نویسنده: لوئیس شیلینگ
مترجم: دکتر سیده خدیجه آرین
مترجم: دکتر سیده خدیجه آرین
زمینه شخصی
فردریک سولومون فریتزپرلز (1) (1970 – 1893) در برلین، در یک خانواده متوسط کم درآمد یهودی به دنیا آمد. او مطالب زیادی را در مورد سالهای اول زندگی و یا خانوادهاش آشکار نساخته است. او خواهری کوچکتر از خود داشت که دوستش میداشت و خواهری بزرگتر که علاقه چندانی بدو نداشت. او شرکت گاهبهگاه پدرش را در مراسم مذهبی یهودیت منافقانه تلقی میکرد. پرلز درجه دکترای پزشکی خود را از دانشگاه فردریک ویلهلم (2) در سال 1920 دریافت نمود. او در مؤسسه روان درمانی وین و برلین زیرنظر ویلهلم رایش، (3) اتوفنیشل (4) و کارن هورنای (5) تحصیل کرد. او در برلین بالورا (6) که دانشجوی کورت گلدشتاین (7)، روانشناس پیرو گشتالت که در دوره کارشناسی ارشد درس میخواند، آشنا و با او ازدواج کرد. در سال 1933 زمانی که فشار هیتلر بر یهودیان افزایش یافت و این فشار غیرقابل کنترل گشت، پرلز به آمستردام (8) رفت و در آنجا یک سال را در شرایطی که بیشباهت به شرایط آن فرانک (9) نبود، سپری کرد. در سال 1934 او هلند را پیش از آنکه به دست نازیها بیفتد ترک کرد و به ژوهانسبورگ (10) آفریقای جنوبی رفت و در آنجا به عنوان روان درمانگر کار کرد. در سال 1935 مؤسسه روان درمانی آفریقای جنوبی را بنیان گذاشت. با بالا گرفتن آپارتاید (11) در سال 1946 پرلز آفریقای جنوبی را به مقصد نیویورک ترک گفت. او در سال 1952 باتفاق همسرش و پل گودمن (12) مؤسسه گشتالت درمانی نیویورک را بنیان گذاشتند. در سال 1956 از زندگی در نیویورک به طور کلی، و از زندگی با لورا بویژه احساس نارضاتی کرد و لذا با یکی از بیمارانش به میامی رفت و پس از اقامتهای کوتاه در چند شهر دیگر به عنوان دانشیار روانپزشک به مؤسسه «ایسالن» (13) در «بیگشور» (14) کالیفرنیا پیوست (1964). او تا سال 1969 در آنجا ماند و سپس به ونکوور (15) در بریتیش کلمبیا (16) کانادا رفت. او تلاش کرد که در آنجا جامعه گشتالت درمانی را به وجود بیاورد، اما در مارچ 1970 جهان را بدرود گفت. (پاترسون (17)، 1980 پولز 1969 کپی)زمینه نظری
پرلز شغل روانپزشکی را به عنوان یک روانکاو پیرو مکتب فروید، آغاز کرد و هرگز نتوانست به طور کامل رابطه شبیه ادیپی خود را با فروید حل کند. لذا نشانههای زیادی از نفوذ روانکاوی در گشتالت درمانی وجود دارد. در دهه 1920 پرلز با ماکس ورتایمر (18)، ولف گنگ کهلر (19)، کورت کافکا (20) ملاقات نمود. این نظریه پردازان تصمیم گرفتند نظامی از روان شناسی را توسعه دهند که با تحلیل محرک - پاسخ رفتارگرایی که در آن زمان در آلمان محبوبیت پیدا کرده بود، اختلاف فاحش داشت. آنها متقاعد گشتند که رفتار براساس پدیدههای روانشناختی استوار است که سازماندهی شده و ترکیبی از کلهاست و نه منظومهای از اجزای خاص. آنها نظام خود را روانشناسی گشتالت نامیدند.گشتالت یک واژهی آلمانی آست که واژهی کاملاً مترادفی در زبان انگلیسی ندارد. شکلبندی، ساخت، الگوی یگانه، یا کل سازمان یافتهی معنیدار، از جمله واژههایی هستند که تقریباً همان معنا را دارند. کلمه گشتالت به معنی این است که یک کل چیزی بیشتر و یا متفاوت از مجموع اجزای آن است. سازماندهی قسمتهای جزئی، ساختاری را خلق میکند که ویژگی خاص خود را دارد. در خصوص ادراک یا تجزیه کردن، معنا یا اهمیتی را به محرک وارده میافزاییم. این کار از طریق مزیت دادن به الگوهای خاص یا گشتالتهایی که ما آنها را شکل میدهیم صورت میگیرد.
روان شناسی گشتالت اساساً بر فرایند ادراک یا یادگیری تأکید مینماید. اما پرلز تنها چند اصل از روانشناسی گشتالت را به گشتالت درمانی منتقل نموده است. پاسونز (21) (1975، صفحات 13 – 12) این اصول اساسی را فهرست کرده است:
1.انسان گرایش به کامل کردن (22) دارد. گشتالت کامل نشده یا ناتمام، تا زمانی که کامل شود توجه را جلب میکند. مکالمه بین دو نفر با این سئوال که «چه کسی در فیلم خیره شده بود؟ قطع میگردد و هیچکس نمیتواند نام آن فرد را به یاد بیاورد نهایتاً یک نفر نام آن شخص را میگوید. گشتالت کامل میشود، و مکالمه ادامه مییابد.
2. انسان براساس نیازهای کنونیاش، گشتالت را کامل میکند. یک چیز گرد را جلوی بچههایی که بازی میکنند روشن کنید. آنها آن را یک توپ ادراک میکنند، بچههای گرسنه ممکن است آن را یک سیب یا یک همبرگر ادراک نمایند.
3. رفتار انسان یک کل است که این کل از مجموعه اجزای خاص آن بزرگتر است. گوش دادن به یک قطعه موسیقی فرایندی است که این فرایند چیزی بیش از گوش دادن صرف به نُتهای خاص موسیقی میباشد. یک آهنگ چیزی بیش از مجموعهای از نتهاست.
4. رفتار انسان را تنها میتوان در یک بافت یا زمینه (23)، به صورت معنیداری درک کرد. کودکی که والدینش او را با چوب میزنند، زمانی که معلم با یک خطکش به او نزدیک میشود، میترسد و این کار معلم را در همان بافت یا زمینه درک میکند.
5. انسان دنیا را براساس اصل شکل و زمینه تجربه میکند. در رابطه با تابلوی نقاشی، زمانی که فرد به رنگها و اشکال به عنوان شکل توجه میکند، آنوقت قاب و دیوار زمینه هستند. اما اگر توجه به قاب باشد آنوقت قاب شکل میشود و نقاشی زمینه.
گشتالت درمانی از نظر فلسفی شکلی از اگزیستانسیالیسم (فلسفه وجودی) است. فلسفه وجودی میخواهد بداند که مردم وجود بیواسطه خود را چگونه تجربه میکنند؛ در حالی که روانشناسی گشتالت میخواهد بداند که این وجود چگونه ادراک میشود. پرلز در گشتالت درمانی این دو را به هم آمیخت.
پرلز از اندیشهها و افکار دیگر نظریهپردازان نیز استفاده کرد. نقش گزاری روانی (سایکودراما) از مورنو (24) اخذ گردید. در نگرش راجرز باز خورد به عنوان عامل درمانی مورد استفاده قرار میگیرد. این کار از طریق توجه به وضع بدن، حالت صدا، حرکات چشمها، احساسات و ایما و اشارهها صورت میگیرد. در سرتاسر گشتالت درمانی نمونههایی از دیدگاههای وجودی و بشر دوستانه در مورد ماهیت انسان که از افکار و دین «مشرق زمین» گرفته شده است، وجود دارد. (پاسونز 1975 استوارت (25)، 1974).
پینوشتها:
1. Frederick Solomon “Fritz” Perls
2. Frederich Wilhelm
3. Wilhelm Reich
4. Otto Fenichel
5. Karen Horney
6. Lore (Laura)
7. Kurt Goldstein
8. Amesterdam
9. Anne Frank
10. Johannesburg
11. Apartheid
12. Paul Goodman
13. Esalen Institute
14. Bigsur
15. Vancouver
16. British Columbia
17. Patterson
18. Max Wertheimer
19. Wolf Gang Kohler
20. Kurt Koffka
21. Passons
22. closure
23. context
24. Moreno
25. Stewart
شیلینگ، لوئیس؛ (1391)، نظریههای مشاوره، ترجمه سیده خدیجه آرین، تهران: مؤسسه اطلاعات، چاپ دهم