شكست ایرانیان از هجوم اعراب باعث شوربختی و ركود و اضمحلال علمی برای این ملت گردید، به طوری كه به واسطهی هجوم عربها و مسلمانان و در اثر پیكار و به هم خوردگی و دگرگونی ایرانیان فرصت سیر طبیعی و پیش برد مراحل فرهنگی را از دست دادند و كسی مجال غور و بررسی در علوم و فنون را پیدا نكرد و در نتیجه این قرن از لحاظ دانش و هنر موقعیت درخشانی ندارد و آثاری هم از خود به جا نگذارده است. عربها با زبان و خط و كتب و كتابخانههای ایران مخالف و از هرگونه رفتار شدیدی در برانداختن آنها فروگذار نكردند. در این هجوم بنا به قراین و شواهد، بسیاری از كتابها و كتابخانههای ایران دستخوش آسیب فنا گشته (1) و با روی كار آمدن امویان، دانشمندان و پزشكان ایرانی در قلمرو ایران زمین به جای توجه به علم، به فكر جان و مال خود بودند و چنان مجالی در ایران برای دانش پروری باقی نماند. در ابتدای سلطهی اعراب و دوران نخستین امویان به گفتهی ویكتور دانر «... به بخش ایرانی عالم اسلام توجه اندكی شده بود، زیرا مركز صحنه در دست پیشگامان و راهنمایان بود، نخست در حجاز و سپس بعدها در دمشق و بغداد قرار داشت و این امر تا حد زیادی به واسطهی خاستگاههای اسلام در حجاز و جابه جاییهای بعدی پایتخت آن و انتقال بعدی مراكز فرهنگی به جاهای دیگر بود.» (2)
با وجود این هرچند اعراب بیفرهنگ و دشمن علم (3) به دلیل اینكه چیزی بیشتر از علم و فرهنگ ایرانیان نداشتند تا به ایرانیان بدهند (4) و این عامل به همراه خوی بدوی آنها باعث ركود علمی ایرانیان در داخل سرزمین آنان گردید، اما سیر انتقال علوم ایرانیان و دیگر علوم ممالكی همچون یونان به سوی اعراب به گونهای دیگر بود و سرنوشتی دیگر برای اعراب رقم زد. به عبارت دیگر، پس از درگذشت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) و روی كار آمدن خلفا، وضعیت علوم نیز دچار تغییر و تحول گردید. توضیح آنكه در اواخر روزگار خلافت ابوبكر، اعراب مسلمان چشم به ملل و اقوام همسایه و همجوار دوخته و درصدد برآمدند تا برای نائل آمدن به زندگی مرفه و آسوده از سرزمینهای خشك و لم یزرع خود بیرون رفته و علاوه بر بادیهنشینی، زندگی شهرنشینی در بین تمدنهای ایران و روم را بیازمایند و این میل و آرزو با تدبیر ابوبكر و عمر جامهی عمل به تن كرد. در این حركت اعراب به سوی سرزمینهای متمدن آن روز و تسخیر ممالك آن، انقلابی در شیوهی زندگی اعراب با ورود علوم و اندیشههای مختلف به عالم اسلامی به وجود آمد.
پیش از هجوم عربها به قلمرو همجوار، دانش اعراب در حوزهی پزشكی محدود به آمد و شد برخی پزشكان و آگاهان از فن پزشكی بود كه علم و آگاهی خود را از سرزمینهایی همچون ایران و روم اكتساب نموده و این آگاهی و دانش به دلیل همجواری و همنشینی با اعراب (البته به طور ناقص) بدانها منتقل گشته و در این بین خرافات و موهومات بسیاری بر آن تنیده شده بود. از نمونهی این پزشكان كه دانش خود را مرهون ملل همسایه و علوم ایشان بودند نضربن حارث میباشد كه علاوه بر درك روزگار پیامبر با برخی خلفای نخستین نیز همكلام گردید و آنها از علم وی در طبابت بهره مند گشتند. (5)
البته لازم به ذكر است كه آن گونه كه در گزارش مورخین ذكر شده است، علم پزشكی در میان اعراب جاهلی بر تجربیات اشخاص و پیروان قبایل مبتنی بود كه این تجربیات از پیران قبایل نسل به نسل به فرزندانشان منتقل میشد. (6) بعد از ظهور اسلام به رغم آنكه پیامبر توصیههای كلی در مورد علم طب و بهداشت به مسلمانان میكرد، این علم تغییر قابل ملاحظه و گستردهای در میان اعراب نداشت (7) و مسلمانان در عصر خلفای اولیه از نظر علمی پیشرفت قابل ملاحظهای در مقایسه با دوره جاهلی نكردند. گسترش فتوحات و غلبه تفكر بینیازی مسلمانان از كتابهای دیگر به دلیل وجود قرآن در زمان خلافت عمربن الخطاب، از مهمترین عوامل ركود علمی مسلمانان در این دوره بود. ابن ابی الحدید در روایتی به تفكر عمربن الخطاب در مورد عدم نیاز مسلمانان به كتابهای دیگر به دلیل وجود قرآن اشاره دارد. هنگامی كه مسلمانان مدائن را گشودند، مرد مسلمانی به كتابی دست یافت و نزد عمر آمد و به خلیفه گفت: كتابی در مدائن یافتم كه در آن كتاب، بخشی از علوم ایرانیان و كلام خوش و شگفت انگیز بود. عمر بعد از شنیدن سخنان این مرد، با تازیانه او را تنبیه كرد و در خطاب وی آیهی 3 سوره یوسف را قرائت كرد: «ما برای تو بهترین قصهها را بیان میكنیم» وای بر تو مگر قصه و داستانی بهتر از كتاب خدا وجود دارد؟ كسانی كه پیش از شما بودند به این دلیل هلاك شدند كه بر كتابهای دانشمندان و رؤسای دینی خود روی آوردند و تورات و انجیل را رها كردند تا اینكه كهنه شدند. (8) اما این اندیشه و نگرش خلیفه دوم دوام نیافت و پس از آن در دوران نخستین اسلامی و در عصر اموی به غیر از خلافت عمربن عبدالعزیز كه محدودیتهایی برای اهل ذمه قائل گردید و دستور داد كه از گذاشتن عمامه و پوشیدن لباسی همچون مسلمانان منع گردند و موی جلوی سر خویش را بتراشند (9)، هیچ محدودیت اجتماعی تا پایان خلافت امویان برای اهل ذمه گزارش نگردیده است. به گونهای كه معاویة بن ابی سفیان و یزید بن معاویه تسامح و تساهل بسیاری را نسبت به اهل ذمه روا داشته (10) و اهل ذمه و از جمله مسیحیان برای انتخاب مشاغل مورد علاقهشان، غالباً آزاد بودند. بدان گونه كه حضور فعال آنان در مشاغل اداری (11) و پزشكی (12) پشتوانه ادعای فوق است. در این باره گزارش شده است كه ابن اُثال از دیگر اطبای معروف و ممتاز مقدم اطبای دمشق و از مسیحیان بود كه چون معاویه بن ابی سفیان حكومت یافت، طبیب مخصوص وی گشته و همنشین صمیمی او شد. آمده است كه ابن اثال اطلاعات جامع و وسیعی به داروهای مفرد و مركب و خواص آنها داشت و داروهای سمی را میشناخت، به این دلیل معاویه علاوه بر بهره گیری از علم پزشكی او، به علت اطلاعات جامع ابن اثال در باب سموم او را به خود بسیار نزدیك كرده بود زیرا در زمان معاویه عدهی زیادی از بزرگان و امرا و مسلمانان با زهر معاویه كشته شدند. (13) به گفته طبری در آخرین مأموریتش كه قتل عبدالرحمن بن خالد بن ولید بود، معاویه به وی وعده خراج حمص را داده بود، كه با وجود موفقیت در این مأموریت نتوانست جلوی تقدیرش را بگیرد و در نهایت به دست پسر عبدالرحمن یعنی خالد به قصاص خون پدرش به قتل رسید. (14)
معاویه طبیبان دیگری را نیز در نزد خود داشت كه از دانش آنها برای مقاصد خود استفاده میبرد و به جای اینكه آنها را موظف به تربیت شاگردان و طبیبانی گرداند، تنها برای استفادهی شخصی خود و معالجهی خود و نزدیكانش، طبیبان را در حضور خود گرامی میداشت و صرف نظر از دین و مذهب آنها، آنها را به خود بسیار نزدیك گردانده و بدیشان اعتماد كامل مینمود. در زمرهی این پزشكان، ابوالحكم طبیب میباشد كه دین نصاری داشته و به انواع معالج و داروها آگاه و عالم و صاحب اعمال و كارهای بزرگی در طب بود. معاویه به او به سبب تركیب داروهایی كه در اغراض شخصی به كار میبرد اعتماد كامل داشت. (15) به روایتی وی زمان بعثت رسول را دریافته است و طبیب خاص معاویه بود، هنگامی كه معاویه به سال 50 هجری پسر خود یزید را امیر حاج كرد ابوالحكم را با وی به مكه فرستاد. وی اول كس است كه كتاب الحمیات را از یونانی به عربی ترجمه كرد. پس از معاویه شغل طبابت یزید و عبدالملك مروان و دیگر خلفای اموی تا زمان هشام بن عبدالملك كه وفات كرد، زنده بوده است. فرزند او حكم طبیب، عبدالصمد بن علی بن عبدالله بن عباس بود و نبیره وی عیسی بن الحكم نیز طبیبی مشهور است. وی در زمینه داروسازی و داروشناسی ممتاز بود. معاویه در كار تهیه داروها برای مصرف شخصی به او اعتماد كامل داشت. (16)
متأسفانه این پزشكان سرزمین عربستان نه تنها به تعلیم شاگردانی اقدام ننمودند بلكه برخی از آنان علوم خود را در حوزهی پزشكی به پای مقاصد شوم و منفعت طلبانهی برخی سودجویان ریختند و جهان اسلام از اندیشه و آگاهی پزشكی آنها (كه البته تعدادشان انگشت شمار و بسیار اندك بود) بهرهی كافی نبرد و حتی برخی از این پزشكان كه شمارشان به پنج تن نیز نمیرسید توسط كسانی كه به دلیل سوءاستفادهی آنها در امور پزشكی نزدیكان خود را از دست داده بودند، به قتل رسیدند. در این میان ابن اثال قابل ذكر است كه توسط برادرزادهی خالد بن مهاجربن خالد بن ولید كه توسط معاویه و از جهت سمهای ابن اثال مسموم شده بود، كشته شد. (17)(18)
بهره مندی اعراب مسلمان از فن پزشكی به حضور چند تن پزشك مذكور در عربستان محدود نماند بلكه پیشروی اعراب به سوی سرزمینهای ایران و روم آنها را با پزشكان و دانش آموختگان بسیاری در حوزهی پزشكی مربوط و از علوم و فنون ایشان بهره مند ساخت. درواقع آنچه باعث شكل گیری پایهی طبابت در بین اعراب گشته و سبب بنیان فنونی در زمینهی پزشكی گردید كه بعدها نام «طب اسلامی» را از آن خویش نمود برخورد اعراب با دانش و علم ایرانیان و رومیان و بهره مندی از میراث این تمدنها در حوزهی طب و طبابت بود. به عبارت صحیحتر به جز طب النبی و تعلیمات و دستورهای امامان معصوم، طب اسلامی از سه منبع مهم و اساسی دنیای پیش از اسلام و مقارن ظهور اسلام برخوردار بوده است كه عبارتند از: 1.طب یونانی، 2.طب ایرانی، 3.طب هندی. (19) و در این میان سهم اهل ذمه بیش از دیگران بود، به گونهای كه مقدسی در وصف ولایت شام، به تقسیم بندی مشاغل ذمیان شام میپردازد و طبق گزارش او اغلب پزشكان و كاتبان را نصارا تشكیل میدادند و یهودیان مشاغل رنگرزی، دباغی، دلالی و صرافی را به خود اختصاص داده بودند. (20) زرتشتیان نیز در اداره امور، خلفا و والیانشان را یاری میكردند. دیوان خراسان تا زمان حكومت نصر بن سیار به زبان فارسی نوشته میشد به همین دلیل، امور اداری خراسان به دست كاتبان زرتشتی اداره میشد. تا اینكه در زمان عبدالملك وی دستور داد تا دیوانها به عربی نوشته شوند. (21)
در این میان جای دارد به برخی از اطبای عصر آغازین اوی كه از اهل ذمه بودند اشاره رود: از اطبای عصر اموی؛ اهرن القس (اهرون)الاسكندری بود كه اسقف اسكندریه و معاصر با حكومت عمروعاص در مصر بوده و در زمره پزشكان معروفی بوده و كناشی در طب به زبان سریانی نگارش شده كه حاوی سی مقاله است كه از وی به یادگار مانده است. (22) یكی دیگر از پزشكان دربار معاویه، ابوالحسن عیسی بن حكم بود، كه به مقام پزشك مخصوص معاویه رسید، از او هیچ اطلاعی در دست نیست، جز اینكه كناش وی درباره «منافع الحیوان» مورد استفاده رازی در الحاوی بوده است. (23) دیگر از پزشكان دستگاه اموی تئودوسیوس یا تیادوروس، طبیب خاص حجاج بن یوسف ثقفی است. او علی الظاهر یونانی بود و بسیار مورد احترام و اكرام حجاج قرار داشت، از چهار كتابی كه به وی نسبت میدهند، هیچ یك باقی نمانده است. (24) پزشك دیگری كه به امویان بیش از همه به حجاج بن یوسف خدمت نمود، تیاذق است. (25) ابن ابی اصیبعه او را طبیبی فاضل و از نوادر زمان شمرده است. (26) آثاری از او نام برده شده كه عبارتند از: «1.الكناش، 2.قصیده فی حفظ الصحه 3.كتاب ابدال الادویه و كیفیه دقها و ایقاعها و اذابتهاو شی من تفسیر اسماء الادویه 4.الفصول فی الطب» میباشد. (27)
با وجود اینكه خلفای اموی اكثراً دانش پزشكی اطرافیان خود را برای استفادهی شخصی خویش و نه برای گسترش این دانش در بین مردمان سرزمین اسلامی میخواستند و از آن سود میبردند، اما در این میان افرادی نیز بودند كه رفتاری دیگرگونه داشتند. به گفتهی ابن ندیم در بین خلفا و امرای اموی دو تن به علت علاقه و پایبندی به علم و دین استثنا شدهاند؛ نخست خالد بن یزید بن معاویه است كه مدتی حاكم مصر بود. او به علم نجوم علاقه مند بود و برخی از كتب و وسایل نجومی را گرد آورده بود. ترجمهی اولین كتابها در زمینهی نجوم و طب به عربی به فرمان او صورت پذیرفت. ابن ندیم میافزاید كه خالد بن یزید به سبب توجه به علوم به «حكیم آل مروان» ملقب شد. (28) علاقه خالدبن یزید (متوفی 85ق.) به علم طب و نجوم (29) او را بر آن داشت تا به مرْیانوس نصرانی فرمان دهد تا كتابهایی از زبان یونانی در زمینههای كیمیا و نجوم به زبان عربی ترجمه كند و گویا این نخستین ترجمه در جهان اسلام بوده است. (30) عمربن عبدالعزیز خلیفهی اموی نیز از دیگر خلفایی است كه در منابع فرمان ترجمهی كتبی در طب عربی را به وی نسبت دادهاند. (31)
حال پرسشی كه در اینجا مطرح میگردد، این است كه وظیفهی ترجمهی كتب طبی به زبان عربی و به طور كلی انتقال علم پزشكی به عالم اسلامی به عهدهی چه كسانی قرار گرفته و توسط چه افرادی صورت پذیرفت؟ در پاسخ به این سؤال لازم به توضیح است كه همان طور كه (در بخش جندی شاپور) گفته آمد، در اواسط حكومت ساسانیان دانشگاه و بیمارستان معروف گندی شاپور توسط انوشیروان به جهانیان شناسانده شد و این كانون علمی با پشتیبانی پادشاهان ساسانی مبدل به كانون بزرگ علمی و از جمله پزشكی گردید. این مركز پزشكی محلی برای تجمع سنتهای پزشكی یونانی، ایرانی و هندی شد و با درآمیختن این سنتها، مكتب جدیدی پدید آمد كه به شهادت غالب دانشمندان اسلامی بر طب یونانی هم از برخی جهات برتری داشت. (32)
كتب پزشكی كه در اوایل دورهی اسلامی به عربی ترجمه گردید و مورد استفادهی دانش پژوهان عربی واقع شد، از دو حوزهی ایرانی و یونانی خارج نبود كه البته در این بین علم پزشكی یونان یعنی آنچه از میراث طبی یونانیان به دست اسلامیان رسید بیشتر جنبهی نظری داشته و جنبههای علمی آن اندك و ناچیز و از ترقی و تكامل بیبهره بود (33)، و اینان نیز از دو دسته كتب و رسایلی كه از آثار استادان و پزشكان نامور یونان برجای مانده بود، تجاوز نمیكردند. این كتب نیز اكثراً توسط ایرانیان به ویژه دانش آموختگان جندی شاپور به عربی ترجمه و در خدمت جهان اسلام قرار گرفت. این ترجمهها گاهی صرف ترجمه بود، یعنی آنچه را كه مؤلف یونانی به زبان یونانی گفته و نوشته بود، مترجمان به همان نحو به زبان اسلامی برگردانیدهاند و گاهی «نقل» بوده است، یعنی مطالب مؤلف را مترجم در قالب زبان اسلامی نقل میكرده است... این ترجمهها یا نقلها گاهی مع الواسطه از زبان دیگر مثلاً سریانی و یا پهلوی به عربی ترجمه میشد و گاهی بلاواسطه از اصل زبان یونانی به عربی برگردانیده شده است. (34)
به استناد گفتهی ابن ابی اصیبعه نخستین كسی كه آثار یونانی و ایرانی را به سریانی ترجمه كرده سرجیوس رأس العین بوده كه كتب طبی و فلسفی هر دو را ترجمه كرده است. (35) به اعتقاد الگود احتمال میرود این همان شخصی باشد كه در خدمت خسرو بزرگ به سر میبرده و ترجمههایش نیز در گندی شاپور مورد استفاده بوده است. (36)
درواقع نخستین معلمان و مؤلفان علم طب در پایتخت حكومت اسلامی جورجیس بن بختیشوع و یوحنا بن ماسویه گندی شاپوری و برخی دیگر از همشهریهای آنها بودند كه طب را به روش دانشگاه گندی شاپور در بغداد تدریس میكردند. (37)
با تدبیر و تكاپوی ایرانیان در سدههای نخستین اسلامی فرهنگ و مدنیت اسلامی به كوشش ایرانیان پیدایش یافت و بنیاد نهاده شد و دانش پزشكی كه برگی زرین از كتاب عمومی فرهنگ میباشد نیز به دست ایرانیان و به نیروی خرد و اندیشه و هنر پزشكان بزرگ ایران بنیادی نوین یافت. دانش پزشكی در آغاز پیدایش جویباری بود كه از سرچشمهی بزرگ دانشگاه گندی شاپور به سوی بغداد روان شده و هم به همت و كوشش ایرانیان گسترش و تكامل یافت. (38)
دانش پزشكی به وسیلهی استادان و پزشكان حاذق گندی شاپوری در جنبش فرهنگ اسلامی آغاز گردید و با بنیاد مدارس طبی و ظهور استادان بزرگ و پزشكان ایرانی- كه آوازهی جهانی یافتهاند- ترقی و تكامل دانش پزشكی از نظری و عملی آغاز شد. درواقع طب جامع و كامل و عملی مدرسهی گندی شاپور یعنی علم شناخت امراض كه از سر تا قدم بر هیكل طبیعی انسان عارض میگردد و علم علاج و علم شناخت قوای ادویه اعم از گیاهی، معدنی و حیوانی و در جنب آن دانش دام پزشكی، در قالب كتب اسلامی ریخته شد و ترتیب و تبویب كتب طبی و درجات و تقدیم و تأخیر هر باب بر باب دیگر همهی چیزهایی است كه به وسیلهی ایرانیان بنیان گردیده است. (39) با ظهور اسلام و با گسترش مرزهای اسلامی از طریق فتوحات نخستین اعراب، علم پزشكی با توجه به نیاز مبرمی كه بدان شد و در نزد اعراب اطلاع كمی از آن وجود داشت و این آگاهی نیز به دلیل آمیختگی به خرافات و عدم وجود مركز آموزشی- درمانی غیرقابل استفادهای كارآمد و كارا بود، به سرعت در بین مسلمانان و عالم اسلامی اعراب رونق و پیشرفت خود را آغاز نمود و این رونق حاصل نمیآمد به جز اینكه پزشكانی از سرزمینهای اطراف به ویژه ایران آن را بارور میساختند.
آن گونه كه طی بررسیهایی متوجه میگردیم و دانشمندان و پژوهشگران براساس كتب نخستین اسلامی از آن استنباط میكنند، پزشكی در جهان اسلام از ایران و از مركز علمی گندی شاپور نشئت گرفت. در این بین اساتید این سرزمین به غیر از خویشتن كسی را سزاوار شغل پزشكی نمیدانستند و مسلمانان نیز غالباً بر این باور بودند. دربارهی این دعوی سخن حنین بن اسحاق قابل ذكر است. وی با توجه به اینكه پزشكی را نزد گندی شاپوریان آموخته و طبیبی مجرب بود، اما به دلیل اینكه به گفتهی خود، چون ایرانی نبود و «ردای حریر سیاه» بر تن نداشت و از همه مهمتر «به جای عربی صحبت كردن باید به زبان مردم گندی شاپور تكلم میكرد» اما عرب بود و پهلوی نمیدانست، بیماران به او مراجعه نمیكردند. زیرا مردم معتقد بودند كه «پزشكان حاذق تنها جندی شاپوریانند.» (40) بنابراین اغراق آمیز نخواهد بود اگر بگوییم كه این روح و آداب و رسوم و فرهنگ ساسانیان بود كه در نوزاد تازه به دنیا آمدهی «عرب» حلول كرد و موجب تجلی آن در سالهای بلوغ گردید. (41)
گندی شاپوریان با ترجمهی كتب پهلوی، سریانی، یونانی و حتی هندی به عربی در شكوفایی و بلوغ علم پزشكی دنیای اسلام سهم بسیار برجسته و بسزایی را از آن خود نمودند و در این میان از نخستین افراد سرجیوس ماسرجویه بود كه قدیمیترین ترجمههای معروف كه یكی از آنها كناش اهرون بوده و از یونانی به عربی ترجمه گردید و به سرعت در میان اعراب استفاده از آن شیوع و رواج یافت (42) را به دنیای اسلام تحویل داد. آنچه همه مورخان درباره او نوشتهاند این است كه وی از پزشكان پرورش یافته جندی شاپور بود، و اصالتاً از مردم اهواز بوده است. رازی در نوشتههای خود اغلب از او نقل میكند؛ ولی نویسنده را تنها با نام «الیهودی» مورد اشاره قرار میدهد. در ترجمه لاتین الحاوی نیز عنوان جهود، جای نام ماسرجویه را میگیرد. (43) دیگر آثار این پزشك كه از طریق نقل قولهایی كه در كتب دیگر از آنها به عمل آمده شناخته شدهاند مشتمل هستند بر: 1.كتاب فی الغدا 2.كتاب فی الشراب 3.كتاب فی العین، كه اسامی كامل دو تا از كتب او عبارت است از: كتاب فی الاطعمه و منافعها و مضارها كه در نیروهای خوراكیها و سود و زیان آنهاست: و كتاب قوی العقاقیر و منافعها و مضارها كه در نیروهای گیاهان و سود و زیان آنها میباشد. (44)
پینوشتها:
1.سامی، علی، سیر فرهنگ ایران در قرون اول و دوم هجری و تأثیر در تمدن اسلامی، دورهی 9، س 102 و 103 فروردین و اردیبهشت 1350، ص44-46؛ و نیز زرین كوب، عبدالحسین، دو قرن سكوت، امیركبیر، تهران، 1336، ص96-97.
2.ویكتور دانر، «عصر اموی در ایران»، بخش هجدهم، تاریخ ایران پژوهش دانشگاه كمبریج، گردآورنده ر.ن.فرای، ترجمهی حسن انوشه، ج4، تهران، امیركبیر، 1381، ص 486.
3.سامی، همان، ص44-45.
4.رك به: الگود، سیریل، تاریخ پزشكی ایران و سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمهی باهر فرقانی، امیركبیر، تهران، 2536شاهنشاهی،1371، ص83.
5.ابن ابی اصیبعه، عیون الانباء فی طبقات الاطباء، ج1، ترجمهی سید جعفر غضبان و محمود نجم آبادی، دانشگاه تهران، تهران، 1349، ص 278.
6.ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمهی ابن خلدون، ترجمهی پروین گنابادی، تهران، بنگاه نشر و ترجمهی كتاب، 1352، ج2، ص 1034.
7.نصر، حسین، علم و تمدن در اسلام، ترجمهی احمد آرام، تهران، خوارزمی، 1359، ص177-182.
8.ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغه، تهران، نشر نی، ج5، ص 213-214.
9.بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق: سهیل زكار و ریاض زركلی، بیروت، دارالفكر، 1996، ج8، ص151، 193.
10.أبونا، أب البیر، تاریخ الكنیسة الشرقیة من مجیء الاسلام حتی نهایه العصر العباسی، ج2، ص 53. به نقل از یوحنای برفنكایی؛ نیز نك: بروكلمان، كارل، تاریخ ملل و دول اسلامی، ترجمهیهادی جزایری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1346، ص109.
11.بنگرید به: یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 164؛ جهشیاری، ابوعبدالله محمد بن عبدوس، الوزراء و الكتاب، ترجمهی ابوالفضل طباطبایی، تهران، تابان، ص55.
12.ابن ابی اصیبعه، موفق الدین ابی العباس، عیون الانباء فی طبقات الاطباء شرح و تحقیق الدكتور نزار رضا، بیروت، دارالمكتبه الحیاه، 1965، ص175.
13.ابن ابی اصیبعه، همان، ج1، 1349، ص296-299.
14.طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج7، تهران، اساطیر، چاپ پنجم، ص2794.
15.ابن ابی اصیبعه، همان، ص305.
16.سزگین، محمدفؤاد، تاریخ نگارشهای عربی (پزشكی، داروسازی و جانورشناسی) ترجمه مؤسسه نشر فهرستگان، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ج3، 1380، ش3، ص275؛ دهخدا، علی اكبر، لغت نامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، چاپ دوم، ج10، ص 14529.
17.ابن ابی اصیبعه، همان، ج1، 1349، ص297-299.
18.به نظر میرسد كه این پزشكان، علاوه بر درمان بیماریها، به اهداف معاویه در كشتن مخالفانش نیز كمك شایانی میكردهاند. برای نمونه میتوانید سرگذشت ابن اثال را در دایرة المعارف بزرگ اسلامی ذیل مدخل «ابن اُثال» ببینید و یا به لینك زیر مراجعه نمائید.
/http://rasekhoon.net/article/print/709525/%D9%BE%D8%B2%D8%B4%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%B9%D8%B9%D8%B1%D8%A8
19.سرمدی، محمدتقی، تاریخ پزشكی و درمان در جهان، ج1، انتشارات سرمدی، تهران، 1377، كتاب سیزدهم، ص80.
20.مقدسی، محمد بن احمد، احسن التقاسم فی معرفه الاقالیم، وضع مقدمته محمد فخروم، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، 1987، ص157.
21.جهشیاری، الوزراء و الكتاب، ص100؛ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ترجمهی محمد توكل، تهران، نقره، 1367، ص278-279.
22.ابن العبری، غریغوریوس ابوالفرج اهرون، تاریخ مختصر الدول، ترجمه عبدالمحمد آیتی. شركت انتشارات علمی و فرهنگی، ص124.
23.ابن العبری، همان، ص298.
24.براون، ادوارد، تاریخ طب اسلامی، ترجمه مسعود رجبنیا. تهران، علمی و فرهنگی، 1364ش، ص49.
25.قفطی، تاریخ الحكما، 1371، ص147؛ ابن ندیم، الفهرست، 1381، ص 537.
26.ابن ابی اصیبعه، موفق الدین ابی العباس احمد بن القاسم، عیون الانباء فی طبقات الاطباء، شرح و تحقیق دكتر نزار رضا، ج1، بیروت، دارالمكتبه الحیاه، ص121.
27.سزگین، محمد فؤاد، تاریخ نگارشهای عربی (پزشكی، داروسازی و جانورشناسی)، ج3، ترجمه مؤسسه نشر فهرستگان، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص 278.
28.ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ترجمهی محمدرضا تجدد، ج1، انتشارات اساطیر با كمك مركز بین المللی گفتگوی تمدنها، تهران، 1381، ص441.
29.ابن طقطقی، محمد بن علی، تاریخ فخری، ترجمهی محمد وحید گلپایگانی، تهران، علمی و فرهنگی، ص161؛ اندلسی، قاضی صاعد، طبقات الامم، نشره اب لویس شیخ و الیسوعی، بیروت، مطبعه الكاثولیكیه، ص48.
30.ابن ندیم، 1381، ص419-303؛ شهرزوری، شمس الدین محمد بن محمود؛ نزهة الارواح و روضة الافراح، ترجمهی ضیاءالدین دری، تهران، دانش، 1316، ج2، ص 3-4؛ قفطی، علی بن یوسف، تاریخ حكما، ترجمهی بهمن دارایی، تهران، دانشگاه تهران، 1371، ص 442.
31.سلطان زاده، حسین، تاریخ مدارس ایران از عهد باستان تا تأسیس دارالفنون، آگاه، تهران، 1364، ص53-54. ابن جلجل از طبیبی در دستگاه مروانیان، به خصوص عمربن عبدالعزیز نام میبرد، به نام عبدالملك كتانی مشهور به ابن ابحر میباشد. به علت اعتمادی كه عمربن عبدالعزیز به وی داشت، او را طبیب مخصوص خود نمود. ابن جلجل، سلیمان بن حسان اندلسی، طبقات الاطباء و الحكماء، ترجمه و تعلیقات سیدمحمد كاظم امام، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1349، ص130-131.
32.رك به: بخش «جندی شاپور» در همین كتاب. همچنین نك به: سرمدی، همان، كتاب سیزدهم، ص80-81.
33.ابومنصوری قمری، حسن بن نوح، التنویر، در ترجمه و تفسیر اصطلاحات پزشكی به زبان پارسی و تاریخچهی زندگانی و آثار و فرهنگ لغات، بنیاد نیكوكاری نوریانی، 1352، ص27.
34.ابومنصوری قمری، همان، ص26.
35.ابن ابی اصیبعه، همان، ج1، 1349، ص277.
36.الگود، همان، 2536 شاهنشاهی، ص122.
37.رك به: قفطی، همان، ص 513-520.
38.ابومنصور قمری، همان، ص18.
39.ابومنصور قمری، همان، ص 27.
40.ذكاوتی قراگزلو، علیرضا، زندگی و آثار جاحظ، علمی و فرهنگی، تهران، 1367، ص143. به نقل از: جاحظ، كتاب البخلاء، دارالمعارف، قاهره، ص102.
41.الگود، همان، 1352، ص251.
42.الگود، همان، 2536، ص123؛ شمس الدین محمد بن محمود شهرزوری، نزهة الارواح و روضة الافراح، ج2، ص 3-4.
43.نجم آبادی، محمود، تاریخ طب در ایران پس از اسلام (از ظهور اسلام تا دوران مغول)، تهران، دانشگاه تهران، ص215.
44.ابن الندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ترجمه و تحقیق محمدرضا تجدد، تهران، امیركبیر، چاپ سوم، ص528؛ نجم آبادی، تاریخ طب در ایران پس از اسلام (از ظهور اسلام تا دوران مغول)، ج2، ص 215.
كاویانی پویا، حمید، (1393)، بیمارستانها و مراكز درمانی در ایران: با رویكردی به پزشكان و وضعیت پزشكی از آغاز تا دوران مشروطه، تهران: امیركبیر، چاپ اول.