امريکا چگونه ايران را از دست داد

گري سيک از کارمندان فعال کاخ سفيد و شاغل در بخش امنيت ملي امريکا در دوران کارتر و کسي است که پيش و پس از آن هم در سياست خارجي امريکا فعاليت مي کرده است. وي که دوران سخت از دست دادن ايران را براي امريکا در کاخ سفيد بوده است، خاطرات خود را در باره موضع امريکا در ارتباط با انقلاب اسلامي و شکل گيري آن نوشته است. اين اثر همين کتابي است که اکنون در صدد ارائه يک گزارش از آن هستيم.
شنبه، 12 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امريکا چگونه ايران را از دست داد
امريکا چگونه ايران را از دست داد
امريکا چگونه ايران را از دست داد

نويسنده: گري سيک
مترجم: علي بختياري زاده
مروري بر خاطرات گري سيک از انقلاب ايران

همه چيز فرو مي ريزد

گري سيک از کارمندان فعال کاخ سفيد و شاغل در بخش امنيت ملي امريکا در دوران کارتر و کسي است که پيش و پس از آن هم در سياست خارجي امريکا فعاليت مي کرده است. وي که دوران سخت از دست دادن ايران را براي امريکا در کاخ سفيد بوده است، خاطرات خود را در باره موضع امريکا در ارتباط با انقلاب اسلامي و شکل گيري آن نوشته است. اين اثر همين کتابي است که اکنون در صدد ارائه يک گزارش از آن هستيم.
گري سيک در مقدمه با اشاره به اين که انقلاب هاي واقعي نادرند تحول رخ داده در ايران را از جمله تحولات بنيادي مي شمرد و مي نويسد: صرف نظر از تندروي هاي مقامات تهران و قضاوتي که تاريخ در مورد اين واقعه اجتماعي منحصر به فرد خواهد داشت، قاطعانه مي توان گفت که ايران براي هميشه و به طور برگشت ناپذيري متحول گرديده است.
وي با اشاره به ثباتي که ايران در آغاز تشکيل دولت کارتر داشت، به بحران پديد آمده پس از آن اشاره مي کند و نقش خود را به عنوان يک عنصر فعال و در عين حال ناظر اين تحولات تشريح کرده، مي نويسد: اين موقعيت خاص، به من امکان مي داد تا با ابعاد مختلف سياست گذاري در باره ايران، از جمله شخصيت هاي دخيل در اين امر، سياست هاي کاخ سفيد در اين زمينه و اختلاف نظرهاي ميان مسوولان وزارت خارجه از نزديک آشنا شوم.
وي موضوع ايران و مقابله با آن را، همچنان موضوع جالب توجه براي امريکايي ها مي داند و دليلش را آن مي داند که انقلاب ايران يادآور دوراني آميخته با خشم و سرخوردگي براي ملت امريکاست.#
به زبان روشن تر بايد گفت: انقلاب اسلامي ايران يک شکست و تحقير ابدي براي امريکايي بود. به همين دليل آن ماجر تبديل به يک عقده رواني براي امريکا و امريکايي ها شد و تاکنون آنان را آزار مي دهد. بخشي از سياسيت هاي تند امريکا تا به امروز براي جبران آن شکست است.
بدون شک کتاب گري سيک يکي از اصلي ترين منابع تاريخ انقلاب اسلامي در ميان تمامي آثاري است که در خارج از کشور نوشته شده است. اين اثر روايتي است دست اول از سهم دولت امريکا به عنوان يک ابرقدرت، به عنوان قدرت حاکم بر ايران که دست کم از 28 مرداد 1332 تا سال 1357 حرف اول را در ايران مي زده است. با اين حال اين به معناي آن نيست که خطا در اين کتاب راه ندارد. گري سيک تلاش کرده است تا با استفاده از خاطرات ديگر همقطاران خود و نيز خاطرات شاه بخشي از مسائل را به صورت چند بعدي طرح کند و همين امتياز اين اثر بر خاطراتي است که ديگران يک سويه نوشته اند. به علاوه گري سيک سعي مي کند به صورت عميق تر ماجراي انقلاب ايران را درک کند و براي نمونه چندين بار به درستي تأکيد مي کند که انقلاب ايران در درجه اول انقلابي عليه تجدد غربي بود. مسلما مي بايست اين اثر در مجامع علمي ما نقد و بررسي شود. کاستي ها آن گوشزد شود و براي شناخت آينده مواضع امريکا نسبت به ما، به آنچه در ميان ايران و امريکا در دوران انقلاب گذشته توجه بيشتري مبذول شود.
آنچه در پي آمده تنها گذاشته نيمه نخست کتاب است که به دوران انقلاب مربوط مي شود. نيمه دوم آن کتاب در باره گروگانگيري است که بايد در فرصتي ديگر به آن پرداخت. نوشته حاضر تنها گزارش آن بخش است و حالت نقد و ارزيابي ندارد.

گزارش

گري سيک در نخستين بخش هاي کتاب تلاش مي کند داستان ايران را از حوادث نهضت ملي شدن صنعت نفت بياغازد ومراحل نفوذ امريکا در ايران و اصول همکاري مشترک ميان دو کشور را ارزيابي کند. وي در اينجا و جاهاي ديگر کتاب به خوبي نشان مي دهد که تا چه اندازه شاه در صدد به دست گرفتن تمامي ارکان قدرت در ايران بوده و امريکا به عنوان مهم ترين دولت بيروني، بيشتر کمک خارجي را به اين کشور کرده و بيشتر سلاح را در اختيار آن قرار داده است.
وي در ادامه از « تمرين انقلاب» سخن به ميان آورده است. اين عنوان مربوط به رويدادهاي پانزده خرداد سال 42 است که مبارزان مسلمان و روحانيون در آن دوران تمرين انقلاب کردند. اين تمرين بعدها در سال 57 به ثمر نشست.#
ضعف اطلاعاتي امريکا که گري سيک تلاش مي کند در اين کتاب به خوبي آن را ترسيم کند در همان دوران وجود داشته و به صورت يک سنت ادامه يافته است. وي مي نويسد: متأسفانه هيچ گزارشي در خصوص وقايع سال 1963 يا 1342 به واشنگتن مخابره نشد، وقايعي که در سالهاي انقلاب چندين بار تکرار گرديد (ص 33).
به نظر گري سيک يک امر کليد مخالفت هاي مردم با دولت پهلوي است و وي بارها و بارها از آن سخن مي گويد: بايد گفت، امريکايي ها يک چيز را فراموش کرده بودند و آن مخالفت عميق و ريشه اي مردم ايران با سلطه ارزشهاي غربي بود... آن ها نمي دانستند که دستگيري، زنداني شدن و تبعيد چهارده ساله آيت الله، نتيجه مستقيم مخالفت وي با غربي شدن جامعه ايران و به ويژه اعطاي امتيازات ويژه به امريکايي ها بوده است (ص 34).
سرکوبي آن حوادث آرامش را به ايران باز گرداند و در اوائل دهه پنجاه نيکسون و کيسينجر سياست جديد امريکا را در قبال ايران طراحي کردند. امريکا موافقت کرد تا پيشرفته ترين سلاح ها را در اختيار ايران بگذارد و ايران را که جزيره امن و آرام منطقه مي ديد به هر نوع وسيله اي مجهز کند تا حافظ منطقه و پاسبان آن باشد. آنچه سران امريکا پذيرفتند اين بود که هر نوع سلاحي را که شاه مي خواست مي بايد در اختيارش قرار مي گرفت و بدين ترتيب نه وزارت دفاع و نه وزارت خارجه امريکا جرأت هيچ نوع مخالفتي را با اين سياست و خواسته شاه نداشتند (ص 39). اين يعني حمايت دربست و بي قيد و شرط امريکا از نظام شاه.
نکته جالب توجه از نظر گري سيک اين بود که سياستمداران کهنه کار امريکا که تحولات دوران مصدق و بعد از آن را به ياد داشتند، در آستانه روي کار آمدن کارتر در سال 1977 همگي از دستگاه هاي اداري در شوراي امنيت ملي و وزارت خارجه امريکا رفته بودند و جاي آنان را کساني در اين مقامات گرفته بودند که شاه ايران را فردي صاحب فکر مي دانستند که تنها عيبش اين است که به نصيحت کسي حاضر نيست گوش بدهد (47).
اين زمان به رغم اين که شاه نتوانسته بود کانديداي خود را در امريکا بر اريکه قدرت ببيند اما چندان در امريکا و دستگاه هاي اداري آن نفوذ داشت که تقريبا هرچه مي خواست در اختيارش بود. تصور امريکايي ها نيز بر آن بود که اساسا امکان سقوط شاه وجود ندارد. در گزارشي که هيجده ماه پيش از انقلاب توسط بازرس کل وزارت خارجه امريکا تهيه شده بود آمده بود: «هيچ چالش جدي داخلي در برابر رهبري شاه وجود ندارد» (ص 49).#
کارتر با شعار بسط حقوق بشر و کاهش فروش تسليحات روي کار آمد اما در مورد ايران هيچ کدام از اين دو مسأله طرح نشد. در واقع چنان که گري سيک شرح داده است تمام نگراني هاي شاه از روي کار آمدن کارتر در اين باره بي مورد بود و کارتر درست همان سياست طرح شده توسط نيکسون و کيسنيجر را اجرا کرد. اين در حالي است که به نوشته گري سيک : در جريان دهه 1970 استفاده از شکنجه و ترور در ايران معمول شده بود و سازمان مخوف ساواک با داشتن اختيارات گسترده به شناسايي و ارعاب دشمنان سياسي شاه مي پرداخت (50). گري سيک تأييد مي کند که در ماه هاي اول حکومت کارتر اندکي از شدت برخوردهاي شاه کاسته شد و سپس دوباره از سر گرفته شد. اما در اين باره بايد گفت دقيقا مسأله عکس آن چيزي است که وي فکر مي کند. زيرا رژيم شاه نگران محاکمات انقلابيون بود و براي آن که مسأله افشا نشود طي سالهاي 1355 صدها نفر از مبارزان را در خيابانها ترور کرد تا لازم نباشد آنان را به دادگاه کشانده و در جريان محاکمه تبليغاتي عليه آن صورت گيرد. اين مسأله را با مراجعه به روزنامه هاي وقت مي توان به دست آورد.
اهميت ايران براي امريکا چندان بود که به نظر گري سيک دولت امريکا : حاضر بود براي حفظ و تداوم اين روابط برخي از سياستهاي خود در زمينه فروش تسليحات و حقوق بشر را ناديده بگيرد (ص 53).
نخستين بحث مربوط در دوره کارتر مربوط به درخواست خريد هواپيماهاي آواکس از دولت امريکا بود . گري سيک نشان مي دهد که به رغم برخي از مخالفت ها در سطوح پايين، در نهايت دولت امريکا با اين درخواست و درخواست هاي ديگر شاه در خريد سلاح موافقت کرد. هرچند اجرايي شدن اين درخواست ها با انقلاب برخورد کرد. به نظر گري سيک تأييد فروش آواسک به ايران از طرف کارتر اين پيام را براي شاه داشت که ايالات متحده بدون شک روابط امنيتي خود را با ايران استمرار خواهد بخشيد، (ص 56). گرچه ممکن است قدري در اين باره تأمل و تفکر کند.
شاه در نوامبر سال 77 به امريکا سفر کرد و اين بعد از گرفتن موافقت براي فروش سلاح هاي جديد درخواستي بود. مخالفت دانشجويان و تظاهرات آنان و استفاده از گاز اشک آور توسط نيروهاي انتظامي امريکايي سبب شد تا شاه در سفره شام : در ميان موجي از سرفه و احساس خفگي سخنراني رسمي خود را آغاز کند. (ص 60)#
شش هفته بعد از آن کارتر به ايران آمد و باز طي گفتگوهايي که صورت گرفت، حمايت امريکا از ايران به همان استحکام قبلي ادامه يافت. کارتر در سخنراني خود در ميهماني شاه، ايران را «جزيره ثبات در گوشه اي پرآشوب از جهان» وصف کرد. به نظر گري سيک، هدف کارتر از اين جملات، جلب اعتماد به نفس شاه بود. (ص 62) اين زمان تصور دولت مردان امريکا و کارتر آن بود که به رغم برخي از مخالفت ها ايران يعني شاه و شاه هم يعني ايران. همين تصور که ايران را جزيره با ثبات مي دانستند سبب شد که با شروع مخالفت ها و اعتراضها در سال 56 دولت امريکا آمادگي لازم را براي برخورد با آن نداشته باشد (ص 63).
تا اين جا ده سال بود که امريکا ايران را عبارت از شاه مي دانست و براي هيچ کس از ميان مخالفان شاه، ميانه رو و افراطي، ارزش آن را قائل نبود تا با وي گفتگو کند. شاه محور همه تحليل ها بود و هيچ گزارشي از مخالفين در اختيار دولت امريکا قرار نمي گرفت و براي همين دولت امريکا از رويارويي و تحليل آنچه در يک سال و نيم انقلاب گذشت عاجز ماند.
در اينجا اينجا جاي اين پرسش هست: اگر ايران تا اين اندازه براي ايالات متحده اهميت داشت چرا اين دولت اجازه داد حکومت در اختيار امام خميني قرار گيرد؟ پاسخ اين پرسش از نظر گري سيک بسيار ساده است: تمام قدرت در دستان شاهي قرار داشت که وابسته به ايالات متحده بود. با وجود اين، امام خميني توانسته بود اين شاه را سرنگون کند. (ص 67). در واقع وقتي شما همه چيز را در اختيار يک نفر گذاشتيد و او سقوط کرد بايد بدانيد که چيزي براي شما نمي ماند.
گري سيک تازه از اينجا يعني از ص 68 به بعد شروع تحولات انقلابي در ايران را آغاز مي کند. تعبير «چهلم تا چهلم» تعبيري است که گري سيک از مصاحبه آيت الله مهدوي کني گرفته است. گري سيک اشاره به گزارشي مي کند که همزمان با برگزاري مراسم چهلم شهداي قم براي برژينسکي نوشته و در آن آورده است: به نظر مي رسد ناآرامي هاي مذکور کار دشمنان واقعي رژيم شاه، يعني فعالان دست راستي مسلمان باشد. اين افراد، برنامه مدرانيزاسيون شاه را بسيار ليبرال و سنت ستيز مي دانند (ص 69). وي در اين گزارش اين نظر را که مخالفت ها نشأت گرفته از سوي کمونيست ها باشد، يعني چيزي شاه و برخي ديگر مي گفتند، نمي پذيرد.
اکنون رژيم شاه براي سرکوب شورشها در ايران نياز به گاز اشک آور و ديگر وسائل سرکوب داشت. گري سيک مي نويسد: در 28 مارس دولت کارتر با درخواست شاه براي خريد گاز اشک آور از ايالات متحده موافقت نمود. (ص 70).
با اتفاق کودتاي کمونيستي در افغانستان و استفاده شاه از اين مسأله براي تقويت روابط خود با امريکا و درخواست سلاح هاي بيشتر، دولت مردان امريکا باز هم از ماجراي عامل اصلي مخالفت ها در ايران منحرف شدند.#
در اين زمان گري سيک مي گويد که کارمندان سفارت هاي فرانسه و اسرائيل نگران اوضاع ايران بودند و گاه اين نگراني ها به دولت هاي متبوعشان منتقل و حتي به واشنگتن هم مي رسيد اما کسي در مقابل آنها حساسيت نشان نمي داد. مهم اين بود که دولت امريکا طي دهه هفتاد ميلادي مصمم شده بود تا از شاه ايران انتقاد نکند (ص 74). نتيجه آن شد که اين دولت و عوامل آن در ايران هيچ در جستجوي دشواري هاي موجود برابر شاه بر نيامدند و درنيافتند که چه خطري اين رژيم را تهديد مي کند.
در اينجا گري سيک توضيح مي دهد که شرايط شطرنج بازي که اساس سياست است، جز وضعيت توفاني است که همه صفحه شطرنج را بهم مي ريزد.
ساليوان سفير امريکا در ايران نخستين کسي بود که مي بايست اوضاع ايران را گزارش کند. به نظر گري سيک وي اخبار را خوب گزارش مي کرد اما هيچ تحليل و تفسيري از آنها نداشت. اين مسأله خاص او نبود. به نظرگري سيک: هيچ يک از دولت هاي غربي تا ماه هاي پاياني سال 1978 طرحي را براي تغيير سياست هاي خود در قبال ايران و گرايش به سوي انقلابيون تهيه نکرده بودند (ص 79).
امريکايي ها و اروپايي ها و ديگر کساني که سر خوان نعمت شاه نشسته بودند و نازنازي بودن شاه را مي شناختند جرأت انتقاد از او را نداشتند. همچنان که جرأت تماس گرفتن با مخالفان شاه را نداشتند زيرا نمي توانستند تصور ناراحتي شاه را بکنند. در واقع تصور بر اين بود که چنين اقداماتي بسا سرنگوني شاه را تسريع کند. شايد هم کسي در دستگاه عريض و طويل امريکا نمي خواست نخستين کسي باشد که سخن از امکان سقوط شاه مي گويد (ص 81).
در اين زمان شاه که همچنان و سخت بر اريکه قدرت تکيه زده بود باز درخواست هاي عجيب و غريبي براي خريد سلاح داد. اين نشأت گرفته از اعتمادي بود که او به آينده خود داشت. بررسي اين درخواست ها مدتها وقت امريکايي ها را گرفت، در اينجا موافقت بکنند يا نه. پس از مدتها با بخش اعظم آنها موافقت شد.
اوضاع ايران چندان براي امريکا مبهم بود که ساليوان سفير اين کشور تمام تابستان سال 57 را براي گذراندن تعطيلات تابستان به امريکا رفت و گزارش ها فقط از طريق افراد عادي سفارت ارسال مي گرديد و روشن بود که نمي توانست اهميت چنداني داشته باشد. #
در اين دوره به نظر وي آرامشي که گهگاه ديده مي شود فريبنده بود. وي مي نويسد: مسالمت آميز بودن راهپيمايي هاي مردم در ماه ژوئن فقط محصول ميانجي گري هاي آيت الله شريعتمداري بود (ص 88) اما با شروع ماه رمضان شورش در اصفهان بالا گرفت و منجر به اعلام حکومت نظامي در اين شهر شد. ماجراي سينما رکس آبادان هم بر وسعت اعتراضات افزود. تمامي اين وقايع در حالي بود که ساليوان در تعطيلات تابستاني به سر مي برد (ص 89).
اکنون شاه تصميم گرفته بود تا شريف امامي را به نخست وزيري منصوب کند. ساليوان که تازه برگشته بود با شاه ديدار کرد و از قول شاه نوشت که او بناي آن دارد تا دمکراسي راستين را در کشورش پياده کند! آنچه مهم بود اين که شاه تدريجا عصبي، گوشه گير و منزوي شده و در ميان دو گرايش يکي نظاميان که طالب برخوردهاي خشن هستند و عده اي که معتقدند گسترش دمکراسي مي تواند اعتماد از دست رفته را باز گرداند گير کرده است. پيشنهاد ساليوان آن بود تا کارتر با نوشتن يک نامه دلگرم کننده شاه را در اين لحظات بحراني کمک و حمايت روحي کند. کارتر اين کار را انجام داد.
آنچه از اين پس براي امريکايي ها جالب توجه است هوش و حواس شاه و حالات روحي او و تغييرات جسمي است که در وي رخ مي دهد. گري سيک مي نويسد: اصولا شاه ايران دوست داشت به عنوان يک شخصيت منحصر به فرد، باهوش، و دور انديش شناخته شود. کسي که انديشه هاي بلندش براي نيل به ايران قوي، ثروتمند و مدرن در فراسوي ديد تمامي مشاوران و مردمش قرار دارد (ص 91). اين از شاه بعيد نبود، بعيد آن بود که امريکايي ها هم سياست خود را در رابطه با ايران بر اساس همين تصور شاه بنا کرده بودند و به نظر گري سيک: کماکان چنين تصويري از شاه در دستگاه سياست خارجي امريکا خود نمايي مي کرد.
گري سيک مي نويسد در زماني که شاه اين امتيازات را به مخالفان مي داد تصور من بر اين بود که تلقي مخالفان از امتيازات اين است که شاه چون ضعيف شده است دست به اين اقدام زده است. و اين سبب جري شدن بيشتر آنان خواهد شد که چنين هم شد. در واقع، دليلش آن بود که پيش از آن دمکراسي در ايران تجربه نشده بود و اعطاي اين امتيازات دمکرات مآبانه به معناي ضعيف شدن شاه بود (ص 93).
در اين وضعيت بود که واقعه ميدان ژاله اتفاق افتاد و باز هم دولت امريکا و شخص کارتر که سخت درگير امضاي پيمان کمپ ديويد ميان مصر و اسرائيل و نيز مذاکرات مربوط به سالت 2 و روابط با چين بودند از مسأله ايران غافل ماندند. شاه که از اوضاع ايران سخت آسيب روحي ديده بود نياز به حمايت داشت. انور سادات از کارتر خواست تا تلفني با وي گفتگو کرده او را دلگرمي دهد. بهانه صوري قضيه آن بود که بهترين راه اين است که دمکراسي در ايران بسط داده شود اما اصل ماجرا حمايت از شاه بود، شاهي که هيچ کس تصور نمي کرد او بتواند حتي اندکي از اختياراتي که براي خود قائل است در اختيار ديگري قرار دهد.#
پس از گفتگوي تلفني باز هم کاخ سفيد بيانيه اي در دفاع از شاه صادر کرد. در اين بيانيه ضمن اظهار تأسف از ريخته شدن خون افراد بيگناه، ابراز اميدواري شده بود که هرچه زودتر خشونت ها پايان يابد و اوضاع به حالت عادي برگردد (ص 95). شگفت آن است که بعدها شاه در خاطراتش صحبت تلفني با کارتر را انکار کرد. گري سيک چنين دفاع مي کند که ضربه ميدان ژاله چندان بر روح و جسم شاه سنگين بوده است که وي در حين صحبت با کارتر حيرت زده بوده و بعدا به طور کلي اصل گفتگو را فراموش کرده است. (ص 97).
پارسونز هم که تعطيلات تابستان را در ايران نبود در اولين ديدارش با شاه از تغيير و تحولاتي که در جسم و روح شاه رخ داده بود، شگفت زده شده بود. اما اين گزارش هم کسي را در امريکا يا انگليس بيدار نکرد.
در اينجا گري سيک از نخستين ارتباط هايي که امريکايي ها با گروه امام خميني برقرار کردند سخن گفته است. واسطه يک استاد دانشگاه با نام ريچارد کاتم بود که کتابي هم در باره ناسيوناليسم در ايران دارد. وي با گري سيک تماس گرفته و با اشاره به دکتر يزدي و نقشي که وي به عنوان يکي از سازمان دهندگان به مخالفت ها عليه شاه دارد از او خواسته است بداند که آيا امکان تماس ميان آنان و گفتگو وجود دارد يا نه. دستگاه بوروکراسي امريکا که همچنان شاه را استوار مي ديد با اين پيشنهاد روي موافقت نشان نداد بلکه اظهار کرد: چنان چه يزدي سخني دارد مي تواند آن را از طريق نامه به اطلاع دولت امريکا برساند (ص 100). البته گري سيک مي نويسد: در ماه هاي بعد، مستقيم و غير مستقيم، تماس هاي بسياري با يزدي برقرار شد. او در اين ديدارها همواره تلاش مي کرد مواضع امام خميني را به گونه اي قابل قبول براي جامعه غرب تعريف و تبيين کند. گري سيک مي افزايد: يزدي و چند تن ديگر از انقلابيون تحصيل کرده در غرب مثل صادق قطب زاده و ابوالحسن بني صدر، به عنوان مفسران آرا و نظرات امام خميني عمل مي کردند. آن ها تلاش مي کردند تا لبه هاي تيز و ناهموار آموزه ي امام خميني را از ميان بردارند و آن را به شکلي جذاب و قابل قبول به گوش دنياي غرب برسانند (ص 100).
خود گري سيک ميانه رو بودن امام خميني را از همان زمان باور نداشت. وي مي گويد من با رد نظر کاتم که امام خميني و افکار او را تحت تأثير افرادي مانند يزدي ميانه رو مي دانستند به برژينسکي نوشتم: رهبران سکولار و ميانه رو به زودي در اثر بحران هايي که گريبانگير جامعه ايران خواهد شد، موقعيت و جايگاه خود را از دست خواهند داد (ص 101) يعني همين که بعدها يزدي و همفکرانش از انقلاب کنار گذاشته شدند.#
اکنون شاه در برابر اين همه مخالفت و اعتراض کاملا وحشت زده شده بود. ساليوان که در دهم اکتبر ديداري طولاني با شاه داشت نوشت: شاه در ابتداي اين ديدار، به شدت افسرده و عصبي به نظر مي رسيد، اما کمي پس از گفتگو با من، وضعيت بهتري پيدا کرد. (ص 102). براي شاه که عمري را به امريکا تکيه کرده بود هيچ چيزي آرامش بخش تر از اين نبود که يا سوليوان با او ديدار کند يا کارتر تلفني با او صحبت کند يا دولت امريکا بيانيه اي در حمايت او صادر نمايد. در اين ديدار شاه از دعوت از امام خميني براي بازگشت به ايران سخن گفت، اما سوليوان با آن مخالفت کرد و دعوت بدون قيد و شرط را ناعاقلانه خواند. وي تأييد مي کند که شاه به موازات احساس خطر از سوي نظاميان و ظهور نخستين مخالفت ها به افزايش حقوق و مزاياي آنان پرداخت.
اين زمان مثل هر زمان ديگر شاه چشم و گوشش در اختيار ساليوان بود که به ديدار او بيايد، يا کارتر با او تلفني صحبت کند. يا يکي از سناتورها با او تماس بگيرند. شاه مي گويد: يک بار به من خبر دادند سناتور ادوارد کندي از واشنگتن تلفن زده است و مي خواهد با من صحبت کند؛ اما هنگامي که گوشي را برداشتم، صداي آهسته اي را شنيدم که مي گفت: محمد از سلطنت کناره گيري کن. محمد از سلطنت کناره گيري کن (ص 152)
اکنون امام خميني رهبر بلامنازع ايران بود و بايد براي او چاره اي انديشيده مي شد. شاه از دولت عراق خواست تا او را از اين کشور بيرون کند و دولت عراق که به تازگي با ايران پيمان دوستي امضا کرده بود حاضر به اين کار شد. داستان رفتن تا مرز کويت و پس از آن بازگشت به بغداد و سپس رفتن به پاريس در نهايت به عزيمت امام خميني به فرانسه و اقامت در نوفل لوشاتو منجر شد. همه تصورات بر اين بود که ارتباط او با انقلابيون قطع خواهد شد و چنين نيست که همانند عراق هر زائري بتواند به عراق برود و نوشته و نوار از او بياورد. به نظر گري سيک : اين استدلال يکي از اشتباهات بزرگ و در نهايت فاجعه آميز دولت مردان ايران بود. (ص 104).
شاه وحشت زده گرفتار سوليواني شده بود که به رغم ديدارهاي مکرر از داشتن پيشنهادهاي روشن محروم بود. شاه دو گزينه را مطرح کرد: تشکيل دولت نظامي يا تشکيل دولت ائتلافي. هر دو تجربه بعدها با روي کار آمدن ازهاري و سپس بختيار عملي شد.
در اين زمان که شاه همه چيز را نااميد کننده مي ديد سوليوان و پارسونز بر اين باور بودند که اوضاع به آن اندازه که شاه آن را تاريک و نااميد کننده مي بيند، نيست.#
گزينه اي که در امريکا مورد توجه بود اين بود که شاه بايد دولت قدرتمندي براي سرکوب تشکيل دهد تا بتواند اوضاع را پيش از آن که ارتش وارد عمل شود در اختيار بگيرد. اين گزينه مورد قبول سوليوان نبود. گزينه اي که در امريکا طراحي شده بود حاوي اين نکته بود که مي بايست با قاطعيت از شاه دفاع کرد و او را همچنان به عنوان عنصر کليدي در انتقال ايران به يک وضعيت با ثبات حفظ نمود (ص 106) همچنين بحث تماس گرفتن با مخالفان هم طرح شده بود که ساليوان با آن هم مخالفت کرد. وي گفت: آيت الله خميني را بايد کاملا در قرنطينه نگه داشت. سرنوشت ما اين است که با شاه کار کنيم. (ص 107).
به نظر گري سيک سوليوان معتقد بود که امريکا در اين مرحله نبايد به حمايت هاي آشکار از شاه بپردازد چرا که تأثير منفي روي مخالفان باقي خواهد گذاشت.
در اين زمان دو نظر متفاوت در ميان دولتمردان امريکا بود. يک نظر که معتقد بود نبايد دولت نظامي در ايران تشکيل داد و نظري مخالف يعني لزوم تشکيل يک دولت نظامي که برژينسکي به دنبال آن بود و تلاش مي کرد تا همراهاني براي خود در جهت تشکيل دولت نظامي در ايران فراهم آورد. به نظر گري سيک بسياري از اين مسائل در سطوح معمولي مطرح مي شد و تا پايان ماه اکتبر سال 1978 با وجود اين وضعيت ناآرام و متلاطم در ايران هنوز حتي يک نشست توسط سران عالي رتبه امريکا در خصوص تحولات ايران تشکيل نشده بود (ص 108).
در جريان اختلاف نظر هاي داخلي در امريکا، گري سيک بارها به اين نکته توجه مي دهد که زاهدي که سفير شاه در امريکا بود با برژينسکي همراهي داشت و مرتب مشغول مذاکره و گفتگو بود. زاهدي تصورش بر اين بود که مي تواند به نوعي نقش پدرش را در رويدادهاي 28 مرداد و اين بار هم با حمايت امريکايي ها تکرار کند.#
اين زمان رضا پهلوي هيجده ساله در امريکا آموزش خلباني مي ديد و روز 31 اکتبر، کارتر او را در دفترش به حضور پذيرفت. معناي اين اقدام حمايت دولت امريکا از دستگاه سلطنت بود. کارتر در اين ديدار گفت: دوستي و اتحاد ما با ايران، يکي از مباني مهم سياست خارجي ماست (ص 110).
اواخر دولت شريف امامي بود و شاه بايد تصميم مي گرفت که چه راه حلي براي آرام کردن اوضاع ايران دارد.
در همان روز 31 اکتبر ساليون هم با شاه ديدار کرد و او را «غمگين و ناراحت» وصف کرد. شاه از اين که شريف امامي نتوانسته ابتکاري به خرج بدهد ناراحت بود. اما اين که مي بايست دولت نظامي روي کار آورد يا دولت ائتلافي چيزي بود که شاه در آن باره مردد بود. به نظر گري سيک اقدام شاه براي جدا کردن جبهه ملي از روحانيون در اين مرحله شدني نبود. در واقع زمان براي انجام اين کار دير شده بود. به همين دليل به سرعت بحث از روي کار آوردن جبهه ملي کنار گذاشته شد. کريم سنجابي به پاريس رفت تا در اين باره با امام خميني صحبت کند، اما روشن بود که به نظر گري سيک: آيت الله خميني با قاطعيت تمام خواسته هاي ملي گرايان سکولار را رد مي کند. او فقط خواستار رفتن شاه بود و رهبران جبهه ملي که برخلاف آيت الله خميني از قدرت و جايگاه چنداني در ميان توده ها برخوردار نبودند در برابر اين موضع قاطع، سر تعظيم فرود آوردند (ص 112).
سردرگمي شاه را بايد ساليوان چاره مي کرد. در ميان اين که شاه بماند و با دولت نظامي کشور را اداره کند يا کشور را ترک کرده و ارتش کار را بر عهده گيرد، ساليوان راه حل اول را ترجيح مي داد. ساليوان از مقامات امريکا در خواست راهنمايي کرد و به قول گري سيک اين نخستين بار بود که او خواستار راهنمايي از واشنگتن شده بود. حتي جلسه مقامات عاليرتبه امريکا هم کاري از پيش نبرد. مشکل عمده اين بود که ايران به گلاف سردرگم تبديل شده و هيچ راه حلي به ذهن امريکايي ها هم نمي آمد. چون اصولا اطلاعات اندک بود.
از سوي ديگر يک معضل کارتر اين بود که يکسره نداي حقوق بشر سر داده بود و گرچه به قول گري سيک «مسأله حقوق بشر نقش تعيين کننده اي در سياست خارجي امريکا نداشت» اما به هر حال اين شعارها دشواري هايي را هم پديد آورده بود. (116). اين مشکل يعني فلج شدن دستگاه تصميم گيري امريکا ويژه امريکا نبود بلکه «دولت انگليس و فرانسه و اسرائيل هم با فلج سياسي روبرو شده بودند».#
در جلسه اي که برگزار شد ميان انتخاب يک راه حل نظامي گرايانه يا سياسي با تشکيل دولت ائتلافي اختلاف پديد آمد. ساليوان و شماري راه دوم را ترجيح مي دادند و برژينسکي نظر زاهدي را که «انجام اقدامات خشونت آميز عليه انقلابيون بود» ترجيح مي داد. به نوشته گري سيک هدف زاهدي آن بود که تا تاريخ را تکرار کند يعني همان نقشي را بر عهده گيرد که پدرش در کودتاي 28 مرداد داشت. اين راه حل را شاه هم نپذيرفت. او گفته بود: اکنون سال 1953 نيست و حتي وضعيت نسبت به دو هفته پيش نيز تغيير کرده است (ص 123).
آنچه باز هم مورد توافق بود حمايت قاطعانه از شاه براي تقويت اراده او بود. در تماسي که برژينسکي با شاه گرفت باز هم از وي حمايت کرد و به وي گفته شد که صرف امتياز دادن به مخالفان مشکلات را کم نخواهد کرد. در اين مرحله برژينسکي گفت که از تشکيل دولت نظامي يا هر دولت ديگري که شاه بخواهد حمايت خواهد کرد. اين در حالي بود که شاه به ساليوان اعتراض داشت که چرا مشاور امنيت ملي امريکا تشکيل دولت نظامي را به او توصيه کرده است در حالي که اين راه حل پاسخگو نيست. بنابرين جالب است که در اين مرحله دولت امريکا حامي تشکيل دولت نظامي بود و شاه در اين باره آن را مؤثر نمي دانست و بر اين باور بود که زمان زمان 28 مرداد نيست (ص 124).
راه حل امريکا در نهايت پذيرفته شده و پس از دولت شريف امامي، دولت نظامي تشکيل شد. اين در حالي بود که در همين روزها دانشجويان عصباني به خيابانها ريخته و «به نمادهاي فرهنگ غرب حمله کردند. در نتيجه بانک ها، مغازه هاي مشروب فروشي، سينماها، مؤسسات تجاري غربي ها و هتل هاي بسياري آتش زده شدند» (ص 126).
شاه ضمن يک سخنراني تشکيل دولت نظامي را اعلام کرد و در عين حال در همين سخنراني بود که گفت: من پيام انقلابي شما ملت ايران را شنيدم. من مدافع سلطنت مشروطه هستم. سلطنت که هديه اي الهي است، هديه اي که از سوي مردم به شاه واگذار شده است». گري سيک از اين سخنان شاه خشنود نيست و مي گويد وي لحني پوزش خواهان داشت و معناي سخن اخير او اين بود که مردم حق دارند اين هديه را پس بگيرند.
در اينجا بود که شاه تعدادي از سران سابق دولت خود مانند هويدا و نصيري را به زندان انداخت. اين امر سبب شد تا به تدريج شماري ديگر به خارج بگريزند.
تا اينجا به رغم همه اعتراضات مردمي و دامنه وسيع انقلاب، امريکا هنوز هم به حمايت از شاه فکر مي کند. اين رويه اي بود تا اين زمان عمل شده بود. ترنر رئيس سيا گفت که ما هميشه براي اجتناب از آزردگي شاه از تماس گرفتن با مخالفان شاه خودداري کرده ايم. و همين امر سبب شده است تا ماجرا را از آن سو ننگريم.#
تنها چند روز پس از تشکيل دولت ازهاري که گفته مي شد قاطعيت لازم را هم ندارد، ساليوان پيشنهاد جديدي براي امريکايي ها داد که آماده شدن زمينه براي رفتن شاه بود. گرچه براي رسيدن به اين نقطه هنوز فاصله زيادي مانده بود اما به هر روي روشن بود که اوضاع وارد مرحله تازه اي شده است. به نظر وي نظاميان و و روحانيون دو عنصر کليدي هستند. سران نظامي کشور حاضر نيستند حمام خون راه بيندازند. توافق ميان اين دو هم ممکن نيست. و بسا با افتادن کار به دست افسران جوانتر اوضاع به شدت وخيم شود. ساليوان از اين طرح سخن گفته بود که هر دو کليد به دشت ضد کمونيست هستند. نسل مياني ايران هم به هر روي غربگراست و حتي اگر شاه برود و امام خميني هم به ايران بيايد اين احتمال قوي است که طيف ميانه رو بتوانند از مجموعه اين تحولات سر برآوردند. طيفي که هم ضد کمونيست است و هم غربگرا و در نهايت با از دست دادن شاه، باز فرصتي براي تجديد قوا براي امريکا وجود خواهد داشت. تنها احتمالي که ساليوان داده بود اين که دولت آينده ممکن است با اسرائيل رابطه اي نداشته باشد (ص 136).
امريکايي ها اين فرض را هم مد نظر داشتند که در صورت بازگشت امام خميني و رفتن شاه، ايرانيان تحصيل کرده، به حکومت روحانيون تن نخواهند داد (ص 157).
براي سران امريکا مهم اين بود که آيا اين پيش بيني درست از آب درخواهد آمد يا نه. اين راه حلي بود که بالاخره امريکا پذيرفت و تلاش کرد تا از دولت بازرگان يک چنين دولتي بسازد. اما به نظر گري سيک ماجرا آن گونه که امريکايي ها مي خواستند پيش نرفت چرا که برخلاف تصور آنها امام خميني پس از بازگشت به ايران نقش انفعالي نداشت بلکه فعال عمل کرد و به علاوه تمايلات غربگرايانه افسران جوان در شور و اشتياق اسلامي – انقلابي آنان محو شد. امام خميني نه تنها فعال عمل کرد بلکه با سرسختي تمام به عملي کردن نظرات خود در خصوص تشکيل حکومت ولايت فقيه در ايران پرداخت (ص 138).
اکنون مشکل جديدي پديد آمده بود و آن اين که حمايت ارتش به خصوص بدنه آن از شاه محل ترديد بود. بسياري از سربازان از پادگانها گريختند و سياست امام خميني هم بر جذب ارتش بود. امام به انقلابيون گفت: به سينه ارتش حمله نکنيد. بلکه قلب او را هدف قرار دهيد. شما بايد سعي کنيد در قلب سربازاان جاي بگيريد. حتي اگر آن ها به روي شما آتش بگشايند... آنها برادران ما هستند.#
به رغم پيشنهاد ساليوان دولت امريکا هنوز راه حل تشکيل حکومت نظامي را ترجيح مي داد گري سيک مي نويسد: سياست رسمي ايالات متحده حمايت همه جانبه از شاه بود. سياست مذکور بر اين فرض بود که شاه قادر است با قاطعيت و خشونت تمام به سرکوب مخالفان بپردازد (ص 142).
با اين حال بر اساس توصيه ساليوان، برژينسکي نماينده ويژه اي را براي بررسي اوضاع به ايران فرستاد. براي اين نماينده مهم اين بود که شاه هيچ پيشنهاد مشخصي ندارد و اوضاع را کاملا کنگ و گيج مي بيند و کمترين اعتمادي به تحليل هاي خودش ندارد. شگفت آن که شاه به امريکا و انگليس هم مشکوک است و فکر مي کند آنان در حال تماس با مخالفانش هستند.
در اين وقت داغ ترين بحثي که در ارتباط با ايران در امريکا مطرح بود مسأله ضعف اطلاعاتي بود که گري سيک مي گويد: او اين بحث را در کاخ سفيد آغاز کرده است. اين بحث براي مدتها ادامه يافت و همه به دنبال عاملي مي گشتند که سبب شده بود امريکا با فقر اطلاعات در باره ايران و به خصوص مخالفان روبرو شود (ص 146). در اين زمان گري سيک موظف مي شود تا تمامي گزارش هاي يک سال اخير را مرور کند و يک ارزيابي از کيفيت آنها و اين که دقيقا چه چيزي گزارش شده است را ارائه دهد. شگفتي آن است که سازمان سيا تنها دو مقاله تحليلي در طول اين يک سال ارائه کرده بود که در مقاله دوم که تنها مربوط به يک ماه قبل از حادثه هفدهم شهريور بود آمده بود: ايران در وضعيت انقلابي يا حتي قبل انقلابي هم نيست!
وي گزارش ديگر سازمان سيا را که همه چيز را آرام نشان داده بود، در دروغ پردازي و معکوس نشان دادن واقعيات داراي مقام اول ميان گزارش هاي مربوط به ايران مي داند.
در اين مرحله باز هم ساليوان و پارسونز به ديدار شاه رفتند. شاه از شوروي گلايه کرد که منتظر فرصت است. وي تأکيد کرد: من پيام هاي متعددي را از امريکايي ها دريافت کرده ام که همگي از من خواسته اند موضع قاطع و خشني را عليه مخالفان اتخاذ کنم. سپس با اشاره به کساني که در امريکا مي گويند او دل و جرأت ندارد به سوليوان گفت: به افراد بگو که من دل و جرأت دارم، اما در کنار آن قلب و عقل هم دارم. من نمي خواهم براي حفظ سلطه خود بر ايران جوانان ايران را قتل عام کنم. (ص 152). اين کاري بود که شاه چندين دهه انجام داده بود و اکنون بهتر از هر کس مي دانست که انجام آن سودي به حال وي ندارد و بيش از گذشته او را بدنام مي کند.
در اين وقت مقامات امريکايي به فکر استفاده از تحليلگران دانشگاهي افتادند که نمونه هايي را خود گري سيک نقل مي کند. (153، 157).#
در پي ملاقات هاي گذشته يک نکته براي امريکايي ها روشن شده بود و آن مشکل رواني شاه بود. کسي که قدرت تصميم گيري ندارد و سردرگم است و سعي دارد تصميم گيري در خصوص مسائل حساس و مهم را بر عهده امريکايي ها قرار دهد. بنابرين امريکا بايد براي وضعيت رواني شاه هم فکر مي کرد. شاه که اندکي از اين مباحث به گوشش خورده بود ناراحت شده پيغام داد که : من از اين تعجب مي کنم که عالي ترين مقامات امريکا براي بررسي چنين مسأله اي يعني بررسي وضعيت روحي من تشکيل جلسه داده اند (ص 159).
شاه از اين که کشورش که يک سال پيش مانند صخره بزرگي محکم و ثابت مانده بود و اکنون او در يک حلقه شوم گير افتاده بود، (ص 162) درمانده و در واقع رواني شده بود.
حقيقت آن است که گري سيک در تشريح اين نکته که واقعا امريکا طالب اعمال خشونت بيشتر عليه انقلابيون بوده است يا نه قدري متعارض صحبت مي کند. وي در حالي که در صفحه 160 مي گويد رئيس جمهور و وزير امورخارجه امريکا با اعمال خشونت از طرف شاه مخالف بودند در صفحه بعد مي گويد: رئيس جمهور شخصا بر بازگشت زاهدي – که طرفدار تز مشت آهنين بود – به تهران تأکيد کرده بود و از او خواسته بود شاه را به اقدامات خشن تر عليه مخالفان تشويق کند.
دولت مردان امريکا براي پيدا کردن راه حل، از برخي از سياستمداران کهنه کار امريکايي نظير جرج بال استفاده کرده او را هم در رشته فعاليت هاي خود شريک کردند. گري سيک شرحي در اين باره به دست داده است.
معضلي که در اين زمان پيش رو بود محرم بود. گري سيک اطلاعات درستي در اين باره به دست داده و نشان مي دهد که با توجه به اهميت محرم، اگر شاه بتواند سر سلامت از اين محرم بدر برد، قافيه را برده است. در اين همين وقت، باز اين تئوري در امريکا مطرح است که انقلاب ايران کار چپي هاست يا اسلامي ها. وي مي نويسد: مسؤولان امريکايي هيچ گاه نتوانستند به نظر واحدي در خصوص اين که چه کسي سازمان دهنده مخالفان است برسند (ص 167). وي مي افزايد: بسياري از سياستمداران واشنگتن و ديگر کشورهاي غربي با اين نظر که سازمان دهندگان کمونيست ها هستند موافق بودند. شاه و ايرانيان تحصيل کرده نيز که روحانيون را افرادي نالايق و ناتوان تصور مي کردند چنين ديدگاهي داشتند. اما هنري پرچ يکي از کارمندان عاليتربه امنيت ملي امريکا به درستي بر اين باور بود که رهبري و سازمان دهي انقلاب در دست آيت الله خميني و به طور کلي روحانيون قرار داشت. آنها از رهگذر شبکه گسترده مساجد فعاليت هاي انقلابيون را سازمان مي دادند. (168)#
در اينجا گري سيک نکته شگفتي را مطرح مي کند و آن اين که انقلاب ايران همچون انقلاب هاي گذشته، با عقل متعارف سازگاري نداشت. وي اشکال را در اين مي بيند که مسؤولان امريکايي مي خواستند تحولات ايران را با توجه به واقعيات و پيش فرض هاي موجود تجزيه و تحليل کند. (ص 168). همين مسأله بود که آنان را سردرگم مي کرد.
شکست دولت نظامي سبب شد تا امريکايي ها باز به سراغ تشکيل دولتي متشکل از مليون و نيروهاي ميانه رو بروند. بحث بر سر توصيه براي تشکيل دولت ائتلافي يا ارئه يک ليست از افرادي که مي توانند نامشان را در اختيار شاه بگذارند تا او خود از ميان آنان کساني را به عنوان يک شوراي برنامه ريز براي تشکيل دولت برگزيند، مطرح شد. اينها اهميتي نداشت مهم آن بود که تصميم براي تشکيل يک دولت ائتلافي از سوي کساني که تصور مي شد مي توانند بخشي از نيروها را از امام خميني و روحانيون جدا کنند گرفته شده بود. ساليوان پا را از اين هم فراتر گذاشته بود و معتقد بود نه ارتش توانسته است کاري در فرونشاندن شورشها انجام دهد و نه دولت ائتلافي راه به جايي خواهد برد. با اين حال گويا به اصرار مقامات امريکايي پذيرفت که براي موفقيت يک دولت ائتلافي فعاليت کند. وي نوشت برنامه اش در روزهاي آينده چنين خواهد بود:
اول با شاه گفتگو مي کنم و نظر وي را در باره مذاکره با مخالفان جويا مي شوم (يعني او را راضي به اين کار مي کنم) سپس با ميانه روها ديدار و آنها را به مذاکره تشويق مي کنم. در نهايت به قم مي روم و با رهبران روحاني ديدار و گفتگو مي کنم. آنگاه مستقيم با آيت الله خميني تماس خواهم گرفت. (ص 172).
ساليوان روز بعداز عاشوراي تاريخي با شاه ديدار کرد و شاه گفت که اين تظاهرات نشان داد که مردم از آيت الله خميني خسته نشده اند و تنها او را رهبر خود مي دانند. وي به ساليوان گفت که با بختيار و صديقي براي تشکيل دولت صحبت کرده است. بحث تشکيل دولت ائتلافي، رها کردن کشور و واگذار کردن آن به شوراي سلطنتي و سپردن آن به دست ارتش سه گزينه بود که شاه با ساليوان در ميان گذاشت.
اين بار دولت امريکا دريافته بود که بايد با مخالفان تماس بگيرد. کسي که انتظار مي رفت راحت بتواند اين کار را انجام دهد دکتر ابراهيم يزدي بود. هنري پرچ و يزدي در تلويزيون برنامه اجرا کردند و سپس با هم شام خوردند. يزدي در اين برنامه از رفتن شاه دفاع کرد و تصوير روشني از ايران پس از شاه داد. او وعده داد که در جمهوري اسلامي آزادي بيان و مطبوعات خواهد بود و افراد حتي حق انتقاد از اسلام را خواهند داشت. او در ضمن تشکيل دولت ائتلافي با مليون را هم بي فايده دانست. در واقع يزدي در اين برنامه و برنامه هاي ديگر هدفش آن بود تا تصويري آرام از جمهوري در حال تشکيل بدهد و اين تأثير زيادي روي مردم امريکا که ز آينده ايران در هراس بودند گذاشت. گري سيک مي گويد: اين اظهارات اميد بخش مورد توجه طيف وسيعي از جامعه امريکا قرار گرفت. وي مي افزايد: گفتگوهاي امريکايي ها با صادق قطب زاده و بني صدر و ديگر ايرانيان تحصيل کرده در غرب در ظهور اين نگرش جديد مؤثر بود (ص 177). بدين ترتيب شرايط داخلي ايران و نيز اين قبيل گفتگوها زمينه را براي تغيير در سياست خارجي امريکا فراهم مي کرد. در واقع لازم بود تا آنان از آينده خود مطمئن شوند. اين اطمينان بر اين پايه بود که پس از رفتن شاه ميانه روها و نيروهاي ترقي خواه ملي خواهند آمد و روحانيون هم در حکومت دخالت مستقيم نخواهند داشت (178).#
در اين زمان همچنان کساني در دولت امريکا بودند که معتقد بودند لازم است تا با سفر به ايران از شاه حمايت بيشتري صورت گرفته و او را وادار کنند تا خشونت بيشتري در برخورد با مخالفان نشان دهد. روشن بود که شاه مرد اين ميدان نبود. جورج بال در گزارشي که تهيه کرده بود روي اين مسأله تأکيد کرد و حتي اين فرض را که شاه ايران پادشاه مشروطه باشد منتفي دانسته احتمال داد که دولتي که از مخالفان تشکيل شود به احتمال قوي ضد امريکايي خواهد بود. با اين حال تأکيد کرد که چاره اي جز اين نيست که شاه بخشي از اختيارات خود را به مخالفان بدهد. وي همچنين از تشکيل شوراي نخبگان براي پر کردن خلاء ميان شاه و مردم سخن گفت. طرح وي چيزي بود که منجر به تشکيل دولت بختيار شد. در جلسه اي که اين گزارش بال بحث و بررسي شد گزينه دولت نظامي همچنان طرفدار داشت.
کارتر که در اثر اختلاف نظرها در دستگاه سياست خارجي کلافه شده بود پرسشهايي را مطرح کرده براي ساليوان فرستاد تا از شاه بپرسد و جواب بگيرد. گري سيک اين پرسشها را مطرح نمي کند اما مي افزايد که کارتر يک ليست 21 نفره را به ساليوان داد که به شاه بدهد. شاه در اين ديدار گفت که در حال تشکيل دولت اتحاد ملي است. اين زماني بود که شاه در گفتگوهايي که با دکتر صديقي داشت موافقت اوليه او را به دست آورده بود و اين را به اطلاع ساليوان هم رساند (ص 185).
شاه تا اين زمان همه راهها را رفته بود و هر توصيه اي که ساليوان يا سفير انگليس پارسونز به وي کرده بود عمل کرده بود. دولت شريف امامي، دولت ازهاري، دولت بختيار راههايي بود که تجربه شده بود اما هر روز بر دامنه بحران که بالا گرفتن تظاهرات و اعتصابات بود افزوده مي شد.
گري سيک مي گويد که اين زمان ناراحتي وي از اوضاع ايران به اوج خود رسيده بود و در يادداشتي که براي برژينسکي نوشت به وي يادآور شد چنان چه ظرف يک هفته آينده دولت کارآمدي در ايران روي کار نيايد شاه و سلسله اش سقوط خواهند کرد. گري سيک مي گويد به نظر من بهتر است شاه خود را پادشاه قانون اساسي مشروطه اعلام کند. سخن از موافقت احکام آينده با شرع اسلام به ميان آورد و يکي از رهبران معروف از مخالفان را براي تشکيل دولت دعوت کند. دولت نظامي در اين اوضاع کاري از پيش نمي برد (ص 189). اين زماني است که بسياري از مخالفان شاه در ايران سخن از اجراي قانون اساسي مشروطه مي گويند گرچه صداي آنان در برابر صداي امام که فقط و فقط رفتن شاه را مي خواست چندان بلند نبود.#
در اين مرحله امريکايي ها در حال نااميدي کامل از سلطنت پهلوي بودند و کمترين چيزي که از نظر آنان ممکن بود اعطاي امتيازات قابل توجه به مخالفان بود. در اين باره ديدگاه هاي گري سيک و پرچ که يکي در کاخ سفيد و ديگري در وزارت خارجه بود به هم نزديک شده و هر دو در انتقاد از وضعيت حاکم بر سياست خارجي امريکا در قبال ايران بود.
اميد شاه براي تشکيل دولت توسط صديقي به جايي نرسيد و شاه به بختيار متوسل شد. در اين ايام چندين بار ساليوان با شاه ديدار داشت و روشن بود که جزئيات اين تصميم ها ميان طرفين مورد مشاوره قرار گرفته و هر بار به امريکا ارسال شده نظراتي از واشنگتن براي سفير فرستاده مي شد.
شاه از ساليوان پرسيد که شما مرا به سياست مشت آهنين تشويق مي کنيد؟ ساليوان گفت: شما شاه هستيد و هر تصميمي بگيرد امريکا از شما حمايت مي کند اما مسؤوليت اين کار را نبايد بر عهده ايالات متحده بگذاريد (ص 196).
به تدريج در دولت امريکا استفاده از سياست مشت آهنين کنار گذاشته شده و بحث گفتگو با مخالفان طرح شد. در تلگرافي که به ساليوان فرستاده شد چهار نکته آمده بود که مي بايست به شاه يادآور مي شدند: اول اين که بلاتکليفي نظاميان مشکل زا شده و بايد حل شود. دوم اين که تشکيل يک دولت ميانه رو که بتواند نظم را بر قرار کند بهتر از راه حل هاي ديگر است. سوم آن که اگر نتواند نظم را برقرار کند شاه بايد دولت نظامي تشکيل دهد و خشونت ها را تمام کند! چهارم اين که امريکا به هر حال از شاه حمايت مي کند (ص 198 – 199). شاه موافقت خود را با تمام مطالب ساليوان اعلام کرد. شاه بر اين باور بود که تشکيل دولت نظامي راه به جايي نمي برد و مشکلي را حل نمي کند و تنها بر خونريزي مي افزايد. شاه به صراحت در باره سياست مشت آهنين گفت: من شجاعت انجام دادن چنين کاري را ندارم و اگر قرار است چنين کاري بشود من قبل از هر چيز کشور را ترک مي کنم تا انگشت اتهامي متوجه من نشود. (ص 199).#
از سوي ديگر وزارت خارجه امريکا امريکايي هاي مقيم ايران را تشويق به ترک ايران مي کرد و اين زنگ خطري براي همه و حتي شاه و دربار بود. اين زماني بود که با گرفتن ويزا براي شماري از اعضاي خاندان سلطنت آنان راهي امريکا شده بودند.
کابينه بختيار تشکيل شد و قرار بود اگر او موفق شد اوضاع را بسامان کند شاه براي مدتي از کشور خارج شود. اما به زودي روشن شد که چه کابينه بختيار بتواند اوضاع را آرام کند چه نتواند شاه مي بايست ايران را ترک کند. شاه به ساليوان گفت پيش از ترک ايران بيانيه اي خواهد داد و خواهد گفت که براي استراحت ايران را ترک مي کند و تاريخي هم براي بازگشت خود در آن نخواهد آورد (ص 203).
رفتن شاه از ايران هم به اصرار امريکا بود. گري سيک مي نويسد: ساليوان معتقد بود شاه زماني مي تواند تصميم بگيرد که از سوي ايالات متحده تحت فشار قرار گيرد. او پيشنهاد مي کرد بعد از تشکيل و تثبيت نسبي دولت بختيار، بر شاه فشار آورده شود تا ايران را ترک کند و يک شوراي سلطنتي را مأمور انجام وظايف خود نمايد (ص 203). در واقع تمامي تصميم گيرندگان در امريکا به اين نتيجه رسيده بودند که ديگر اميدي به بقاي سلطنت شاه وجود ندارد.
همزمان امريکا در انديشه ارتباط با نظاميان افتاد و پيشنهاد شد تا ژنرال هايزر به ايران رفته و با نظاميان تماس برقرار کند تا آنان مطمئن شوند که امريکا همچنان پشتيبان شاه و سلطنت و ارتش است. او مي بايست نظاميان را اميدوار کرده و مانع از آن مي شد تا افسران ارشد ايران را رها کرده به خارج بگريزند.#
زمان رفتن هايزر به ايران همان زماني بود که کارتر هم در جزيره گوادلوپ با سران کشورهاي انگليس و فرانسه و آلمان جلسه داشت. اين زماني بود که همه راهها تجربه شده بود و دستگاه سياست خارجي امريکا و به احتمال کشورهاي اروپايي به اين نتيجه رسيده بودند که هيچ اميدي به ماندن شاه در ايران نيست.
اين زمان ساليوان هم در تهران با برخي از مخالفان تماس گرفته و مصمم شده بود تا بر اساس همان پيش فرض هايي که قبلا گفته شد يعني امکان تشکيل دولتي ميانه رو که مخالف منافع امريکا هم نباشد کار بکند. طبعا لازمه آن رفتن شاه بود. ساليوان اکنون به دنبال اين طرح بود. مسأله مهم تماس گرفتن با شخص آيت الله خميني بود که کسي را هم براي اين کار معين کردند. حتي ساليوان نظر شاه را پرسيد که او هم مخالفتي نشان نداد. با اين حال چون کارتر در امريکا نبود فرستادن يک فرستاده ويژه براي مذاکره با آيت الله خميني به تعويق افتاد (ص 207). اين در حالي بود که ساليوان گفتگوهاي فراواني با مخالفان کرده و حتي در باره شکل حکومت هم به نتايجي رسيده بود و اکنون که مي ديد امکان تماس گرفتن با آيت الله خميني نيست قدري متعجب شد.
اکنون شاه از مذاکراتش با ساليوان دريافته بود که ديگر امريکا از وي پشتيباني نمي کند و دست از حمايت او برداشته است. اين امر حقيقت داشت و امريکا هم چاره اي جز اتخاذ اين سياست نداشت. با اين حال کار ساليوان هم و گفتگوهاي او با مخالفان در امريکا استقبال نشد و با فشار برژينسکي و صلاحديد کارتر رد شد. معناي آن اين بود که امريکا باز بايد به اميد موفقيت دولت بختيار تأمل مي کرد. #
گري سيک در اينجا تحليلي در باره طرح ساليوان ارائه مي دهد. راضي کردن آيت الله خميني، کمک به ميانه روها براي تشکيل دولت، مطمئن شدن از اين که بختيار بعد از آرام کردن اوضاع کنار برود تا دولت ميانه رو تشکيل شود و نيز اين که امريکا ارتش را با اين تحولات هماهنگ کند، ارکان اصلي طرح ساليوان بود. گري سيک يک به يک اين فرضيه ها را نقد مي کند. گري سيک ساليوان را متهم مي کند که هماهنگ با دولت امريکا عمل نمي کرد و طرح او با سياست هاي ايالات متحده سنخيتي نداشت (ص 211). راستي بايد پرسيد در اين زمان طرح دولت امريکا چه بوده است؟ تنها به ساليوان گفته شد تا از تلاش هاي بختيار براي تصويب کابينه اش در مجلس حمايت کند. به علاوه شاه شوراي سلطنتي تشکيل داده و ايران را ترک کند. از نظر ساليوان اين راه حل يک ديوانگي محض بود. او در انديشه بعد از دولت بختيار و تشکيل دولت از ميانه روها بود. وي از تماس گرفتن با آيت الله هاي تهران سخن مي گفت. از تماس گرفتن با آيت الله خميني سخن مي گفت که واشنگتن با او همراهي نکرده بود. شگفت آن که از نظر گري سيک دولت مردان امريکا در اين لحظه تصورشان بر اين بود که انقلاب ايران به ساليوان هم سرايت کرده است (ص 212). اوضاع به حدي وخيم شد که کارتر خواهان بازگشت ساليوان شد که وزير خارجه با آن مخالفت کرد.
اکنون بار ديگر سياستمداران امريکا از آنچه در حال وقوع بود جمع بندي کردند و به نظر گري سيک به نوعي اتفاق نظر رسيدند. آنان همگي معتقد بودند که آيت الله خميني تهديد بزرگي نمي باشد. او نمي داند يک دولت را چگونه اداره کند و هيچ علاقه اي به مسائل مربوط به سياست خارجي ندارد. جبهه ملي و ميانه روها دولت مردان آينده ايران خواهند بود و ارتش نيز همچنان يکپارچگي خود را حفظ خواهد کرد (ص 213). اين يعني نزديک شدن به نظر ساليوان که از نظر گري سيک نادرست بود. گري سيک به مشاور امنيت ملي گفت که اين تصور که اگر شاه برود همه مشکلات حل مي شود نادرست است و ايران بعد از رفتن شاه بسيار تاريک خواهد بود.
در تهران هايزر از فرار روزانه پانصد تا يک هزار نفر از سربازان خبر مي داد. آيت الله بهشتي هم در تماس با سفارت گفت: ما از دخالت مستقيم ارتش هراسي نداريم، زيرا تمامي سربازان و افسران جزء، حامي و پشتيبان ما هستند. (ص216). اين به معناي آن بود که ديگر ارتش هم براي امريکا قابل اعتماد نيست. مشکل آن بود که وقتي شاه مي رفت ارتش بيش از گذشته از هم مي پاشيد و اين نکته اي بود که هايزر روي آن تأکيد داشت. وي ارتش را فاقد انسجام لازم در غياب شاه مي دانست. بعلاوه گازوئيل و بنزين لازم هم براي اقدام قاطع ارتش وجود نداشت. #
نخستين تماس مستقيم امريکايي ها با يکي از اطرافيان آيت الله تماس زيمرمن با يزدي بود. يزدي خبر تشکيل شوراي انقلاب و اين را که دولت موقت در راه است به اطلاع زيمرمن رساند.
شاه در 16 ژانويه ايران را به سوي مصر ترک کرد. انتخاب مصر شايد از آن روي بود تا جايي نزديک به ايران باشد تا در صورت کودتاي ارتش بتواند به راحتي برگردد. وي بعد از مصر هم به مراکش رفت و نظر گري سيک آن است که شاه در فکر جمع آوري نيرو براي بازگشت به ايران بود (ص 226).
در اين طرف ظاهر قضيه آن بود تا بختيار در فضايي آرام بتواند دولت خود را تشکيل داده و به مردم وانمود کند که به هيچ روي تحت فشار شاه نيست.
نگراني از وقوع کودتا براي انقلابيون وجود داشت و يزدي در ديدار دوم خود با زيمرمن در اين باره صحبت کرد. يزدي به او گفت که انقلابيون موافق با انحلال ارتش نيستند. تماس سوم هم گرفته شد و امريکا ضمن تأکيد بر اهميت اين تماس ها از خطر برآمدن حزب توده و چپ ها سخن گفته بود. يزدي گفت که انقلابيون مسلمان چندان قوي هستند که چپ ها فرصت ظهور نخواهند داشت. وي همچنين گفت که آيت الله خميني ديگر موافق با اين قانون اساسي نيست و قانون اساسي جديدي مي خواهد (ص 221). در ديدار بعدي يزدي با زيمرمن حتي در باره برخي از سياست هاي جاري دولت جديد هم سخن به ميان آمد و اين که مثلا دولت آينده روي بخش کشاورزي سرمايه گذاري بيشتري خواهد کرد. يزدي تأکيد کرد که ما صرفا به داخله کشور توجه داريم و سعي در صدور انقلاب نخواهيم کرد (ص 222).
حساب کردن روي ارتش ايران کار بي اساسي بود. گري سيک مي گويد ساليوان بر اين باور بود که ارتش ايران ببر کاغذي است. پارسونز هم همين عقيده را داشت (ص 223). با اين حال هايزر اين نظر را نداشت و يک مشکل همين اختلاف نظر بود که دست اندرکاران سياست خارجي امريکا را هم به دو بخش تقسيم کرده بود. اما به سرعت روشن شد که نظر هايزر غلط است. زماني که بختيار تهديد کرد که اگر من شکست بخورم ارتش وارد کار مي شود ژنرال قره باغي اعلام کرد که ارتش در سياست مداخله نخواهد کرد. هايزر در ديدار با قره باغي نتوانست وي را از اين تصميم منصرف کند. با اين حال ساليوان و بختيار به ديدن قره باغي رفتند و نظر او را در ماندن در پستش جلب کردند (ص 225).#
بازهم زيمرمن با يزدي ديدار کردند و يزدي اعلام کرد که هر گونه کودتا توسط ارتش در ايران چنين تعبير خواهد شد که با حمايت امريکا صورت گرفته است. وي روي بازگشت آيت الله خميني تأکيد کرده راه حل هاي ارائه شده توسط بختيار را که همه سعي کنند از راه هاي سياسي به مقاصد خود برسند را ناکافي دانست و گفت تصور آيت الله خميني در بازگشت به ايران از آن روست که تصور مي کند تنها او مي تواند ايران را آرام کند.
بروز شورش در نيروي هوايي ارتش تمامي اميدهاي هايزر را بر باد داد. در آخرين نشست ميان زيمرمن و يزدي، يزدي پيام آيت الله خميني را به طرف امريکايي داد که تمام کارهاي بختيار به ضرر مردم ايران و ضرر دولت امريکا و آينده امريکا خواهد بود. در آنجا از اراده بختيار براي آمدن به پاريس و ديدار با آيت الله خميني سخن گفته شد و تأکيد شد که آيت الله اعلام کرده است تنها در صورتي بختيار را مي پذيرد که استعفا دهد (ص 227). و البته بختيار اعلام کرد که استعفا نخواهد داد.
آيت الله خميني در اول فوريه 1979 وارد ايران شد. آنجه قره باغي با هايزر توافق کرده بود اين بود که اگر بختيار توانست با آيت الله خميني توافق کند ارتش از اين توافق پشتيباني خواهد کرد و اگر توافق نشد ارتش با حمايت از بختيار تمامي اماکن دولتي را به تصرف درخواهد آورد اما بيش از اين کاري نخواهد کرد (ص 230). تصور قره باغي اين بوده است که اين اقدام کودتا نيست!
جديدترين پيشنهاد امريکا اين بود که بختيار بماند و رفراندمي براي انتخاب سلطنت يا جمهوري اسلامي برگزار شود. پيشنهاد ديگر اين که بختيار استعفا دهد اما بماند و رفراندم را برگزار کند. گري سيک مي نويسد: آيت الله برخلاف نظر تمامي مشاورانش با هر دو راه حل مذکور مخالفت کرد. استدلال او اين بود که بختيار چون منصوب از طرف شاه است غير قانوني است.
هايزر که طرفدار دخالت ارتش به نفع بختيار بود، در اوضاع جديد شکست خورده بود و سوم فوريه ايران را ترک کرد. اين روشي بود که ساليوان با آن موافقت نداشت. با اين حال هايزر هم معتقد بود که ارتش نمي تواند ايران را اداره کند زيرا ژنرالهاي ارتش حتي نمي دانند تأسيسات مهم دولتي در کجا قرار دارند (ص 233). #
کارتر در جلسه اي که با حضور هايزر با اعضاي کابينه تشکيل شد از ساليوان گلايه کرد و گفت ما همواره با ساليوان براي اجراي دستورالعمل هايمان مشکل داشته ايم (ص 232). هايزر در اين جلسه گفت که ارتش کماکان قابل اعتماد است. از مطالبي که هايزر در اين ملاقات گفته است چنين به دست مي آيد که وي بسيار از اوضاع واقعي ايران پرت و پلا بوده و اظهار نظرهاي او تناسبي با وضعيت ايران نداشته است (بنگريد: ص 234). از جمله گفت: من نقص ها و نارسايي هايي در رهبري آيت الله ديده ام و پيش بيني مي کنم اگر اتفاق خاصي نيفتد در روزهاي آينده محبوبيت وي به شدت کاهش خواهد يافت.
نااميدي براي ادامه کار دولت بختيار کارتر را بيش از پيش عصباني کرد و باز تشکيل جلسه داد. اين زمان اوج رسيدن گزارشها متعدد از ايران بود و گري سيک هر روز مشغول خواندن شمارزيادي گزارش مي شد. اما در واقع فرصت از دست رفته بود.
آخرين اميد براي امريکايي ها درگيري در داخل ارتش ميان موافقان و مخالفان و به خصوص سرکوبي شماري از افراد نيروي هوايي توس گارد شاهنشاهي بود. احتمال مي رفت که اين حادثه بتواند ارتش را به يک اقدام جدي فراخواند. اما اين شروع يک درگيري بود که در نهايت به نفع انقلابيون تمام شد.
اين بزرگترين لطمه به امريکايي ها بود که همچنان به ارتش دل بسته بودند. گزارش هايي که از تهران مي رسيد بسيار نگران کننده بود. ژنرال گاست که پس از رفتن هايزر مسؤوليت تماس با سران ارتش را داشت چنان در اطاق خود گير افتاده بود که حتي نمي توانست يک قدم بيرون بگذارد (ص 238).
در اين وقت با اين که سران ارتش در جلسه اي تصميم به دفاع از دولت بختيار گرفتند اما اوج گرفتن درگيريها اوضاع را از دست آنان خارج کرد و زماني که دريافتند قادر به انجام هيچ نوع ابتکار عملي نيستند اعلان بي طرفي کردند. اين ديگر هيچ فضيلتي براي آنان نبود بلکه پذيرش يک شکست بود.
اکنون امريکايي ها فقط در انديشه حفظ نيروهاي امريکايي بودند که در ايران باقي مانده بودند. ديگرکسي براي دولت آينده ايران نمي توانست درست بينديشد. آنان مي بايست صبر مي کردند تا ببينند اوضاع چگونه پيش خواهد رفت. در واقع آنان دريافته بودند که امريکا قادر به کوچکترين تأثير گذاري در روند تحولات موجود ايران نيست.
برژينسکي همچنان مي غريد و از انجام کودتا توسط ارتش سخن مي گفت و از آن حمايت مي کرد. اين در حالي بود که ديگر اعضاي جلسه مخالف با اين نظر بودند و برژينسکي هم مجبور به پذيرش اين نظر شد که امکان اعتماد به ارتش ايران براي کودتا وجود ندارد.
گري سيک مي نويسد: در هر حال، يازدهم فوريه، آخرين روز حيات شاهنشاهي در ايران بود. در آن روز ارتش ايران پاي خود را از ماجرا کنار کشيد و دولت بختيار را بدون حامي رها کرد. بدين ترتيب، آيت الله خميني يکه تاز عرصه و پيروزمند ميدان گرديد.
کلنل تام شفر، آخرين وابسته نظامي ايران، پس از اين تحولات اين گزارش کوتاه را براي واشنگتن فرستاد:
ارتش تسليم شد. آيت الله خميني برنده شد و نظم موجود فرو ريخت. (ص 240)
منبع: www.historylib.com




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط