نویسنده: سی. اِی. روتس
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
زیرعنوان : Mass culture
اصطلاح فرهنگ تودهای، که معمولاً با تحقیر همراه است، برای مشخص ساختن فرهنگ جامعهی تودهای یا، به طور کلیتر، فرهنگ تودهی جمعیت در جوامع مدرن به کار میرود. این توصیف تحقیرآمیز از فرهنگ تودهای صرفاً از این جهت نیست که با فرهنگ تودهها سروکار داریم با این فرهنگ برای مصرف تودهها تولید میشود، بلکه برای این است که این فرهنگ فاقد تأمل و تعمق و ظرافت و پیچیدگی «فرهنگ والا»ی نخبههای اجتماعی، فرهنگی یا تحصیلی است و همچنین فاقد سرراستی و صفا و سادگی و فرهنگهای قومی جوامع سنتی است.هرچند بدبینی منتقدان فرهنگ تودهای اساساً واکنشی نخبهگرایانه به پیامدهای فرهنگی- خواه واقعی و خواه خیالی- دموکراتی شدن سیاسی و کاربرد فنآوری برای بازتولید و توزیع محصولات فرهنگی بود، در آثار منتقدان چپِ جوامع مصرفی سرمایهداری، و مشهورتر از همه در مارکسیسم مکتب فرانکفورت نیز انعکاس یافته است.
نقد فرهنگ تودهای هم روایت نخبهگرایانه و هم روایت کاملاً دموکراتیک دارد، هرچند که عناصر این دو نقد غالباً به هم میپیوندند. از دید منتقدان نخبهگرا، چیزی که در فرهنگ تودهای سزاوار نکوهش و نفرین است این است که فرهنگ تودهای برای آن که به سادگی برای تودههای بیسواد قابل درک باشد، به احساسات و عواطف بیارزش اما همیشه در دسترس این تودهها متوسل میشود. فرهنگ تودهای بر همین اساس سطحی و احساساتی است: از همین روی است که یکی از نویسندگان نیویورک ریویو موسیقی عامهپسند یا پاپ را بیانگر «عمیقترین افکار توخالیترین آدمها» توصیف میکند. نقد دموکراتیک فرهنگ تودهای، آن را با فرهنگ مستقل مردمی مقایسه و تأکید میکند که تولید و توزیع فرهنگ تودهای تا حد زیادی در دست نخبههای سرمایهداری است.
موقعیت هنرمند در مقام خالق فرهنگ یکی از مضامین همیشگی این بحث است. توصیف ماتیو آرنولد از هنرمندان به مثابه «بیگانگان» در برداشت کارل مانهایم از طبقهی روشنفکر تولیدکنندهی فرهنگ به مثابه قشری کم و بیش منفصل از طبقات جامعهی مدرن پژواک مییابد. از این دیدگاه فرهنگ تودهای بازنمودی از این تهدید است که تجاری شدن بیامان همهی جنبههای زندگی مدرن، روشنفکر را بیش از حد در زندگی اقتصادی جامعهی طبقاتی ادغام و هضم خواهد کرد.
تی. اس. الیوت، شاعر و منتقد، به صراحت نظر مانهایم را رد کرد. نقد الیوت از فرهنگ تودهای که غالباً اشرافسالار یا نخبهگرا و حتی نیچهای معرفی میشود، به بیان دقیقتر محافظهکارانه است. الیوت معتقد بود که بهترین تضمین برای پیشگیری از تنزل سطح فرهنگی و همگن شدن فرهنگ، حفظ جامعهی قشربندی شدهای است که در آن از خلاقیت فرهنگی هر طبقه میتوان حمایت و از میراث مشترک فرهنگی حفاظت کرد.
غالباً اف. آر. لیویس را که منتقد ادبی بود با الیوت در یک مقوله قرار میدهند. در هر حال، هرچند لیویس نیز به هشدار الیوت دربارهی تنزل معیارهای هنری و سطح سلیقه و ذائقهی عمومی معتقد است و همچون الیوت تقصیر را بیش از همه به گردن توسعهی تولید ماشینی فرهنگ، خواه به شکل سینما یا صفحههای گرامافون یا کتابهای داستانی ارزانقیمت، میاندازد، نقد لیویس از فرهنگ تودهای بسیار دموکراتیکتر از الیوت است. لیویس از فقدان «فرهنگ همگانی» مینالد که مرگ و زوال آن با ورود ماشین آغاز شد و با گسترش اتومبیل سرعت گرفت؛ چراکه با افزایش سطح قدرت تحرک و جابه جایی، افراد از خانواده و اجتماع محلی خود کنده شدند. محور نقد لیویس، اسطورهی رمانتیک جامعهی پیشاصنعتی بود که اقلیم اجتماعات واقعی و زندهی فارغ از تضاد میان کار و سرمایه تصور میشد. در مقابل، تولید انبوه مدرن موجب همسطح و همشکل شدن تجربهی عاطفی کارگران شد، همانطور که محصولات مادی را به صورت همشکل تولید میکرد. نتیجهی این امر، فقر و بیمایگی معنوی تودهها و پیدایش صنعت سرگرمی بود که فقط در پی منحرفساختن انفعالی فکر و حواس مصرفکنندگان خود بود.
به رغم نقش برجسته و رفیعی که لیویس برای منتقدان ادبی قائل بود، نمیتوان او را به سادگی نخبهگرا دانست. او برخلاف الیوت معتقد بود که حیات فرهنگی با بیگانگی متفکران خلاق از فرهنگ همگانی در خطر خواهد بود. انتشارات انبوه، کتابفروشیها و کتابخانهها، روزنامهها و به طور کلی رسانههای جمعی رابطهی زندهی نخبههای خلاق و مخاطبان آنها را از بیخ و بن ویران ساخته است. تهدید فرهنگ تودهای، تهدیدی از پایین و به صورت محو تمایزهای طبقاتی نیست، بلکه از بالا و در قالب رسانههای جمعی سودجوی سرمایهداری است.
درونمایههای مشابهی را میتوان در آثار سی. رایت میلز جامعهشناس پیدا کرد. بنابه استدلال میلز، در جامعهی امریکایی دههی 1950 تخصصی شدن فزایندهی وظایف و افول کثرتگرایی موجب پیدایش جامعهای تودهای شد که در آن قدرت به صورت روزافزون متمرکز و فرهنگ آلت دست نخبهها میشد. آموزش همگانی که هرگز سطح فرهنگ عمومی را بالاتر نمیبرد، فقط نوعی «بیسواد تحصیلکرده» به بار میآورد، چون در آن آموزش کارکرد انتقادی خود را از دست میدهد و با تقاضاهای نظام اقتصادی همگام میشود و فقط به فرهنگ بیروح، سهلالوصول و سازشکار حومهنشینان یقهسفید مجال عرض اندام میدهد.در انسان تکساحتی هربرت مارکوزه (Marcuse, 1964) انتقاد اجتماعی امریکایی به مارکسیسم مکتب فرانکفورت ملحق میشود. مارکوزه رسانههای جمعی را کارگزار اصلی مهندسی اجماع و وفاق اجتماعی میدانست که نافی علایق و منافع واقعی انسان است. مفسران حتی معتقد بودند که در دسترس بودن کتاب مارکوزه در غرفههای کتابفروشی سوپرمارکتها گواه این است که فرهنگ صرفاً به کالا تبدیل شده است.
نقد مارکوزه روایتی بود از نقد فرهنگ تودهای نزد نظریهپردازان اصلی مکتب فرانکفورت، آدورنو و ماکس هورکهایمر، البته با غموض و پیچیدگی کمتر. بنابه استدلال آدورنو و هورکهایمر، «هنر والا» برخلاف فرهنگ تودهای درصدد آشتی دادن مخاطبان با نظم سیاسی و اقتصادی حاکم نیست، بلکه کارکردی استعلایی و انتقادی دارد. چون مخاطب محصولات فرهنگ تودهای باید جمهوری وسیع و همگن باشد، در آن هیچ مجالی به تخیل نمیدهند و مخاطب را درگیر دیالکتیک اصیلی نمیکنند بلکه با او همچون شیئی منفعل رفتار میکنند. صنعت فرهنگ تودهای هرگونه مخالفت اصیل و راستین را با گرایشهایی شیءوارکنندهی سرمایهداری از میان برمیدارد و به همین دلیل شالودهی توتالیتاریسم مدرن است.
استدلال مدافعان فرهنگ تودهای نیز این است که در نتیجهی سواد تقریباً همگانی و اشاعه و ترویج دانش و معرفت از طریق رسانههای جمعی از جمله تلویزیون و افزایش اوقات فراغت، اکنون «هنر والا» بیش از همیشه مخاطب دارد. شاید فرهنگهای قومی آلوده و ناخالص شده باشند، ولی تنوع فرهنگی از بین نرفته است؛ تأثیر رسانههای جمعی دستکم مبهم و نامعلوم است و نوآوریهای فرهنگی ادامه دارد. شاید اینطور باشد، ولی هنگامی که آثار بزرگ هنری را به مثابه نوعی سرمایهگذاری خریداری میکنند و دورنمای «موقعیت تجاری» تعیین میکند چه فیلمی ساخته یا چه کتابی منتشر شود، نقد فرهنگ تودهای و «صنعت فرهنگسازی»، نیروی خود را حفظ خواهد کرد.
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول