مترجم: منا هادیپور
خواهر من یک قالیباف است. زمانی که به طرح خیره کننده روی دارقالی نگاه میکردم، طرح ظریف و پیچیدهای که ابداع کرده بود و هزاران رشته نخی که برای بافتن از آنها استفاده میکرد، موضوعی توجه مرا به خود جلب کرد. با تعجب پرسیدم: «اگر بعد از بافتن نیمی از آن متوجه شوی که اشتباه بافتهای، چه کار میکنی؟»
خواهرم در پاسخ گفت: «در این صورت سه راه چاره وجود دارد؛ اول آن که میتوانی همه چیز را بشکافی و دوباره از اول شروع کنی. دومین راه چاره این است که فقط تا جایی که اشتباه کردهای بشکافی. و آخرین راه حل این است که اشتباهات را به عنوان جزئی از طرح در نظر بگیری و تا انتهای کار آن را مطابق با این طرح جدید پیش ببری.»
پس جای شگفتنی ندارد که منتقدان رمانی را تحسین میکنند که دارای پیرنگ منسجم است. چه نکته ظریفی! یکپارچگی رمان مقولهای است که از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. هیچ خوانندهای از داستانی که پیرنگهای بیربط آن به یکدیگر وصله پینه شده باشند، لذت نمیبرد.
خوشبختانه، هیچ گاه برای افزودن پیچیدگی به داستانی که در حال نوشتن آن هستید، یا حل کردن مشکلاتی که به هر طریقی به داستان شما راه پیدا کردهاند، دیر نیست. همان طور که خواهرم در ادامه توضیحاتش گفت، راههای متعددی وجود دارد تا یک چهارچوب مناسب برای کارتان بسازید. تنها کاری که باید انجام دهید، این است که جزئیات کامل آن را در نظر بگیرید، برای آن برنامهریزی کنید و در تمام طول مسیر کار آن را رعایت کنید. مهمتر این که از اشتباهات بیم نداشته باشید.
نویسندگان زیردست موفقیت رمانها را منوط به تأثیرات متقابلی میدانند که پیرنگ اصلی و پیرنگهای فرعی بر یکدیگر دارند. اگر شواهد حاکی از این واقعیت هستند که قرار نیست پیرنگتان موفق از آب دربیاید، یا این که داستانتان دچار یکنواختی زیاد از حد شده، در این حالت یک پیرنگ فرعی منسجم تنها چیزی است که بایستی به داستان اضافه کنید. این کار باعث میشود تا پیچیدگی و هیجانی خلق کنید که خواننده را مجذوب خود کند.
پیرنگهای فرعی صرفاً مجموعهای از داستانهای متعدد هستند که میزان تأثیرگذاری پیرنگ اصلی را تقویت میکنند. با افزودن این پیرنگها و شخصیتهای فرعی میتوانید:
- سطح کیفیت داستانتان را تا حد مطلوب ارتقا دهید.
- نیروهای متغیر درون شخصیتهای اصلی داستان را آزاد سازید؛ صعود یا نزول، نیروی برد یا باخت.
- اطلاعات داستان را برای شخصیتهای اصلی یا خواننده آشکار سازید.
- برای کنشها یک محور چرخش تعریف کنید و چرخشهایی در نظر بگیرید.
- روند پیش روی داستان را آهسته یا سریع کنید.
- حال و هواهای متفاوتی نظیر تهدید، طنز، تأثر و پیروزی را به مخاطبان خود القا کنید.
- حفرهها یا هر مشکل دیگری را که در پیرنگ اصلی وجود دارد، اصلاح کنید.
- یک پیام اخلاقی، یا حتی بهتر از آن یک چالش را درون داستانتان بگنجانید.
از آن جایی که زندگی واقعی یک سره و پیوسته پیش نمیرود، پیرنگهای فرعی نیز با ایجاد وقفه در روند داستان سبب میشوند تا پیرنگ اصلی واقعی به نظر برسد. وقفهها اتفاق میافتند، پیرنگ اصلی متحول میشود؛ گویی به طور همزمان با سه یا 10 توپ شعبدهبازی میکنیم. روایتهای بیوقفه/ پیوسته انتظارات خوانندگان را برآورده نمیکنند. به قول معروف، از شما توقع روایت تک خطی ندارند. پیرنگهای فرعی همانند جزئیاتی هستند که باید به پیرنگ اصلی اضافه شوند. بنابراین هر یک از آنها باید به طور جداگانه بررسی شود و از اجرای آنها اطمینان حاصل کرد.
طراحی پیرنگهای فرعی
در هر مرحلهای از نوشتن داستان، امکان طراحی پیرنگهای فرعی وجود دارد. اما اگر پیش از پیوند زدن آنها با پیرنگ اصلی، به طور کامل طراحی شوند، نتیجه مطلوبتری حاصل خواهد شد. به بیانی دیگر، پیرنگهای فرعی را بایستی از پیش طراحی کرد.طراحی خود را با این پرسش آغاز کنید: هدف من از طراحی این پیرنگ فرعی چیست؟ لازمه کار طراحی من چیست؟ به چه چیز نیاز دارم؟ برای اکثر ما، پیرنگهای فرعی به مثابه جریاناتی پرمخاطره برای شخصیت اصلی داستان هستند. از آن جایی که اکثر داستانهای تخیلی با معرفی شخصیتهای داستان آغاز میشوند، بنابراین برای آغاز پیرنگهای فرعی نیز میباید همین روش را به کار برد. برای مثال، در رمان Damn Straight، هدفم این بود که داستانم به گونهای باشد که مشکلات بسیار زیادی بر سر راه قهرمان داستان قرار بگیرد؛ مشکلاتی که او نتواند از پس تمامی آنها برآید. در پیرنگ اصلی این رمان، قهرمان داستان، لیلیان بایرد است که در پی چارهجویی برای مشکلی است مربوط به یک بازیکن گلف حرفهای. علاوه بر این پیرنگ، تعدادی پیرنگ فرعی نیز در دل داستان گنجاندم؛ دوستی که به کمک فوری لیلیان نیاز دارد، رقیبی که در زمین گلف از هیچ نیرنگی برای برنده شدن دریغ نمیکند، مربیای که از لیلیان میخواهد تا ادای بازرسان را درنیاورد، یک روستایی نادان با تمایلات تروریستی و یک سگ خیابانی که در همان حوالی زندگی میکند و قصد جان خرگوش لیلیان را دارد. تمام اینها در طول یک هفته مسابقه اتفاق میافتد.
هیچ یک از این شخصیتها در این پیرنگهای فرعی بر حسب اتفاق پدید نیامدهاند. در واقع، بهترین روش برای طراحی پیرنگهای فرعی، شخصیت پردازیهایی است که میتوانند پیرنگ شما را گسترش دهند و آن را پیش ببرند. پس از طراحی پیرنگهای فرعی، این امکان برای شما فراهم میشود که به آسانی ترتیب اجرای آنها را تغییر دهید. چطور میتوانید پیرنگهای آماده اجرای خود را در دل داستان بگنجانید؟ در ادامه هفت روش ارائه شده است که از ماندگارترین داستانها الهام گرفته شدهاند.
1. شیوه بخشهای مجزا از یکدیگر
بسیاری از نویسندگان بلندپرواز این روش را مناسب نمیدانند، چرا که بسیار ساده و آسان است. آنها بر این باورند که این روش بیشتر شبیه تقلب کردن است. اما بدون شک، پس از تصویرنگاری حکاکهای سومری از پادشاهانشان، بسیاری از نویسندگان مشهور این روش را در انواع مشخصی از پیرنگها استفاده کردند.رمان ماجراهای هاکلبری فین بهترین مثال است که در آن از این روش الهام گرفته شده است. مارک تواین با نوشتن این رمان به شیوه پیکارسک در پی هدف خاصی بوده است. ماجراهای هاکلبری فین داستان سفری است که هر قسمت از آن تأثیری بر قهرمان داستان دارد؛ تأثیراتی که از یک پسربچه یک مرد بالغ میسازد (یا از یک دختر بچه یک زن بالغ، مانند رمان Rubyfruit Jungle از ریتا میبروان). از سوی دیگر، هر یک از قسمتهای این رمان ضمن تأثیراتشان روی شخصیت اصلی، ریاکاری و دورویی مردمان آن زمان را نیز به طور همزمان به تصویر میکشد.
در این رمان تواین دو خانواده مذهبی را که دشمن خونی یکدیگرند (خانواده گرنجرفورد که هاک پا به زندگی آنها میگذارد و رقیب آنها خانواده شپردسان)، در کنار هم به زندگی هاک وارد میکند و پیش از این که این دشمنی فاجعهای را به بار بیاورد، آنها را از زندگی او خارج میکند. هاک که به خانواده گرنجرفورد علاقه دارد، در پی خشونتهایی که به بهانه دفاع از شرافت خانوادگی در میگیرد، از این خانواده منزجر شده و از آنها جدا میشود.
اگر پیرنگ فرعی شما مانند یک سفر فرعی برای شخصیت اصلی داستان به شمار میآید، از این روش استفاده کنید.
چگونه این شیوه را به کار ببرید:
گذر از موقعیت فعلی در پیرنگ اصلی را به فراموشی بسپارید و یک فصل جدید را شروع کنید. پس از روایت این داستان که در دل داستان اصلی شما جای دارد، به پیرنگ اصلی بازگردید و آن را ادامه دهید. اگر داستان شما از زاویه دید اول شخص باشد که شخصیت داستان در هر زمان یک رخداد را تجربه میکند، بدوین شک این روش نوشتن بسیار کارآمد خواهد بود.2. روش خطوط موازی
پیرنگهای فرعی میتوانند متکی بر پیرنگ اصلی نباشند. حتی این امکان وجود دارد که پیش از اضافه کردن آنها به پیرنگ اصلی، به طور کامل و مجزا طراحی شوند.یکی از بهترین نمونههای پیرنگنویسی موازی، رمان جنایی روز شغال اثر فردریک فورسایت است. در ابتدای رمان میبینیم که یک فرد بینام شخصی را ترور میکند که در ادامه داستان از این فرد با نام جکل یاد میشود. به زودی پلیس از این توطئه باخبر میشود. از این نقطه داستان به بعد، فورسایت مدام تمرکز داستان را بین جکل و لبل، بازرس پلیس، که هر کدام مشغول به فعالیتهای خود هستند، تغییر میدهد. درنهایت، نتیجه این تغییر تمرکز مداوم خواننده را بهتزده میکند. نقطه تلاقی این دو پیرنگ درست در انتهای داستان است؛ زمانی که لبل و جکل با یکدیگر روبهرو میشوند.
چگونه این شیوه را به کار ببرید:
داستان خود را با پیرنگ اصلی آغاز و آن را با شخصیتهای اصلی، خصوصاً قهرمان داستانتان، پیش ببرید. سپس ابتدای پیرنگ فرعی را به آن اضافه کنید و مدام بین پیرنگ اصلی و فرعی در رفتوآمد باشید. این کار سبب میشود که تضاد این داستانها مشهودتر باشد.میتوانید پیرنگ موازی خود را به هر میزانی که مناسب و مدنظرتان است، گسترش دهید. در مثال فوق، اگرچه پیرنگها تا حد زیادی با یکدیگر برابر هستند، اما برتری یکی از آنها در نام رمان مشهود است؛ روز شغال، نه روز بازرس پلیس. در داستانهایی که هر دو شخصیت اصلی و رقیب در مقابل یکدیگر قرار میگیرند، روش خطوط موازی بسیار کارآمد است، مانند بسیاری از داستانهای تریلر، داستانهای اسرارآمیز و داستانهای ویژه بزرگسالان. در صورتی که پیرنگ موازی شما یک پیرنگ فرعی است که در مقایسه با پیرنگهای فرعی دیگرتان از اهمیت کمتری برخوردار است، آب و تاب کمتری به آن بدهید.
3. روش متقاطع
اگر قصد دارید هیجانی به داستان خود اضافه کنید که نتیجهای مطلوب در پی داشته باشد، دو پیرنگ موازی را در نقطه مشخصی از داستان با یکدیگر پیوند دهید. تفاوت ساختار موازی و متقاطع در این نکته است که در روش اخیر هر دو پیرنگ در نقطهای از داستان با یکدیگر پیوند میخورند و در مسیری نسبتاً طولانی بر یکدیگر تأثیر متقابل دارند. اما در ساختار موازی، پیرنگها هیچ گاه با یکدیگر تلاقی ندارند و چنان چه پیوندی هم صورت بگیرد، بسیار کوتاه و در انتهای داستان است.داستانهای متقاطع با یک پیرنگ اصلی آغاز میشوند و پس از آن که دچار یکنواختی شدند، یک پیرنگ کاملاً متفاوت و مهیج جدید در آنها ظاهر میشود. مسلماً آن چه در این داستانها ذهن خواننده را با خود درگیر میکند، این نکته است که بر سر شخصیتها و موقعیتهایشان در این دو پیرنگ چه خواهد آمد. این درگیری ذهنی همان هیجان داستان است. تا قسمتهایی از داستان، این گونه به نظر میرسد که داستانها کاملاً از یکدیگر مجزا هستند، اما در نهایت به یکدیگر نزدیک میشوند و باعث میشود که خواننده نتیجه داستان را پیشبینی کند. سپس پیرنگها با یکدیگر تلفیق میشوند و با پیچیدگی خاصی پیش میروند و حس رضایت بیشتری را در خواننده ایجاد میکنند.
در ادامه، خلاصهای از یک پیرنگ متقاطع برای نمونه آمده است:
پیرنگ 1: امروز یک روز بزرگ است که بچههای مهد کودک به پیکنیک میروند. بعد از این که بچهها به پارک رفتند، مربی و مادرانشان وسایلی را که در یخدانها گذاشته بودند، خالی میکنند.
پیرنگ 2: مردی با عصبانیت برای خرید نوشیدنی به فروشگاه میرود.
پیرنگ 1 : بچهها تا آماده شدن ساندویچهای هاتداگ گرگم به هوا بازی میکنند.
پیرنگ 2: مرد پنج شیشه نوشیدنی را کنار هم قرار میدهد.
پیرنگ 1 : یکی از بچهها به طرف خیابان میدود و مادرها هم به دنبال او.
پیرنگ 2 : مرد سوار وانتش میشود.
پیرنگ 1 : بچهها شروع به خوردن چیپس و هاتداگ میکنند.
پیرنگ 2 : مرد تصمیم میگیرد از خیابان کنار پارک میانبر بزند.
ضربان قلبتان کمی تندتر نشد؟ در ادامه داستان، ماجرای راننده و پیکنیک با یکدیگر پیوند میخورد. راننده و یکی از بچهها (یا یکی از والدین، یا مربی، یا هر سه) تا انتهای داستان با یکدیگر همراه میشوند. در این نقطه از داستان، پیرنگ 3 با جزئیات کامل آغاز میشود که محتوای آن را، داستان رابطه این افراد تشکیل میدهد.
چگونه این شیوه را به کار ببرید:
متناوب بودن دو یا سه پیرنگ موازی (اگرچه بیشتر از سه پیرنگ موازی احتمال گمراه شدن خواننده را به همراه دارد) شخصیتهای مختلفی را به وجود میآورد. داستانهای مربوط به آنها در یک نقطه مشترک از داستان با یکدیگر ادغام میشوند. این همان نقش مشترک بین تمامی آنهاست. در مثال قبلی، نقطه مشترک یک مکان است. اما میتوانستید به جای آن یک شخص، خواننده، یا یک حادثه را نقطه مشترک قرار دهید، مانند یک درگیری سیاسی یا یکی از بلایای طبیعی. این شما هستید که ایده میدهید.4. شیوه پیدا و پنهان
داستان کشتن مرغ مقلد اثر هارپر لی داستانی با زاویه دید اول شخص است. در این داستان، راوی، اسکات فینچ، با مجموعهای از شخصیتهای مستقل در تعامل است که هر یک از آنها ماجراهای مختص به خود را دارد. زمانی که پیرنگ اصلی روی پدرش و جریاناتی که در دادگاه برای او اتفاق میافتد، متمرکز است، پیرنگهای فرعی جزئیات زندگی اسکات را روایت میکنند؛ برادرش جم و یکی از دوستان مشترکشان دیل، خانم دابوس، زنی بسیار زشت که در همسایگی آنها زندگی میکند، روح زندهای به نام بو رادلی، عمه کنجکاوش الکساندرا و مشکلات اسکات در مدرسه.شخصیتهایی که در این پیرنگ های فرعی قرار داده میشوند، با فواصلی رضایتبخش برای مخاطب به زندگی اسکات میپردازند. هر حادثه به نوبه خود یک داستان کوتاه اما کامل است. برای مثال، زیورآلات بدلی که جم و اسکات در یک درخت پیدا میکنند، یا صحنه رقتباری که در آن اسکات خوابآلود در آتش سوختن خانه خانم مادی را تماشا میکند و ناگهان متوجه میشود که پتویی که به دور او پیچیده شده، پتوی خودش نیست. این اتفاقات قسمتی از یک پیرنگ فرعی هستند که مربوط به بو رادلی است. این پیرنگ به منظور جان بخشیدن به بو، پیش از این که خواننده و اسکات آن را ببینند، ایدهپردازی شده است.
چگونه این شیوه را به کار ببرید:
طراحی شما باید به گونهای باشد که پیرنگهای فرعی در فواصل متعدد و مجزایی از پیرنگ اصلی نقش خود را ایفا کنند. برای مثال، در فصل اول یا دوم مربی / مشاوری (mentor) را در دل داستان بگنجانید، در چند مورد از او راهنمایی بگیرید و بعد او را به سفری بفرستید که با موضوع داستانتان کاملاً نامرتبط است. او در فصل هفتم کتاب از سفر بازمیگردد و یک بار دیگر شخصیت اصلی داستانتان را در مواردی راهنمایی میکند و به او مشاوره میدهد. ممکن است او در طول سفر با مشکلاتی هم مواجه شده باشد؛ معضلاتی که ممکن است حتی با بازگشت او به داستان افزوده شوند (مانند یک دوستی سطحی و گذرا).هم چنین، اگر داستان شما دارای زاویه دید اول شخص است و میخواهید از پیرنگی استفاده کنید که اصطلاحاً با این زاویه دید سازگاری ندارد، میتوانید از پیرنگی استفاده کنید که دارای زاویه دید از بالا باشد و سپس مجدداً آن را به اول شخص تغییر دهید. این روشی است که بسیاری از نویسندگان معاصر از آن استفاده میکنند.
5. شیوه روایت مقید شده
خوانندهها عاشق آغاز مجدد داستان هستند. پیرنگ فرعی خود را در ابتدای رمان بیاورید. در طول داستان کمو بیش بدان بپردازید و در انتهای داستان آن را رمزگشایی کنید. این حالت برای خواننده بسیار مطلوب است. آنها تقریباً داستان درام و پرمایه ملکهای را که با راکت تنیس خدمتکار خود را کتک زده بود، فراموش کردهاند. اما اکنون، داستان این خدمتکار مجدداً مطرح میشود. ملکه از جانب عمههای خدمتکار که از کلمبیا آمدهاند، مورد حمله قرار میگیرد. این دو خانم همان کسانی هستند که یک دزدی با نیت خصمانه را از ملکه ترتیب داده بودند. چه تکرار دلنشینی!من معمولاً در داستانهایم یک پیرنگ فرعی را باز نگه میدارم تا در انتهای داستان (بعد از پیرنگ اصلی) به آن خاتمه دهم. این کار برای خواننده شرایطی را فراهم میکند تا پس از اوج داستان مجدداً بر داستان متمرکز شود و از واقعیتی که ترتیب بازگویی آن به وقفه افتاده است، لذت ببرد. در این نقطه از داستان خواننده لذتی غیرمنتظره را تجربه میکند.
چگونه این شیوه را به کار ببرید:
این روش بسیار ساده است و میتوان آن را یکی از انواع روش بخشهای مجزا (روش اول) تلقی کرد. برای به کارگیری این روش کافی است دو داستان متفاوت بنویسید و به پیرنگ اصلی اضافه کنید. اما با بازگو کردن سایر داستانها بین آنها وقفه بیندازید.بهتر است در اواسط داستان اشارهای جزئی به جریانات بعدی داشته باشید. در مثال فوق، میتوانم صحنهای را اضافه کنم که در آن به مناسبت بازگشت زن خدمتکار به کار در خانه، یک جشن خوشامدگویی برای او ترتیب داده شده است. در این جشن، زن خدمتکار و عمههایش چند دقیقهای را کنار هم به گفتوگو و تبادل اطلاعات میپردازند و در نهایت با یکدیگر نقشه یک دزدی را طراحی میکنند.
6. روش شخصیت رابط
استفاده از شخصیتهای رابط برای اضافه کردن هر نوع پیرنگ فرعی به داستانهای تخیلی روشی مناسب محسوب میشود. برای مثال، یکی از اطرافیان شما به هیدروکودون اعتیاد دارد. پزشک معتمدی را در نظر بگیرید که برای او مواد تهیه میکند، اما نسبت به ساقی مواد دچار سوءظن میشود. در این حالت، فرد معتاد بین دنیای پزشکی که در مخمصه افتاده است و دنیای پرمخاطره خیابان ها همانند یک پل ارتباطی عمل میکند.چگونه این شیوه را به کار ببرید:
شخصیتی را وارد داستان خود کنید که تا حد ممکن با فضای داستان متفاوت باشد، شخصیتی که درگیر دنیای متفاوت از دنیای داستان شماست. هم چنین قصه شما میتواند با دو دنیای متفاوت شروع شود که قرار است با طریقی با یکدیگر پیوند بخورند. سپس شخصیتی را طراحی کنید که میتواند این دنیاها را به یکدیگر مرتبط کند. پزشک، وکیل، مشاور و کشیش از جمله شخصیتهای رابطی هستند که میتوانند در چنین داستانهایی کارکرد بسیار مؤثری داشته باشند، به این دلیل که افراد رازهایشان را برای آنها فاش میکنند.7. روش سرنخ
چالش اصلی اما نتیجه بخش برای نویسندگان داستانهای تریلر، تعلیقی و رازآمیز گنجاندن سرنخ در پیرنگ فرعی است. سرنخها از ابهامات پرده بر میدارند و مخاطب را سرگرم میکنند. افزودن آنها در بسیاری از ژانرها اختیاری است، اما در یک داستان جنایی باید حتماً در دل پیرنگ اصلی گنجانده شود.چگونه این شیوه را به کار ببرید:
سرنخها را در شروع داستان بیاورید و بارها و بارها از آنها استفاده کنید. نکتهای که باید به آن توجه داشته باشید، تمایز بین سرنخهاست. سرنخی که برای کارآگاه خیالیتان طراحی میکنید، با آن چه برای خواننده در نظر میگیرید، باید کاملاً متفاوت باشد. بسیاری از سرنخهایی که کنجکاوی خواننده را برانگیختهاند، محصول ذهن نویسندهای بودهاند که ایدههای فوقالعادهای برای طراحی سرنخها دارد، اما لزوماً کوچکترین تصوری از چگونگی گشودن و به سرانجام رساندن آنها ندارد. به همین سبب سرنخها را در هر قسمت داستان که از نظر او مناسب است، جای میدهد. نویسنده مشهوری را میشناسم که با استفاده از این روش بارها رمانهایش موفق از آب درآمده است. بنابراین، تخیلات خود را آزاد بگذارید و آنها را گسترش دهید. از سوی دیگر، اگر میخواهید سرنخی برای خوانندگان طراحی کنید که کنجکاوی آنها را برانگیزد، در شروع داستان چگونگی پایان دادن به آن را در نظر داشته باشید. فرض کنید داستانتان با یک ماجرای قتل آغاز میشود. پرسی، قاتل، در انتهای داستان ملتمسانه از شما طلب بخشش میکند. فرض میکنیم که او قتل را با استفاده از یک میله آهنی در کتابخانه مرتکب شده باشد. در این حالت میتوانید یک شخصیت فرعی را به داستان وارد کنید. این شخصیت پی میبرد که پرسی در حال نوشتن پایاننامهای با موضوع ارگانیسمهای تجزیه کننده سلولز است. خواننده باهوش میداند که کاغذ از فیبرهای چوبی متشکل از سلولز ساخته شده است. فکر میکنید حجم انبوهی از کاغذ را در کجا میتوان یافت؟ خب معلوم است، در کتابخانه!اندکی بعد میتوانید مالک خانه را وارد داستان کنید تا صحنه بازسازی لولهکشی بخش شمالی خانه قدیمی را اجرا کند. اکنون خواننده زیرک به خاطر میآورد که لولههای خانههای قدیمی از چه ساخته شده بودند (آهن). این دقیقاً همان چیزی است که داستانهای معمایی را مهیج میکند.
تکمیل ساختار
به خود این فرصت را بدهید که جهان تخیلتان را وسعت ببخشید. چرا از یک پیرنگ فرعی و نامناسب استفاده کنید که برای مدتی طولانی روند داستانتان را مختل کند؟ آن را به پیرنگهای کوچکتر تقسیم کنید و در قسمتهای مختلف داستانتان جای دهید. یا به جای خلق یک شخصیت فرعی، دو شخصیت خلق کنید تا پیرنگ شما را اجرا کنند. از تکنیک جامپ کات بین پیرنگ و پیرنگهای فرعیتان استفاده کنید. بهتر است در مدت نوشتن یک روز کامل دست از نوشتن بردارید، روز بعد متن را مرور کنید و ببینید که چطور از آب درآمده است.پینوشتها:
1- الیزابت سیمز، از پرفروشترین نویسندهها و نیز صاحب نظر در حوزه نویسندگی به شمار میآید. او هم چنین از نویسندگان مجله رایترز دایجست (Writer’s Digest) است. از آثار اوست: The Rita Farmer Mysteries و The Lillian Byrd Crime series. هم چنین کتاب : You’ve Got a Book in You A Stress-Free Guide to Writing the Book of Your Dreams، نوشته او، منبعی غنی برای نویسندگان به شمار میآید.
منبع مقاله :ماهنامهی فیلم نگار، شماره 153، شهریور 1394، سال چهاردهم، به نقل از http://www.scriptmag.com