نویسنده: دانلد پیترسن
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
Cognitive Science
پژوهش بینرشتهای و تازهتأسیسی دربارهی شناخت و معرفت که در اصل از رشتههایی مثل روانشناسی شناختی، هوش مصنوعی، فلسفهی ذهن، زبانشناسی و عصبشناسی برآمده است.رایانهها نقش حیاتی و دوگانهای در این رشته ایفا میکنند. از یک طرف، این عقیده که محاسبه و پردازش اطلاعات از کیفیات اصلی شناخت است، که شباهتهای مهمی با عملکرد رایانهها دارد، چهارچوب مفهومی شناختشناسی را تشکیل میدهد. از طرف دیگر، طراحی برنامههای رایانهای و تحقیق دربارهی آنها که مدلهایی از فرایندهای شناخت تلقی میشوند، روش اصلی پژوهش در این حیطه است.
واژهها و اصلاحاتی همچون «الگوریتمها»، «دادهها»، «اطلاعات»، «مکانیسمها»، «پردازش»، «بازنمود»، «بافت منطقی»، و از این قبیل، که آثار مربوط به علوم شناختی انباشته از آنهاست، نشان دهندهی شدت تأثیر تلقی محاسباتی از ذهن در این رشتهی علمی است.
رهیافت محاسباتی به مسئلهی شناخت در اواسط دههی 1950 پدید آمد. مرکز مطالعات شناختی هاروارد در 1960 افتتاح شد، نشریهی علمشناختی در 1977 آغاز به انتشار کرد و انجمن علمشناختی در 1979 تأسیس شد. دههی 1980 شاهد ایجاد درسهای دانشگاهی در زمینهی علمشناختی بود که در ایالات متحده و اروپا اوج میگرفت. از میان مطالب زیادی که در این زمینه منتشر میشد میتوان به تاریخچهی کامل این رشته (Gardner, 1985)، اولین کتاب درس علمشناختی (stillings et al., 1987)، و آشنایی مقدماتی با علمشناختی (Johnson- Laird, 1988)، و مجموعه مقالات مهم این رشته (posner, 1989 اشاره کرد.
تنوع کارهایی که در این رشته انجام میگیرد بسیار در خور توجه است، ولی اکثر این فعالیتها در دو پارادایم کلی جای میگیرند. در مرحلهی آغازین رشد و تکوین این رشته، دیدگاهی که ذهن را پردازشگر نمادها تلقی میکرد پارادایم مسلط بود، این پارادایم تحت عنوان «فرضیهی نظام نمادهای مادی» (Newell and simon, 1976) یا «شناختباوری کلاسیک» (clark, 1989) نامیده شده است. طبق این دیدگاه، شناخت حاصل دستکاری و دخل و تصرف در دادههایی است که ماهیت نمادین، صریح، دقیق، ایستا و منفعل دارند. این دستکاری به کمک الگوریتمها یا قواعد صورت میگیرد.
پارادایم بدیل، که پارادایم اتصالگرایی نام دارد ابتدا از شبیهسازیهای رایانهای شبکههای عصبی نشئت گرفت. «دانش و معرفتی» که در یک شبکهی اتصالات رایانهای هست مشتکل از دادههای نمادین و قواعدی برای دستکاریهای آن نیست، بلکه حاصل الگوی «مقادیر فعالسازی» برای تکتک واحدهای سازندهی این شبکه، و «وزن» یا شدت اتصال میان آنهاست. ظرفیت این شبکهها برای یادگیری، تعمیم و تکمیل اطلاعات ناقص، نشانههای هماهنگی با فرایندهای شناخت طبیعی تصور میشود (smolensky, 1988; clark, 1989 Rumehlhart and Mcclland et al., 1986). طبق این دیدگاه، شناخت فعالیتی بیقاعده است که در آن دادهها به صورتی پویا و گاهی پراکنده و تلویحی و مبهم بازنمایی میشوند. این نکته نیز حایز اهمیت است که اجرای سختافزاری شبکههای اتصالی به صورت موازی پیش میرود، و بنابراین تقلید بهتری از عملکرد مغز هستند تا طراحی کامپیوتری متناوب فون نویمان.
تفاوتها و تعارضهای این دو رهیافت کلی به مدلسازی شناخت احتمالاً با مبالغهگویی همراه بوده است و اخیراً در بعضی کارهای جدید ادعا شده است که این دو رهیافت در واقع مکمل یکدیگرند و تلاش شده که آنها را در نظامهای مختلط با هم ترکیب کنند.
در فلسفهی ذهن توجه زیادی به معقولیت تلقی محاسباتی از ذهن و مباحث مرتبط با آن مانند «فرضیهسی زبان فکر»، «روانشناسی عامیانه» و پاسخ «کارکردگرایانه» به مسئلهی ذهن- بدن شده است (Lycan, 1990; said et al., 1990).
این «دانش نوین ذهن»، در تاریخ کوتاهش، مجموعهی نظرگیری از آثار و پژوهشها را، به علاوهی تعامل پویایی میان رشتههای تشکیل دهندهی خود، به وجود آورده است. علمشناختی در زمان حاضر ماهیت ماشینی و «عقلگرایانه» دارد (Winograd and Flores, 1986)، و در آن توجه چندانی به عوامل مثل ذهنیت، احساس یا فرهنگ نمیشود. در هر حال، نسبت دادن نوعی ماهیت محاسباتی به بعضی از جنبههای ذهن به این معنا نیست که همهی فعالیتهای ذهنی از همین نوع است و شاید آیندهی علمشناختی رهیافتهای متکثر در قبال ابعاد پرشمار ذهن را به رسمیت بشناسد.
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.