شعری درباره نماز به نام «نماز آخر» از محمدحسین جعفریان

نماز آخر

شعری درباره نماز به نام «نماز آخر» از محمدحسین جعفریان را در این مطلب راسخون مشاهده بفرمائید.
دوشنبه، 3 تير 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نماز آخر
مقدمه:
شعر «نماز آخر» و شعر «عاشقانه‌های یک کلمن » اشعاری زیبا د که توسط شاعر گرانقدر محمدحسین ملک جعفریان مشهور به محمدحسین جعفریان در مورد نماز و شرایط بسیار سخت جانبازان جنگ سروده شده است. که مطلب راسخون مشاهده می فرمائید.

شناخت اجمالی محمدحسین جعفریان
محمدحسین ملک جعفریان مشهور به محمدحسین جعفریان (زادهٔ ۱۳۴۶ در مشهد)، شاعر، مستندساز جنگ و روزنامه‌نگار است. بیشتر شهرت او بابت شعرهای جنجالی و ساخت مستندهای جنگی به ویژه مستندهایی دربارهٔ افغانستان و نیز احمدشاه مسعود است.

زندگی‌نامه
محمدحسین جعفریان در سال ۱۳۴۶ در کوی پنج تن طلاب واقع در شهر مشهد به دنیا آمد. او دو دوره رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در کشور افغانستان بوده‌است و یکی از معدود خبرنگاران جهان است که با ملا محمد عمر رهبر طالبان دیدار داشته‌است. او با ساقی جعفریان ازدواج کرده‌است. خواهران وی حبیبه و گلستان جعفریان نیز نویسنده‌اند.

دوران کاری
جعفریان نخستین مجموعه شعر خود با عنوان پنجره‌های رو به دریا را در سال ۱۳۶۹ در انتشارات حوزه هنری منتشر کرد. اشعار او بیشتر شامل شعرهای بلندی در قالب سپید، نیمایی و کلاسیک است.

او همچنین گزارش‌ها و مستندهایی دربارهٔ جنگهای امروز در کشورهای اسلامی از جمله افغانستان، تاجیکستان، بوسنی، کوزوو، پاکستان، کشمیر، سوریه، عراق، لبنان و… تهیه کرده‌است. از جمله آثار او در این زمینه مستند حماسه ناتمام است که با عنوان شیر دره پنجشیر نیز مشهور است و در آن به زندگی احمدشاه مسعود فرمانده افغان می‌پردازد.

وضعیت سلامتی
در سال ۱۳۷۲ در شمال شرق افغانستان مجروح و از یک پا فلج شد. همچنین در سال ۱۳۸۶ به دلیل سانحه تصادف از ناحیه لگن آسیب دید. در سال ۱۳۸۷ قرار شد تا تیم تخصصی جراحی برای معالجه وی در بیمارستان میلاد تشکیل شود
 
شعر «نماز آخر»
با هلهله‌ها خواهید آمد
ای اشکهای ریخته
ای خنجر نوشان سپیده!
و دستهاتان
از شاخسارهای جوان خواهد رویید
نماز آخر
انفجار نقابهاست
نماز آخر
غربال دستهاست
غربال بعض های ناشکفته
نبض نیازها
تنجالهای عشق
بر گردة بیابان
– لایعقل -
لب بر لبان رملهای تشنه نهاده‌اند
آه ای باران اشک
ببار ..... !
امشت به صحرا بی‌کفن
امشب به صحرا بی‌کفن
جسم شهیدان است
شام غریبان است
 
پیشنهاد شاعر
وی در جلسهٔ شعرخوانی سالانه در حضور رهبر جمهوری اسلامی ایران، «من نکته‌ای می‌خواهم بگویم، اینکه رویهٔ برگزاری این جلسه به شکلی است که شعرهای پاستوریزه در اینجا قرائت می‌شود و بعضاً دوستان شعرها را قبل از جلسه می‌خواهند و آنها را چک می‌کنند و می‌گویند این خوانده شود و آن نشود. مثل شعری که من می‌خواستم بخوانم. این رویه باعث می‌شود شما در جریان شعر امروز مملکت قرار نگیرید.»

جعفریان در جلسه دو سال قبل، شعری به نام عاشقانه‌های یک کلمن را خوانده بود. موضوع این شعر شرایط بسیار سخت جانبازان جنگ بود. رهبر ایران پیشنهاد داد تا این شعر را خوشنویسی کرده و به بنیاد شهید ارسال کنند.

 آقای جعفریان در ماه رمضان سال 1388 شعر « عاشقانه های یک کلمن » را در دیدار رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران ؛ حضرت آیت الله خامنه ای ، با شاعران می خوانند که ایشان می فرمایند : « بدهید این شعر را خوش نویسی کنند و بدهید به بنیاد جانبازان و ایثارگران، آن جا آویزان کنند » .

شعر «عاشقانه‌های یک کلمن »
 دیگر نمی گویم، پیشتر نرو!
اینجا باتلاق است!
حالا می گردم به کشف باتلاقی تواناتر
در اینهمه خردی که حتی باتلاق هایش
وظیفه شناس و عالی نیستند.
همه چیز در معطلی است
میوه ای که گل
پولی که کتاب مقدس
و مسجدی که بنگاه املاک.
ما را چه شده است؟
این یک معمای پیچیده است
همه در آرزوی کسب چیزی هستند
که من با آن جنگیده ام
و جالب آنکه باید خدمتکارشان باشم
در حالیکه دست و پا ندارم
گاهی چشم، زبان و به گمان آنها حتی شعور!
من بی دست، بی پا، زبان، گاهی چشم
و به گمان آنها حتی شعور
در دور افتاده ترین اتاق بداخلاق ترین بیمارستان
وظیفه حفاظت از مرزهایی را دارم
که تمام روزنامه ها و شبکه های تلویزیونی
حتی رفقای دیروزم- قربتا الی الله-
با تلاش تحسین برانگیز
سرگرم تجاوز به آنند.
جالب آنکه در مراسم آغاز هر تجاوزی
با نخاع قطع شده ام
باید در صف اول باشم
و همیشه باید باشم
چون تریبون، گلدان و صندلی
باشم تا رسیدن نمایندگان بانک ها
سپس وظیفه دارم فوراً به اتاقم برگردم.
من وظیفه دارم قهرمان همیشگی فدراسیون های درجه چهار باشم
بی دست و پا بدوم، شنا کنم و...
دفاع از غرور ملی-اسلامی در تمام میادین
چون گذشته که با یازده تیر و ترکش در تنم
نگذاشتم آن ها از پل «مارد» بگذرند
حالا یک پیمانکار آن پل را بازسازی کرده است
مرا هم بردند
خوشبختانه دستی ندارم!
اگر نه باید نوار را من می بریدم
نشد.
وزیر این زحمت را کشید
تلویزیون هم نشان داد
سپس همه برگشتند
وزیر به وزارتخانه اش
پیمانکاران به ویلاهایشان
و من به تختم.
من نمی دانم چه هستم
نه کیفی نه کمی
بی دست و پا و چشم و گوش و به گمان آن ها حتی...
به قول مرتضی؛ کلمنم!
اما این کلمن یک رأی دارد
که دست بر قضا خیلی مهم است
و همواره تلویزیون از دادنش فیلم می گیرد
خیلی جای تقدیر و تشکر دارد
اما هرگز ضمانتی نیست
شاید تغییر کنم
اینجاست که حال من مهم می شود.
شاید حالا پیمانکاران، فرشتگان شب های شلمچه
پاسداران پل مارد
و ترکش خوردگان خرمشهرند
شاید من
حال یک اختلاس پیشه خودفروخته جاسوسم
که خودم خرمشهر را خراب کرده ام
و لابد اسناد آن در یک وزارتخانه مهم موجود است
برای همین باید، همین طور باید
در دورافتاده ترین اتاق بداخلاق ترین بیمارستان
زمان بگذرد
من پیرتر شوم
تا معلوم شود چه کاره ام.

سرمایه من کلمات است
گردانم مجنون را حفظ کرد
یکصد و شصت کیلومترمربع با پنجاه و سه حلقه چاه نفت
اما بعید می دانم تختم
یکصدوشصت سانتی متر مربع مساحت داشته باشد
چند بار از روی آن افتاده ام
یک بار هم خودم را انداختم
بنا بود برای افتتاح یک رستوران ببرندم!

من یک نام باشکوهم
اما فرزندانم از نسبتشان با من می گریزند
با بهره هوشی یکصد و چهل
آنها متهمند از نخاع شکسته من بالا رفته اند
زنم در خانه یک دلال باغبانی می کند
و پسرم می گوید:
ما سهم زخم از لبخند شاداب شهریم.

فرو بریزید ای منورهای رنگارنگ!
گمانم در این تاریکی گم شده ام
و بین خطوط دشمن سرگردان،
آه! پس چرا دیگر اسیرم نمی کنند
آه! چه کسی یک قطع نخاعی بی مصرف را اسیر می کند
و باز آه! چه کسی یک اسیر را اسیر می کند
آه و آه که از یاد بردم، من اسیرم
زندانی با اعمال شاقه
آماده برای هر افتتاح، اعلام رای
و رقصیدن به سازها و مناسبت های گوناگون
و بی اختیار در انتخاب غذا
انتخاب رؤیاها
حتی در انشای اعترافاتم.
و شهید، شهید که چه دور است و بزرگ
با تمام داراییش،
یک شیشه شکسته
یک قاب آلومینیومی
و سکوت گورستان
خدا را شکر، لااقل او غمی ندارد
و همیشه می خندد
و شهید که بسیار دور است از این خطوط ناخوانا
از این زبان بی سابقه نامفهوم
و این تصاویر تازه و هولناک،
خدا را شکر! لااقل او غمی ندارد
و همیشه می خندد
و بسیار خوشبخت است
زیرا او مرده است.

و من اما هر صبح آماده می شوم
برای شکنجه ای تازه
در دورافتاده ترین اتاق بداخلاق ترین بیمارستان
در باغ وحشی به نام کلینیک درد
تا مواد اولیه شکنجه ای تازه باشم
برای جانم
تنم
وطنم
تا باز خودم را از تخت یک مترو شصت سانتی ام
به خاک بیندازم
اما نمیرم
درد این ستون فقرات کج
و فراق
لهم کند
اما همچنان شهیدی زنده باقی بمانم.

 ***جهت سلامتی رهبر انقلاب اسلامی ایران و تمامی جانبازان ؛ صلوات ***
 (( اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ))


منبع:
https://mihanyaar.ir
www.salat.ir
شاعر:محمد حسین جعفریان
* این مطلب در تاریخ 1401/8/3 بروز رسانی شده است


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.