افشای راز

ديشب درون محبسِ بيداد هارون مى گفت موسى با رضايش قصه خون ديشب پدر را سر به دامان پسر بود چشم پسر محو تماشاى پدر بود ديشب پدر سوز دلش را ساز مى كرد بهر پسر افشا هزاران راز مى كرد لعل لبش لب تشنگان را نوش مى داد او راز مى گفت و رضايش گوش مى داد مى گفت: اى نور دل شمع شب تار يك لحظه اى از گردنم زنجير بردار
يکشنبه، 6 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
افشای راز
افشای راز
افشای راز

ديشب درون محبسِ بيداد هارون
مى گفت موسى با رضايش قصه خون
ديشب پدر را سر به دامان پسر بود
چشم پسر محو تماشاى پدر بود
ديشب پدر سوز دلش را ساز مى كرد
بهر پسر افشا هزاران راز مى كرد
لعل لبش لب تشنگان را نوش مى داد
او راز مى گفت و رضايش گوش مى داد
مى گفت: اى نور دل شمع شب تار
يك لحظه اى از گردنم زنجير بردار
از بس كه با كُند ستم من آشنايم
كوبيده گشته گوشت هاى ساق پايم
بينى اگر گلبرگ رويم گشته نيلى
نَبْود عجب زيرا ز دشمن خورده سيلى
ديشب كه مى زد از ره كين وحشيانه
سندى شاهك بر تن من تازيانه
سروده : ژولیده نیشابوری




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما