نویسنده: محمد بلوریان (1)
فلسفه و نظریهی سازمان، هریدیموس تسوکاس، ترجمهی حسن دانایی فرد، کتاب مهربان، 286ص
همواره احساس میکردم که حوزهی ترجمهها و مطالعات دکتر حسن دانایی فرد که عمدتاً در مرز فلسفه و مدیریت قرار دارد از عمیقترین و جدیترین مباحث در فهم دانش مدیریت و سازمان است. ترجمهی کتابهای دنهارت، رابینز، هچ، فرنچ، و تألیف و ترجمه از کتاب فرل هدی، مجموعه مقالات غنی با عنوان مقدمهای بر فلسفهی نظریهی مدیریت دولتی و ... همه در این راستا قابل فهم بودهاند. اما جای تعجب است که کتاب حاضر را نویسندهی درجه اولی در دانش مدیریت ننوشته است. شاید جذابیت موضوعات و محتوا دلیل انتخاب کتاب بوده است؛ در مورد محتوای کتاب کمی جلوتر توضیح خواهم داد که ایدهی کتاب چقدر ضعیفتر از مباحث اساتیدی مانند دنهارت و هچ است. اما به نظرم مسئله اصلی این است که دوران ترجمهی مباحث فلسفهی مدیریت و سازمان به پایان رسیده است. مباحث فلسفی در دانش مدیریت ایران به چنان قابلیت و ظرفیتی در فهم اهم مباحث غربی رسیده است که میتواند و باید وارد مرحلهی جدید «تألیف» شود. ماندن در مرحلهی ترجمه موجبات جمود و فساد در فهم این حوزه است. اتفاقاً برای امر تألیف، مدل همین کتاب هم به نظر جالب میرسد. کتاب به راهنمایی یک استاد یونانی و قبرسی رشتهی مدیریت به نام توسکاس و تیمی از همکاران ایشان که تماماً از اعضای جامعهی دانش مدیریت بودهاند، نگارش یافته است.برای تولید محتوای کتاب (چارچوب نظری دنبال شده) ابتدا یک دستگاه فلسفی طراحی شده است. «اگر فلسفه به ما کمک میکند از پیش فرضهای مهم که در نظریهپرداری سازمانی وارد میکنیم، خودآگاه شویم، این کار چگونه انجام میشود؟ چه انواعی از پویش فلسفی موجب پالایش فعالیتهای پژوهشی ما به عنوان نظریهپرداز سازمان میشود؟ سه راه برای ادخال بازاندیشی فلسفی به درون پژوهش سازمانی وجود دارد: هستیشناسی و معرفتشناسی و پراکسولوژی». (ص16) فهم فلسفی با انواع هستیشناسیها و معرفتشناسیها مشخص است. اما پراکسولوژی چرا برای بررسی فلسفهها به کار گرفته شده است. اما پراکسولوژی چرا برای بررسی فلسفهها به کار گرفته شده است؟ پراکسولوژی در این کتاب به عنوان نوعی روششناسی معطوف به فهم استدلالی کنش انسانی است. انتخاب پراکسولوژی اولاً به دلیل نزدیکی این نحوهی بررسی فلسفی با دانش مدیریت - به قول نگارنده پراکسولوژی معطوف به تولید دانش کاربردی و فهم شیوهی عمل طرح بحث میکند- و هم به جهت نزدیکی فضای فکری نگارنده با مکاتب فلسفی اروپای شرقی و مکتب اتریش (زایشگاه پراکسولوژی) است. نگارنده بعد از توضیح این سه مؤلفه و انواع و ابعاد هر یک از آنها (برای مثال پراکسولوژی در دو نوع پراکسولوژی شاعرانه و پراکسولوژی ابزاری تقسیم میشود) چندین فلسفه یا فلسفهی اجتماعی را برای بررسی مشخص میکند و این فلسفهها را بین همکاران خود تقسیم کرده و هر یک را مأمور بررسی یکی از آنها میگرداند. فلسفه یا فیلسوفان اجتماعی بررسی شده عبارتند از: فلسفهی تحلیلی، فلسفهی عملگرایی (پراگماتیسم)، مباحث فلسفی مکاینتایر، مباحث فلسفی مارکسیسم، مباحث فلسفی هابرماس، فلسفهی هرمنوتیک، فلسفهی پدیدارشناسی، مباحث فلسفی رورتی (نئوپراگماتیسم). در این میان فصل آخر به فلسفهی خاصی نپرداخته است؛ عنوان فصل دهم «مثلثسازی فلسفههای علم به جهت درک پیچیدگیهای فلسفه و مسائل مدیریتی» است. همچنین نگارنده در مقدمهی کتاب ابراز امیدواری میکند که بتواند به مباحث فلسفی بیشتری از قبیل کیرکگارد، سارتر، پوپر، دلوز، آدورنو، لویناس، باختین، فوکو، لومن، وارلا، اکو، ارچر، لاتور، سرو ... نیز بپردازد. البته قابل ذکر است که ترجمهی فارسی در جلد اول، تا فصل پنجم پیش رفته است و هنوز باقی مباحث چاپ نشده است.
اقتباس از مدل تولید محتوای این کتاب به این معنا است که ما اولاً مؤلفههای فهم فلسفی و در ثانی تعدادی فلسفه را مشخص نماییم و با هدف مشخص کردن تأثیر هر یک از فلسفهها بر روی فهم ما از سازمان، پژوهش نماییم. چه بسا شایسته بود که مترجم زحمت ترجمه را به خود نمیداد، بلکه با الهام از ایدهی چنین کتابهایی و با مشورت اساتید فلسفهی ایران، یک چهار چوب کلی فهم فلسفی و تعدادی حوزهی فلسفی نزدیکتر به اندیشهی ایرانیان را شناسایی میکرد و آن ها را به اساتید و پژوهشگران رشتهی مدیریت سفارش میداد. به غیر از این که فهم فلسفههای غربی از منظر پژوهشگر ایرانی تأثیر مناسبتری بر روی فهم سازمان در معنای ایرانی خود دارد. قطعاً جریانهای فلسفی بومی ما مانند نئوصدراییها، فردیدیها، سنتگراها، مکتب تفکیک، مباحث فرهنگستان علوم اسلامی قم و... نیز میتواند آبستن بحثهایی در فهم سازمان ایرانی - اسلامی باشد.
به نظر میرسد محتوایی چنین اثری کمتر از محتوای کتاب موجود نخواهد بود. به غیر از ضعف ایدههای استخراج شده از مباحث فلسفی برای ثمربخشی آنها در فهم سازمان (این ضعف تا جایی است که در برخی موارد مثل فصل مربوط به اندیشههای مارکس و هابرماس، مرورهای کامل و دقیقی نیز نسبت به مباحث معطوف به دانش مدیریت از نظام اندیشهای ایشان وجود ندارد) و نیز فارغ از میمنتی که استفاده از چنین ایدهای در جامعهی پژوهشگران دانش مدیریت ایران دارد، در اینجا لازم است که اصل ایدهی کتاب نقد و بررسی گردد.
کتاب در مقدمه توضیح میدهد که تاریخ علم به ما پارادایمها و رویکردهای مختلفی در علم را نشان میدهد؛ این کار به خصوص در تفاوت علم رنسانس با علم مدرن دنبال میشود. «برداشت از دانش رنسانسی که بر پایهی مشاهدهی همگونیها و شباهتها بود، با معرفت مدرن که مستلزم تحلیل بازنماییها و برقراری روابط علی از طریق اصول همسانی و تفاوت بود، جایگزین شد. بدین ترتیب، نام دهی، بازنمایی، طبقهبندی و برقراری روابط علی به فعالیتهای کلیدی یک ذهن دانا تبدیل شدند.» (صص 9-8) از منظر همین کثرت رویکردهای ذهنی در دورانهای مختلف تاریخ و شرایط اجتماعی گوناگون است که ایدهی کتاب شکل میگیرد. پروژهی نگارنده در میان این کثرت اندیشهها یک جمله است: «اِی اندیشمند دانش مدیریت! پیشفرضهای خودت را بشناس تا بتوانی در این کثرت به علم نافعتری در حوزهی مدیریت برسی». «تنها با بحث و بررسی پیشداوریهای ذهنی عمیقاً پا برجای خویش و بررسی انتقادی آنهاست که میتوانیم شروع به بازیابی کلیت محو شده به وسیلهی گزینش کنیم. بینش و فهم واقعی، نه با اجتناب از دیدگاههای مخالف یا سازگار، بلکه تنها با رودررویی با آنها، از طریق موشکافی دقیق و در پی انسجام درون پارادایمی و واکاوی رهنمودهای ضمنی آنها در دنیای امور کاربردی به دست میآید. این وظیفهی واقعی پویش فلسفی و تکلیفی است که حدود و ثغور این کتاب را شکل میدهد». (صص 15-14) در راستای این پروژه، پرداختن به فلسفه در دانش مدیریت به جهت کامل کردن فهم از سازمان از یک طرف با استفاده از اندیشههای فلسفی است که فهم جدیدی را از پدیدههای سازمانی به ارمغان خواهند آورد و از جهت دیگر به جهت ارزیابی و انتخاب میان فهمهای مختلف از یک پدیدهی سازمانی است که به جهت پیشفرضهای مختلف، ایجاد شده است. فهم پیشفرضها مهمترین کار فلسفه برای علم است. در واقع در هر دو ثمرهی فلسفه برای علم، کار فلسفی کردن باید از نظریات فلسفی شروع شود و به مصادیق یا پدیدههای سازمانی برسد. اما این جریان میتواند برعکس شود.
مسئله، تفاوت میان فلسفهخوانی و تفلسف است. مترجم در پیشگفتار خود به درستی اشاره میکند که این دو با هم تفاوت دارند و بعد ادعا میکند که «اگر در پی فلسفه خوانی باشید کتابهایی به مراتب بهتر از این در دسترس شماست. اما اگر در پی تفلسف یا فلسفیدن باشید میتوانید از مطالب این کتاب به عنوان الگویی از تفلسف اندیشمندان حوزهی مدیریت استفاده کنید و شعلهی حیرت را - که همانا فلسفه با حیرت آغاز میشود- در خود شعلهور سازید.» (ص 5) به نظر من اتفاقاً کتاب دقیقاً به معنای فلسفهخوانی فوقالذکر است و کتابهایی به مراتب بهتر از این کتاب هم در این زمینه وجود دارند. باید دید شعلهی حیرت چگونه میتواند در اندیشمند مدیریت روشن شود. شعلهی حیرت برای اندیشمند علم مدیریت با تعمق ایمننت (درون ماندگار) در حوزهی مطالعات سازمان روشن میشود، نه با دستدرازی به مباحث فلسفی و چسباندن این مباحث به تئوریهای مختلف و دستهبندیهای جدید از این تئوریها. شعلهی حیرت با فهم فلسفی روشن میشود، نه با بازگو کردن مباحث فلسفی ناظر به یک تئوری دیگر، و این فهم فلسفی در هر جایی برای هر حوزهای از دانش میتواند روشن گردد.
چه بسا شایسته بود که اندیشمندان فلسفی چنین کاری را دنبال نمایند. حال آنکه بسیاری از فیلسوفان جدید، کار فلسفی را فارغ از فهم انضمامی و دروننگر پدیدههای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... ابتر و ناقص میدانند. به این معنا اساساً کار فلسفی واقعی و رسیدن به معنای متفاوت یا معنای حقیقی از پدیدههای سازمان باید از خود مطالعهی سازمان شروع شود، نه از دستهبندیهای انتزاعی نظریات مختلف فلسفی و تطبیق آنها با مطالعات صورت گرفته در سازمان. برای مثال کاری که ماری جو هچ در بررسی سه مکتب مدرن، نمادین - تفسیری، پستمدرن روی فهم مؤلفهی سازمان، فرهنگ سازمانی، ساختار فیزیکی سازمان، شگردهای سیاسی، قدرت و تصمیمگیری سازمان، تعارض و تناقض در سازمان، کنترل و ایدئولوژی در سازمان، تغییر و یادگیری سازمان و.... ) انجام داد، یک جریان از سمت فلسفه به فهم سازمان است. مثال دیگر کتاب «نظریههای کلان جامعهشناختی و تجزیه و تحلیل سازمان» مورگان و بورل است که ظاهراً نمونهی آرمانی پروژهی نگارندهی کتاب است. درحالی که میتوان به نحوهی دیگری به فهم فلسفی از سازمان و تفلسف در مورد سازمان برسیم. اگر ما بتوانیم تفسیر و تعبیری و روایتی از سازمانها و مسائل سازمانهای موجود ارائه دهیم و این تعبیر را به عمیقترین شکل موجود ریشهیابی کنیم، به نوعی توانستهایم ازخود پدیده به فهم جدیدی برای جامعه و تاریخمان برسیم که در تمام امور اجتماعی مفید باشد و این یک کار فلسفی واقعی برای اندیشمند مدیریت است. برای مثال کاری که پروفسور دنهارت در مقالهی «پنج موضوع بحثبرانگیز مهم در نظریهی سازمان دولتی» انجام داده است، فرایند تعمق و تفلسف از خود مسائل مدیریت دولتی در دوران معاصر است.
گفتیم که کتاب «فلسفه و نظریهی سازمان» از فلسفه شروع کرده است اما در نسبت به کتاب هچ و کتاب مورگان به شدت فلسفه زدهتر است. از طرفی این کتاب به مباحث فلسفی متنوعتری پرداخته است و از طرف دیگر تقریبا در هیچ جای کتاب یک مثال واقعی از نظریات موجود تئوری سازمان (حداقل در پنج فصل اول ترجمه شده) مورد بررسی قرار نگرفته است؛ حال آنکه برای مثال کتاب هچ به عنوان یک مجموعهی شامل و کامل از تئوریهای سازمان که در سراسر دنیا شناخته شده است پر از مثالهای نظریات سازمان و مدیریت است.
فصل اول کتاب «فلسفه و نظریهی سازمان» که به فلسفهی تحلیلی میپردازد به دنبال یک روششناسی جدید برای سازمان است. در این فصل با تبیین و آسیبشناسی دو رویکرد تجربی - پوزیتیویستیِ منطقی و نسبیگرا- محافظکارِ پستمدرن روش جدید انسجامگرایی طبیعتگرایانه را مطرح میکند. به عقیدهی نگارندهی این فصل با این روش هم میتوان علم سازمان را همواره رو به افزایش و پیشرفت دید و هم نظریات بررسی سازمان را انسجام کافی برخوردار میشوند. در بقیهی فصول ترجمه شده از این کتاب مباحث فلسفی تبیین و به عبارتی مرور ادبیات شده است و ایدهی مختصری در راه استفاده از این نظریات فلسفی برای فهم سازمان معرفی گردیده است.
فصل دوم در باب پراگماتیسم است که با مرور نظریات پیرس، جیمز و دیویی نحوهی جدید یادگیری سازمانی را ارمغان پراگماتیسم برای سازمان میداند. «استفادهی عملی از این مضامین (فلسفهی پراگماتیسم) در ارتباط با نظریهی یادگیری سازمانی خواهد بود. ضمناً باید بگوییم که ما یادگیری را فقط جامعهپذیری نمیبینیم، بلکه شیوهی عمل خلاقانه میدانیم.» (ص 99) نهایتاً یادگیری فراکنشی، یادگیری پویشی که در آن دانش و کنش با هم ساخته میشوند و یادگیری در شیوهی عمل خلاق نوعی نظریهپردازی جدید برای رسیدن به منفعت پراگماتیسم در سازمان است. عجیب که در این میان تنها به نام اندیشمندان دانش مدیریت که متأثر از پراگماتیسم بوده مثل مندل، هولمز، لیوایزو از همه مهمتر خانم ماری پارکرفالت (ص 105) اشاره میشود ولی تحلیل و بررسی در نظریهی مدیریتی آنها و تبیین عمیق فلسفی از رویکرد انسانگرایی در تئوری سازمان صورت نمیگیرد.
در سه فصل آخر تنها به تبیینهای ضعیف بخشی از نظریات مک اینتایر، مارکس و هابرماس اکتفا شده است. به نظر میرسد که به سادگی هر دانشجوی علوم انسانی میتوانست، تصور کند که مباحث مفیدتری از نظریات این اندیشمندان درمورد سازمان وجود دارد. مک اینتایر خودش مباحث فلسفهی اخلاقش را در مورد پدیدههای اجتماعی (سازمان) هم بسط داده است. ارائهی خلاصهی این نظرات البته جالب است. ماتریالیسم، الیناسیون و سرمایهداری مارکس قطعاً هیچ روزنهی جدیدی برای ابتداییترین دانشجوی دانش مدیریت ایجاد نخواهد کرد. البته در این فصل (فصل چهارم: مارکسیسم) برخلاف فصل دوم که اندیشمندان متأثر از پراگماتیسم فقط نام برده شدهاند، نظر برخی از مارکسیستهایی که به نقد بوروکراسی، فرایند تولید، چرخهی دانش و ساختار سازمانی پرداختهاند، اجمالاً بررسی شده است. همچنین قواعد زبانی هابرماس به دشواری فهم جدیدی را بر سازمان ایجاد میکند. این فصل نیز با توضیح این بحث نهایتاً به شماری از نظریات مدیریت که متأثر از قواعد زبانی هابرماس بوده اکتفا شده است. «اصول اخلاقی گفتمان به طور کلی و قواعد زبانی جهان شمول هابرماس به طور خاص، تأثیری بنیادی بر مدیریت و نظریهی سازمان داشته است. در این رابطه، استفادهی مشروع از قدرت به کرات مورد تحلیل انتقادی قرار گرفته است، که تمرکز در این میان بر مطالعات سازمان به عنوان یک رشتهی دانشگاهی (استفی و گرایمز)، مدیریت استراتژیک (الویسون و ویلموت، شرر و دولینگ، شیرو استاوا) پرسشپذیرش ذینفعان (دیتز، اسمیت) ممکنات رهبری مسئولانه (ماک و پلس)، در نهایت تسهیل تصمیمگیری اخلاقی در سازمانها (استنسبوری) بوده است.» (ص 268- 269) باید اشاره کنم که مرور ادبیات در اندیشههای هابرماس به قدری کلی و ابتدایی است که حتی برخی از نظرات مدیریتیتر خود هابرماس (ایدهی رایزنی سنجیدهی عمومی، شرایط مشروعیت شرکتی) بدون توضیح دربارهی آن، تنها ذکر شده است. به نظر میرسد که مارکس (مثلاً در بحث از زیربنا بودن اقتصاد، تحول در شیوهی تولید) و هابرماس (مثلاً در بحث از حوزهی عمومی، مشروعیت، اقتدار، سیستم و زیست جهان و ...) اندیشههای نهفتهی مهمتر و جدیتری برای مدیریت دارند که در این کتاب به درستی به آنها اشاره نشده است.
پینوشتها:
1. کارشناسی ارشد مدیریت دولتی از دانشگاه علامه طباطبایی
منبع مقاله : اسفار ضمیمهی سوره شماره بیستم/ج