رویکردهای نظری در گفتگوی تمدن ها

سالهای پایانی قرن بیستم را شاید بتوان به یک اعتبار «عصر گفت و گو» نامگذاری کرد. به نظر می رسد که نوعی گرایش رشد یابنده به سمت گفتگو در صور و اشکال مختلف آن به صورت یکی از وجوه غالب در همه جوامع در آمده است و گفتگوی میان تمدنها به یک موضوع مهم در سطوح ملی و بین المللی تبدیل شده است. گویی این روزها اکثریت قریب به اتفاق شهروندان ساکن سیاره زمین این آموزه ی یکی از برجسته ترین متفکران قرن حاضر را پذیرفته اند که یادآور شده بود:
دوشنبه، 24 تير 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رویکردهای نظری در گفتگوی تمدن ها
رویکردهای نظری در گفتگوی تمدن ها
رویکردهای نظری در گفتگوی تمدن ها

نويسنده: دکتر محمد منصورنژاد
سالهای پایانی قرن بیستم را شاید بتوان به یک اعتبار «عصر گفت و گو» نامگذاری کرد. به نظر می رسد که نوعی گرایش رشد یابنده به سمت گفتگو در صور و اشکال مختلف آن به صورت یکی از وجوه غالب در همه جوامع در آمده است و گفتگوی میان تمدنها به یک موضوع مهم در سطوح ملی و بین المللی تبدیل شده است.
گویی این روزها اکثریت قریب به اتفاق شهروندان ساکن سیاره زمین این آموزه ی یکی از برجسته ترین متفکران قرن حاضر را پذیرفته اند که یادآور شده بود: «بزرگترین گام به سمت یک دنیای بهتر و صلح آمیزتر هنگامی برداشته می شود که استدلالها پشتوانه شمشیرها قرار گرفتند و بعداً در مواردی جایگزین آنها شدند». (کارل پوپر) قبل از بررسی رویکردهای نظری در باب گفتگوی تمدن ها بهتر است مفهوم «گفت و گو» و «تمدن» روشن سازیم. تمدن را در لغت، به خو گرفتن با آداب شهریاران یا همکاری افراد جامعه در امور اجتماعی، دینی، اقتصادی و غیره می دانند و در تعریف اصطلاحی تمدن، دیدگاهها متفاوت است. مثلاً از دید والرشتاین متفکر معاصر آمریکایی کلمه ی تمدن دو معنای نسبتاً متمایز دارد از یکسو دلالت بر فرآیندها و پیامدهایی دارد که انسان ها را متمدن تر می سازد از سوی دیگر این کلمه کاربرد جمع دارد که در آن تمدن اشاره به پیوند خاصی از جهان نگری، آداب و رسوم، ساختارها و فرهنگ دارد و نوعی کلیت تاریخی را شکل می دهد که با سایر گونه های این پدیده همزیستی دارد. از دید هانتینگتون تمدن یک کیان فرهنگی و بالاترین و وسیعترین واحدی است که تمام بشر به آن تعلق دارد به این ترتیب در مواجهه با هر انسان، اولین شناختی که پس از انسان بودن می خواهیم از هویت او داشته باشیم باید این باشد که مربوط به کدام تمدن و از دید خاتمی تمدن حاصل تلاش فکری و عاطفی و عملی انسان و عبارت است از شکل ویژه ای از زندگی و متناسب با سؤال ها و نیازهایی است که آنها نیز در جای خود، مناسب با زمان و وضعیت خاص دارند و وقتی زمان عوض شد، سؤال های تازه می آیند و پاسخ های دیگر و در نتیجه تمدن دیگری را طلب می کنند زیرا وجود بشر دیگر در آن قالب خاص از شیوه ی زندگی نمی گنجد. گفتگو در زبان فارسی به معنی مکالمه آمده است و در زبان انگلیسی به معنی نوعی سیلان و جریان معنی میان شماری از افراد است، در اصطلاح گفتگو مشتمل است بر پیوند دادن اندیشه ها و احساسات ما و ایجاد حوزه ی مشترکی از معنای دائماً متحول شونده که مشارکت کنندگان در گفتگو را مستمراً به ترازهای بالاتر معرفتی هدایت می کند. مشهورترین گفتگو که سابقه ی آن به آغاز تاریخ فلسفه باز می گردد گفتگوهای سقراط و شاگردانش است.
سقراط در این گفتگوها از شاگردانش همان اندازه می آموخت که ایشان از وی. در واقع محصول یک گفتگوی پرثمر که به منزله ی ملاقات دو روح، برخورد دو اندیشه و دیدار دو جان است، تنها مبادله اطلاعات نیست بلکه نتیجه ی آن، ارتقای طرفین دیالوگ و ارتقای مخاطبان به سطح معرفتی تازه، پدیدار شدن منظره های تازه برای سیر در عرصه های نظر و عمل و تغییر در واقعیات موجود است. به این ترتیب گفتگو محملی برای ایجاد تحول در آفاق و نفس است. از طرفی توجه گسترده به گفتگو به مثابه روش یا ابزاری که می تواند کاستی ناشی از عدم توانایی ادراک یک فرد یا گروه از کل واقعیت را جبران کند ـ امری نوپدید است و تاریخچه آن به زمانی باز می گردد که انسان جدید دریافت: معرفت مجموعه ای فرض ها و حدس های غیر یقینی در باب ماهیّت واقعیات و امور است و رشد معرفت در گرو نقد مستمرّ این فرض ها و فرضیه هاست. اینک که مفهوم تمدن و گفتگو روشن شد رویکردهای نظری درباره فرهنگ ها و تمدن ها را از دید هانتینگتون، فوکویاما، هابرماس و خاتمی را مطرح می کنیم.
حسن طرح دیدگاههای دیگر در کنار «گفتگوی تمدنها» آن است که اهمیت دیدگاه خاتمی بیشتر نشان داده می شود زیرا آن گونه نبود که هیچ دانشمندی برای فضای جدید جهانی و برای نظم نوین جهانی اظهار نظر نکرده باشد بلکه در بین اندیشمندان غربی (اروپایی و آمریکایی) تلاش جدی برای پر کردن خلأ تئوریک و یا ارائه یک استراتژی برای پاسخگویی به شرایط موجود صورت پذیرفته اما آن دیدگاهی که مورد اقبال جهانی قرار گرفت ایده ی گفتگوی تمدنها بود نه نظریه برخورد تمدنهای هانتینگتون یا نظریه فرجام تاریخ و واپسین انسان فوکویاما. 1) هانتینگتون و نظریه برخورد تمدنها: هانتیگتون در کتاب معروفش «نظریه برخورد تمدنها» مطرح کرده که نظریه اش بر روش شناسی علمی تدوین نیافته، بلکه براساس تجربه گرایی تاریخی طراحی گشته است. مبانی اندیشه ی او درباره ی برخورد تمدنها را در سه نکته اساسی می توان دید. 1) نظام بین الملل به طور تاریخی از فرهنگ های متعدد تشکیل شده است. 2) غرب بعنوان تمدن غالب در عصردگرگونی روابط بین الملل محسوب میگردد. 3) پایان جنگ سرد فراهم آورنده ی گفتمان «برخورد فرهنگی» در مقابل «برخورد ایدئولوژیک» دوران جنگ سرد است. از نگاه وی تمدن یک موجودیت فرهنگی است و بالاترین گروه بندی فرهنگی و گسترده ترین سطح هویت فرهنگی است که انسان از آن برخوردار است او عقیده دارد هویت تمدنی به طور روزافزون در آینده اهمیت خواهد یافت و جهان تا حد بالایی بر اثر کنش و واکنش بین هفت یا هشت تمدن بزرگ شکل خواهد گرفت که عبارتند از تمدنهای غربی، کنفوسیوسی، اسلامی هندو، اسلاوی ـ ارتدکسی، آمریکای لاتین و احتمالاً تمدن آفریقایی. از نظر او وجه تمایز تمدن ها زبان و فرهنگ و سنت و از همه مهمتر مذهب است.
به زعم هانتینگتون علت برخورد تمدنها با تمدن غرب در آن است که مفاهیم غربی به طور بنیادی متفاوت با مفاهیم رایج در دیگر تمدن هاست باورهای غرب مانند فردگرایی، لیبرالیسم، قانون اساسی حقوق بشر، مساوات، آزادی، دموکراسی و جدایی مذهب از سیاست مفاهیمی هستند که اغلب در فرهنگ های دیگر پژواک کمی دارند با این طرز تفکر وی غرب را در مقابل سایرین تصور می کند. وی فقط توصیه به درگیری و برخورد نمی کند و آن را راه حل مناسب حل اختلافات نمی داند. بلکه ذات و سرشت روابط میان ملت ها را در درگیری و منازعه می داند اما در مفهوم گفتگوی تمدنها این معنی نهفته است که ذلت و جوهره ی رابطه ی فرهنگ ها منازعه نیست بلکه مفاهمه و گفتگو می تواند به الگوی رابطه ی میان آنها بدل شود. او سعی دارد واقع بین باشد لذا سیطره غرب و رهبری آمریکا را امری معقول و نسبتاً قابل حصول می داند. این به معنای حذف صداهای مخالف نیست بلکه او کشورهای مخالف را در موضع ضعف می داند. بنابراین به عنوان توصیه ای مهم. حفظ این برتری را برای غرب بسیار ضروری می داند. 2) فوکویاما ونظریه فرجام تاریخ و واپسین انسانها: فوکویاما در مقدمه کتاب خود نظریه فرجام تاریخ را چنین تلخیص می کند که دموکراسی لیبرال، ممکن است نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشریت و آخرین شکل حکومت بشری باشد و در این مقام فرجام تاریخ را تشکیل دهد. فوکویاما در پاسخ به پرسش سخن گفتن دوباره از نوعی تاریخ منسجم و جهت دار بشری که در نهایت بخش اعظم بشریت را به دموکراسی لیبرال رهنمون خواهد ساخت جوابگوست که به دو دلیل جداگانه پاسخی مثبت دارد یکی از این دلایل با اقتصاد مرتبط است و دیگر با آنچه پیکار برای شناسایی نامیده است در ارتباط است.
در نهایت فوکویاما تلاش کرده است تا با دستمایه قرار دادن جلوه های تازه «اندیشه ترقی» و اندیشه های فیلسوفان تاریخ پیش از خود نوع جدیدی از تاریخ گری را عرضه کند تحلیل او در باب پایان تاریخ و پیروزی تاریخی و همیشگی نظریه لیبرال دموکراسی در جهان کنونی و آتی بیشتر به یک پیش گویی شبیه است تا یک نظریه علمی و تجربی. 3) هابرماس و نظریه کنش ارتباطی: به نظر هابرماس کنش اجتماعی دو دسته است: 1) کنش هدفمند عقلانی 2) کنش ارتباطی. کنش هدفمند عقلانی کنشی معطوف به موفقیت و از طریق هماهنگ کردن کنش به پسامد کنش های دیگران تحقق می پذیرد. کنش ارتباطی معطوف به تفاهم و توافق که زیست ـ جهان به واسطه ی آن بازتولید می شود وی در نظریه کنش ارتباطی دو مفهوم سیستم و جهان ـ زیست را در تقابل یکدیگر قرار می دهد. جهان ـ زیست همه روابط سمبلیک، جهان معنا، اجماع و رابطه ذهنی است. در مقابل عناصر اصلی سیستم را قدرت و پول تشکیل می دهد. به نظر وی در این عصر، شیوه فکر اثباتی، تفاهم و ارتباط عقلانی را تضعیف می کند و آگاهی ابزاری هر چه به درون جامعه مدنی که باید حیطه ارتباط، تفاهیم و رابطه ذهنی و عقلانی باشد هجوم می برد. او بارها تأکید کرده که مبادله ی عقلانی و عقل ارتباطی تنها در شرایطی که جامعه، آسوده از زور و اجبار باشد امکان می یابد. با توجه به نظریه کنش ارتباطی و عقلانیت ارتباطی هابرماس می توان اجزاء و عناصر دیدگاه هابرماس را در مسیر اثبات نظریه گفتگوی تمدنها به کار گرفت.
این که به جای خشونت به بدیل ارتباطی رو می آوریم، به جای تعارض و کشمکش به عقلانیت و منطق تکیه نمائیم و اینکه حقیقت محصول تک ذهنی نیست و امری است بین الاذهانی که در عمل کلام ظهور می یابد و در ارتباط با دیگران قابل حصول است همه از مقدمات و اجزاء لازم برای نظریه گفتگوی تمدنها هستند. 4) خاتمی و گفتگوی تمدنها: خاتمی به عنوان یک روحانی و اندیشمند دینی با فهم عمیق از جوهره ی دین و با قرائتی دقیق از محتوای قرآن و سیره معصومین به تطبیق یافته ها و مفاهیم دینی با شرایط زمان می پردازد و با تکیه بر اصول و مبانی دینی اندیشه ی گفتگوی تمدنها را مطرح می نماید ایده ی گفتگوی تمدنها در حقیقت احیای سنت ها و الگوهای انسان ساز اسلام در ارتباطات فرهنگی و اجتماعی و جلوه ای از مؤدت و صعه صدر و احترام به اندیشه ها و همه ارزش هایی که در زمینه ی روابط اجتماعی و انسانی در اسلام وجود دارد. خاتمی برای وارد شدن به گفتگوی تمدنها شرایطی را قائل است. 1) داشتن شناخت و آگاهی 2) گفتگو بر اساس اصول انصاف و منطق و خرد 3) تکیه بر وجوه اشتراک تمدنها 4) حل مشکلات خود. خاتمی با نگاه فیلسوفانه و متفکرانه ای، بشر و تاریخ او را کلی می داند و بر این باور است که فطرت پاک او با خصومت به درگیری و جنگ سازگاری نداشته و گرایش به تفاهم و دوستی و گفتگو دارد. او با ارائه تعریف عقلانی ـ عرفانی از انسان، منادی پارادیمی جدید در رفتار انسانی است که کشش های غریزی و محاسبات عقل را تابعی از عشق انسانی می کند آنچه در نگرش او درباره ی خرد و اندیشه انسان اهمیت دارد آن است که او لازمه ی رشد خرد و اندیشه آدمی را گفتگو می داند و معتقد است که رشد خرد و عقل مستلزم آن است که اولاً امکان پرسش برای انسانها در جامعه مطرح باشد. پرسش همان خلأ وجودی است که با پاسخ هایی که انسان می گیرد پر می شود. رشد خرد در جامعه مستلزم فراهم بودن زمینه بحث و گفتگو و نقد است یعنی انسان بتواند آنچه را که می شنود و آنچه را که می خواند مورد نقد قرار داده و درباره آن بحث کند و به گفتگو بنشیند. از نگاه او خرد و اندیشه ی انسان در فرآیند افکار و آراء رشد می کند او آزادی اندیشه را سرلوحه ی شعارهای خود قرار داد و با محور قرار دادن مبانی دینی حد و مرزهای آزادی را تبیین نمود و با طرح آزادی اندیشه و مبنا و اساس قرار دادن گفتگو می گوید، گفتگو امر خوشایندی است زیرا مبنای آن بر آزادی و اختیار نهاده شده است در چنین فضایی برای تبادل نظر هیچ اندیشه ای را نمی توان بر طرف مقابل تحمیل کرد. وی در زمینه ی تاریخ تعامل با غرب می نویسد غرب با دنیای اسلام دو تماس مهم تاریخی داشته است یکی جریان جنگ های صلیبی که برای او کاملاً تازگی و شگفتی داشت و از حیث فکری و معنوی از تمدن اسلامی چیزهای فراوانی فرا گرفت که در تحول تاریخی روند زندگی در غرب و تأسیس تمدن جدید تأثیر اساسی و نمایان داشت.
تماس دیگر پس از ظهور تمدن جدید و آغاز عصر جهانگشایی غرب حاصل شد این بار غرب با پشتوانه فرهنگ و تمدن تازه ای که از رنسانس آغاز شد و با انقلاب فرانسه تجسم خارجی بارز یافت به این سوی عالم آمد و حضور خود را به صورت استعمار در جهان اعلام داشت. غرب در چهره ی تازه خود ارائه دهنده بینش نواز جهان و شیوه ای تازه از زندگی برای بشریت بود...




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط