ارتدکس‌ها چگونه فکر می‌کنند ؟

پیروزی پس از شکست ؟

از میان حوادث پیچیده و بغرنج جهان کنونی و رویدادهای فاجعه‌بار و اغلب خونین تاریخ معاصر، حادثه تجزیه اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بسیار آموزنده است. اگرچه در زمان‌های اخیر در مسیان سیل سهمگین جعلیات و...
جمعه، 2 بهمن 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پیروزی پس از شکست ؟
 پیروزی پس از شکست ؟

 

نویسنده: ابراهیم شیری
نویسنده و مترجم آثار روسی



 

 ارتدکس‌ها چگونه فکر می‌کنند ؟

از میان حوادث پیچیده و بغرنج جهان کنونی و رویدادهای فاجعه‌بار و اغلب خونین تاریخ معاصر، حادثه تجزیه اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بسیار آموزنده است. اگرچه در زمان‌های اخیر در مسیان سیل سهمگین جعلیات و دروغ‌ها و افسانه‌پردازی‌های چرکین، آثار علمی و اجتماعی جدی زیادی نیز در این‌باره خلق شد، اما لازم است مجموعه متدها و تکنولوژی استفاده شده برای از میان برداشتن این قدرت اوراسیایی باز دیگر مورد توجه قرار گیرد، چرا که این مسأله نه تنها امروز، برای فردا نیز از اهمیت والایی برخوردار است.
از بین‌بردن نظام شورایی و جهان دوقطبی، آغازی بود بر ترسیم مجدد نقشه سیاسی جهان. امروز غرب برای دستیابی به اهداف ژئوپلیتیک خود از تکنولوژی‌های پیشرفته‌تر ( ساختارهای شبکه‌ای، منابع جدید اینترنتی، پول‌های الکترونیکی و ... ) استفاده می‌کند. اما در اساس مجموعه اصول تعیین‌شده برای نیل به اهداف تغییری نداده است. به همین سبب، مناقشات زمان حاضر که به مثابه ویژگی‌های بلاتغییر « دوران جهان متفرق » به حساب می‌آیند، ما را به بررسی مجدد حوادث سال‌های پایانی قرن گذشته وادار می‌سازند. علاوه بر این، پرداختن به مبحث طلوع و غروب سوسیالیسم در اتحاد شوروی و مجموعه کشورهای اروپای شرقی در وهله نخست از آن جهت ضرورت دارد که سوسیالیسم سابقاً موجود، نه تنها بخش کوتاهی از تاریخ بشر و دغدغه معاصر آن، بلکه مسأله آینده آن است. به مصداق قول مشهور: « گذشته چراغ راه آینده است. » زیرا، نظام سرمایه‌داری همچنانکه بشریت را تاکنون با مصایب عدیده و سیه‌روزی‌های دهشتناک مواجه ساخته، ادامه حیات آن نتیجه‌ای جز بربریت نخواهد داشت. از این‌رو، ایده « یا سوسیالیسم یا بربریت » عینیت می‌یابد. بنابراین، پیکاوی و ریشه‌یابی عوامل و شیوه‌های نابودی سوسیالیسم نیاز مبرم نه تنها امروز جامعه بشری، بلکه فردای بشر برای ساختن نظام عالی‌تر، نظام اجتماعی- اقتصادی آینده جهان، نظام مبتنی بر عدالت اجتماعی نیز است. چراکه نه تنها امروز، حتی از دهه‌های پیش، تضاد کار و سرمایه، تضاد آشتی‌ناپذیر بین دو طبقه اصلی اجتماعی، یعنی طبقه سرمایه‌دار به مثابه طبقه استثمارگر و غاصب ارزش اضافه و طبقه کارگر به عنوان طبقه استثمارشونده، فروشنده نیروی کار و مولد ارزش اضافه به حادترین مرحله خود رسیده است.
در عین حال، باید این مسأله را مدنظر داشت، که مگر نه این است که عواقب، پیامدها و نتایج هر اقدام و عملی بهترین معیار برای سنجش درستی یا نادرستی آن است ؟ بنابر همین منطق ساده، لازم است دستاوردهای کاربست مارکسیسم به عنوتن مظهر کمال عدالت اجتماعی در اتحاد شوروی و همچنین، عواقب و پیامدهای فاجعه‌بار تخریب آن، هم در بُعد داخلی و هم در مقیاس جهانی آن که تا امروز از خسارات مادی و تلفات انسانی دو جنگ جهانی بسیار فراتر رفته، مورد توجه و دقت نظر قرار گیرد. به موازات این، هنگام بررسی شکست‌ها و مغلوبیت‌ها، توجه ویژه روی توازن قوا و موقعیت خاص طرفین یکی از الزامات دستیابی به واقعیت است. بر همین اساس، بی‌توضیح و تفسیر روشن است که اگرچه باورمندان سوسیالیسم علمی و سایر نیروهای عدالتخواه جهان در همه ادوار تاریخی به طرق مختلف حذف شده‌اند، اما بلشویک‌های سازنده سوسیالیسم بیش از همه و به ویژه بعد از انقلاب اکتبر، چهار بار با بی‌رحمی تمام حذف و یا به کنار رانده شدند.
به یک مثال ملموس در ایران ما که مشابهت غریبی با حذف بلوشیک‌ها در اتحاد شوروی دارد، اشاره می‌کنم: بعد از کودتای آمریکایی- انگلیسی 28 مرداد که علی‌الظاهر علیه دولت دکتر « محمد مصدق » به وقوع پیوست، بیش از همه معتقدان سوسیالیسم علمی قلع و قمع و کشتار شدند، به زندان‌های طولانی‌مدت سفارشی محکوم گردیدند، به همین شکل نیز عدالت‌طلبان در همه جای جهان از جمله در روسیه، چهار بار به صورت انبوه تار و مار گردیدند.
بار اول: در جریان کشتارهای جنگ‌های داخلی و پس از آن به شکل ترورهای سازمان‌یافته و هدفمند بورژوازی و ملاکین خلع ید شده و در سیمای تروتسکیسم گرفته تا با پرونده‌‎سازی، بی‌آبروکردن، شهادت دروغ و در تنگنا قراردادن و عاصی‌کردن آن‌ها برای کناره‌گیری از کار و فعالیت‌های انقلابی.
بار دوم: کشتارهای میلیونی مشتاقان عدالت اجتماعی در خلال جنگ جهانی دوم در جبهه‌های جنگ کبییر میهنی.
بار سوم: در دوره تسلط رویزیونیسم و اپورتونیسم بر احزاب کمونیست، به ویژه حزب کمونیست اتحاد شوروی بعد از وفات یوسف استالین، یکی از برجسته‌ترین رهبران سیاسی تاریخ که با رهبری و مدیریت سازندگی‌های سوسیالیستی، عملاً مسیر جدیدی در پیش پای بشریت جهان گشود، برای اولین‌بار تقدس مالکیت خصوصی را بی‌اعتبار ساخت و نظامی به طور کلی متفاوت با همه نظام‌های اجتماعی- اقتصادی ماقبل خود برپا کرد.
بار چهارم: قلع و قمع بلشویک‌های اتحاد شوروی و همه عدالتخواهان به طور همه‌جایی و همه‌جانبه بعد از تخریب سوسیالیسم و تجزیه اتحاد شوروی در پی چند دهه نبرد طبقاتی بی‌امان با نیروهای متحد واپسگرا و ارتجاعی که پس از وقوع انقلاب مظفر اکتبر همواره در پی بازپسگیری مواضع از دست‌رفته خود بودند، مواضع و ایده‌های ناعادلانه که طی قرون و اعصار متمادی فکر و شعور انسان را شکل داده، تفکر مذموم تقدس مالکیت خصوصی بر ابزار و وسایل تولید و زمین و نعمات زیر و روی آن را، استثمار، بردگی، تملک ارزش اضافه را بر اذهان عمومی القاء و حقنه کرده‌اند تا امروز.
سازندگی‌های سوسیالیستی که در پی پیروزی انقلاب اکتبر با وجود حضور نظامی 14 کشور خارجی در قلمرو امپراتوری نیمه‌سرمایه‌داری- نیمه‌فئودالی مستأصل و ویران شده روسیه آغاز شد و با دستاورهای خارق‌العاده در همه عرصه‌های علمی- صنعتی، اقتصادی- اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی، ادبی و هنری همراه بود، به شکلی که در بالا اشاره شد، به تدریج از پشتیبانی انقلابیون راستین محروم گردید. خصم طبقاتی کارگران و زحمتکشان از هر جنس و قماش، در داخل و خارج، در اتحاد و اتفاق ارگانیک- تشکیلاتی، سیاسی- تبلیغاتی با هم و به حساب حمایت‌های مالی هنگفت خارجی، از همان ابتدای پیروزی انقلاب کارگری کمر به نابودی آن بست. کلچاک یکی از سران جنگ داخلی می‌گفت: « یک آبادی سوخته بهتر از آن است که یک بلشویک در آن باشد ». از هر تیر راه‌آهن سراسری سیبری یک بلشویک به دار آویختند و به اغلب درختان جنگل‌های سیبری یک بلشویک بستند و زنده‌زنده طعمه حشرات و جانوران کردند. با این وجود، مبارزه و سازندگی‌های سوسیالیستی به برکت برقراری عدالت کارگری تا اوایل دهه 50، به سرعت ادامه یافت. اما پس از سلطه رویزیونیست‌ها به سردمداری « خروشچف » بر حزب کمونیست و دولت اتحاد شوروی، دموکراسی کارگری تحت عنوان دولت همه‌خلقی لغو گردید و تضاد اصلی در مقیاس بین‌المللی، یعنی تضاد امپریالیسم با خلق‌های جهان تحت عنوان فریبنده همزیستی مسالمت‌آمیز به کناری نهاده شد، ویرانی سوسیالیسم و احیای سرمایه در اتحاد شوروی از همان زمان با شلیک به استالین آغاز و در سال 1991 با خیانت تیم گورباچف، یتلسین یا یاکوولییف پایان یافت.
واضح است که در جریان رویایی نیروهای ارتجاعی جهان با سوسیالیسم، خصم طبقاتی از همه متدها و روش‌های ممکن، از ترور و حذف فیزیکی عدالتخواهان، از تروریسم فنی- اقتصادی، از دسیسه و توطئه، کارشکنی و خرابکاری استفاده کرد. به عنوان مثال، انفجار نیروگاه اتمی چرنوبیل و انفجار خط انتقال اورنگوی- شش سیری و مداخله مستقیم نظامی گرفته تا افسانه‌پردازی‌های تبلیغاتی، جنگ‌های گسترده روانی، اقتصادی، نظامی از جمله، حمایت‌های تسلیحاتی- مالی، اطلاعاتی در جنگ‌های داخلی از گاردهای سفید و تحریک فاشیسم جهانی به برافروختن آتش جنگ جهانی دوم برافروختن آتش جنگ‌های عدیده امپریالیستی در کشورهایی مثل ویتنام، لائوس، کره، کامبوج، گرانادا ... و آخرین آن‌ها، جنگ نیابتی سال‌های دهه 80 افغانستان که برای تعیین راه رشد مستقلانه خود به مبارزه برخاسته بودند، دست یازید. البته جنگ افغانستان را می‌توان به مثابه اولین رویارویی مسلحانه و مستقیم دنیای امپریالیستی غرب با سوسیالیسم و اتحاد شوروی پس از جنگ جهانی دوم تعریف نمود که هدف از آن همچنانکه امروز روشن است، به زیرکشیدن پرچم والای عدالت اجتماعی و نابودکردن اتحاد شوروی به مثابه رقیب راهبردی در جهان دوقطبی و یکی از دو قدرت جهانی بود که بدون آن هیچ مسأله جهانی حل و فصل نمی‌شد.
جنگ آشکار و نهان ایالات متحده آمریکا و متحدان آن بر علیه اتحاد جماهیر سوسیالستی شوروی و همه بلوک شرق، مجموعه کاملی از تدابیری را در محتوای خود گنجانده بود که اجرای آن‌ها می‌بایست به نابودی دشمن اصلی منجر گردد. در میان مسائل استراتژیک آمریکا، مجموعه کامل اقدامات دیپلماتیک مخفی در مقیاس جهانی و کاربست گسترده تکنولوژی به خوبی سازمان‌یافته اطلاعات گمراه‌کننده، با هدف تخریب عدالت اجتماعی اتحاد شوروی در نظر گرفته شده بود.
بالاخره جنگ طبقاتی چندین دهه امپریالیسم و ارتجاع جهانی و وابستگان داخلی آن‌ها، همه تلاش‌ها و ترفندهای آن‌ها پس از روی کارآمدن باند خائنین به رهبری « میخائیل گورباچف » در سال 1985 ثمر داد و سپس در جریان دیدار او با ریگان در ریکیاویک در 11 اکتبر 1986 و تسلیم بی‌جنگ و نیز اتحاد شوروی و اعلام پایان « جنگ سرد » در سال 1988 و بعد از آن، در پی وقوع کودتای بلاوژسکی به دستور مستقیم جرج بوش پدر در دو دسامبر سال 1991، مرحله نهایی تخریب عدالت اجتماعی در بلوک شرق و تجزیه اتحاد شوروی به شکل وقوع انقلابات رنگی اتفاق افتاد و همه کشورهای سابقاً سوسیالیستی و اغلب جمهوری‌های منشعب از اتحاد شوروی استقلال سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود را به طور کامل از دست دادند و با روی کارآمدن رژیم‌های عروسکی وابسته متشکل از مزدوران و جاسوسان نفوذی در ارگان‌های حزبی و دولتی اتحاد شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی، تقریباً همه آن‌ها به مستعمرات مفلوک، غیرصنعتی، جامعه مصرفی و به طور کلی به حیاط‌خلوت غرب و میدان تاخت و تاز سازمان‌های جاسوسی و خرابکاری آن‌ها بدل شدند. البته اشاره به رژیم‎‌های عروسکی وابسته مشتکل از مزدوران و جاسوسان نفوذی یک ادعای صرف نیست. برای اثبات آن فقط یادآوری این واقعیت کافی است که بعد از واقعه شوم تخریب عدالت اجتماعی و تجزیه اتحاد شوروی، ده‌ها یا شاید صدها نفر در کشورهای غربی به اتهام « جاسوسی برای شوروی » بازداشت و محاکمه شدند، اما در کل بلوک شرق، حتی یک نفر هم به اتهام جاسوسی و مزدوری برای کشورهای خارجی دستگیر و مجازات نشد.
بدین‌ترتیب، جامعه اتحاد شوروی به رغم دستاوردهای سوسیالیستی اعجازانگیز، شکوهمند و اغلب بی‌سابقه خود در پی نبرد 70 ساله نابرابر و نفس‌گیر در مقابل نیروهای سرمایه‌داری و کلیه نیروهای وابسته به ارتجاعی‌ترین محافل سرمایه‌داری جهانی و با خیانت واپسگرایان داخلی و مبارزه هماهنگ و سازمان‌یافته آن‌ها با نیروهای مداخله‌گر خارجی شکست خورد، تجزیه و تخریب گردید و همه دستاوردهای ارزشی آن، در وهله نخست با شکل‌گیری اردوی میلیونی بیکاران و خانه‌بدوشان برباد رفت.
طرف « پیروزمند » این نبرد، همواره سعی می‌کند این شکست را به مثابه شکست مارکسیسم- لنینیسم قلمداد نماید. اما برخلاف تعلق طبقاتی و اعتقادی باورمندان به شکست مارکسیسم- لنیینیسم، هیچ دلیل علمی در تأیید این ادعا نمی‌توان اقامه کرد، زیرا:
اول: ایده، فکر و بینش معتقد به عدالت اجتماعی کشف جدید مارکس، لنین و سایر فیلسوفان، اندیشمندان و متفکران رهایی نوع بشر از ستم و استثمار طبقات بالادست نبوده است، بلکه سابقه تاریخی دیرینه دارد و آن، به انحلال جوامع اولیه و ظهور طبقات متخاصم اجتماعی برمی‌گردد. نبوغ مارکس در این بود که قوانین عام و جهان‌شمول مبارزه طبقاتی و فرآیندهای تاریخی آن را تنظیم، ترتیب و فرمول‌بندی نمود. بنابراین، ادعای شکست ایده عدالت اجتماعی به مثابه یک ایده، آرمان و آمال عموم بشری و مارکسیسم هیچ پایه علمی نمی‌تواند داشته باشد.
دوم: همچنانکه هر غلبه و پیروزی به معنی حقانیت و یا عدم حقانیت « پیروزمندان » نیست، همه شکست‌ها، ناکامی‌ها و مغلوبیت‌ها نیز نمی‌توانند به مفهوم عدم حقانیت طرف مغلوب محسوب شوند. تخریب سوسیالیسم و تجزیه اتحاد شوروی نیز نمی‌تواند به معنی نادرستی یا عدم حقانیت مارکسیسم تلقی شود.
البته، مغلوبیت‌ها و ناکامی‌ها همواره مفهوم دوگانه و دوسویه داشته‌اند: اولی به معنی شکست قطعی- تاریخی و غیرقابل بازگشت، مثل شکست نظام برده‌داری در مقابل نظام فئودالی یا نظام فئودالی در نبرد با سرمایه‌داری. دومی، به معنی موقتی، ناپایدار و تحت شرایط مشخص. مثلاً مغلوبیت ناشی از شرایط و موقعیت میدانی و یا در اثر عدم تعادل قوا، در بحث شکست سوسیالیسم اساساً معنی اخیر موردنظر است. هیچ‌یک از نظام‌های اجتماعی- اقتصادی به طور یک‌باره و همه جایی جایگزین نظام ماقبل خود نشده و پیروزی‌ها و شکست‌ها، پیشروی‌ها و پس‌روی‌ها برای جایگزین نظام‌‌های جدیدتر در همه ادوار تاریخی روی داده است.
سوم: واضح است که سراسر تاریخ بشر را، حداقل پس از انحلال جوامع ابتدایی و تقسیم آن‌ها به طبقات بالادست و فرودست، استثمارشونده و استثمارگر، مبارزه طبقات متخاصم اجتماعی و تضادهای آشتی‌ناپذیر بین آن‌ها تشکیل می‌دهد. این مبارزه طبقاتی به طور مستمر با جنگ‌ها و خونریزی‌ها، با شکست‌ها و پیروزی‌های موقت و راهبردی همراه بوده است. در طول تاریخ بشر تاکنون گواه قیام‌های متعدد بردگان علیه مظالم برده‌داران، شورش‌های دهقانان در مقابل بهره‌کشی و زورگویی خوانین و فئودالان و بالاخره جنبش‌ها و انقلابات کارگران و زحمتکشان برای لغو نظام استثمارگرانه سرمایه‌داری و برقراری عدالت اجتماعی بوده و مشکل می‌توان به عنوان مثال نمونه‌ای را نشان داد که در همان اولین اقدام به پیروزی منتج شده باشد.
چهارم: شکست اتحاد شوروی برخلاف ادعاهای مختلف، توجیه اقتصادی هم ندارد. زیرا اگر میانگین رشد اقتصادی آمریکا در دهه 1980 میلادی به سه درصد نمی‌رسید، رشد اقتصادی این کشور در همان دوره در حدود چهار و نیم درصد را نشان می‌دهد.
پنجم: یادآوری این واقعیت تلخ نیز ضروری به نظر می‌رسد که برخلاف پیروزی‌ها که معمولاً صاحبان و پدرخواندگان زیادی برایشان پیدا می‌شود، مغلوبیت‌ها و ناکامی‌ها همواره یتیم و بی‌صاحب می‌مانند. زیرا کمتر کسی حاضر می‌شود از زیر آوار سنگین شکست سربرآورده، با خونسردی و بر اساس اسناد و روش‌های علمی علت یا علل شکست را پیکاوی نموده، برای ادامه نبرد طبقاتی نتیجه منطقی بگیرد. تخریب اولین نمونه زنده و عملی عدالت اجتماعی در تاریخ بشر و تجزیه اتحاد شوروی، بزرگترین کشور جهان نیز از این قاعده کلی مستثنی نبود و نیست. بر همین اساس، عدالت اجتماعی اتحاد شوروی در مقابل هجمه‌های نیروهای ارتجاع جهانی یتیم و بی‌دفاع ماند و نتوانست واقعیت‌ها را توضیح دهد و از حقانیت خود دفاع نماید.
در همه حال، پرچم انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر که با کشته‌شدن هشت نفر در حوادث مختلف پیروز گردید و سرآغازی بود بر ایجاد جامعه واحد شورایی عاری از ستم طبقاتی، استثمار فرد از فرد، فقر، بیکاری، بی‌خانمانی و به رغم دستاوردهای خارق‌العاده علمی، صنعتی، اجتماعی، هنری- فرهنگی‌اش، پس از 70 سال مبارزه سخت و بی‌امان با ارتجاع جهانی و وابستگان سیاسی، سازمانی و مالی داخلی آن با تحمل بیش از یک میلیون نفر قربانی و بیش از 12 میلیون نفر جنگ‌زده و آواره به زیر کشیده شد و همه دستاوردهای آن برپیده شد.
با این وجود، این شکست به مفهوم فروپاشی قطعی و یک‌بار برای همیشه مارکسیسم به مثابه مجموعه قانونمند آرزوها، آرمان‌ها و آمال‌های تاریخی بشر نیست؛ چون عدالت اجتماعی خواست و نیاز ابدی انسان و جامعه انسانی است. تخریب عدالت اجتماعی در اتحاد شوروی و تجزیه این کشور سابقاً موجود، نه به معنی « فروچاشی » مارکسیسم، بلکه تاحدود زیادی با مصلوبیت عیسی‌مسیح و فاجعه کربلا در ادیان الهی قابل قیاس است. به این معنی که نه به صلیب‌کشیدن حضرت مسیح موجب برافتادن آئین مسیحیت گردید و نه شهادت امام حسین و یارانش در کربلا، نابودی تشیع سرخ علوی را در پی داشت. این شکست مثل همه شکست‌ها یا به عبارت صحیح‌تر، سرکوبی قیام‌های بردگان، شورش‌های دهقانی، خیزش‌های کارگری به واسطه نیروهای اهریمنی، یک شکست موقتی، موضعی و ناپایدار است.
منبع مقاله :
نشریه عصر اندیشه، شماره 9، آبان 1394



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط