نقد سینمای خالی از دانش و خلاقیت در گفتاری از ابراهیم فیاض
سینما یک رسانه است؛ رسانهای که دانش خاصی را تولید میکند و در عین حال، بازتولید و پویایی فرهنگ را نیز برعهده دارد. به سینما میتوان به عنوان یک رسانه، صنعت یا هنر نگریست. نکتهی حائز اهمیت این است که سینما به عنوان یک تکنیک به ایران ورود پیدا کرده و بُعد تئوریک آن محوریت نداشته است. بر همین مبنا، افرادی جلودار این پدیده شدند که فن استفاده از آن را میدانستند و به این ترتیب، هدایت جریان سینمایی کشور بر اساس یک رابطهی مرید و مرادی و تصوفگرایانه شکل گرفت. این رابطهی از بالا به پایین و صوفی منشانه سبب شد سینما در ایران، خالی از خلاقیت و دانش رشد کند. این جریان، پیش از انقلاب، به صورت پررنگتری وجود دارد و در نهایت به ایجاد پدیدهای به نام «فیلم فارسی» منجر شد. البته به این پدیده میتوان در کنار رشد «وسترن» نگاه کرد. ضمن اینکه «فیلم فارسی» را بعضاً میتوان دارای شاخصههای مثبتی چون تبلیغ و ترویج جوانمردی و قهرمانپروری دانست، ولی به هر حال، روند کلی این آثار، به دور از دانش محوری و خلاقیت و مبتنی بر تصوف گرایی بود. در این فضا، جز معدود کارگردانانی مثل سهراب شهید ثالث، باقی فیلمسازان و بازیگران در کار خود از خلاقیت و نوآوری بهرهای نمیجستند و از آموزش علمی این هنر به دور بودند.
این روند پس از انقلاب هم به نوعی دیگر ادامه یافت. به طور کلی میتوان فقدان خلاقیت در سینما را ناشی از دو علت اساسی دانست. علت اول همان رابطهی تصوفگرایانه است که مبتنی بر فرهنگ مرید و مرادی و به دور از محوریت دانش به وجود میآید. علت دوم اقتصاد نفتی سینماست. در واقع تزریق بودجه از بالا و اقتصاد مبتنی بر نفت در سینما موجب شده است وضعیت موجود تقویت شود و در عین حال، فاصلهی سینما از بدنهی جامعه و بیاهمیت شدن نوآوری در این عرصه فضایی را ایجاد کرده است که در آن خلاقیت جایی ندارد.
فساد رایج در سینما را نیز بر همین اساس میتوان آسیبشناسی کرد؛ چرا که اگر سینما در کشور ما مبتنی بر دانش بود، اساساً فساد در آن جایی نمییافت. سینمای حرفهای اخلاق خودش را به همراه دارد. در سینمای غیرعلمی، که صرفاً مبتنی بر تکنیک و جاذبههای بصری است، افراد به دلیل زیباییهای ظاهری و عشوهگری، تبدیل به ستاره میشوند و مسلماً در این فضا، هنر و دانش بازیگری جایی ندارد. متأسفانه این مسئله به صدا و سیما هم رسیده است و این نهاد با بودجهی مبتنی بر نفت، به وضعیت موجود دامن میزند. فاجعه آنجاست که چون بودجه از بالا تزریق میشود، در فیلم و بازیگری افراد، هیچ خلاقیتی دیده نمیشود. به همین دلیل، شاهد آن هستیم که برخی از بازیگران به هیچ عنوان بازی نویی ارائه نمیدهند و یک کاراکتر ثابت را تکرار میکنند، ولی همچنان در کانون توجه فیلمسازان هستند. وقتی بودجهی سینما از بالاست و به همین دلیل کارگردان و تهیه کننده همه کاره هستند، خلاقیت در اثر از بین میرود و دیگر نیازی به فروش فیلم و برقراری ارتباط با متن جامعه احساس نمیشود. این در حالی است که خلاقیت جزء ذاتی هنر است و هنر بدون خلاقیت وجود خارجی ندارد. در این میان، اندک خلاقیتی هم که دیده میشود برآمده از اندیشهای غربزده و مبتنی بر رئالیست سیاهنماست که به نوعی آنها را هم نمیتوان خلاقیت دانست. متأسفانه این جریان در سینمای امروز رشد کرده و به صدا و سیما هم رسیده است. مؤلفهی اصلی این جریان سیاهنمایی و روایت انحرافات است که میتوان آنها را درقالب خلاقیت ویران کننده دستهبندی کرد. فیلمی مثل «جدایی نادر از سیمین» را در همین فضای رئالیست سیاهنما میتوان فهم کرد. از سویی دیگر، تلاش میشود در برخی آثار، چهرهی مسلمانان همراه با بیاخلاقی و سیاهنمایی به تصویر کشیده شود. علت اصلی این مسئله را میتوان در نبرد خلاقیتهای روزمره و همچنین فقدان پیرنگ داستانی مبتنی بر واقعیت جامعه جست و جو کرد. البته همان طور که ذکر شد، اقتصاد مبتنی بر نفت و رابطهی تصوفگرایانه، خلأ و خفقانی را ایجاد کرده است که راه را بر خلاقیت معقول و هنرمندانه میبندد و به این ترتیب، زمینه برای بروز خلاقیتهای ویران کننده و سیاهنمایی فراهم میشود. به همین دلیل، تنها بُعد خلاقیت معطوف و محدود به رئالیسم سیاه و با هدف دستیابی به جوایز جشنوارههای خارجی است. خلاقیت موجود در فیلمهای عباس کیارستمی و اصغر فرهادی را در این دسته میتوان جای داد. بنابراین ما در این زمینه با مشکلات مهمی مواجهیم و نیازمند خلاقیتهایی هستیم که بتوانیم اندیشهی خودمان را در سینما بازتولید کنیم. علاوه بر اینها، ذکر این نکته نیز ضروری به نظر میرسد که خفقان موجود در سینما سبب شده است بازیگرانی که عرصه را محدود میبینند پرخاشگری کنند و به نوعی بازیگرسالاری بر فضای سینمای کشور حاکم شود. بنابراین به طور خلاصه میتوان گفت سینمای امروز جامعهی ما، به دلیل تصوفزدگی و همچنین اقتصاد نفتی از بالا به پایین، فاقد خلاقیت دانشمحور و هنجارمدار است و عرصه برای بروز خلاقیتهای رئالیستی ویرانگر و سیاهنمایی از وضعیت جامعه باز شده است.
وضعیت دانشکدههای هنر
وقتی وارد دانشکده هنرهای زیبا و به طور خاص رشتههای مربوط به سینما میشوید، همان فضای تصوفزده را میبینید؛ یعنی استاد سینمایی که کارگردان یا بازیگر نیست در دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران هیچ مرجعیتی ندارد، اما کسی که کارگردان، تهیه کننده یا بازیگر است به شدت مورد توجه دانشجویان قرار میگیرد. علت اصلی این مسئله نبود دانشمحوری در عرصهی سینماست که دانشجویان را ترغیب میکند برای تأمین موقعیت شغلی خود، به جای تکیه بر مباحث علمی، به سراغ سینماگران بروند تا بتوانند در آن چرخهی تصوفزده، عرصهای برای فعالیت حرفهای خود بیابند. بنابراین به دلیل وجود این ساختار، بحث در رابطه با مسائل علمی و معنوی سینما در دانشکدهی هنرهای زیبا به جایی نمیرسد به جایی نمیرسد و همان زد و بندهای عرصهی سینما به نوعی دیگر در فضای دانشگاهی بروز پیدا میکند در تئاتر هم متأسفانه تاحدودی این فضا وجود دارد. البته به دلیل ویژگیهای ذاتی تئاتر، که در آن کمتر فضا برای پرورش ستاره وجود دارد، بیشتر ابعاد روشنفکری مورد توجه قرار میگیرد. این مسئله، یعنی حاکم شدن فضای روشن فکری و غربگرایی بر تئاتر، مشکل دیگری است که در این عرصه با آن روبه رو هستیم. در واقع ما با فاصله گرفتن از نمایشهای سنتی و بومی خود، مثل تعزیه و روحوضی و ... در عرصهی تئاتر، به سمت فضای روشن فکری حرکت کردهایم و متأسفانه از داشتههای فرهنگی خود غافل شدهایم. بنابراین هم در تئاتر و هم در سینما، نخبهگرایی و خلاقیت، محدود به غرب گرایی شده است. این مسئله همان چیزی است که در رشتههای علوم انسانی نیز با آنها دست به گریبان هستیم. به این ترتیب، بدون اینکه هیچ راهبردی در این زمینه ارائه شود، افراد فقط به نقد سینما میپردازند. نقد بیمایه و غیرعلمی ناشی از نبود فهم مناسب از این فضا، سبب میشود سینما از عرصهی علمی فاصله بگیرد. مشابه این اتفاق در مطالعات فرهنگی رخ میدهد که بدون ارائهی راهکار، فقط به نقد شرایط موجود پرداخته میشود. من معتقدم سینمای حاتمی کیا، اسطورهی فیلم جنگ است و پیرامون آثار او بسیار میتوان بحث کرد آثار خوب بسیاری وجود دارند که میتوان دربارهی آنها بحث کرد ولی متأسفانه هیچ خبری نیست. در واقع میتوان علت اصلی را در عقیم بودن علوم انسانی دانست که نمیتواند چنین آثاری را نقد و بررسی کند. از سویی دیگر، به اعتقاد من، سینمای میرکریمی اسطورهی فیلم بعد از جنگ است؛ یعنی جمهوری اسلامی و به طور عامتر گفتمان اسلامی اگر بخواهد نمونهی بارزی در میان کارهای فرهنگی بعد از جنگ بیان کند، باید به سینمای میرکریمی بپردازد. این در حالی است که متأسفانه اصلاً به این آثار پرداخته نمیشود. در واقع این علوم انسانی که به نام نقد روشنفکری، با بدنهی جامعه فاصله دارد، اصلاً فهمیده نمیشود.در حالی که آثار افرادی مثل حاتمیکیا و میرکریمی هم وجه نخبگانی دارند و هم توسط عموم جامعه فهم میشوند. متأسفانه در علوم انسانی به این فیلمهای مهم پرداخته نمیشود و در واقع تعامل علوم انسانی و سینما قطع میگردد. این فاصله سبب نقدزدگی سینما شده است و همین مسئله باعث میشود فیلم فارسی ادامه پیدا کند. سینمایی که باید به آن بپردازیم، فهم نمیشود؛ یعنی از آنجا که دانشگاه ما دچار غرب زدگی شده است، کسی که حرف دارد توسط دانشگاهیان فهم نمیشود. البته در این میان، آثاری میان فیلمهای ده نمکی عرضه میشود که در عین حفظ ساختارها و داشتن مخاطب، بحثهایی را هم مطرح میکند. در واقع هم توجیه اقتصادی دارد و هم رسالتش را در انتقال مفاهیم تاحدودی به انجام میرساند. بنابراین از یک طرف سینمای ما یک سینمای تصوف زده و به لحاظ محتوایی فقیر و وامانده است و از طرف دیگر، دانشی داریم که به شدت غربگرایانه است.
منبع مقاله : نشریه خردنامه همشهری، شماره 115، مهر و آبان 1392.
/ج