نویسنده: سروپالی راداكریشنان
مترجم: صادق رضازاده شفق
مترجم: صادق رضازاده شفق
آنچه ما در این ایام كه مردان عامل مجری به مردان متفكر پیشی جستهاند لازم داریم اینست كه بكوشیم معنی و عمق زندگی را بیشتر كنیم. مدتیست حصول یك حكومت جهانی در برنامهی انسانیت جا گرفته ولی روح كه بدن را به حركت درمیآورد در آن نیست. در سراسر دنیا افكار دینی راهی را میرود و جریان تمایلات اجتماعی راه دیگری را. ادیان بزرگ عالم تمام فرصتهایی را كه از قدرت و ثروت و شهرت توان حاصل كرد داشتهاند با این همه جهان هنوز از همكاری و صلح و خوشی محروم است. یك نوع سنت بیشرافتی و عمومی بسط یافته كه گویی حتی مردمان شریف نمیخواهند بدان توجه كنند و از بیم آنكه مبادا آرامش و صحت خود را از دست دهند مانند آن كشیش دیندار پرهیزكار ندیده میگیرند. ما مدعی دیانت هستیم ولی در منجلاب وحشت و تجاوزات غوطه وریم. (تالستوی) (1) حكایت میكند موقعی كه در نظام بودم یكی از سركردگان همقطار خود را دیدم كه شخصی را موقع پیشروی زد و از صف پرتاب كرد به او گفتم شرم نداری كه با فرد نوع خودت چنین رفتار میكنی؟ مگر انجیل را نخواندی! آن سرگرد در جواب گفت مگر تو هم مقررات نظامی را نخواندی! معلوم میشود اشخاصی كه مردم را برای فتوحات مادی سوق میدهند احتیاجی برای عدالت و محبت احساس نمیكنند. معلوم میشود دین در ما تأثیری را كه از ایمان بوجود میآید ندارد. حیات باطنی ما تهی تو است. ما ابتكار و نیروی تصور نداریم و خود را چندان بیفكر كردهایم كه در برابر تبلیغات و تلقینات زبون و بیچاره شدهایم به حدی كه اگر به خود تكانی ندهیم یك دوره عصر ظلمانی جدیدی دنیا را استیلا خواهد كرد.
خود دین هم باید تجدید حیات كند. زیرا با دنیا آمیخته و سازشهایی زیاد با آن نموده. دین به عذر اینكه كارش هدایت نفوس است از سیاست كناره جست و حفظ جامعه را به عهده سیاست واگذار نمود و از این حیث تمدن بشری را زیر تسلط بدترین دشمن خود نهاد. كنار كشیده شدن نظر معنوی از زندگی موضوع بسیار جدیست. عامل شاعرانگی كه در ما هست خدا را عنوانی برای پیشرفت نقشهی خودمان میداند. ما خود را با این حرفها كه دین با جنگاوری و استعمار و كشتار دسته جمعی و محو كردن آداب انسانی قابل تألیف است راضی میكنیم. ادیان متشكل سلحشوری ما را تجویز میكنند و ما را روی اینكه سیاست ما صحیح و اجتناب ناپذیر است متسلی میسازند. اتفاقاً در هر عصری دین را با ستمگریهای جنون آمیز بشر منطبق و سازگار كردهاند. وقتی میبینیم (تاگ) (2) در هند دشمنان خود را به نام (كالی) طعمه شمشیر میسازند و گاوكشان اسپانیا در عمل خونین خود به كلیسایی و كشیشی استناد میجویند و خون گاوها را با قساوتی عجیب میریزند پس نباید تعجب كنیم كه چرا رهبران دینی این عصر جنگ را تجویز میكنند. من منكر نیستم در این دنیای دون با كمال تأسف به زور احتیاج هست و از این راه رؤسای دین را كه ما را به آدم كشی دعوت میكنند ملامت نمیكنم. و علاقهی آنان را به وطنشان متوجهم فقط آنچه مرا آشفته خاطر میسازد اینست كه آنان مدعیند در تشویق به جنگ خلاف دین عمل نمیكنند. در صورتی كه با این تشویق آدمكشی بر ضد اصول دینی رفتار میكنند و این موضوع قابل انكار نیست. فرق واقعی بین دو نظر را (كاردینال لاویژری) (3) در جواب سؤالی كه: «اگر كسی سیلی به صورت راست شما زد چه میكنید» چنین گفت «من میدانم چه بایست بكنم ولی نمیدانم چه باید بكنم. » مقصود اینست ضمن هر عملی كه به حكم ضرورت باید انجام دهد در عین حال آنچه را كه به حكم وظیفهی اخلاقی بایست بكند در نظر دارد، دنیای امروز شبیه آن راهزنست كه در یكی از داستانهای (تالستوی) آمده كه كارهای خود را نزدیك راهب اعتراف نمود و راهب گفت «لااقل سایر راهزنها از كردار خود اظهار شرمساری میكنند ولی با این آدم چه باید كرد كه از آن مباهات هم میكند؟»
ما امروز باید نه بر ضد مرگ طبیعی بلكه بر ضد مرگ مصنوع انسانی بجنگیم. فجایع بزرگی مانند مجاعه و طوفان و زمین لرزه حادث میشود كه مصایب و ویرانی بار میآورد ولی به قول (گیبن) (4) «انسان باید از خطر شهوات افراد نوع خودش به مراتب بیشتر بترسد تا از آشفتگی عناصر طبیعت!» این مطلب را گیبن سالها پیش نوشت ولی آیا ما از آن زمان تا به حال پیشرفتی كردهایم؟ آیا توانستهایم رقابت های بشر را موقوف سازیم؟ آیا رقابتهای اقتصادی از جنگ خطرناكتر نیست گرچه به ظاهر هایهوی آن كمتر باشد؟ قحطیها و گرسنگیهای تدریجی از حیث تأثیر از بمبها و گلولها دست كم ندارند. پس دین باید بر ضد هر نوع جنگ قیام كند چه نظامی باشد چه اقتصادی ولو این عمل بر ضد منافع عدهای باشد.
ما مجبور نیستیم اغوای عصر را كه به زندگانی عملی اهمیت خاص قایلست تأكید و تأیید كنیم. امروز تقدمی كه در روانشناسی به جد و جهد و در فلسفه به عمل، و در دین به تعالیم اجتماعی دده میشود ما را از رجوع به باطن و لزوم كف نفس دور میسازد. عصریست كه در آن قدرت و سرعت به فهم و محبت ترجیح داده می شود. عصر زور و استبداد و بیارزش بودن موفقیت است. ما مغرور اثبات و قبول این عالم و منكر نفی آن هستیم. امور آنی فعلی از تسلط ما در رفته زیرا از عالم هستی مافوق محیط خودمان منقطع شدهایم. مذاهبی كه در صدد نجات عالم هستند اشكال گوناگون دارند مانند: الحاد جدید، فاشیسم، نازیسیم، بلشویسم، و دیانت ظاهری مرسوم، همهی اینها متصف به شدت و خشونت هستند. میدانیم كه تمدن یعنی برادری و همكاری. یعنی باید مردم دوست و مهربان بود و نسبت به دیگران دشمنی نكرد. ایتالیاییهای شجاع حبشیهای نادان را به مسلسل میبندند و خلبانهای قهرمان آنها این مردم را با گاز سمی كور میكنند. كمونیستهای روسی با كمال بی طرفی ملت روس را از دهاتی و اشراف و با دین و بی دین نابود میسازند. آلمانیهای موی طلایی با كمال شقاوت یهودیها را به گناه كبیره اینكه مانند آنها موی روشن و چشم آبی ندارند میكشند. اسپانیائیها همدیگر را با وحشتی كه میان وحشیها هم ناشنیده است محو میسازند و عرب و یهود كشتن از افراد یكدیگر را جزو تفنن روزانه قرار میدهند. قوای نظامی ژاپن با كمال خاطر جمعی به مردم بی دفاع چین حمله میكند (5) و مصایب و پریشانی نگفتنی بر آنها وارد میسازد و دنیا بدون چاره جویی و ناتوان تماشاگر این اوضاع است عجیب اینكه تمام طرفداران این جهان از هدف عالی آزادی جهان بحث میكنند. گویا میخواهند جهان را یا مطابق دلخواه خود نجات بخشند یا آنرا با خاك یكسان كنند. این عدم مبالات نسبت به آلام و این بیاحترامی خشونت آمیز نسبت به زندگی انحطاط حسی اخلاقی عالم انسانی را مینمایاند. انسان متمدن امروز كه مسلسلی را به كار میاندازد و زنان و كودكان غیرمسلح را قتل عام میكند از لحاظ فطرت اخلاقی به آن وحشی قدیم كه كارش زدن و كشتن بود بدون اینكه بر پشت سر خود نگاه كند، رجحانی ندارند. امروز كینه و دشمنی مانند ابر سیاهی پهن میشود و گسترش مییابد. هیبت و وحشت روش ممالك شده و آزادی كه از عصرها به دست آمده تسلیم زورمندان میشود. ترس جهان را فراگرفته و قلبهای ما توان ندارد. در عین تهیه برای جنگ میل خود را به صلح اعلان میكنیم درست مانند كسی كه دعوی گیاهخواری كند ولی دكان قصابی راه بیندازد.
برای چه؟ در نژاد قاتل ما بهترین چیز همین كنجكاوی اصیل و همین علاقهی بیآرام برای فهمیدن است. ما به حكم ضرورت مدام میپرسیم كه چرا قادر نیستیم خود را از این ورطه رها سازیم چرا این دنیای غیرقابل فهم چندان احمق و وحشی و گرفتار است، چرا ما خود را بر سر این اتفاقات وحشیانه و تناقضهای دیوانه مسئول میسازیم. علت همان خودپرستی انسان و پرستش مفاهیمی مانند نژاد و ملت و امپراطوری است. وقتی به عمق موضوع غور كنیم در مییابیم كه ایجاد كننده اوضاع عالم روح فردی است. آنچه آدمی را بلند یا پست میسازد از درون ما سرچشمه میگیرد. عملیات زندگی از قلب برمیخیزد. (6) شهوات قلب تعادل فكر حتی سیر عالم را به هم میزند. قلب انسانست كه منحط و مزدور وسیع و خودكامست. روزی (یاترزماریوس) (7) فیلسوف رواقی كشتارهای شمشیربازان رومی را نظاره میكرد و پیش خود گفت قلب (خوب) میخواهد كه چنین چیزها را ناممكن سازد و آینده با آنانیست كه چنین قلبهایی به وجود آورند. جهان میتواند نجات یابد به شرطی كه مردان و زنان دارای قلوبی گردند كه برایشان مشاهدهی خونریزیها و رنجهای بشر با خونسردی امكان پذیر نباشد. فطرت هبوط كردهی آدمیزاد است كه منشأ تنزل فلاكت بار انسانست. تا وقتی كه شرف زندگی و ارزش سعادت انسانی و عیب بردگی به روشنی واقعیت پیدا نكرده امیال و خیالات نژادی و ملی ما غیرانسانی و سبعانه و تشنهی قتل و نفوس خواهد بود. حقیقت اینست و هرچه بگویند مغالطه و فریب است. مبارزهی آینده بین فاشیسم و كمونیزم نخواهد بود بلكه میان امپراطوریها و منافع مادی، كه از طرف ادیان سازمانی و وطن پرستی محلی حمایت میشوند و حكومت آرمانهای روحانی خواهد بود. آنان كه به ما میگویند ریاضت بیهوده و مطالعهی نفس خطرناكست و شعار آنان اینست كه به هر قیمتی باشد در زندگی موفق باید شد، طالع بلند آدمی را درنمییابند. مهمترین احتیاج حیات ما ایمان نوین به مقدسات روحانیست. فقط دین كه اصل اول آن تحول انفرادی و روشن كردن تاریكی نفس با نور الهی است میتواند قلبی نوین در مردم ایجاد كند و به آنان شجاعت و ایمان دهد تا در زندگانی و تعالیم خود معقول باشند و اصلاحات به عمل آورند و آنان را به حكم صدق و اعتقاد كه به احكام دین خود دارند از خشونت و بداوت به صلاح سوق دهد.
پینوشتها:
1. Tolstoi
2. Thug از ریشهی سنسگریت به معنی الواط واوباش- نام پیروان مذهبی كه به نام رب النوع شر موسوم به كالی Kali مخالفین خود و سایرین را میكشند!
3. Cardinal Lavigerie
4. Edward Gibbon مورخ معروف انگلیسی (1737-1794).
5. مربوط به تاریخ تألیف این كتاب یعنی حوالی بیست و شش سال پیش است.
6. یرمیا گوید «قلب بیشتر از همه گمراه كننده و بیمار است. » حضرت عیسی گفت: «افكار بد از قلب آدمی تراوش میكند... » انجیل ماركوس هفت21، 22).
7. Pater`s Marius
راداكریشنان، ساروپالی، (1393)، ادیان شرق و فكر غرب، ترجمهی صادق رضازاده شفق، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم.
/ج