نویسنده: یان راتلج
بازگردان: عبدالرضا غفرانی
بازگردان: عبدالرضا غفرانی
«قدرتهای بزرگ شدیداً تلاش كردهاند این باور شرمسارانه را در مردم به وجود آورند كه مصرف انرژی بسیار بد است، و لذا آمریكاییها باید از این كه در مصرف انرژی اسراف میكنند احساس گناه كنند.»
مؤسسه كامپنتتیو اینتر پرایز 2001
نفت با ارزشترین منبع انرژی در جهان است. شاید در آینده بتوانیم ماده دیگری كشف كنیم كه با صدمات كمتری به محیط زیست، چرخهای ماشینهای ما را بگرداند و در نتیجه محصولاتی را پدید آورد كه امروزه جزو ضروریات زندگی روزمره ما میباشد، اما به هر حال امروز دنیا فقط طالب نفت است. نفت امروز به قدری مطلوب و موردنیاز است، كه آن را یك ماده استراتژیك مینامند، مادهای كه هیچ كشور صنعتی بدون آن نمیتواند به حیات خود ادامه دهد و لذا وجود نفت باید تضمین شود، حتی اگر این كار با استفاده و توسل به زور صورت گیرد.
یك كارشناس نظامی- امنیتی میگوید: در حقیقت در قرن بیست و یكم، از تمام منابع موجود هیچ منبعی به اندازه نفت باعث اختلاف میان دول جهان نمیشود.
مع الوصف ما كمتر زحمت فكر كردن به خود میدهیم و از خود نمیپرسیم چرا نفت تا این حد برای ما جوامع غربی جنبه حیاتی دارد. لذا بگذارید چند لحظه ای وقت صرف كنیم و در مورد این كه چرا نفت این قدر با ارزش است تحقیق و بررسی نماییم. با این كار در عین حال میتوانیم دقیقاً دریابیم چرا به خصوص آمریكا تا این اندازه وابسته به این ماده انرژیزا شده است. نفت به این دلیل این قدر ارزشمند است كه دارای بهترین خصوصیات یك ماده انرژی زا میباشد. انرژی عبارت است از: «ظرفیت انجام كار.» مستقیماً و عملاً نمیتوان این ظرفیت را مشاهده و یا اندازه گیری نمود- چون یك امر كیفی است- اما میتوان آثاری كه بر عنصر و یا عناصر میگذارد، مثلاً جریان گرمازایی را بررسی و مطالعه نمود.
برای اندازه گیری میزان «اثر انرژی» بر عناصر از واحدی به نام ژول استفاده میكنند. برای سهولت كار، ما معمولاً از مگاژول (یك میلیون ژول) یا گیگاژول استفاده مینماییم. با استفاده از این گونه واحدهای اندازه گیری انرژی، ما میتوانیم ارزش ویژه انرژی سوخت را به خصوصیات مادی و فیزیكی دیگر مرتبط نماییم كه عبارتند از وزن، حجم و حالت طبیعی (مایع، جامد، گاز و مواد كانی). این تعریف و بررسی سه نوع و یا سه درجه از هر انرژی سوختی به دست میدهد. مثلاً یك كیلوگرم زغال سنگ متوسط معمولی حاوی 24 مگاژول انرژی است (نوع و درجه وزنی آن)؛ یك متر مكعب زغال سنگ دارای 27500 مگاژول (نوع حجمی) است؛ آخر این كه، به خوبی ما توجه داریم كه شكل طبیعی زغال سنگ به صورت جامد است (نوع جماد). اگر این درجه بندی را در مورد سایر منابع موجود انرژی به كار گیریم، مشاهده می كنیم كه نفت همواره نسبت به سایر انواع انرژی بهتر و عالیتر است. مثلاً درجه وزنی نفت 43 مگاژول است در حالی كه در مقایسه، اتانول (كه از دانه غلات گرفته میشود) فقط 25/5 مگاژول، زغال سنگ معمولی 24 مگاژول، چوب 18 مگاژول و نفت «سنگ رست» و غیره 4/4مگاژول است.
حال درجه حجمی را مورد بررسی قرار میدهیم: یك متر مكعب نفت 35 هزار مگاژول حرارت تولید میكند، یك متر مكعب زغال سنگ معمولی 27500 مگاژول، اتانول 20 هزار مگاژول و یك متر مكعب گاز طبیعی فقط 35 مگاژول حرارت تولید میكند. حتی هنگامی كه گاز به صورت فشرده درمی آید، یك متر مكعب آن فقط 6 هزار مگاژول حرارت ایجاد مینماید. در مورد درجه بندی جامد، باید قایل به چهار درجه و یا نوع مشخص شد:
در میان مواد انرژی زا یعنی مایع، گاز، جامد و كانی، نفت در سهلترین و مناسبترین حالت قرار دارد: و آن اینكه مایع است. برعكس منابع انرژی تجدیدشونده مانند انرژی خورشیدی، بادی و نیز هستهای كه از اورانیوم معدنی به دست میآیند، همگی از نوع و درجه كانی میباشند، به عبارت دیگر آنها همه از نوع فشرده و نوع رادیواكتیو انرژی هستند، اما حالت و نوع كانی پایینترین كیفیت را دارد، زیرا در این نوع به سختی و با اشكال انرژی ذخیره میگردد و در نتیجه نمیتواند در موتورهای احتراق داخلی مورد استفاده قرار گیرد. تمام منابع انرژی از نوع جامد و كانی آن ابتدا باید به انرژی الكتریسیته، آن هم با هزینه زیاد تبدیل شود، در حالی كه منابع انرژی كه به حالت مایع هستند به سهولت قابل استفاده میباشند. با آن كه نفت هم ابتدا پالایش شده و به بنزین و سایر مشتقات نفتی تبدیل میشود، مع الوصف این كار یك جریان صنعتی ساده و بسیار ارزانتر از تبدیل مثلاً اورانیوم «سنگ رستی» به الكتریسیته میباشد. اولویت نفت از نظر وزن، حجم و كیفیت آن یك ویژگی مهم محسوب میگردد. با پیشرفت بشر در زمینه تكنولوژی و گذر از مراحل ابتدایی به مرحله عالی توسعه، یكی از مهمترین نشانگان تكنولوژی، پیشرفت و تكامل «ماشینهای متحرك مستقل بزرگ» (1) است. از زمانی كه كشتیهای جنگی یونانی، ارابهها و كشتیهای بخار و اتومبیل اولیه ساخته شد و از موقعی كه هواپیماهای دو موتوره وارد كار و فعالیت شد، تا زمانی كه هواپیماهای سوپر جت وارد صحنه زندگی گردید و كامیونهای بزرگ، اتومبیلهای اسپورت برای مسابقات ورزشی و اتومبیلهای با سرعت زیاد ساخته شد، تاكنون «موتورهای متحرك مستقل بزرگ» به زندگی ما شكل بخشیده و سازمان و فرهنگ اجتماعی ما را ساخته است.
به گفته «داگلاس رینولدز» (2)، اقتصاددان انرژی، خصوصیت بارز یك جامعه پیشرفته همواره در میزان برخورداری از ماشینهای متحرك مستقل بزرگ بوده است. به همین دلیل نفت، منبع مفید انرژی به شمار میآید. در سیستم «ماشینهای متحرك مستقل بزرگ» هر ماشین باید سوخت خود را حمل كند، لذا هرچقدر درجه وزنی این سوخت بالاتر باشد، سیستم مذكور بهتر كار میكند، هركدام از اتومبیلها درصدد یافتن نفت است. اما، درجه حجمی نفت بسیار مهم است، زیرا هرچه درجه حجمی بالاتر باشد، تانك سوخت سیستم ماشینهای متحرك، كوچكتر خواهد بود و هرچه تانك كوچكتر باشد، فضای بیشتری در سیستم برای اجزاء دیگر و وظایفشان وجود خواهد داشت، از جمله فضا برای سرنشینان اتومبیل و بار و یا در مورد وسایل نقلیه نظامی جای بیشتری برای اسلحه و مهمات وجود خواهد داشت. در نتیجه، در جامعهای كه در آن، وسایل نقلیه نقش اساسی و محوری دارد هیچ انرژی به خوبی و كارآیی نفت وجود ندارد، زیرا نفت مادهای فشرده بوده، استفاده از این ماده به شكل طبیعی و جایگیری آن در منابع ذخیره فشرده امكان پذیر است و به راحتی و به قیمت ارزان قابل تبدیل به انرژی و قابل استفاده خواهد بود.
بسیاری از مردم از صمیم قلب آرزو میكنند كهای كاش وابستگی به نفت این اندازه زیاد نبود. این مردم نه تنها به موضوع تولید گازهای سمی ناشی از مصرف نفت و گرم شدن هوای كره زمین اشاره میكنند، بلكه دیوانگیها و جنونهای ناشی از جامعه وابسته به نفت نظیر تراكم ترافیك، از بین رفتن هزاران نفر در تصادفهای اتومبیل و به وجود آمدن فضولات پلاستیكی غیرقابل بازیافت را نتیجه مستقیم استفاده از نفت میدانند. مع الوصف نشانهها و علایم اندكی تاكنون وجود داشته كه ثابت كند مردم جوامع مدرن سرمایه داری- كه ایالات متحده در رأس آنها قرار دارد- مایل باشند از اعتیاد خود به تسهیلاتی كه نفت به آنها ارزانی میدارد دست بكشند؛ مادهای به نام نفت كه اكنون به یك كالای اساسی و استراتژیك مبدل شده است.
سرمایه داری نفتی-رقابت برای ذخیره نفت
نفت مادهای پر ارزش است و لذا كسانی كه بر آن تسلط یابند بسیار ثروتمند میشوند. ما این درس را اولین بار از «راكفلر» در سال 1870 و پس از آن از شركت عظیم چندملیتی «هفت خواهران» (3) آموختیم كه بازار جهانی نفت را از دهه 1920 تا دهه 1960 میان خود تقسیم كرده، این وضع را در این فاصله زمانی حفظ كردند. گرچه تحول تاریخی سرمایه داری در ابتدا بر مبنای رشد تولید قرار داشت، مع هذا ما همیشه صنعت نفت و به خصوص «غولهای نفتی»- یعنی شركتهای چندملیتی- را نمونه بارز و شاخص سیستم سرمایه داری تلقی كردهایم. اما سرمایه داری نفتی (و تا حدود كمتری سرمایهداری معدنی) دارای دو خصوصیت بودهاند كه آنها را از سرمایه داری تولید متمایز ساخته است؛ اول آنكه شركت نفتی باید زمینی داشته باشد و آن را تصاحب كند تا بتواند به دنبال اكتشاف و استخراج نفت از آن باشد. این بدان معنی است كه شركتهای نفتی باید تابع یك سلسله مقررات و ترتیباتی باشند كه بر نحوه دسترسی آنان بر زمینها و ذخایر زیرین آنها حاكم است. در طول تاریخ، در تمامی كشورهایی كه حاكمیت مستقل داشتهاند، زمین و ذخایر زیرزمینی تابع حقوق و اختیارات دولتها و در واقع زیر كنترل و تسلط آنها قرار داشته است. این حقوق دارای سه بعد و یا جنبه بوده است. اول آنكه: دولتها دارای حق وضع مالیات بوده و یا همواره خواهان كمكهایی از این نوع بودهاند، دوم اینكه: دولتها اختیار داشتهاند امتیازی را كه قبلاً در مورد یك زمین اعطا كردهاند، لغو نمایند، و سوم اینكه: دولتها حق بازرسی و نظارت داشتهاند، و توانستهاند بر زمین كنترل داشته و برای آن مقررات وضع كنند. البته در موقعی كه كشور صاحب نفت و یا به صورت نیمه مستعمره اداره میشود، حقوق حقه و مسلم دولت صاحب نفت رعایت نمیشود اما در این صورت هم شركت سرمایهدار نفتی وابسته به قدرت استعماری معمولاً باید بخشی از سود ناخالص خود را به عنوان «مالیات» و یا «بهره مالكانه» (4) به دولت مستعمره و یا حاكمان بومی و محلی بپردازد. لذا از این نظر، سرمایه دار نفتی، خیلی بیشتر به سرمایه داری كشاورزی شباهت دارد تا سرمایه دار صنعتی. دوم و مهمتر آنكه نظام حاكم بر شركتهای نفتی، هم از سیستم سرمایه داری صنعتی و هم از سیستم سرمایه داری كشاورزی متفاوت است و این تفاوت به خاطر تداوم كاهش ذخایر طبیعی است. شركتها، دایم نفت استخراج میكنند و به فروش میرسانند و به بیانی این شركتها به طور مدام تابع شرایط و الزامهای زمینی و تحت الارضی هستند. به همین دلیل شركتهای نفتی همواره در حال حركت و تكاپو هستند، آنها عملیات خود را دایم از یك منطقه به منطقه دیگر و یا از یك كشور به كشور دیگر منتقل می نمایند و مدام به دنبال ذخایر نفتی جدید در منطقه دیگر میباشند تا آن را جایگزین ذخایر و منابع تهی شده فعلی كنند. اگر هم نتوانند ذخایر و منابع جدید برای استخراج و فروش پیدا كنند، طولی نخواهد كشید كه قیمت سهام این شركتها دچار ضرر و زیان قابل ملاحظهای خواهد شد. زیرا نباید از خاطر برود كه آنچه در آمد و سود این گونه شركتها را تأمین میكند، كشف، استخراج و فروش از ذخایر نفتی است كه در ابتدا بدان دست مییابند. درواقع صاحبان سرمایه، ارزش سهام شركتهای خود را در بازار براساس میزان ذخایر موجود تعیین میكنند و همچنین باید كم و بیش روند قیمتهای نفت و هزینههای آینده را پیش بینی و در عین حال محاسبه كنند كه میزان كاهش احتمالی ارزش سهام آنها، كه قطعاً بر میزان درآمدهایشان تأثیر خواهد گذارد، چقدر است.قبل از دهه 1970، شركتهای نفتی تقریباً بر ذخایر نفتی نامحدود در خاورمیانه دسترسی داشته، به علاوه توانایی دسترسی به ذخایر جدید نفت را هم دارا بودند. زیرا تنها كافی بود عملیات اكتشاف و استخراج را در مناطق نزدیك و مجاور آغاز كنند. اما از دهه 1970 به دلیل انقلابی كه اوپك در دنیای نفت با ملی كردن آن برپا كرد و ذخایر نفتی را از كنترل و ید شركتهای نفتی خارج ساخت، شركتهای نفتی بزرگ مجبور شدند به جستجوی مناطق نفت خیز جدید بپردازند و درواقع مناطق اخیر را جایگزین مناطق نفتی قدیمی كه از دست داده بودند، بنمایند و اطمینان حاصل كنند كه این مناطق مصون از خطر مصادره و ملی شدن بوده، امنیت سیاسی در آن جا برقرار است. این شركت ها ابتدا، تا حدودی در آلاسكا، دریای شمال، غرب كانادا، اندونزی (البته با حمایت دیكتاتور آن كشور، كه طرفدار آمریكا بود) و نیز بعضی مناطق خشكی در ایالات متحده موفقیتهایی داشتند. اما در اوایل دهه 1990 چشم انداز مطمئنی وجود نداشت كه این شركت ها بتوانند به مناطق عظیمی كه به دنبال آن بودند دست یابند؛ مناطقی كه ذخایری متجاوز از 500 میلیون بشكه ذخیره داشته، سود فراوان اقتصادی برای آنان تضمین مینمود.
شركتهای نفتی بزرگ آمریكایی، كه از یافتن منابع و ذخایر عظیم نفتی در آمریكای شمالی ناامید شده بودند به تدریج عملیات بالادستی (5) (اكتشاف و استخراج) را به خارج از آمریكا منتقل كردند. در سال 1995، سازمان اطلاعات انرژی وزارت انرژی آمریكا، در گزارشی خاطرنشان ساخت:
«به دلیل سقوط قیمتهای نفت در اواخر سال 1985 و اوایل سال 1986، صنایع نفت و گاز ایالات متحده دستخوش تغییرات قابل ملاحظهای گردیده است. لذا شركتهای بزرگ آمریكایی بخش عمده از عملیات اكتشاف و توسعه خود را به خارج از ایالات متحده منتقل كردهاند». این جریان در دهه 1990 همچنان ادامه یافت. در سال 1991، گروهی متشكل از 20 شركت بزرگ آمریكایی تولیدكننده نفت، كه وزارت انرژی آمریكا آنهارا «غولها» مینامید، 55/5 درصد تولید و تأمین نفت موردنیاز امریكا را به عهده داشتند. اما در سال 2000 این رقم به 45/2 درصد كاهش یافت. كاهش عملیات شركتهای بزرگ آمریكایی در ایالات متحده، در توزیع جغرافیایی ذخایر نفتی «غولهای» آمریكایی اثر گذاشت. مثلاً در سال 1985، 55 درصد ذخایر نفتی متعلق به شركت «شورون» در جهان، در ایالات متحده قرار داشت. اما در سال 1999 این رقم به 22 درصد كاهش یافت.
اما در زمانی كه شركتهای غول پیكر نفتی آمریكایی (همراه با غولهای نفتی اروپایی) در جستجوی مناطق عظیم نفتی در خارج بودند، گروه دیگری از شركتهای دولتی كه به تازگی خصوصی و نیمه خصوصی شده و در دهه 1990 توسعه یافته بودند، در جستجوی ذخایر جدید، به گروه قبلی پیوستند. به گفته مدیر شركت ایتالیایی «انی» (6) كه یك شركت دولتی تازه خصوصی شده بود، در دهه 1990 شاهد افزایش انفجارآمیز رقبای جدیدی در میان شركتهای بزرگ نفتی بودیم كه تلاش میكردند كه بر ذخایر نفتی كشورهای غیر عضو اوپك دست یابند. به عقیده این مدیر شركت ایتالیایی «همه میخواستند به غول نفتی تبدیل شوند.»
این بلندپروازی مبتلا به شركتهای كوچكتر آمریكایی، كه به «مستقلها» (7) موسوم بودند نیز شد. در فصول آینده این كتاب توضیح خواهیم داد كه از نظر تاریخی منافع سرمایهداران نفتی در آمریكا یكسان و مشابه و یا به عبارت دیگر «یكدست» نبوده است.
درواقع سالها، هدف شركتهای غول پیكر آمریكایی كه در ایالات متحده پالایشگاه داشتند، این بوده است كه از ذخایر نفتی در خارج با قیمت ارزان بهره بگیرند و همزمان آن را با قیمت پایین وارد ایالات متحده نمایند. طبعاً این هدف «غولها» با منافع «مستقلها» تضاد داشت، چرا كه عملیات بالادستی پر هزینه گروه اخیر در داخل كشور قدرت رقابت آنان را به علت واردات نفت ارزان به داخل كشور پایین میآورد. اما با شروع قرن بیست و یكم، شكاف و اختلاف میان «غولها» و «مستقلها» كمتر شد و به تدریج از بین رفت. بعضی از «مستقلهای بزرگ»- نظیر اپك، برلینگتن، پایونیر، اوشن اوكسی و وینتای- اكنون به صورت شركتهای چندملیتی درآمده و برای كنترل ذخایر نفتی خارج از خاورمیانه وارد رقابت جهانی شدهاند. درواقع براساس فهرست منتشر شده در بررسی و مطالعهای كه نشریه گاز و نفت در سال 2001 به عمل آورده است عملاً از 187 شركت متوسط آمریكایی 31 شركت دارای ذخایر نفتی در خارج از ایالات متحده هستند.
با تشدید رقابت جهانی به منظور دستیابی به ذخایر نفتی و فرصتهای بسیار جالب و پرفایده در خلیج فارس، كه هنوز بیش از اندازه زیاد است، گروه بزرگی از شركتهای چندملیتی، كه منافع آنها با یكدیگر تضاد دارد، ناچار شدهاند به دنبال فرصتهای دیگر و به اصطلاح «مرزهای نو» برای اكتشاف و استخراج نفت باشند، از جمله این مرزهای نفتی جدید، می توان مناطق عمیق دریایی در سواحل آفریقای غربی واقع در اقیانوس اطلس، منطقه غربی اقیانوس اطلس در «ساتلند» ویتنام، مصر، مالزی و دریای خزر و كشورهای آسیای میانه استقلال یافته از شوروی سابق را نام برد. اما در این تجسس، علی رغم اینكه یك یا دو حوزه نفتی بسیار بزرگ نفتی كشف شده است. از آنجا كه عملیات در این حوزههای نفتی بسیار پرهزینه و بعضاً از بازارهای كشورهای مصرف كننده دور هستند، لذا استفاده از این حوزه های نفتی مستلزم ایجاد ساختار زیربنایی حمل و نقل بسیار پرهزینه برای رساندن نفت به بازارهای جهانی است. به علاوه رهبران این كشورهای نفت خیز به هیچ روی قصد ندارند كه به شركتهای نفتی خارجی اجازه دهند به هزینه و حساب كشورشان سود و منفعت كلانی عاید خود ساخته و با خود ببرند. در عوض، این رهبران اقدام به استخدام مشاورانی نمودهاند تا مقررات شدید مالی در زمینه نفت تدوین نمایند كه بخش عمده ثروت و منافع حاصل از اكتشاف و استخراج و فروش نفت را عاید خود كشورهای صاحب نفت نماید.
مثلاً، در اواسط دهه 1990، به عنوان نمونه، یك حوزه نفتی كه قبل از مالیات متضمن 43 درصد سود و درآمد برای شركت طرف قرارداد در خلیج سوئز در مصر بود، با اجرای مقررات حاكم، پس از كسر مالیات به 9/4درصد كاهش یافت، شركت نفتی خارجی دیگری در مالزی، علی رغم سودی كه قبل از كسر مالیات به دست آورده بود، پس از كسر مالیات، توانست فقط 10/8درصد سود و درآمد حاصله را عاید خود سازد و شركت نفتی دیگری در قزاقستان فقط 12/5 درصد از درآمد حاصل از قراردادها را پس از كسر مالیات از آن خود نمود.
بنابراین به طور كلی در طول دهه، 1990، كه فرصتهای سرمایه گذاری برای سرمایه داران نفتی متضمن سود كلانی بود، بازدهی چندانی برای آنان نداشته و با یك محاسبه دقیق، میزان بازدهی سرمایه گذاری آنان بسیار اندك بوده است.
واكنش اساسی و راهبردی شركتهای خارجی در قبال شرایط مذكور، اقدام به كاهش هزینه ها، مشاركت در قراردادهای «بیع متقابل» و ادغام شركتهای بزرگ بود؛ از جمله «اكسون» با «موبیل»، «بی پی» با «آماكو»، «شورون» با «تكزاكو» و «كوناكو» با «فیلیپ پترولیوم» در یكدیگر ادغام گردیدند.
مع الوصف به موجب گزارش گروه مشاوره نفتی «وودمك كنزی» انگلستان در سال 2003 ارزش سهام و درآمدهای 25 شركت از بزرگترین شركتهای چندملیتی نفتی در 50 كشور از 80 كشوری كه این شركتها در آن طی 6 سال گذشته سرمایه گذاری كرده بودند، كاهش یافته بود.
بدترین عملكرد را شركتهای نفتی شورون- تكزاكو و كوناكو داشتند. اكنون چیزی كه شركتهای نفتی احتیاج داشتند، بازگشت به منابع ثروت گذشته بود كه قبل از «انقلاب اوپك» به آن دسترسی داشتند و از آن منتفع میشدند- یعنی سرزمینهای افسانهای نفت خیز خاورمیانه. در كشورهای حاشیه خلیج فارس، یعنی عربستان سعودی، امارات عربی متحده، ایران و عراق، هزینه سرمایه و عملیات اكتشافی بسیار كم و فقط بخشی از هزینههایی بود كه میبایستی در مناطق «مرزهای نو» و امن صرف میشد، مناطقی كه عملیات شركتهای نفتی تا آن موقع فقط محدود به آنجا میشد.
به علاوه، در كشورهای خلیج فارس كه سرشار از نفت بود، شركتهای نفتی به راحتی میتوانستند تا میزان 90 درصد از سود خالص را به رهبران این كشورها بدهند و علی رغم آن از 40 درصد بازگشت سرمایه خود منتفع گردند.
متأسفانه، گرچه شركتهای نفتی از همه نفوذ سیاسی و دیپلماتیك خود استفاده كردند تا امتیازات عملیات بالادستی را در عربستان و كویت به دست آورند، ولی این كوششها نتیجهای نداد و به جایی نرسید و در مورد ایران و عراق، با توجه به قوانین حاكم در آن دو كشور و بحران سیاسی در روابط آنها با ایالات متحده باید گفت كه این وضع باعث شد كه شركتهای نفتی آمریكایی نتوانند مطلقاً به منابع نفتی این دو كشور دسترسی یابند.
در گذشته، شركتهای نفتی به ندرت به دلیل ملاحظات سیاسی از دستیابی به اهداف اقتصادی خود عقب نشینی میكردند و البته این وضع در مورد خاورمیانه بیشتر مصداق پیدا مینمود. اما اوضاع و شرایط همیشه برای انجام چنین مانورهایی مساعد نیست و بحرانهای سیاسی در جهت و موافق اهداف نمی باشد.
مثلاً در خلال بحران نفتی دهه 1970، افكار عمومی و مردم آمریكا شدیداً نسبت به اقدامات و طرز عمل شركتهای غول پیكر نفتی آمریكایی بدگمان شدند و از آن موقع دولت آمریكا عموماً تمایل زیادی به قبول پیشنهادهای مناقصه شركتهای غول پیكر آمریكا نشان نمیدهد.
مع هذا در آستانه قرن بیست و یكم، دولتی در ایالات متحده به روی كار آمد كه موضوع نفت بیشترین تأثیر و نفوذ را در آن داشته و این در تاریخ حكومتهای آمریكا بیسابقه بوده است. و انتخاب چنین دولتی، علی رغم آگاهی مردم آمریكا از میزان نفوذ شركتهای نفتی در این دولت به طور كلی و بخصوص صاحبان شركتهای نفت و گاز، صورت واقعیت به خود گرفت.
با انتخاب جرج دبلیو بوش به عنوان رئیس جمهور آمریكا، اكنون سرمایه داری نفت در قلب قدرت سیاسی آمریكا جای داشت و كاملاً ضرورت داشت كه در دستور كار دولت جدید قرار گیرد. به علاوه در این مقطع خاص تغییر مهمی در بازار جهانی نفت در شرف تكوین بود؛ پس از سالها، به دلیل افزایش تقاضای نفت، قیمتهای نفت كه تا این موقع پایین بودند به سرعت رو به افزایش گذاردند.
در این شرایط شكاف و اختلافی كه میان «غولهای» نفتی و شركتهای مستقل نفتی وجود داشت، كمتر شد، چون ترس و نگرانی شركتهای اخیرالذكر از اینكه «غولها»، نفت را با قیمت ارزان به دست خواهند آورد، كاهش یافت و این هم به دلیل بالا رفتن سطح عمومی قیمتهای نفت بود، در عوض، اكنون مصرف كنندگان ایالات متحده بودند كه دچار ترس و نگرانی شدند؛ ترس از اینكه كشور آنها بیشتر و بیشتر وابسته به نفت خارج و بخصوص وابسته به منابع بزرگ نفتی میشود كه خارج از كنترل شركتهای نفتی ایالات متحده اعم از كوچك و بزرگ است.
وابستگی روزافزون به واردات نفت از خلیج فارس، كه سیاست ایالات متحده آمریكا در آن كاملاً مبتنی بر طرفداری و حمایت از اسراییل بود، این خطر را در برداشت كه عرضه نفت از این منطقه مانند تحریم سال 1973 اعراب دچار وقف شود. علاوه بر آن، از مدتی قبل، نگرانی از عدم ثبات سیاسی در عربستان سعودی، كه منبع عمدهی تأمین كنندهی نفت آمریكا در خلیج فارس به شمار میرفت رو به افزایش گذارده بود.
بدین ترتیب، حكومت بوش دقیقاً زمانی به قدرت رسید كه منافع شركتهای نفتی و مصرف كنندگان به سرعت مشترك و مشابه میشدند.
در این شرایط بود كه تحرك شدیدی در جهت تأمین «امنیت انرژی» ایجاب میكرد كه استراتژی جدیدی برای خاورمیانه اندیشیده شود، كه در جهت منافع هر دو گروه باشد، بدین معنی كه دسترسی بلامانع و بیدردسر و البته پر سود و منفعت برای كمپانیها به وجود آید، و امنیت عرضه انرژی به قیمت مطلوب و متعادل را برای مصرف كنندگان تأمین نماید. این، درواقع اهدافی بود كه ما قبلاً برای سرمایه داری نفتی بدان اشاره كرده بودیم.
اكنون به بررسی عواملی میپردازیم كه دلیل تقاضای سیری ناپذیر مصرف كنندگان آمریكایی است.
زندگی، آزادی و به دنبال نفت
سالها بود كه ناظرین خارجی ناراحتی و خشم خود را از مصرف اسراف گونه انرژی در آمریكا و خطرات سیاسی كه این امر به وجود خواهد آورد، مطرح و بیان میكردند، مثلاً فقط چند روز بعد از حمله عراق به كویت در سال 1990 «آنتونی هریس» خبرنگار فایننشال تایمز در واشنگتن، مقالهای نوشت و در آن با خشم بیسابقهای نه تنها به وابستگی شدید آمریكا به نفت اشاره نمود، بلكه عدم تمایل این كشور را به اینكه راهی برای حل این مشكل بیابد، مورد انتقاد قرار داد. نویسنده به طور اخص به مخالفت بالاتفاق كنگره با پیشنهاد دولت آمریكا برای افزایش مختصر مالیات بر نفت اشاره میكرد. به گفته «هریس» واكنش مردم آمریكا نسبت به بحران خلیج فارس بسیار كودكانه و توأم با فرار از واقعیات بوده است به طوری كه به نظر میرسد دیگر هیچ گونه رهبری سیاسی جدی در این دموكراسی امكان پذیر نیست... او به این نكته اشاره میكرد كه: رانندگان اتومبیل در آمریكا آنقدر از سوخت ارزان در این كشور توسعه یافته استفاده كردهاند، كه گوش فرا دادن و قبول افزایش حتی ده سنت به قیمت بنزین را یك تهدید غیرقابل تحمل برای زندگی، آزادی و سعادت خود میدانند.ایالات متحده به جهت اسراف در مصرف سوخت، شدیداً نسبت به حوادث خلیج فارس آسیب پذیر و درواقع اسیر آن شده است. این نویسنده برجسته فایننشال تایمز با شگفتی میگوید: مردم آمریكا ظاهراً حاضرند هزاران تن از جوانان خود را در جنگ صحرا (منظور جنگ دوم در خلیج فارس است) از دست بدهند و بهای گزافی بپردازند، ولی حاضر نیستند هیچ هزینهای برای اینكه از نظر تأمین انرژی متكی به خود باشند بپردازند.
ممكن است چنین تصور شود كه ایالات متحده از جنگ 1991 خلیج فارس پند گرفته و گامهایی برای كاهش وابستگی خود به نفت در 10 سال بعد برداشته باشد. اما باید دانست كه این كشور بدون اینكه از میزان مصرف عظیم و عطش سیری ناپذیر خود برای انرژی جهان بكاهد، در طول 10 سال پس از جنگ خلیج فارس، تا سال 2000 میزان مصرف نفت خود را با 18 درصد افزایش به رقم بیسابقه 897/6 میلیون تن در سال (19/7میلیون بشكه نفت در روز) رسانید. مصرف نفت منطقه آسیا و اقیانوسیه به میزان 45 درصد در فاصله سالهای 1991 و 2000 و بخصوص چین از 2/4 میلیون به 5 میلیون بشكه در روز افزایش یافته بود. البته تصور منطقی این بود كه مصرف سوخت كشورهای منطقه آسیا به دلیل توسعه اقتصادی این كشورهای در حال رشد لزوماً تا حد معینی بالا رود، و برعكس، اقتصاد توسعه یافتهای مانند ایالات متحده رشد مصرف نفت خود را كاهش دهد. در واقع سهم آمریكا در افزایش مصرف جهانی نفت همان 25 درصد باقی مانده و نسبت به سال 1991 هیچ گونه تغییر و كاهشی نشان ندهد. مشكل این بود كه در طول دهه 1990، ایالات متحده هنوز اولین تولیدكننده بزرگ نفت در جهان محسوب میشد-واقعیتی كه ما همیشه مایل بودهایم فراموش كنیم- مع هذا، از اوایل دهه 1970 ایالات متحده قدرت و توان تولیدی خود را جهت استخراج از منابع نفتی داخل كشور برای تأمین تقاضای نفت از دست داده بود. در سال 1950، میزان مصرف نفت آمریكا از تولید آن بیشتر بود و در طول دو دهه بعد اختلاف میزان مصرف و تولید باز هم بیشتر شد. ولی ترسیم چنین تصویری تا حدودی گمراه كننده است، چون همانطور كه در فصل چهارم تشریح گردیده است آمریكا سالها اولاً به دلیل حفظ قیمتهای نفت تولید شده در داخل و ثانیاً به خاطر حفظ ذخایر نفتیاش، با زیر ظرفیت تولید میكرد.
اما به تدریج، آمریكا شروع به استفاده از تمام ظرفیت خود برای تولید نفت كرد. در سال 1970، تولید داخلی به 11/3 میلیون بشكه رسید، در سال 1972 از ظرفیت هر چاه نفت در كشور به طور كامل استفاده می شد، سپس در سالهای 1973-74 جهان به خاطر اقدام كشورهای عرب عضو اوپك یك «بحران انرژی» عظیم را تجربه كرد، و با وقوع انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 یك «تكان شدید» در قیمتهای نفت حادث شد.
در ابتدا چنین «تكانهای نفتی» (شوكهای نفتی) به كشورهای صنعتی مصرف كننده نفت صدماتی وارد كرد، اما پس از مدتی تعادل در بازارهای جهانی نفت مجدداً برقرار شد. قیمتهای بالای نفت، مصرف را پایین آورد و كشورهای صاحب نفت با افزایش تولید روبه رو شدند. در اوایل دهه 1980 مصرف نفت عملاً در آمریكا پایین آمد، چون برای تولید برق و گرمایش به جای نفت از منابع انرژیزای دیگری استفاده میشد. به علاوه چون آهنگ رشد اقتصادی، آهسته و كند شده بود، لذا كلاً مصرف انرژی هم پایین آمده بود، ضمناً روند كاهش تولید داخلی نفت متوقف شده و درواقع تثبیت گردیده بود.
اما در نیمه دوم دهه 1980 «تعادل نفتی» آمریكا دستخوش تغییر شد و اوضاع رو به وخامت نهاد. این بار نه تنها مصرف در داخل آمریكا شدیداً سیر صعودی پیدا كرد، بلكه تولید نفت هم سیر نزولی به خود گرفت. سیاست انرژی آمریكا دچار یك مشكل بسیار جدی شده بود، مشكلی كه یقیناً هیچ كس آن را پیش بینی نمیكرد. مثلاً «ملوین كونانت» كارشناس برجسته امور امنیت انرژی ایالات متحده در نوشتهای در سال 1981، چنین اظهار عقیده نمود «كه از طریق توسعه ذخایر انرژی داخلی، بهبود فناوری انرژی و صرفه جویی در طول دهه 1980 واردات نفت آمریكا را میتوان كاهش داد.» «كونانت» اعتقاد داشت كه كاهش 50 درصد واردات نفت تا پایان دهه كاملاً برای ایالات متحده امكان پذیر است، و خیلی قبل از آن میتواند وابستگی به خلیج فارس را قطع كند.
پس از كاهش واردات نفت در اوایل 1980، سیر واردات از خارج از كشور دوباره رو به افزایش گذارد. در سال 1998، برای اولین بار در تاریخ نفت، بیش از 50 درصد نیازهای نفتی ایالات متحده آمریكا از دیگر كشورهای تولیدكننده تأمین میشد، و در سال 2001 این رقم به 54/3 درصد رسید- و به طور بیسابقه به 10/6 میلیون بشكه در روز بالغ گردید. مطلب نگران كنندهتر این بود كه از كل عرضه نفت (چه از داخل و چه از خارج) به بازار آمریكا، 14/1 درصد آن از خلیج فارس وارد میشد، كه این بالاترین رقم در تاریخ آمریكا محسوب میشد.
افزایش قابل توجه واردات نفت بیشتر از این جهت نگران كننده بود كه ایالات متحده، توانسته بود برای تولید برق به جای نفت از زغال سنگ، گاز طبیعی و انرژی هستهای استفاده كند و در این كار هم موفق شده بود.
به علاوه، سرمایه گذاری سنگینی برای تولید برق از انرژی هستهای انجام شده بود و البته علی رغم حادثه نیروگاه هستهای «تری مایل آیلند» (8) كه میرفت به یك فاجعه اتمی مبدل گردد، استفاده از انرژی هسته ای برای تولید برق در دو دهه آخر قرن بیستم با موفقیت انجام میشد و پیش میرفت. در گذشته نزدیكتر، ظرفیت تولید برق با استفاده از مولدهای گازسوز به مقدار بسیار زیادی بالا رفته و وارد شبكه شد و این امر به دلیل پیشرفت و موفقیتهای تكنولوژیكی در توربینهای با «مدارهای مركب» (9) صورت گرفته بود.
بدین ترتیب، بین سالهای 1977-2000 مصرف نفت در بخش تولید برق 69 درصد كاهش پیدا كرد، در حالی كه مصرف زغال سنگ 99/8 درصد، گاز طبیعی 97/2 درصد و انرژی هستهای 196 درصد (البته به مراتب پایینتر از سطح استفاده از زغال سنگ) افزایش نشان میداد.
نفت و«موتوریزه شدن»
اگر در تولید برق تنها از نفت استفاده میشد، پیش بینی «ملوین كونانت» در مورد كاهش واردات نفت درست و صحیح از آب درمی آمد و این كار به سهولت انجام میشد. البته واقعیت امر این است كه نفت به انحای مختلف در بخشهای دیگر مورد استفاده قرار میگیرد، از جمله باید به مصارف خانگی و مؤسسات بازرگانی (جهت حرارت مركزی)، صنعت، دیگهای بخار، كورهها و سایر موارد مانند تولید پلاستیك (كه انرژیزا نیستند) و حمل و نقل اشاره كرد. اما علی رغم اینكه تقاضا برای نفت در بخش های خانگی، مؤسسات بازرگانی و صنعتی (بالاخص برای تولید برق) كم و بیش از دهه 1980 بدون تغییر باقی مانده، تقاضا برای بخش حمل و نقل در حال افزایش بوده است.در سال 1950 از كل میزان مصرف سوخت در ایالات متحده، 54 درصد در بخش حمل و نقل استفاده می شد. این رقم در سال 1970 به 56 درصد، در سال 1980 به 60 درصد و در سال 1990 به 67 درصد رسید، اما افزایش مصرف سوخت در بخش حمل و نقل به همین جا ختم نشد، در سال 2001، 69 درصد از نفت مصرفی در ایالات متحده در بخش حمل و نقل (اتومبیلها، هواپیماها، كشتیها و راه آهن) مصرف می شد و 53 درصد از كل مصرف تنها به اتومبیل های سواری اختصاص داشت. درواقع میزان افزایش مصرف سوخت در آمریكا توسط اتومبیلهای سواری (اعم از بنزین و یا گازوییل سوز) شگفت آور بود: در سال 1960 به 3/76 میلیون بشكه در روز، در 1980 به 7/1 میلیون بشكه در روز و در سال 2001 به 10/1 میلیون بشكه در روز رسید.
دلیل این امر هم روشن و واضح است. همان طور كه در گذشته اشاره كردیم، نفت سهلترین و راحتترین منبع انرژی برای موتورهای متحرك است. در قرن بیستم سرمایه داری آمریكا به پدیدهای بزرگ و بسیار موفقیت آمیز كه همان موتورهای متحرك و مستقل (خودروها و اتومبیلها) است دست یافت، كه سرآمد همه موتورهای متحرك محسوب میشد. صنایع دیگر نیز همچون فولاد، پلاستیك، وابسته به صنعت نفت در روند این پیشرفت نقش داشتهاند، اما نه آن قدر زیاد؛ و این صنایع نسبت به صنعت اتومبیل سازی جنبه فرعی داشتهاند. درواقع، تقاضا برای محصولات صنایع مذكور به دلیل نیاز كارخانههای بزرگ اتومبیل و كامیون سازی به محصولات آن صنایع بود. صنایع اتومبیل سازی فورد و جنرال موتورز صنایع نشانگر پیشرفت صنایع آمریكایی در قرن بیستم به شمار میرفتند.
البته سایر كشورهای صنعتی جهان به درجات مختلف «موتوریزه» شده اند- اما هیچ یك از آنها از این نظر مشابه ایالات متحده آمریكا نیستند. در اینجا به ارائه آماری بسنده میكنیم كه نشان دهنده تفاوت فاحش میان آمریكا و سایر كشورهای صنعتی از این نظر میباشد: میزان مصرف بنزین و گازوییل در ایالات متحده 2043 لیتر برای هر نفر میباشد. این مقدار سه برابر ژاپن و 2/5 برابر آلمان، فرانسه و بریتانیاست.
به علاوه، این مقدار مصرف سوخت تا حدودی به دلیل مسافت طی شده با اتومبیل است- زیرا مصرف انرژی در هر هزار اتومبیل/ كیلومتر معادل 183 كیلوگرم نفت است، كه این مقدار دو برابر فرانسه و بریتانیا و 1/8 برابر آلمان و ژاپن میباشد.
طی 40 سال گذشته، اتومبیل در روح و شخصیت افراد آمریكایی به اندازهای جای گرفته كه هیچ جامعه دیگری مشابه آن را تجربه نكرده است. در آغاز قرن بیست و یكم، آمریكا بالاترین درجه «موتوریزه» شدن را داشت، و لذا كار، خرید، تفریح و زندگی خانوادگی در لذتی خلاصه میشد كه آمریكاییان از داشتن و استفاده از اتومبیل شخصی خود میبردند. آمریكایی ها نه تنها از اتومبیل برای رفتن به مدرسه، محل كار، كلیسا، فروشگاه و منزل دوستان و بستگان خود استفاده می كردند؛ بلكه در هتل اقامت میكردند و باكهای بنزین اتومبیلهای خود را نه تنها در اتوسرویس ها، بلكه اتورستورانها (منظور از رستورانهایی است كه بدون پیاده شدن از اتومبیل هركس میتواند غذای موردنظر خود را از رستوران خریداری كند) پر میكردند. آمریكاییها همچنین با اتومبیل از اتوخشكشویی، داروخانه و حتی در مراسم تشییع جنازه میان گورستان و منازل استفاده مینمودند.
از نظر دیگران و به طور كلی، رابطه یك نفر آمریكایی با اتومبیل او در چند چیز متجلی و خلاصه می شود كه عبارتند از آزادی، قدرت، استقلال، تحرك، احساس مهم بودن و ماجراجویی.
در سال 1992، جرج بوش پدر، كه با بیمیلی در كنفرانس ریو تحت عنوان «كنفرانس زمین» شركت كرد، اعلام داشت: «شیوه زندگی آمریكایی قابل مذاكره و مصالحه نیست.»
10 سال پس از این سخنان، نومحافظه كاران آمریكا با شدت بیشتری این نظریه را تأیید كردند و بر آن مهر صحت نهادند. مثلاً در سال 2001، گروهی كه به «گروه متفكران» جناح راست (كه البته آن را گروه متفكر هم نامیده اند) وابسته به مؤسسه كامپیوتر «اینتر پرایز» بودند، شدیداً به «مخالفان سرسخت انرژی» حمله و اعتراض كردند و آنها را مورد سرزنش قرار دادند كه این گروه مخالف قدرتمند میخواهند در مردم آمریكا احساس شرمساری و گناه به وجود آورده، به آنها بباورانند كه استفاده از انرژی چیز بدی است و آمریكاییان در اینكه تا این اندازه انرژی مصرف میكنند باید شدیداً احساس گناه نمایند.
متأسفانه، شیوه زندگی موتوریزه شده تمام عیار آمریكایی، ایالات متحده را كاملاً در مقابل اسلام رادیكال آسیب پذیر ساخته است، اسلام رادیكالی كه دقیقاً توسط رژیمهایی نضج گرفته كه روزی ایالات متحده برای امنیت انرژی خود شدیداً به آنها وابسته بوده و اكنون همان رژیمها شریان حیاتی سرمایه داری جدید آمریكا را در معرض تهدید قرار دادهاند. مصرف كنندگان آمریكایی به نفت خلیج فارس نیاز دارند و شركتهای آمریكایی شدیداً خواهان آن میباشند؛ اما اوضاع سیاسی در این منطقه، منافع مصرف كنندگان را به مخاطره انداخته و مانع اهداف شركتهای اخیرالذكر شده است.
اما برای رهبران تنها ابر قدرت قرن بیست و یكم، كه بیش از پیش به قدرت نظامی برتر خود آگاه میشدند، یافتن راه حلی برای این مشكل امكان پذیر مینمود؛ آنچه لازم بود، ایجاد یك «تیول آمریكایی» در خاورمیانه بود؛ یعنی در واقع ایجاد پایگاهی كه اداره كنندگان آن رهبرانی باشند كه توسط آمریكا انتخاب شده باشند یا از شركتهای نفتی آمریكایی دعوت نمایند كه بالاترین سود را برای سرمایه داران این كشور با پشتیبانی و حمایت نیروی نظامی آمریكا تضمین نمایند، و در عین حال تقاضای سیری ناپذیر مصرف كننده موتوریزه شده آمریكایی را ارضا نمایند.
پینوشتها:
1. منظور از ماشینهای بزرگ مستقل متحرك Large Independent Mobile Machine همان اتومبیل است. و مراد نویسنده، هر وسیله موتوری شخصی است كه در مالكیت فرد بوده و فقط او حق استفاده از آن را دارد و هیچ ارتباطی به وسایط نقلیه عمومی ندارد.-مترجم.
2. Douglas Reynolds.
3. Seven Sisters.
4. Royalty.
5. Upstream.
6. ENI.
7. Independents.
8. Three Miles Island.
9. Combined Cycles.
راتلج، یان، (1385)، اعتیاد به نفت: تلاش بیپایان آمریكا برای امنیت انرژی، ترجمه: عبدالرضا غفرانی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ دوم