نویسنده: سایمون مون
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
Labor process
بنابه تعریف کلی، فرایند کار ناظر به روشهایی است که در آنها کار بشر به کمک ابزارها یا وسایل تولید، مواد خام را به محصولات مفیدی تبدیل میکند، ولی با این که هر نوع فعالیت کاری (معاصر یا در طول تاریخ) فرایند کار محسوب میشود، جاذبهی این اصطلاح به دلیل اهمیتی است که در تحلیل مارکس از سرمایهداری، و همچنین کاربرد و بسط آن در تحلیلهای قرن بیستمی دربارهی کار، عمدتاً ولی نه منحصراً، در جامعهی سرمایهداری داشته است.مارکس در تحلیل خود بر فرودستی و تابعیت کار از سرمایه در فرایندهای تولید تأکید میکرد و این فرایندهای تولید به دلیل تعقیب بهرهوری و سود هرچه بیشتر دائماً دستخوش دگرگونی بود. با چنین دگرگونیهایی، ماشینی شدن کارها فعالیت کار را به وظایف ساده، یکشکل و تکراریی تجزیه کرد که تحت انضباط شدید کارخانه انجام میگیرد، مهارتهای صنعتکاران ناپدید میشود و سلسلهمراتب تازهای از کارهای یدی و فکری ساخته میشود که بر پایهی کنترل کار به وسیلهی سرمایه استوار است. مارکس نمونههای تجربی فراوانی از این دگرگونیها مثال میآورد که عمدتاً از اسناد رسمی سدهی نوزدهم گرفته شده است.
این تحول در فرایند تولید را فقط مارکس مطرح نکرد. فردریک تیلور نیز تقریباً در آغاز قرن بیستم با توجه به همین تحولات سعی کرد نظریهی مدیریت علمی خود را ساخته و پرداخته کند. هدف تیلور این بود که فعالیتهای جسمی کارگران را تابع همان اصول بهینهسازی کند که بر عوامل بیجان فرایند تولید حاکم بود. برای آنکه فعالیت کارگران به این شیوه مکانیکی شود، مدیریت ناچار بود دانش و مهارتهایی را که به طور سنتی ویژگی صنایع دستی بود کنار بگذارد. از همین رو، تیلور در این گسترش دادن تقسیم کار بر گسترش هرچه بیشتر کنترل مدیریتی هم در سطح حرکات فردی و هم در سطح کل فرایند تولید تأکید میکرد. مدیریت تیلوری با ترکیب با فنآوریهای رو به رشد کنترل آن روزگار، ایدئولوژی نیرومندی شد برای مدیریت صنایع خط تولیدی معطوف به بازار انبوه مصرفکنندگان ثابت که کمپانی موتورسازی فورد پیشگام آن بود.
پس از 1945، ماشینیشدن فرایند کار به صورت فزایندهای بر فرایندهای کنترل متمرکز شد که در زمان حاضر در فنآوری ریزپردازشگرها و کاربرد گستردهی آنها، خصوصاً در فرایندهای تولید کوچک (غیراستاندارد) و صنایع تخصصی پردازش و بازیافت اطلاعات به اوج خود رسیده است (گاهی گفته میشود که این تحول نشان دهندهی گذار از دورهی فوردی به دورهی نوفوردی است.) در چارچوب سنت مارکسیستی، تحلیل بریورمن (Braverman, 1974) از نفوذ خاصی برخوردار شده است. این تحلیل بر مناسبت و اهمیت نظریهی مارکس برای درک خاستگاههای تحول سلسلهمراتب در محل کار، تحول ترکیب مهارتهای نیروی کار و قطعهقطعه شدن کار، و شیوههای استفاده از علم و فنآوری در فرایندهای تولید ماشینی، تأکید میکند. بریورمن با توجه به تجدید سازماندهی دائمی فرایند کار توسط سرمایه، و یورشهای آن به حوزههای مهارت و رأی و نظر کارگران که سد راه کنترل دقیق سرمایهداران محسوب میشود، همچنین متوجه عکس این قضیه نیز هست: بیارزش شدن فزایندهی کار به نحوی که در فرایند کار تجربه میشود و بیگانگی حاصل از آن. در انتقادهایی که از بریورمن شده است معمولاً بر توجه ناکافی او به شیوههای مقاومت کارگران در مرحلهی تولید و تحولات ناشی از آن در فرایند کار و همچنین بر ناتوانی او در تشخیص سازوکارهای مختلف کنترل سرمایهداری انگشت میگذارند.
در مقابل رهیافت مارکسیستی که بر اساس آن مبارزهی طبقاتی تعیین کنندهی رشد و توسعهی فنآوری و نفس مفهوم بازده فنی است، رهیافتی قرار میگیرد که رشد و توسعهی فنآوری را نیروی محرکهی اصلی میداند و در آن صرفهجوییهایی که توسعهی فنآوری برای اقتصادهای تولید انبوه به ارمغان میآورد، تعیینکنندهی رشد و توسعهی تولید کارخانهای دانسته میشود.
کنترل سلسلهمراتبی روی کار به کاستن از هزینهها و مشکلات مربوط به انگیزش در فرایندهای کار تعاونی نیز نسبت داده میشود. مسائل مربوط به «طبیعی بودن» فنآوری و بهرهوری فنی، و رابطهی آنها با سازماندهی، فرایند کار، بخشی از تفکیک همیشگی میان تحلیلهای مبتنی بر رهیافت طبقاتی و تحلیلهای مبتنی بر محاسبهی بیشینهسازی فردی بوده است.
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.