در سورهی انعام که در حقیقت سورهی احتجاج است و در حدود چهل بار خدا به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور احتجاج میدهد، میفرماید (قل) اینچنین بگو، یا دستور میدهد که حکم خدایی را ابلاغ کن و بسیاری از این دستورها همراه با نقل دلیل و اقامهی حجت است، آنچه که در سورهی مبارکهی انعام به عنوان ادلهی توحیدی آمده در پایانش یکجا خلاصه و مطرح شده. در پایان سورهی انعام به رسول الله میفرماید: بگو: (قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ) (1) خدا امر به راه راست هدایت کرد. آن راه آفرین ما را به راه راست هدایت کرد صراط مستقیم راهی است که پایانش ابد است و پیمودن این راه بدون تردید به سعادت ابد میرسد کارهای خدا براساس صراط مستقیم است. رهنمود پیامبر اکرم هم بر صراط مستقیم است رهزنیهای شیطان هم در صراط مستقیم است زیرا شیطان در راههای انحرافی کاری ندارد. او در صراط مستقیم کمین کرده تا جلوی رهگذرها را بگیرد. طی صراط مستقیم دشوار است چون این رهزن با تمام نیرویش تصمیم گرفته که رهزنی کند لذا پیمودن این راه آنچنان دشوار است که گویا انسان بر مسیری پا میگذارد که از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است.
خدا کارهایش بر صراط مستقیم است (إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ) (2) برنامههای الهی در صراط مستقیم است. اصولاً برنامهی حق همان صراط مستقیم است. رسول خدا هم در صراط مستقیم حرکت میکند و راهنمایی میکند (یس وَالْقُرْآنِ الْحَكِیمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ) (3)
پس رسول اکرم بر بستر صراط مستقیم است. اندیشههایش، خلق عظیمش و گفتار و کردارش که در جمع سنت است و حجت، بر بستر مستقیم است. خدا به رسولش فرمود: تو بر صراط مستقیمی. شیطان هم مصمم شده است که این مسیر را ببندد. گفت: (لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِیمَ) (4) من در بستر این راه مستقیم نشستهام تا رهزنی کنم و دست این رهگذرها را بگیرم و آنها را از این صراط منحرف کنم. پس صراط مستقیم دارای اهمیت است. خدا هم در کمین است که دست اولیایش را بگیرد و از این صراط بگذراند، شیطان هم در کمین است تا پای رهگذرها را بگیرد و خار راه باشد. خدا به پیامبر فرمود بگو پروردگار من که برنامهاش عین صراط مستقیم است مرا به صراط مستقیم راهنمایی کرد و این صراط مستقیم همان دینی است که بدون اعوجاج و انحراف است و همان دینی است که ابراهیم خلیل داشت. (دِیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِینَ قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُكِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ) (5)
نشانهی صراط مستقیم بودن آن است که تمام ابعاد هستی انسان برای خداست. هم نماز و هم انجام مناسک حج و کل عبادتهای دیگر و زندگی و مرگ من برای رب العالمین است. یعنی کاری نمیکنم که به فرمان رب العالمین نباشد، جایی قدم نمیگذارم که رضای رب العالمین نباشد. مادام که زندهام در مسیر دین الهیام وقتی هم که میمیرم مرگ من هم با رضای خدا و در راه خداست. آنها که زندگیشان در راه خدا نبود مرگشان هم برای خدا نیست (کما تعیشون تموتون و کما تموتون تبعثون) اگر زندگی برای خدا نبود مرگ هم برای خدا نخواهد بود. و اگر مرگ برای خدا نبود، حشر و قیام بعد از مرگ هم با رحمت خدا همراه نیست. در چند جای قرآن آمده آنها که تبهکارانه زندگی کردند هنگام مرگ، فرشتههایی که مأموران الهیاند چهره و پشتهای آنها را میزنند و این بیارتباط با فشار حال مردن نیست. این کریمه (یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ) (6) را بعضی از عرفای بزرگ اسلامی، از عرفای متأخر چنین توجیه کردهاند. گفتهاند، فرشتگانی که صورت تبهکاران را میزنند غیر از فرشتگانی هستند که پشت آنان را میزنند زیرا فرشتههایی که مأمور این جهانند میبینند این شخص، عمری را در دنیا گذراند و از این مزرعه کشتی برای آخرت فراهم نکرد و از بازار جهان، چیزی تهیه نکرد، با فشار پشتش را میزنند و او را از دنیا بیرون میکنند. این فشاری است که تبهکار از پشت میبیند. فرشتگان و مأموران آن عالم میبینند این تبهکار با دست تهیه میآید، رهآوردی ندارد به صورتش سیلی میزنند که چرا با دست تهی میآئی. این است که قرآن فرمود: (یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ) چهرهها و پشتهای تبهکاران در هنگام مرگ و انتقال از دنیا به برزخ آسیب میبیند. اگر کسی زندگیاش برای خدا نبود مرگ او هم برای خدا نیست. ولی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) که حیاتش برای خداست مرگش هم برای خدا و در راه خداست (لَا شَرِیكَ لَهُ وِبِذلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ) (7). رسول الله اول المسلمین است و این اولیت، سبق زمانی نیست زیرا هر پیامبری نسبت به امتش از لحاظ اسلام آوردن سبق زمانی دارد، چه اینکه انبیای پیشین هم نسبت به انبیای بعدی تقدم زمانی داشتند از نظر اعتقاد به اسلام، ولی دربارهی انبیای قبلی به هیچ پیامبری، اول المسلمین گفته نشد. عبارت اول المسلمین در چند جای قرآن که آمده مخصوص رسول اکرم است که ظاهراً اشاره به اولیت ذاتی و فضلی و رتبه و شرف آن حضرت است. آنگاه برای توحید سه حجت و برهان اقامه میکند، اول مربوط به بررسی نظام دنیا دوم مربوط به بررسی نظام معاد و قیامت و سوم هم مربوط به جامعه انسانی و حیات انسانی. سه برهان مزبور در دو آیهی آخر سورهی انعام خلاصه شده (قُلْ أَغَیْرَ اللّهِ أَبْغِی رَبّاً وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَیْءٍ) (8) آیا من غیر خدا را به عنوان مدبر بپذیرم و او را به عنوان رب اتخاذ کنم در حالیکه خداست که پرورنده و مدبر همهی اشیاست. هیچ موجودی نیست که تحت ربوبیت و تدبیر خدا نباشد زیرا هیچ موجودی نیست که مخلوق خدا نباشد و هیچ مخلوقی نیست که به مبدأ ذاتی نیاز نداشته باشد و هیچ موجودی ممکن نیست که به مبدأ واجب نیازمند نباشد. پس هرچه در جهان هستی هست، هرچه که به نام موجود امکانی در عالم هستی محقق شد تحت ربوبیت و تدبیر الله است. زیرا نه میشود گفت موجودات جهان نیازی به رب ندارند و نه میشود گفت به غیر خدا متکیاند زیرا اگر نظام علی حق است و اگر هر موجودی باید هستی و پرورش خود را از مبدأ بالذات دریافت کند پس هرچه در جهان هستی محقق شد محتاج به رب است و رب او هم الله است که آفریدگار و غنی بالذات است این احتجاج بر توحید بوده از راه مشاهدهی نظام کل.
دوم استدلال بر توحید از راه ضرورت پاداش و معاد فرمود (وَلَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى) (9) هیچ جانی گناه نمیکند مگر علیه خودش چون عمل هیچگاه از عامل جدا نخواهد شد. تبهکاری از تبهکار گسسته و جدا نخواهد شد. ممکن نیست عمل از بین برود و نیز ممکن نیست که ارتباط آن با عامل قطع شود و ممکن نیست دیگری بار گناه انسان گناهکار را حمل کند. هیچ باربری در قیامت بار دیگری یا دیگران را نمیبرد. هر انسانی باید بار خودش را ببرد. گاهی ممکن است که هم بار خود را ببرد و هم نظیر بار دیگران را که گمراه کرد حمل نماید ولی آنها هم که عمداً گمراه شدند باید بار خود را هم حمل کنند. چون جزا و پاداش حق است، و ممکن نیست عمل، عامل را رها کند، چون (كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِینَةٌ) (10) هر انسانی در گرو کار خودش است (إِلَّا أَصْحَابَ الْیَمِینِ) (11) که اینها آزادند زیرا تبهکار نبودند که در بند تبهکاری اسیر باشند، آزادانه زندگی کردند و رادمردانه در قیامت مبعوث میشوند، اگر هر انسانی در بند اعمال خودش هست و جهان نیز بیپاداش نیست بنابراین حسابرسی و جزا دهنده و کیفر دهنده و پاداش بخشی هم هست. اگر روز جزایی هست مالک روز جزا هم هست و آن خداست. این استدلال بر توحید بود از ناحیهی ضرورت پاداش و ضرورت معاد (ثُمَّ إِلَى رَبِّكُم مَرْجِعُكُمْ فَیُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ) (12) باید بشر سرانجام به جایی برسد که اختلافات را حل شده ببیند، به عمر اختلافات خاتمه داده شود، این پراکندگیهایی که در افکار و عقاید و گفتار و کردار است کنار برود، این جنگ هفتاد و دو ملت کنار برود، این افسانهها افسانه بودنشان روشن بشود و حقیقت هم روشن بشود. تا افسانه به کنار نرود و حق روشن نشود این جنگهای هفتاد و دو ملت خاتمهپذیر نیست. از نظر جهان هستی روزی در پیش است که به همهی این اختلافات خاتمه داده میشود و آن قیامت است. حتی در زمان ظهور ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اختلافات بکلی برطرف نمیشود گرچه بیش از یک حکومت نیست و آن حکومت مهدی (علیهالسلام) است و در چهرهی پرچم حضرت نوشته است (البیعةلله) گرچه زمین پر از عدل و داد خواهد شد و حاکمی غیر از ولی عصر (علیهالسلام) نخواهد بود و حکومتی هم جز حکومت اسلام نخواهد بود ولی گروههای دیگر دست از عقایدشان برنمیدارند گرچه در مسائل کلی تابع حکومت اسلامیاند و در پرتو حکومت اسلامی به سر میبرند.
وگرنه اختلافات گروهی و فکری و اعتقادی و دینی و مذهبی هست. و از قرآن کریم استفاده میشود که بعضی از گروههای باطل تا قیامت هستند مثلاً دربارهی اهل کتاب چنین فرمود: (وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ) (13) ما عداوت و دشمنی را در بین بعضی از اهل کتاب تا روز قیامت القاء کردیم نسبت به بعضیها القاء عداوت و نسبت به بعض دیگر اغراء عداوت تعبیر شده است معلوم میشود آنها تا روز قیامت هستند. دربارهی آنهایی که به اسلام نزدیکترند (اقرب الناس مودة للاسلام) چون استکبار در آنها کمتر است، طبق آن استدلال، کلمه اغراء تعبیر فرمود: قرآن (فَأَغْرَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ) (14) هر دو بحثش در سورهی مائده است. آن روزی که به تمام این اختلافات خاتمه داده میشود روز ظهور حق است (یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ) (15) همهی اختلافات تمام افسانهها و اختلافنظرها کنار میرود و حق روشن میشود و دیگر جا برای اختلاف نمیماند (فَیُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ) این بود استدلال بر توحید از ناحیهی ضرورت پاداش، و قرآن این دو مطلب را در سورهی فاتحة الکتاب بیان کرده. یکی اینکه (اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ) (16) دیگر اینکه (مالِكِ یَوْمِ الدِّینِ) (17) خدا هم از راه ربوبیت جهانی ثابت میشود و هم از راه مالک روز پاداش بودن یعنی هم میشود با جهانبینی دقیق پی به توحید ربوبی برد، هم میشود با بررسی ضرورت پاداش و کیفر پی به مالِكِ یَوْمِ الدِّینِ برد. این دو حجت و دو دلیل بود بر توحید ربوبی. سوم، (وَهُوَ الَّذِی جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَبْلُوَكُمْ فِی مَاآتَاكُمْ) (18) فرمود: خدایی است که جامعههای انسانی را یکی پس از دیگری تنظیم میکند، آنها را خلیفهی یکدیگر قرار میدهد، یا بشر را خلیفه خود قرار داد تا بیازماید، ببیند انسان در جهان آزمایش چه میکند؟ هیچ چیز در جهان نمیگذرد مگر اینکه آزمایش باشد. خواه رفاهش، خواه رنجش، خواه نشاطش، خواه اندوهش، طبق آیات سوره والفجر، انسان در هر حال در ابتلاء به آزمایش است. و این اختلافی که بعضی با بعضی در نظم امور مادی دارند برای تسخیر متقابل است که همدیگر را در کار ضروری یاری کنند. نه برای تسخیر یک جانبه، نه برای استعمار و نه برای بهرهکشی و نه برای تحمیل و مانند آن.
قبلاً این آیات با آنچه که در سورهی زخرف آمده یکجا بحث شد که اختلاف درجات برای آن است که نظام جامعه به بهترین وجه تأمین شود (لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَیْرٌ) (19) فرق بین تسخیر متقابل با تسخیر یک جانبه در آن جلسه مبسوطاً بیان شد.
آنچه که در سورهی انعام به عنوان برهان بر توحید مطرح شد خلاصهاش در پایان این سوره دستهبندی شد به سه جهت و سه دلیل:
1- استدلال بر توحید از ناحیه جهانبینی و نظم عالم.
2- استدلال بر توحید از ناحیه ضرورت پاداش.
3- استدلال بر توحید از ناحیه مشاهدهی نظم جامعه انسانی.
و این استدلال سوم گرچه از کل جهان جدا نبود و نیست ولی چون از خصوصیات ویژهای برخوردار بود به عنوان دلیل جدا مطرح شد. و اما آنچه که به عنوان برهان بر معاد و ضرورت قیامت، از راههای مختلف بیان شده است مقداری از آن در سورهی صاد و مقداری هم در سورهی انعام آمده. خدا در قرآن کریم خود را به عنوان حق و حکیم و عادل و رحیم و ارحم الراحمین معرفی کرد. و به ما فرمود آنچه که خدا خود را به آنها توصیف میکند شما توصیف کنید. خدا منزه از توصیف بیگانههاست (سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ) (20) بندگان مخلص خدا نحوهی توصیف خدا را از خدا آموختند و بیان میکنند. در قرآن از اسماء حسنای خدا که نام میبرد یکی حق است. (ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ) (21) و این کلام مفید حصر است یعنی حق منحصراً در خداست و اگر چیزی در جهان حق و ثابت بود حتماً از ناحیهی خداست (الْحَقُّ مِن رَبِّكَ) (22) در چند جای قرآن این مطلب را فرموده که حق از خدا نشأت میگیرد. حق باخدا نیست، حق از خداست. هرچه در جهان ثابت است و از حقیقت برخوردار است از حق محض و نامحدود ناشی میشود. اگر خدا ذاتاً حق است و حق صرف و نامحدود است، حتماً حق بالغیر و حق محدود و حق غیر صرف از خدا ناشی میشود. و به بیان استاد علامهی طباطبائی رحمة الله علیه که فرمودند: فرق است بین اینکه ما بگوئیم معصوم (علیهالسلام) با حق است، بگوئیم علی بن ابی طالب با حق است و هر جا حق باشد علی هست و حق با علی است یا اینکه بگوئیم (الْحَقُّ مِن رَبِّكَ) حق از خدا نشأت میگیرد. حق چیزی نیست که با خدا باشد، خدا حق محض است، « با» ندارد. چیزی با خدا نیست آن حق محض و نامحدود « با» برنمیدارد که چیزی با او باشد. ولی حقوق محدود و حقهای ثابت، از حق نامحدود ناشی میشود لذا در قرآن چند جا فرمود (الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ) (23) اگر خدا حق محض است و طبق قرآن یکی از اسماء حسنای خدا حق است، حق کار باطل نمیکند. و دیگر از اسماء حسنای خدا این است که او حکیم است، عادل است. حکیم عادل هرگز کارگزاف و ظالمانه نمیکند. مطلب سوم اینکه خدا رئوف و رحیم و ارحم الراحمین است و کاری که برخلاف رحمت مطلقه باشد نمیکند. در سورهی صاد برای ضرورت معاد و قیامت به چند دلیل استدلال میکند. یکی اینکه چون خدا حق است کار باطل نمیکند. اگر نظام آفرینش همین باشد که هست روز پاداش و کیفری نباشد و جهان حرکت به هدف نرسد، حرکت دائمی باشد و به سوی و سمتی نباشد و آرام نگیرد و این جهان جهانی نباشد که به اختلافات خاتمه دهد و حق را از باطل جدا کند میشود عالم باطل. فرمود: (وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً) (24) ما آسمان و زمین و آنچه را که بین آسمان و زمین است باطل و بیهدف نیافریدیم، برای آنها هدفی است. البته هدف فاعلی نه، بلکه هدف فعلی. فاعل که خداست چون غنی محض است، غنی بالذات هدفی ندارد و عین هدف است. غرض فاعل در اینجا راه ندارد که خدا کاری را کرده است برای اینکه خود به هدفی برسد، کار خدا غایت بردار نیست که غرض به فاعل برگردد. نمیشود گفت خدا این کار را کرد تا به آن مقصد برسد. کار خدا « تا» برنمیدارد. نه میشود گفت خدا کاری را کرد تا سودی ببرد و نه میتوان گفت خدا کاری کرد تا جودی بکند. هم من نکردم خلق تا سودی برم و هم نکردم خلق تا جودی کنم. نه اینکه من نکردم خلق تا سودی برم بلکه بر بندگان جودی کنم. کار خدا نه برای سود بردن است مثل دیگران، نه برای جود کردن است باز مثل دیگران زیرا آن مبدئی که کاری را برای هدفی انجام میدهد که اگر آن کار را نکند به هدف نمیرسد و اگر آن کار را نکند ناقص است و با آن کار میخواهد دفع نقص کند، آن مبدأ، غنی محض نیست. خدا عالم را نیافرید تا جودی کند که اگر جودی نمیکرد ناقص بود، نه در بعضی از جلسات قبل گذشت که خدا آن مبدأ مختار و عین حیات و قدرت و علم محض است که از او جود صادر میشود، نه او کاری میکند که جواد شود، که اگر آن کار را نکند جواد نیست. وقتی از امام هفتم (علیهالسلام) سئوال کردند جواد یعنی چه و کیست؟ فرمود: منظورتان از این جواد و بخشنده کیست؟ اگر جود در انسان مطرح است معنایی دارد و اگر دربارهی خداوند سبحان مطرح معنای دیگری دارد. جواد در انسان کسی است که حقوق واجب را ادا کند، به محرمات مالی آلوده نشود. حقوق الهی را، زکوة واجب و مانند آن را اجرا کند چنین کسی جواد است اما دربارهی خدا: (هو الجوادان اعطی و هو الجواد ان منع) خدا اگر بدهد جواد است و اگر هم ندهد جواد است. آنجا که ندادن مصلحت است نمیدهد و آنجا که دادن مصلحت است میدهد در هر دو حالت او جواد است. و باید توجه داشت که جود صفت فعل اوست و زیر پوشش قدرت است و آن قدرت عین ذات است. بنابراین کار خدا « تا» برنمیدارد زیرا او هدف نهائی و کمال محض است (هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ) اگر او کمال محض باشد دیگر برای اینکه به مقصدی برسد کاری نمیکند وگرنه میشود ناقص. پس کار خدا هدف فاعلی ندارد گرچه هدف فعلی دارد و این نه به آن معنای نازلی است که کار خدا معلل بالاغراض نیست، نه، غرض فعلی دارد، نه غرض فاعلی. منطق کسیکه برای خداوند ارادهی جزا فیه اثبات میکند با منطق آنکه میگوید کار خدا غرض فاعلی ندارد خیلی فرق میکند، گرچه کار خدا با اغراض فعلی مشحون است و پر از اغراض فعلی است فرمود خدا این جهان را بیهدف خلق نکرد یعنی برای خلق و برای مخلوق هدفی است که به سمت آن هدف در حرکتند نه اینکه برای خالق هدفی است که میخواهد به آن برسد. پس این عالم بیمقصد نیست، عالم حرکت بیهدف نیست. سمتی را تعقیب میکند که با نیل آن سمت آرام میشود. این همان تعبیر لطیف قرآن کریم است که در بعضی از جلسات گذشته نقل شد که تعبیر قرآن دربارهی قیامت چنین است (أَیَّانَ مُرْسَاهَا) (25) میپرسیدند چه وقت کشتی جهان حرکت، لنگر میاندازد؟ آنجا که جهان طبیعت لنگر میاندازد به نام قیامت کجاست؟ و وقتش کی است؟ بنابراین، این عالم باید به هدف برسد و این کشتی متحرک جائی لنگر بیندازد. آنگاه درباره منکران معاد میگوید: (ذلِكَ ظَنُّ الَّذِین كَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ) (26) این گمان افراد کافر است که انسان با مرگ نابود میشود و بعد از مرگ خبری نیست. این حرف نه به دلیل عقلی تکیه میکند و نه به برهان نقلی، نه به وحی آسمانی وابسته است و نه به برهان فلسفی و عقلی. کسی که میگوید عالم همین است و دیگر هیچ، (إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ) (27) و بعد از مرگ قیامتی نیست، کافری است روی گمان سخن میگوید نه براساس برهان یا وحی. بنابراین دلیل معاد چندتا است اول اینکه چون خدا حق است کار باطل نمیکند پس عالم معادی دارد. دوم اینکه چون خدا حکیم و عادل است بین مجرم و وارسته فرق میگذارد پس دو فرق هست. آن فرق در دنیا نیست چون در دنیا باهمند پس یک عالمی هست، یک روزی هست که در آن روز گفته شود (وَامْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ) (28) فرمود: (أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ كَالْفُجَّارِ) (29) آیا مؤمن وارستهای که هم به مبدأ معتقد است و هم کار خوب میکند او و مفسدین فی الارض را یکنواخت قرار میدهیم؟ آیا فاجر را با وارسته، یکنواخت قرار میدهیم؟ اگر بین مجرم و وارسته فرق نگذاریم برخلاف عدل و حکمت است و خدای عادل و حکیم هرگز چنین نمیکند چون خدا حکیم و عادل است پس بین مجرم و وارسته فرق میگذارد. آن فرق در دنیا نیست زیرا که میبینیم در دنیا همانندند پس باید روزی باشد که در آن عالم گفته شود (وَامْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ) این دلیل دوم بر معاد است از حد وسط حکمت و عدل، چه اینکه دلیل اول بر معاد از حد وسط حق بودن الله ثابت شد اما دلیل سوم بر معاد از راه رحمت مطلقه: در سورهی انعام فرمود: (قُل لِمَن مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُل لِلّهِ كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ) (30) چون خدا رحیم است و این یقیناً از خدا صادر میشود و ثبت شده است و لازمه رحمت این است که هر موجودی را به کمالش برساند و صورت کمالیه را به او اعطا کند که عین رحمت است، و کمال در این است که آنها به لقای الله و به پاداششان برسند، در برابر کارشان به مقصد نهایی نایل بشوند. مسئلهی قیامت را مطرح کرد و فرموده: (كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ) یعنی بر خود رحمت را لازم کرد که همگان را به کمال نهائی برساند. (لَیَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لاَ رَیْبَ فِیهِ) (31). پس در آخر سوره انعام سه دلیل بر توحید و سه دلیل بر معاد و در سوره صاد دو دلیل بر معاد بود. امیدواریم این معارف قرآنی به شناخت مبدأ و معاد به بهترین وجه به عنوان نور و هدایت که رهآورد قرآن کریم است در دلهای همه ما بتابد و خدا ما را موحد و مؤمن عامل به اعمال صالحه قرار بدهد.
پینوشتها:
1. سورهی انعام، آیهی 161.
2. سورهی هود، آیهی 56.
3. سورهی یس، آیات 1-4.
4. سورهی اعراف، آیهی 16.
5. سورهی انعام، آیات 161 و 162.
6. سورهی انفال، آیهی 50.
7. سورهی انعام، آیهی 163.
8 و 9. سورهی انعام، آیهی 164.
10 و 11. سورهی مدثر، آیات 38 و 39.
12. سورهی انعام، آیهی 164.
13. سورهی مائده، آیهی 64.
14. سورهی مائده، آیهی 14.
15. سورهی فصلت، آیهی 53.
16 و 17. سورهی فاتحة الکتاب، آیهی 1 و 3.
18. سورهی انعام، آیهی 165.
19. سورهی زخرف، آیهی 32.
20. سورهی صافات، آیهی 180.
21. سورهی حج، آیهی 62.
22 و 23. سورهی بقره، آیهی 147.
24. سورهی ص، آیهی 27.
25. سورهی نازعات، آیهی 42.
26. سورهی ص، آیهی 27.
27. سورهی مؤمنون، آیهی 37.
28. سورهی یس، آیهی 59.
29. سورهی ص، آیهی 28.
30. سورهی انعام، آیهی 12.
31. سورهی انعام، آیهی 12.
جوادی آملی، عبدالّه؛ (1366)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 2)، بیجا، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم