افشای راز
ديشب درون محبسِ بيداد هارون
مى گفت موسى با رضايش قصه خون
ديشب پدر را سر به دامان پسر بود
چشم پسر محو تماشاى پدر بود
ديشب پدر سوز دلش را ساز مى كرد
بهر پسر افشا هزاران راز مى كرد
لعل لبش لب تشنگان را نوش مى داد
او راز مى گفت و رضايش گوش مى داد
مى گفت: اى نور دل شمع شب تار
يك لحظه اى از گردنم زنجير بردار
از بس كه با كُند ستم من آشنايم
كوبيده گشته گوشت هاى ساق پايم
بينى اگر گلبرگ رويم گشته نيلى
نَبْود عجب زيرا ز دشمن خورده سيلى
ديشب كه مى زد از ره كين وحشيانه
سندى شاهك بر تن من تازيانه
سروده : ژولیده نیشابوری
مى گفت موسى با رضايش قصه خون
ديشب پدر را سر به دامان پسر بود
چشم پسر محو تماشاى پدر بود
ديشب پدر سوز دلش را ساز مى كرد
بهر پسر افشا هزاران راز مى كرد
لعل لبش لب تشنگان را نوش مى داد
او راز مى گفت و رضايش گوش مى داد
مى گفت: اى نور دل شمع شب تار
يك لحظه اى از گردنم زنجير بردار
از بس كه با كُند ستم من آشنايم
كوبيده گشته گوشت هاى ساق پايم
بينى اگر گلبرگ رويم گشته نيلى
نَبْود عجب زيرا ز دشمن خورده سيلى
ديشب كه مى زد از ره كين وحشيانه
سندى شاهك بر تن من تازيانه