نویسنده: دیوید جیمز پاتر
برگردان: امیر یزدیان
منا نادعلی ,پیام آزادی
برگردان: امیر یزدیان
منا نادعلی ,پیام آزادی
ایدهی اصلی: برای درک شیوهی اثرگذاری رسانهها بر خود ما، باید فعالانه – و نه با واکنشی منفی – عمل کنیم. همچنین باید عوامل مؤثر در فرآیند اثرگذاری را بشناسیم. وقتی درباره این دو ایده را بشناسیم، میتوانیم فرآیند اثرگذاری را کنترل کنیم.
دو پسربچه به تماشای فیلم شکارچی گوزن (1) نشستهاند. در این فیلم، زندانیان امریکایی در جریان جنگ ویتنام مجبور میشدند تا رولت روسی بازی کنند. رولت روسی نوعی بازی است که در آن، تنها یکی از اتاق خرجهای هفت تیر پر است. در واقع، هفت تیر تنها یک گلوله دارد. هر یک از بازیکنان این بازی در هر نوبت، تفنگ را روی شقیقهی خود قرار میدهند و ماشه را میچکاند. اگر شخص خوششانس بوده و اتاق خرج خالی باشد، تفنگ شلیک نمیکند و وی نجات مییابد. اگر بدشانس باشد، تفنگ، گلوله را شلیک میکند و فرد را درجا میکشد. چند روز بعد از تماشای این فیلم، بچهها در اتاق والدین خود مشغول بازی بودند که زیر تخت خواب یک اسلحه مییابند. آنها تصمیم میگیرند رولت روسی را بازی کنند. پس اسلحه را شلیک کرده و یکی از پسرها کشته میشود.
این حادثهی دلخراش واقعاً رخ داد. وقتی مطبوعات این اتفاق را خیلی خوب پوشش دادند، بحثهای فراوانی برای تعیین مقصر درگرفت. حجم زیادی از انتقادهای عمومی، فیلمهای سینمایی و برنامههای تلویزیونی را نشانه گرفتند؛ چون اعتقاد داشتند این برنامهها، کودکان را به انجام دادن اعمال خشونتآمیز تشویق میکنند. آنچه در این شرایط شاهدیم، این است که افکار عمومی موضعی واکنشی در پیش میگیرد. به عبارت دیگر، وقتی وقوع یک رخداد، نگرانیهایی را به همراه داشته باشد، افکار عمومی مایل است نسبت به آن واکنش نشان دهد و دنبال مقصر بگردد. به هر حال، این موضع واکنشی، بهتر از هیچگونه موضع نگرفتن است. با این حال، بهتر است موضع انتخاب شده منفعلانه نباشد. موضعگیری فعالانه، عموم را نسبت به خطرها – در این مورد، خطر واکنشهای مخرب که به واسطهی تصاویر رسانهای برانگیخته شدهاند – نگران میکند و با آموزش عمومی، احتمال وقوع حادثهای تأسفبرانگیز را به طور چشمگیری کاهش میدهد.
وقتی صحبت از آثار رسانهای به میان میآید، رویکرد مبتنی بر سواد رسانه ای، بیشتر به سمت رفتاری غیر منفعلانه در قبال خطرهای بالقوه با استفاده از آموزش، معطوف میشود؛ نه اینکه انتظار بکشیم آثار منفی رخ دهند و سپس وقتی برای جلوگیری از وخیمتر شدن اوضاع دیر شد، به دنبال مقصر بگردیم. یادگیری چگونگی موضعی فعالانه، این امکان را به شما میدهد تا بر جریان آثار منفی، کنترل بیشتری داشته باشید. همچنین این امکان را به شما میدهد تا به منظور دستیابی به آثار مثبت و در عین حال، پرهیز از آثار منفی، جایگاه مناسبی را برای خود دست و پا کنید.
این مقاله سعی دارد برای موضعگیری فعالانهتر در قبال آثار رسانههای جمعی، به شما کمک کند و در این راستا بر چهار ایده تأکید میکند. نخست، نشان دادن این مهم که اثرگذاری رسانهای به طور مستمر صورت میپذیرد. دوم، آشکارسازی ماهیت عوامل شکل دهنده به آثار رسانهای. سوم، کمک به شما برای بسط دادن موضعی فراگیرتر در قبال سرزنش دیگران. چهارم، تأکید بر این نکته که شما میتوانید در زندگی خود، فرآیند اثرگذاری را کنترل کنید.
وقوع بیوقفهی آثار رسانهای
بسیاری از مردم به طور مطلق درباره آثار رسانهای میاندیشند. به عبارتی دیگر، یک اثر یا رخ میدهد یا رخ نمیدهد. مشکل چنین تصوری، واکنشی بودن آن است. اگر اثری منفی رخ دهد، تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم، این است که حس بدی نسبت به آن داشته باشیم و دنبال مقصر بگردیم. اگر اثری مثبت رخ دهد، تنها میتوانیم از وقوع آن خرسند بوده و امیدوار باشیم که دوباره روی دهد. چنین موضعی به شما اجازه نمیدهد کنترل زیادی بر آثار داشته باشید. هرچه اطلاعات شما درباره شیوهی اثرگذاری رسانهها بیشتر باشد، کنترل بهتری بر فرآیند اثرگذاری خواهید داشت.آثار آشکار و آثار در جریان
رسانهها به طور مستمر بر شیوهی اندیشیدن، احساس و رفتار ما اثر میگذارند. صرفاً این دلیل که نمود خارجی این آثار را نمیبینیم، بدان معنا نیست که رسانهها هیچ اثری ندارند. برای ترسیم بهتر موضوع باید میان آثار آشکار و آثار در جریان تمایز قائل شد. آثار آشکار اموری هستند که به سادگی میتوان متوجه آنها شد. این آثار معمولاً به روشنی قابل مشاهده هستند، نظیر تغییرات رفتاری یا احساسی در فرد. برای مثال، دو پسر بچهی ده سالهای را در نظر بگیرید که به آرامی در حال تماشای کارتونی ماجرایی با صحنههای خشونتآمیز هستند. سپس شروع میکنند به دنبال کردن یکدیگر در اتاق و کشتی گرفتن. چنین تغییر رفتاری را به آسانی میتوان مشاهده کرد و به رویارویی رسانهای نسبت داد. اگر خانمی هنگام تماشای فیلمی عاشقانه، شاهد جدایی دو عاشق و معشوق باشد و شروع به گریه کند، به راحتی میتوان ناراحتی وی را مشاهده کرد و این احساس را به رویارویی وی با فیلم عاشقانه مرتبط دانست.افکار عمومی و منتقدان نسبت به آثار آشکار وسواس نشان میدهند. با وجود این، اگر بنا باشد از منظر سواد رسانهای به آثار رسانهای بنگریم، باید آثار در جریان را نیز در نظر بگیریم. آثار در جریان، آن دسته از آثاری هستند که در رویاروییهای رسانهای خود، آنها را به طور مستمر تجربه میکنیم. برای مثال، سطوح احساسی ما در روزهای مختلف، بیوقفه در حال تغییر است. رویاروییهای رسانهای، دلیل اصلی برخی از این تغییرات هستند. با مشاهدهی اطلاعات متنوع، نگرش ما نسبت به امور مختلف به طور مستمر در حال شکلگیری و تغییر است. آثار در جریان را میتوان به دو گروه تقسیم کرد: آثار مبنایی و آثار نوسانی.
آثار مبنایی و آثار نوسانی
حال اجازه دهید اندکی به ایدهی سطح نمود بپردازیم. سطح نمود را همانند سطح آب در نظر مجسم کنید. فرض کنید در حال تماشای سطح یک دریاچه هستید و ناگهان یک ماهی خود را به سطح آب میرساند و دوباره به زیر آب باز میگردد. تا زمانی که این ماهی را روی سطح آب ندیده بودید، از وجود ماهی در دریاچه اطمینان نداشتید. صرفاً به این دلیل که شما هیچ نوع ماهی ندیدهاید، نمیتوان گفت در زیر آب، ماهی – یا لاکپشت، پلانگتون، مار ماهی و غیره – وجود ندارد. احتمالاً گیاهان و حیوانات فعال بسیاری زیر آب زندگی میکنند. ارائهی توصیفی صرف دربارهی آنچه هر از گاهی بالای سطح آب رخ میدهد، بر کل فرآیندهای داخل دریاچه به شدت اثر میگذارد. چنین موضوعی در مورد آثار رسانهای نیز صدق میکند. ممکن است پایینتر از سطح نمود نیز آثار متعددی (مبنایی و نوسانی) رخ دهد و آثار نوسانی به ندرت آن چنان قوی هستند که بتوانند سطح نمود را برهم بزنند و آشکار گردند.وقتی از آثار رسانهای سخن به میان میآید، معمولاً غرض تنها آثار نوسانی هستند که از سطح نمود فراتر میروند و آشکار میشوند؛ یعنی آن دسته از تغییرات قابل مشاهده در رفتار یا آگاهی. برای مثال، هنگام تماشای تلویزیون به خود میآییم و متوجه میشویم که بعد از تماشای یک آگهی تجاری دربارهی چیپس سیب زمینی، به آشپزخانه رفته و بستهی چیپس را برداشته ایم تا در مقابل تلویزیون بخوریم. یا متوجه میشویم که بعد از تماشای برنامهای خبری درباره مبارزات انتخاباتی، نگرش ما درباره یکی از نامزدها تغییر کرده است. اینها نمونههایی هستند از آثاری که میتوان آنها را مشاهده کرد. در واقع، این آثار به طور مشخص، خود را آشکار ساختهاند. با این حال، محدود شدن به نوسانهایی که سطح را شکسته و بروز پیدا کردهاند، در واقع، فرصت آموختن دربارهی آثار متعددی را که پایینتر از سطح نمود رخ میدهند (آثار در جریان)، از بین میبرد.
وقتی بناست آثار در جریان را بررسی کنیم، باید خطوط مبنا را نیز در نظر بگیریم. خط مبنا سطح معمول خطر روبهرو با یک اثر را نشان میدهد. این سطح با گذشت زمان نیز معمولاً ثابت باقی میماند، ولی ممکن است به تدریج افزایش یا کاهش یابد. خطوط مبنا به واسطهی شرطیسازی بلندمدت شکل میگیرند. برخی افراد به گونهای شرطی شدهاند که خط مبنای آنها بسیار به سطح نمود نزدیک است. بنابراین، برای آنکه رویارویی رسانهای به اثری آشکار منتج شود، به زمان زیادی نیاز نیست. در مقابل، گروهی دیگر از افراد به گونهای شرطی شدهاند که خط مبنای آنها با فاصلهی بسیار زیادی از سطح نمود قرار گرفته است. از اینرو، احتمال آنکه رویارویی رسانهای به اثری قابل رؤیت منتج شود، بسیار ناچیز است.
عوامل مؤثر بر آثار رسانهای
عوامل در رسانهها و در زندگی روزمره هستند که خط مبنای ما را شکل میدهند. برخی از این عوامل، خطر را افزایش میدهند. به عبارت دیگر، خطر آثار را از خط مبنا بالاتر میبرند و تا سطح نمود یا فراتر از آن افزایش میدهند. برخی دیگر از عوامل نیز احتمال خطر را کاهش میدهند و از سطح نمود دور میسازند. تمام این حرکات، آثار در جریان هستند. از اینرو، باید گفت آثار به واسطهی تجربهی آشکار ما با رسانهها، بیوقفه رخ میدهند. برخی از آثار در راستای کاستن از سطح خطر عمل میکنند و برخی دیگر در مسیر افزایش آن عوامل متعددی در فرآیند آثار رسانهای دخیل هستند. در بخشهای بعدی، به بسیاری از عوامل مهم و اثرگذار در تغییر تدریجی خط مبنای افراد و تحریک نوسانها اشاره میشود.عوامل مبنا
کدام یک از عوامل، بیشترین تأثیر را بر خط مبنای افراد دارند؟ در این بخش به هفت مورد از آنها اشاره خواهد شد. هر یک از این عوامل هفتگانه تأثیری نامحسوس، ولی دایمی بر فرد دارند و همین امر، خط مبنای شخص را نسبتاً باثبات و پایدار میکند.پختگیهای سن محور.
با گذشت زمان، هر یک از ما از نظر شناختی، عاطفی و اخلاقی به بلوغ میرسیم. وقتی خیلی جوان هستیم، منطق اخلاقی، احساسات و ذهن ما در حال رشد است و تا رسیدن به رشد کامل همچنان ظرفیت دارد. وقتی در این حوزهها به بلوغ رسیدیم، میتوانیم اطلاعات بیشتری را پردازش کنیم و مهارتهای پیچیدهای را به کار گیریم. این موضوع به ما امکان میدهد تا برای تجربهی آثار دلخواه، خط مبنای خود را به سطح نمود هرچه بیشتر نزدیک کنیم و برعکس، برای پرهیز از آثار ناخوشایند، خط مبنا را از سطح نمود دور سازیم.وقتی کودک از نظر شناختی به بلوغ برسد، دیگر چندان به عناصر ادراکی در پیامهای رسانهای محدود نمیماند و خواهد توانست در سطحی بیشتر تعقلی به پردازش اطلاعات بپردازد. همچنین اثرپذیری کمتری از خصوصیات مهم پیام خواهم داشت و میتواند عناصر متعدد موجود در پیام را پردازش کند. افزون بر آن، دیگر به تفکر عینی محدود نیست و در استنباطهای دقیق، عملکرد بهتری از خود نشان میدهد. در تمایزگذاری میان تخیل و واقعیت نیز از مهارت بیشتری برخوردار میگردد و شاید از همه مهمتر، دربارهی خودِ تفکر میاندیشد. به عبارت دیگر، در فرااندیشه فرومیرود و این عمل به وی کمک میکند تا بر رویاروییهای رسانهای خود و آثار بالقوهی این رویاروییها، نظارت بیشتری داشته باشد. (Strasburger & Wilson, 2002) پیاژه معتقد بود عملکرد شناختی نوزادان در سطح بسیار پایینی قرار دارد. با بزرگتر شدن نوزادان، ذهن آنها نیز رشد میکند و سطح به سطح بالا میآید. در دوازده سالگی، رشد ذهن آنها به حدّی میرسد که قادرند بهسان یک بزرگسال رفتار کنند. برای مثال، کودکان پیش دبستانی در درک و شناخت نظم رویدادهای منفرد در یک پیرنگ نمایشی با مشکل روبهرو میشوند. آنها نظم وقوع رویدادها و روابط میان رویدادهای مجزا در پیرنگ را گم میکنند و در استنباط علل و معانی کنشها و همچنین شناخت انگیزهی شخصیتها و پیآمدهای رفتارهایشان، با مشکل روبهرو میشوند. آنها هنگام تماشای تلویزیون، توجه خود را به عناصر جزئی در جلوههای صوتی، صداها، موسیقی و اجزای کوچک حرکت یا رنگ معطوف میکنند. هرچه سن آنها افزایش مییابد، توانایی آنها در ساماندهی این عناصر مجزا در پارههایی معنادار بیشتر میشود. این بخشبندی ذهنی در درک شیوهی پیشرفتِ پیرنگ داستان و شخصیتها به آنها کمک میکند.
از آنجا که پیشرفت شناختی در سنین مختلف، متفاوت است، کودکان چیزهای متفاوتی از رسانهها یاد میگیرند. کودکان کم سن و سالتر نمیتوانند روایات مطالب خبری یا پیرنگ داستانهای نمایشی را دنبال کنند. بنابراین، معنای چندانی از آنها به دست نمیآورند. در نتیجه، نمیتوانند به تعمیمهای زیادی دست بزنند و همین امر آنها را از ساخت تصویرهایی اشتباه از جهان پیرامون یا درونیسازی بسیاری از درونمایههای فرهنگی برحذر میدارد. با این وصف، این گروه به شدت مستعد پذیرش ادعاهای آگهیدهندگان هستند؛ چون نگاهی شکاکانه به اطلاعات ندارند. همچنین احتمال ترسیدن کودکان کم سن و سال از مشاهدهی هیولا یا جلوههای صوتی وحشتناک بسیار بیشتر است. با افزایش سن، توانایی کودکان در محافظت از خود در برابر نوعی خاص از پیامها نیز افزایش مییابد، ولی در برابر آثار منفی دیگر پیامها آسیبپذیر میشوند.
اس. ال. اسمیت و ویلسون (2002) با بررسی واکنشهای احساسی دریافتند که واکنشهای ناشی از ترس به دلیل تماشای اخبار، تحت تأثیر سن قرار دارند. توانایی کودکان بزرگتر در درک مطالب خبری بیشتر است و همین امر احتمال ترس آنها از حوادث گزارش شده را بالا میبرد. همچنین واکنشهای احساسی نسبت به فیلمهای خشونتآمیز جنایی / اکشن تحت تأثیر خلق و خوست، ولی جنسیت نیز در نوع واکنشها دخیل است. برای مثال، تحقیقها نشان میدهند که مشاهدهی فیلمهایی که قهرمانان آنها اهل طعنه و کنایه هستند، بر اندوه عاطفی جنس مؤنث میافزاید، حال آنکه مشاهدهی این قهرمانان تا اندازهای از اندوه عاطفی جنس مذکر میکاهد. (C. M. King, 2000)
افرادی که سطوح پایینی از بلوغ را تجربه میکنند، در درک و استفاده از اطلاعات با محدودیت روبهرو هستند. این عده همچنین در کنترل عواطف و رفتار خود، محدودیتهایی دارند. این محدودیتها موجب بیثباتی جایگاه آنها میشود و البته در کنترل این جابهجایی، توانایی چندانی ندارند.
نباید به دام چنین اعتقادی بیافتیم که افراد هم سن از نظر رشد شناختی، عاطفی و اخلاقی در یک سطح قرار دارند. بله، به ویژه کودکان، مستعد پذیرش آثاری خاص هستند. با این حال، برای رسیدن به این باور که نوجوانان و بزرگسالان نیز به شدت مستعد پذیرش این آثار هستند، دلایل منطقی داریم.
توانمندیهای شناختی.
بلوغهای سن محور، ظرفیتهایی را آشکار میسازند. به عبارت دیگر، در سنی مفروض، افراد در درک و شیوهی استدلال با محدودیتهایی روبهرو هستند. با این وصف، ظرفیتهای سن محور با توانمندیهای واقعی، یکسان نیستند. به عبارتی، اگر فرد از ظرفیتی برخوردار باشد، به معنای آن نیست که همان سطح از توانمندی شناختی را بروز میدهد.در حوزهی سواد رسانهای، چهار توانمندی شناختی را میتوان برشمرد: وابستگی میدانی، هوش و ذکاوت، تفکر و تمایزگذاری ذهنی. هر یک از این توانمندیها در شکلگیری خط مبنای شخص در حوزهی آثار رسانهای اثرگذار هستند. برای مثال، کسانی که استقلال میدانی و هوش بیشتری داشته و از توانایی بالاتری در تمایزگذاری ذهنی میان اطلاعات مختلف برخوردار باشند، به احتمال بسیار بر سطوح مبنای خود نیز کنترل بیشتری دارند.
ساختارهای دانش.
اشخاصی که دانش بیشتری دارند، بیشترین میزان یادگیری را از رسانهها دارند. (Comstock, Chaffee, Katzman, McCombs, & Roberts, 1978) وقتی فرد درباره موضوعی خاص، حجم مناسبی از دانش را در اختیار داشته باشد، در واقع، از ساختار دانشی قوی و بسیط بهره میگیرد. چنین افرادی معمولاً برای کسب اطلاعات بیشتر درباره موضوعهای متنوع انگیزهی بیشتری دارند و در نتیجه، رسانههایی را جستوجو میکنند که چنین اطلاعاتی را برایشان فراهم آورند. وقتی آنها با پیامی تازه درباره یک موضوع روبهرو میشوند، قادرند به سرعت و به طور کارآمد، این اطلاعات جدید را در ساختارهای دانش موجود خود تلفیق کنند.اگر رسانهها، منبع اولیهی اطلاعات موجود در ساختار دانش فرد باشند، آنگاه میتوان انتظار داشت که این ساختار زیر سیطرهی تعمیمهای رسانهای و درونیسازیهای دنیای رسانهای قرار گیرد. وقتی با موضوعهای زیادی سروکار داریم، راهی به جز اتکا به اطلاعات رسانهای در وهلهی نخست برای ما باقی نمیماند. این همان چیزی است که رسانهها را به نیرویی قدرتمند در راستای جامعهپذیری بدل میسازد. ما نمیتوانیم اطلاعات رسانهای را در کنار اطلاعات کسب شده از منابع دیگر (نظیر زندگی واقعی) قرار دهیم و بررسی کنیم. برای مثال، تقریباً هیچ کس نمیداند یک ورزش کار حرفهای بودن چه حسی دارد. دریافتهایی از زندگی یک ورزش کار حرفهای در اختیار ما قرار میگیرد، ولی عدهی بسیار کمی این فرصت را مییابند که این دریافتها را بررسی کنند. چنین چیزی تقریباً در مورد تمام مطالب خبری صدق میکند. در مورد برنامههای خیالی نیز چنین چیزی را میتوان تصور کرد. بینندگان نمیتوانند تصور کنند قرار گرفتن در جایگاه یک کمدین حرفهای، مولتی میلیونر، کارآگاه، و دیگر چهرههای تلویزیونی، چه حسی دارد. از آنجا که فرصت امتحان کردن چنین موقعیتهایی برای بینندگان در زندگی واقعی پیش نمیآید، اثبات اشتباه یا نادرست بودن پیامها نیز ناممکن است. وقتی از مردم پرسیده شود که آیا سرگرمی تلویزیونی شیوهی زندگی مردم را به طور منطقی و قابل اعتمادی بازنمایی میکند یا خیر، پاسخ بیشتر آنها مثبت است. با افزایش مدت زمان تماشای برنامههای تلویزیونی، دریافت شما از واقعیت برنامههای سرگرم کنندهی تلویزیونی نیز افزایش مییابد. به عبارت دیگر، احتمال پذیرش این نکته که دنیای واقعی شبیه دنیای تلویزیونی است، بالا میرود. چنین برداشتی به ویژه در مورد کودکان و اشخاصی که تجربههای متنوع اندکی از جهان واقعی دارند، صدق میکند.
عوامل جامعهشناختی.
میزان جامعهپذیری به میزان اثرگذاری رسانهها بستگی دارد. افرادی که با هنجارهایی منسجم و در مدت زمانی طولانی، جامعهپذیر شدهاند، خط مبنای نسبتاً سنگینی دارند. به عبارت دیگر، خط مبنای ایشان در برابر تغییر، مقاومت زیادی نشان میدهد. بسیار بعید است که اثر رسانهها به ایجاد نوسان بیانجامد، به ویژه تأثیری چنان عظیم که از سطح نمود عبور کند. برای مثال، خط مبنای زنی سالخورده که در طول زندگی خود، پیوسته شاهد هنجارهای ضد تعرضآمیز والدین، دوستان، نهادهای اجتماعی، کلیسا و مانند آن بوده است، از نوسانهای رفتار تعرضآمیز بسیار فاصله دارد. چنین زنی میتواند تمام بعدازظهر را به تماشای فیلمهای ماتریکس، بیل را بکش و دیگر پیامهای رسانهای پرخاشجویانه بنشیند و هرگز به سطح بروز رفتار پرخاشگرانه نیز نزدیک نشود. از دیگر سو، اگر شخصی از پدر خود بیاموزد که چه طور در درگیری، مقابله به مثل کند و از دوستان خود نیز بیاموزد که دعوا تنها راه کسب احترام است، خط مبنای وی به سطح نمود پرخاشگری بسیار نزدیک است. در چنین شرایطی، برای آنکه رفتار این شخص از سطح نمود عبور کند، به تأثیر رسانهای ناچیزی نیاز است.ما با مشاهدهی دیگران در زندگی واقعی و از طریق رسانهها، با هنجارها آشنا میشویم. رسانهها، شخصیتهای متعددی را ارائه میدهند که هر یک، اطلاعات اجتماعی فراوانی را به مخاطب منتقل میکنند. این پیامها به ویژه در جامعهپذیری کودکان بسیار اثر گذارند؛ چون افراد کم سن و سال برای برقراری موازنه با تصاویر رسانهای تجربههای کمتری از زندگی واقعی کسب کردهاند. همچنین مطالب و تصاویر رسانهای، اطلاعات زیادی را به بزرگسالان انتقال میدهند. پیامهای رسانهای به طور خاص بر بزرگسالانی که تماسهای اجتماعی محدودی در دنیای واقعی دارند، اثر میگذارند. برای مثال، افرادی که هرگز در دولت خدمت نکردهاند، در احزاب سیاسی فعالیت نداشتهاند، و هرگز در تظاهرات سیاسی حضور پیدا نکردهاند، برای کسب اطلاعاتی دربارهی شیوهی عملکرد نظام سیاسی و ویژگیهای هر یک از نامزدهای انتخاباتی به رسانهها اتکا میکنند. این عده، با در اختیار داشتن تجربههای سیاسی بسیار محدود، به منظور بررسی بازنماییهای رسانهای در برابر دنیای واقعی هیچ راهی ندارند. از اینرو، باید مطالب رسانهای را به عنوان مطالبی درست بپذیرند.
همهی ما تحت تأثیر والدین، نهادها، دوستان و دیگر نیروهای اجتماعی قرار میگیریم. برای مثال، مشارکت والدین با فرزندان خود در جریان رویارویی رسانهای بر فرآیند یادگیری آنها اثر میگذارد. درک کودکان افزایش مییابد و وقتی والدین به منظور هدایت توجه و درک فرزندان، نظرهایی را مطرح میسازند، کودکان مطالب اصلی و جزئی را به خاطر میآورند. با این حال، بیشتر والدین هنگام تماشای تلویزیون معمولاً نگرشهای انتقادی به فرزندان خود ارائه نمیدهند. (McLeod, Fitzpatrick, Glynn, & Fallis, 1982) همچنین افرادی که ضوابط میان فردی سفت و سختی دارند، از این محدودیتها برای فیلتر کردن پیامهای رسانهای استفاده میکنند. (Comstock, 1980) هر چه فرد با گروه همسالان بیشتر احساس نزدیکی کند و انسجام گروه نیز بیشتر باشد، فرد بیشتر تحت تأثیر گروه قرار میگیرد و اثرگذاری رسانهای کمتر خواهد بود. تحقیقات نشان میدهند که در مقایسه با تماشای خشونت رسانهای، حمایت والدین از پرخاشگری به عنوان وسیلهای برای حل مشکل، تأثیر بیشتری بر استفاده از خشونت و پرخاشگری دارد. (Comstock, 1980; Hawkins & Pingree, 1982; McLeod et al., 1982) بنابر گزارش جیمز پاتر، پاشوپاتی، پکِرنی، هافمن و دیویس (2002)، افراد طرح کلیِ مشترکی درباره خشونت دارند؛ خشونتی که در طول چندین سال تماشای روایات خشونتآمیز رسانهای، چیزهایی درباره آن یاد گرفتهاند. این طرح کلی، مبنای قضاوت آنها را شکل میدهد و از آن برای تفسیر تمام پیامهای خشونتآمیز رسانهای بهره میگیرند.
شیوهی زندگی.
کسانی که شیوهی زندگی فعالانهای داشته باشند و در جریان آن با بسیاری از افراد و نهادها رابطه برقرار میسازند، به طور کلی، کمتر تحت تأثیر رسانهها قرار میگیرند. گروهی دیگر که به دلیل کمبود پول، آموزش یا سرزندگی، تجربههای کمتری از دنیای واقعی کسب کردهاند، به احتمال زیاد، رویاروییهای رسانهای متعددی دارند که با تجربههای دیگر آنها تناسب ندارد. به همین دلیل، به ویژه افراد فقیر، افرادی متعلق به طبقات اجتماعی – اقتصادی پایین، اقلیتهای قومی و سالخوردگان، بیشتر مستعد پذیرش تأثیرهای رسانهای به ویژه تلویزیون هستند. این عده به علت انزوای جامعهشناختی و روانشناختی، خود را در معرض حجم زیادی از مطالب تلویزیونی قرار میدهند. بنابراین، برای آنها تلویزیون، پنجرهای میشود رو به جهان و منبع اولیه برای کسب اطلاعات.جایگاه شخصی.
جایگاه شخصی، ترکیبی است از اهداف و انگیزههای فرد برای رویارویی با رسانهها. شاید این مهمترین عامل باشد؛ چون پنج عامل قبلی را انعکاس میدهد و از همه مهمتر اینکه قدرت این پنج عامل را فعال میسازد. علاوه بر این، عامل هفتم (عادتهای رویارویی رسانهای فرد) را نیز تعیین میکند. وقتی فرد از جایگاه شخصی مستحکمی برخوردار باشد، برای استفادهی حداکثری از پختگیها، مهارتها، ساختارهای دانش، عوامل جامعهشناختی و شیوهی زندگی، انگیزهی کافی دارد.افرادی که جایگاه شخصی مستحکمی داشته باشند، از فرآیندهای اثرگذاری، آگاهی بیشتری دارند و مبانی خود را چنان طراحی میکنند که با اهداف شخصیشان هماهنگ باشد. این گفته بدان معناست که آنها میخواهند با کمک رسانهها به آثار مشخصی دست یابند. برای این آثار نیز خطوط مبنای خود را نزدیک سطوح نمود طراحی کردهاند تا رویاروییای ساده با پیام رسانهای مناسب، اثری دلخواه بیافریند. چنین افرادی نسبت به آثاری که خواهان نمود یافتن آنها نیستند، آگاهی دارند. از این رو، خط مبنای این آثار را با فاصلهای زیاد از سطح نمود ترسیم میکنند.
عادتهای رویارویی رسانهای.
هر یک از ما مجموعهای از عادتهای رویارویی رسانهای داریم که توجه ما را به رسانهها و پیامهای رسانهای مشخصی معطوف میکنند. برای مثال، برخی مایلند به جستوجوی اینترنتی بپردازند و بدون تمایزگذاری به انواع تارنماها سر بزنند. در این موارد، افراد با طیفی گستره و متنوع از پیامها روبهرو میشوند و بعید است که یک پیام اثر چندانی بر خط مبنای آنها بر جای بگذارد. در مقابل، برخی دیگر ممکن است تمام وقت خود را صرف انجام دادن بازیهای ویدئویی خشونتآمیز و تماشای فیلمهای جنایی / اکشن کنند. خط مبنای این عده، به احتمال زیاد، در نزدیکی سطح نمود برای انجام رفتاری پرخاشگرانه قرار دارد. (W. J. Potter, 1991)عوامل نوسان
وقتی نسبت به جایگاه خطوط مبنای خود در فرآیندهای اثرگذاری شناخت پیدا کردید، نظارت بر عواملی که شما را تکان میدهند و سبب اثر نوسانی میشوند، اهمیت مییابند. در این بخش، سه نوع از عوامل رسانهای و سه نوع از عوامل شخصی که در ارزیابی این تحریکات اهمیت دارند، بررسی میشود.محتوای پیامها.
این مسئله مهم است که در هر بار رویارویی رسانهای، خود را در معرض چه چیزی قرار میدهید. فرض کنید برای رویارویی با نمایشهای ترسناک و جنایی / اکشن، یک الگوی عادتگونه دارید و خط مبنای شما برای اثری تهاجمی بسیار بالاست. آیا تماشای یک ساعت دیگر از برنامهی تلویزیونی برای عبور شما از سطح نمود کافی خواهد بود؟ این موضوع به این بستگی دارد که چه محتوایی را تماشا میکنید. اگر یک نمایش کمدی را تماشا میکنید که در جریان آن، شخصیتها به یکدیگر کمک میکنند و درونمایههای آن اجتماعی است، آن گاه احتمال دور شدن شما از سطح نمود بسیار زیاد است. در مقابل، اگر برنامهای به شدت خشونتآمیز را تماشا کنید، به احتمال زیاد، از سطح نمود فراتر میروید.بافت نمایشها.
معنای پیامها در شیوهی نمایش آنها نهفته است، به ویژه معنای درسهای اجتماعی. وقتی چهرهای به شدت جذاب از شخصیتهای یک نمایش تصویر میشود؛ زمانی که رفتار آنها توجیه شده نشان داده میشود و آن گاه که این شخصیتها به دلیل انجام دادن این رفتار، پاداش دریافت میکنند، احتمال همزاد پنداری مخاطبان با این شخصیتهای جذاب بالا میرود. پس از منظر خود، رفتار آن شخصیت را تجربه میکنند و از این تجربهی همدلانه و غیر مستقیم، چیزهایی میآمورند. در این حالت، مخاطبان، معنای تجربهای را میپذیرند که این شخصیتها تصویر میکنند.به همین دلیل، بازنمایی خشونت در رسانهها تا این اندازه خطرناک است. «آدم خوبها» به اندازهی «آدم بدها» مستعد انجام دادن رفتار خشونتآمیز هستند. رفتار خشونتآمیز آدم خوبهای داستان همواره توجیه میشود و به ندرت پیش میآید که به دلیل انجام دادن چنین رفتاری مجازات شوند. پس معنای خشونت این است که اگر آدم خوبی هستید، خشونت، ابزاری ضروری و موفقیتآمیز برای حل درگیری است. از آنجا که هر بیننده، خود را آدم خوب به حساب میآورد، استفاده از خشونت برایش امری مناسب قلمداد میشود.
پیچیدگی شناختی محتوا.
وقتی پیام از مخاطب، مطالبههای شناختی داشته باشد، افراد راحتتر میتوانند معنای آن را پردازش کنند. (Lang, Potter, & Bolls, 1999) هرچه روایت از حافظهی فعال، مطالبهی بیشتری داشته باشد، قدرت درک و به یادسپاری حقایق کم میشود. (Fisch, 2000) برای مثال، در کودکان، قدرت یادآوری اخبار تلویزیونی، بیشتر از اخباری است که در رسانههای مکتوب خواندهاند. علت نیز این است که اخبار تلویزیونی به طور همزمان از گذرگاههای متعددی (تصاویر، واژگان و صدا)، اطلاعات را در اختیار فرد قرار میدهند و وقتی اطلاعات از نظر معنایی تکراری باشد – به عبارتی دیگر، اطلاعات یکدیگر را تکمیل و تقویت کنند – یادگیری بهتر صورت میگیرد. (Gunter, Furnham, & Griffiths, 2000) توانایی کودکان در درک مطالب آموزشی موجود در پیامهای رسانهای به میزان مرکزیت اطلاعات در روایت بستگی دارد. اطلاعاتی که در حاشیهی جریان اصلی پیام قرار دارند، در مقایسه با اطلاعات اصلی پیام، کمتر آموخته میشوند. همچنین وقتی نشانههای احساسی در پیام به کار گرفته شود، افراد، اطلاعات را بهتر به خاطر میسپارند. (Bucy & Newhagen, 1999)انگیزهها.
وقتی افراد به اطلاعاتی مشخص، نیازی آگاهانه داشته باشند، این اطلاعات را در رسانهها فعالانه جستوجو میکنند و شانس یادگیری از این تجربه نیز برای آنها بالا خواهد بود. وقتی افراد، منفعل هستند، بازهم یادگیری رخ میدهد، ولی نه همچون قبل. همچنین افرادی که از آموزش و هوش بالاتری برخوردارند، برای جستوجوی اطلاعات در رسانهها انگیزهی بیشتری دارند. این عده، اطلاعاتی را انتخاب میکنند که کارآیی بیشتری برایشان دارد.یکی از دلایل محبوبیت خشونت رسانهای این است که بسیاری از مخاطبان در پی احساسات هستند. این عده بیحوصلهاند و میخواهند به نوعی تحریک شوند و تماشای خشونت تلویزیونی بسیار تحریک کننده است. (Krcmar & Greene, 1999)
حالتها.
حالت، یک کشش یا واکنشی احساسی است که در پاسخ به تحریکی گذرا رخ میدهد. حالت، نسبتاً عمر کوتاهی دارد. در زندگی چیزهایی رخ میدهد که ما را عصبانی یا سرخورده میکند. این حالت در تعامل با محتوای رسانهای ممکن است به آثاری مشخص منجر شود. برای مثال، احتمال بروز واکنشی پرخاشگرانه بعد از تماشای خشونت رسانهای از سوی شخصی که سرخورده و ناامید است، بسیار بالا میرود.رسانهها در بیشتر اوقات، حالتهای روانشناختی ما را دستکاری میکنند. شاید بتوان گفت مهمترین این حالتها، حس برانگیختگی باشد. وقتی بیننده برانگیخته شود، تمرکز وی بیشتر میشود و تجربهی شفافتری خواهد داشت. تصاویر بیشتری را به خاطر میسپارد و احتمال بروز واکنش در حالت برانگیختگی برایش بیشتر است. (Comstock et al., 1978; Zillmann, 1991)
تکنیکهای مشخصی در تولید برنامه به کار گرفته میشوند تا حالت برانگیختگی را در مخاطب ایجاد کنند. برشهای سریع، حرکت سریع در یک فریم، موسیقی بلند و جلوههای صوتی، تکنیکهایی از این دست هستند. همچنین گفت و گوهای روایی خاصی به برانگیختگی مخاطب منجر میشود.
هرچند بیشتر حالتها جزو حالتهای روانشناختی یا احساسی قلمداد میشوند، حالتهای شناختی نیز وجود دارد. این دسته به ویژه در سواد رسانهای اهمیت دارند. اگر اطلاعاتی درباره یک موضوع به شما ارائه شده است که هیچ اطلاعات بافتی یا پیشزمینهای درباره آن ندارید، احتمالاً خود را در حالت جهالت میبینید. حالت شناختی جهالت معمولاً با حالتهای احساسی ناامیدی همراه است. البته وضعیت بخش شناختی این حالت به دلیل نداشتن بافت اطلاعاتی است. حالتهای شناختی نیز مانند دیگر حالتها عمر کوتاهی دارند؛ چون افراد نوعاً یا از رویارویی با این پیامها اجتناب میکنند یا اطلاعات بیشتری را درباره آن موضوع جستوجو میکنند. هر یک از این واکنشها برای پایان دادن به تجربهی جهالت در این موضوع خاص کفایت میکند.
میزان همزادپنداری.
همزادپنداری با شخصیتهایی خاص یکی از عوامل مهم در فرآیند اثرگذاری است؛ چون مخاطبان به شخصیتهایی که با آنها همزادپنداری کردهاند، توجه بیشتری دارند. ما در فرآیندی دو مرحلهای و از طریق رابطهای روانشناختی با شخصیتها، در رویدادهای ترسیم شده در رسانه درگیر میشویم. نخست، دربارهی میزان گرایش خود به سمت یک شخصیت و میزان شباهت وی با خود قضاوت میکنیم. در مرحلهی دوم، وارد تجربهی «تصور» میشویم و خود را در نقش این شخصیت مجسم میکنیم. بسته به رفتار و گفتار شخصیتها، مخاطبان دلبستگیهای مستحکمی با برخی شخصیتهای خاص برقرار میسازند. (Hoffner & Cantor, 1991) هرچه دلبستگی، شدیدتر باشد، احتمال اثرگذاری نیز بیشتر خواهد بود. (Bandura, 1986, 1994)افراد با شخصیتهایی همزادپنداری میکنند که شباهتهایی با آنها دارند. البته گاهی نیز شخصیتهای مورد علاقهی آنها خصلتهایی دارند که خود [مخاطب] از آنها محروم بوده و آرزوی داشتن آنها [خصلتها] را دارند. به طور کلی، علاقه به شخصیتهایی که از نظر سن، جنسیت، قومیت یا سلیقه، میان آنها و مخاطب، شباهتهایی وجود دارد، بیشتر است. (Himmelweit, 1966) هرچند بیشتر افراد دوست دارند شخصیتی را از جنس خود انتخاب کنند، ولی بیشتر دخترها، شخصیتهای مذکر را به عنوان الگوی خود برمیگزینند و پسرها به ندرت؛ شخصیتهای مؤنث را انتخاب میکنند. دخترها در انتخاب الگوهای خود به دنبال جذابیت فیزیکی هستند؛ پسرها نیز پرخاشجویی فیزیکی را جستوجو میکنند. همزادپنداری معمولاً با هدفی مثبت شکل میگیرد، ولی گرایش منفی نیز ممکن است موجب همزادپنداری شود.
سواد رسانهای و سرزنش
اجازه دهید به موقعیت استفاده از بازی رولت روسی در ابتدای این مقاله بازگردیم و دوباره این پرسش را مطرح کنیم که: آیا رسانهها به دلیل مرگ پسری که به خود شلیک کرد، سزاوار سرزنش هستند؟ بعد از شنید خبری دربارهی یک قتل که از نمایشهای رسانهای الگو گرفته است، این سؤال را بارها و بارها از خود میپرسیم. هر چند مرگ ناشی از تقلید یک رفتار رسانهای، دلیلی برای توجه عمومی است. گفتمان عمومی درباره این معضل بسیار ضعیف است. بیشتر مردم، رسانهها، اسلحه یا والدین پسر کشته شده را سرزنش میکنند. با این حال، باید در نظر داشت که این سه عامل در کنار عوامل متعدد دیگری در فرآیند اثرگذاری سهیم هستند. اگر قرار است کسی یا چیزی را سرزنش کنیم، باید تمام این عوامل را سرزنش کنیم؛ چون همگی اثر گذارند.باید بدانیم که در جامعهی پیچیدهی کنونی به ندرت اتفاق میافتد که تنها یک عامل موجب بروز یک اثر شود. تأثیرها به صورت مشترک رخ میدهند. برای مثال، پی بردن به علل آتشسوزی برای ما کار چندان سختی نیست. آتشسوزی به سوخت، اکسیژن و حرارت نیاز دارد. برای وقوع آتشسوزی، هر سه عامل باید وجود داشته باشند. اگر یک اثر رسانهای بخواهد از سطح نمود عبور کند، به بسیاری از عوامل در بازنمایی رسانهای، عواملی از زندگی افراد درگیر و عواملی از محیط واقعی نیاز است. هیچ یک از این عوامل به تنهایی مسئول نیستند.
مقصر کیست؟ پاسخ به سؤال به شیوهی طرح این پرسش بستگی دارد. اگر پرسش را این گونه طرح کنیم: «آیا تنها تولیدکنندگان اسلحه، مسئول جنایتهایی هستند که با سلاحهای تولیدی آنها به وقوع میپیوندند؟»، پاسخ منفی است؛ چون عوامل دیگری نیز دخیل هستند. اگر پرسش را این طور مطرح کنیم که: «آیا سازندگان اسلحه بیتقصیرند؟» پاسخ باز هم منفی است؛ چون سلاحهای تولیدی آنها یکی از اجزای اصلی ارتکاب به جنایتهای خشونتآمیز هستند. نکتهی کلیدی در اینجا، شناسایی عوامل مؤثر چندگانه است.
سواد رسانهای: کنترل فرآیند آثار رسانهای
فرآیند آثار رسانهای، فرآیندی پیچیدهای است. به همین دلیل، برای ارزیابی شرایط، فرد باید از سواد رسانهای نسبتاً بالایی برخوردار باشد. افرادی که سواد چندانی ندارند، نبود آثار را میپذیرند؛ چون نمیدانند باید در پی چه چیزی بود یا اینکه بر مصنوعاتی تمرکز میکنند که رسانهای نیستند. در هر دوی این موارد، فرد به دلیل سواد رسانهای بسیار پایین، تصور میکند آگاهی دارد، در حالی که اشتباه میکند.نکتهی اساسی در کنترل آثار رسانهای، شناخت شیوهی عملکرد آثار و مؤثرترین عوامل در این عملکرد است. ما باید دید خود را از نوسانهایی که از سطح نمود گذر میکنند، فراتر ببریم و آثار در جریان را نیز در نظر بگیریم. همچنین باید توجه داشته باشیم که خطوط مبنا حتی از نوسانها نیز مهمتر هستند. چنین نگرشی به ما کمک میکند تا در قبال آثار رسانهای، موضعی فعالانه داشته باشیم. وقتی بدانیم خطوط مبنا در چه نسبتی با سطح نمود قرار دارند، به منظور تجربهی آثار دلخواه خواهیم توانست خطوط مبنا را در نزدیکی سطح نمود قرار دهیم. آثاری نظیر سطوح بالای یادگیری، استفاده از دیدگاههای آگاهانه و انجام دادن رفتارهایی که بیشترین شادی را برایمان در پی دارند و ما را به انسانهایی فعال، بدل میسازند. همزمان باید بتوانیم در برابر آثار منفی نیز خطوط مبنای خود را تا جایی که ممکن است، در فاصلهای دورتر از سطح نمود جای دهیم.
نتیجهگیری
آثار رسانهای، بیوقفه و در فرآیندی پیچیده در حال رخ دادن هستند.در مورد تأثیر رسانهای باید سه چیز را در نظر داشته باشیم. نخست، جریان اثرگذاری رسانهای بیوقفه و مستمر است؛ چون ما مستقیم یا غیرمستقیم، بیوقفه تحت تأثیر پیامهای رسانهای قرار داریم. دوم، رسانهها برای اثرگذاری در کنار عوامل دیگری عمل میکنند. سوم اینکه شما میتوانید بر فرآیند آثار رسانهای در زندگی خود کنترل داشته باشید.
اکنون باید دربارهی شیوهی عملکرد آثار رسانهای به یک ساختار دانش بنیادی دست یافته باشید. این دانش، دیدگاهی بسیار بهتر در اختیار شما قرار میدهد تا فرآیند آثار را کنترل کنید و آثار دلخواه را به دست آورید. با وجود این، مطالب این مقاله، جزئیات زیادی را درباره تمام عوامل مختلف در جریان وقوع آثار رسانهای، در اختیار شما قرار نمیدهد. در اینجا من به شما درباره عواملی هشدار دادهام که در جریان آثار رسانهای مؤثرند. برای آنکه این ساختار دانش خود را بسط دهید، باید دورههای بیشتری را در زمینهی آثار رسانهای بگذرانید و مطالعات جانبی خود را در این زمینه افزایش دهید. خوشبختانه، به دلیل انجام شدن مطالعات تحقیقاتی، ادبیات نسبتاً گستردهای در زمینهی آثار رسانهای در دسترس است.
پینوشتها:
1. Deer Hunter.
منبع مقاله :پاتر، دیوید جیمز؛ (1391)، بازشناسی رسانههای جمعی با رویکرد سواد رسانهای، ترجمه امیر یزدیان، منا نادعلی و پیام آزادی، قم: صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، مرکز پژوهشهای اسلامی، چاپ اول