نویسنده: تام باتامور
مترجم: حسن چاوشیان
مترجم: حسن چاوشیان
NEW LEFT
اصطلاحی توصیفی که با مسامحه به مجموعه متنوعی از آموزههای سیاسی و جنبشهای اجتماعی اطلاق میشود که در اواخر دههی 1950، پس از قیام 1956 در مجارستان، به وجود آمدند و در طول دههی 1960 با قوت و نیروی زیادی رشد و گسترش یافتند، خصوصاً در مخالفت با مداخلهی امریکا در ویتنام و اشغال نظامی چکسلواکی توسط کشورهای عضو پیمان ورشو. چپ نو جنبشهای اجتماعی گوناگونی را - دانشجویان رادیکال، بخشهای از جنبش صلح، و جنبشهای اولیهی فمینیستی و زیست محیطی - با انواع و اقسام روشنفکرانی که مواضع و خاستگاههای متفاوتی داشتند - از جمله کمونیستهای ناراضی و دگراندیش، آنارشیستها، سوسیالیستهای دستچپی و منتقدان فرهنگی - همپیمان کرد.
مجموعهی عظیمی از اندیشهها و مفاهیم در این جنبشها شکوفا شد که از میان آنها دو ایده جاذبهای تقریباً جهانی پیدا کرد: «دموکراسی مشارکتی» و نقد ریشهای چیزی که «نظام» نامیده میشد. این دو ایده پیوند تنگاتنگی با هم داشتند، چون دموکراسی مشارکتی به معنای شرکت کامل و مستمر همهی افراد در تصمیمگیریهایی بود که مستقیماً در زندگیشان تأثیر میگذاشت، در حالیکه نظام مورد چالش آنها نظامی نخبهگرا بود و اتباع و زیردستان خود را از هرگونه شرکت فعال و مؤثر در کنترل یا تعیین خطمشیهای خود حذف میکرد. جهانشمول بودن این ایدهها که به صورت نمایانی در اشاعه و انتشار آنها در کشورهای «سوسیالیسم واقعی» و نیز در کشورهای سرمایهداری آشکار میشود، انعکاس این واقعیت است که در این دو نوع جامعه شکلهایی از سلطهی نخبگان وجود داشت، خواه آنها نخبههای شرکتهای بزرگ و «مجتمعهای نظامی - صنعتی» باشند و خواه مقامات حزبی و بوروکراتها، و در هر دو نظام هرگونه مشارکت راستین شهروندان عادی حذف میشد. فقط در یوگسلاوی (و دورهی کوتاهی در چین که کمونهای کشاورزی و «انقلاب فرهنگی» از نظر بعضی تجسم سیاستهای مشارکت مردمی در تصمیمگیریها دانسته میشد) عناصر دموکراسی مشارکتی در نظام خودگردانی یافت میشد، و تجربهی یوگسلاوها، به نحوی که در گروه فیلسوفان و جامعهشناسان موسوم به پراکسیس دربارهی آن بحث و تفسیر میشد (Markovic and Cohen, 1975)، تأثیر مهمی روی بعضی بخشهای چپ نو گذاشت.
در همین زمان نوعی رنسانس کلی تفکر مارکسیستی در فلسفه و علوم اجتماعی پدید آمد که تحت تأثیر نوشتههای قدیمیتر گئورگ لوکاچ و آنتونیو گرامشی بود که اکنون از نو کشف شده بودند و به صورت وسیع خوانده میشدند، و همچنین تحت تأثیر مارکسیسم «ساختارگرای» جدید لویی آلتوسر و اندیشههای نظریهی انتقادی مکتب فرانکفورت بود. از این میان احتمالاً نظریهی انتقادی مکتب فرانکفورت به واسطهی نوشتههای هربرت مارکوزه در ایالات متحدهی امریکا، و نوشتههای تئودور آدورنو، ماکس هورکهایمر و (ار نسل دوم) یورگن هابرماس در آلمان، بیشترین نفوذ و تأثیر را داشت. آثار آنها بسیاری از مبرمترین مسائل جنبشهای رادیکال دههی 1960 را مطرح میساخت: نقش سیاسی طبقهی کارگر نسبت به جنبشهای اجتماعی نوین که پایه و اساس طبقاتی نداشتند؛ قدرت فرهنگ تودهای و ایدئولوژی در حفظ ساختارهای سلطه، و پیوند آنها با جهتگیری علمی و تکنولوژیک جوامع مدرن؛ و نیاز به تحلیل انتقادی شالودهی بوروکراتیک - اقتدارطلب سوسیالیسم. اما خود نظریهی انتقادی نیز تنوع و گوناگونی بیشتری پیدا کرد، و در میان نسل قدیمیتر متفکران مکتب فرانکفورت که به صورت فزایندهای غیر سیاسیتر و بدبینتر میشدند و فقط درگیر نقد فرهنگی مأیوسانهای بودند، امیدهای محو و مبهمی پدید آمده بود که ناشی از ظهور «پادفرهنگ» بود. در هر صورت، مارکسیسم در قالب شکلهای گوناگون بازسازی و احیا شدهاش فقط یکی از عوامل اثرگذار فکری (عمدتاً در میان دانشجویان) در چپ نو بود، که همراه با آن میتوان از آنارشیسم، سوسیالیسم تخیلی و اندیشههای جدید محیط زیستگرایی و فمینیسم نیز نام برد.
نقطهی اوج رشد و گسترش چپ نو در ایالات متحدهی امریکا در اواخر دههی 1960، در جنبش حقوق مدنی و مخالفت با جنگ ویتنام، و در اعتراضهای دانشجویی پردامنهی 1968 در اروپا، خصوصاً «جنبش ماه مه» در فرانسه، و «بهار پراگ» در چکسلواکی بود. از آن هنگام به بعد نفوذ و تأثیر چپ نو کمکم رنگ باخته است، نقطهی آغاز افول آن از شکست جنبشهای دانشجویی در فرانسه، آلمان غربی و جاهای دیگر بود که نتوانستند تغییرات اجتماعی واقعی و مهمی به وجود آورند، و همچنین از سرکوب جنبش اصلاحطلب چکسلواکی در اوت 1968. با این حال، افکار و مفاهیم چپ نو در پیروزی نهایی جنبشهای مخالف در اروپای شرقی در سال 1989 نقش به سزایی داشت. ازهم پاشیدن جریان چپ نو در طول دههی 1980 در کشورهای سرمایهداری غربی مقارن بود با احیای پرقدرت آموزههای محافظهکارانهی راست نو. با وجود این، هر چند که چپ نو در مقام یک جنبش وسیع اکنون دیگر وجود ندارد، بعضی از عناصر اصلی آن به شکلهای دیگری همچنان به رشد خود ادامه دادهاند، که میتوان خصوصاً از جنبش صلح، فمینیسم و جنبش محیط زیست نام برد؛ و ایدهی محوری «دموکراسی مشارکتی» نیز هرگز نفوذ خود را از دست نداده است، خصوصاً در احزاب سبز که به سرعت در اروپای غربی در طول دههی گذشته (دههی 1980) رشد کردهاند و اخیراً نیز در اروپای شرقی پا به عرصه گذاشتهاند.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.
/ج