نویسنده: محمدتقی فعّالی
اشو دربارهی فلسفه اعتقاد دارد (1) که:
فلسفه ذهن را خیلی راضی میکند. فیلسوفان خیلی فکر میکنند. آنها عمرشان را با فکر کردن هدر میدهند بدون اینکه مطلقاً کاری انجام دهند. فیلسوفان معمولاً کنار جاده ایستادهاند، اما تصمیم نمیگیرند. اساساً ذهن یک فیلسوف، بزرگ است؛ به همین دلیل است که پس از هزاران سال فیلسوفان کار مهمی انجام ندادهاند.
اشو قصهی سگی را تعریف میکند که یک روز زمستانی زیر آفتاب لم داده است و سعی میند دمش را با دندان بگیرد. به محض اینکه به دمش حمله میکند، دمش فرار میکند. او فکر میکند که دمش نزدیک است و میتواند به آن برسد. او با هر بار تلاش از دمش بیشتر دور میشود. سپس میگوید کار فیلسوف شبیه کار سگ است. (2) از نظر وی آنها دیوانهاند، چون همیشه به دنبال گرفتن دم خود هستند. آنها با هیچ ترفندی نمیتوانند دم خود را بگیرند؛ زیرا مشکلی که آنان دارند با ذهن و فکر حل نمیشود.
او معتقد است فیلسوفان حرفهای زیبا میزنند، ولی همیشه سرگردان باقی میمانند. مثل این است که کسی گرسنه باشد و شما از غذاهای لذیذ حرف بزنید، او هرگز سیر نمیشود. فلسفه فقط فهرست غذا میدهد، غذا در اختیار انسان قرار نمیدهد. فلسفه، وررفتن به ذهن است. فکر کردن، یک کار صرفاً تجملی است. نظریهبافی است. فلسفه ربطی به واقعیت ندارد، اما باید دانست که امروز فلسفه در حال مرگ است. (3)
اشو میگوید:
فکر کردن در مورد آب کاری است احمقانه. چرا؟ چون تا رودخانه جاری است میتوانی از آب آن بنوشی و عطشت را رفع کنی. انسانهایی احمق وجود دارند که در کنار رودخانه نشسته یا ایستادهاند و در مورد آب فکر میکنند. در مورد آب نظریه میدهند، مواد تشکیل دهندهی آب را کشف میکنند و از تشنگی میمیرند!
پس یک متفکر باش. فیلسوف مباش. عارف باش. رهروان من باید عارف باشند و هستی را تجربه کنند. این بخشی از واقعیت است. (4)
اشو فلسفه را حماقت و فیلسوفان را احمق تلقی کرد. او در موردی دیگر با پیش کشیدن داستانی مبنی بر اینکه فیلسوفی به سربازی رفته بود و در طول سربازی به جای عمل، فکر میکرد، فلسفه و فیلسوفان را به باد تمسخر میگیرد.
فیلسوفها خیلی زیاد فکر میکنند. آنها عمرشان را با فکر کردن به هدر میدهند، بدون اینکه مطلقاً کاری انجام بدهند. آنها را نه بین مجرمین میشود پیدا کرد نه بین آدمهای خوب. آنها معمولاً کنار جاده میایستند و راه نمیروند، فقط فکر میکنند و تصمیمی نمیگیرند. (5)
اشو در رابطه با فلسفه موضعی تند دارد لذا لازم است دربارهی آن قدری درنگ نمود.
در این رابطه ممکن است پاسخهای مختلفی داده شود و حتی به نیستانگاری یا نهیلیسم رسید. اما آنچه مهم است اینکه هرگونه تلاشی که انسان در رابطه با آگاهی از این پرسشهای بنیادین انجام دهد یا هرگونه فعالیت فکری که دربارهی ارائهی پاسخ یا راهیابی به سوی مقصود انجام دهد، او تلاش عقلی و فعالیتی فسلفی انجام داده است، هر چند نام آن را نیاورد. اساساً فلسفه همین است. فلسفه یعنی تلاشی عقلانی و روشمند برای پاسخگویی به سؤالهای بنیادین بشر.
اما اگر انسان حقیقتطلب خودخواهیها، نابخردیها و کجرویهای خود را کنار گذاشته و بر عقل سلیم تکیه کند، میتواند با خردورزی و تفکر فلسفی مبانی مناسبی برای مکتبهای اجتماعی و ایدئولوژیهای مستحکم فراهم سازد. ایدئولوژی صحیح در گرو داشتن جهانبینی صحیح است و تا پایههای جهانبینی مستحکم و استوار نگردد نمیتوان به شالودههای استوار نظامهای اجتماعی نائل شد. بنابراین مکتبها و نظامهای اجتماعی و سیاسی نیازمند خردورزی، تفکر عقلانی و فلسفی هستند و از آنها گریزی نیست.
از سوی دیگر دیدیم که اشو از یکی از دانشگاههای هند در رشته فلسفه مدرک آکادمیک دریافت کرده است و 9 سال بعد از آن یعنی حدود یک دهه از عمر خویش را صرف تدریس فلسفه در دانشگاههای مختلف هند به خصوص دانشگاه جبالپور کرده است. اگر فلسفه چرند است و اگر فیلسوف به مثابه سگ است پس اشو در دانشگاه و بعد از آن یعنی حدود 2 دهه چه میکرده است؟ گذشته از موارد پیش گفته، این نکته را هم باید افزود که اگر بناست فلسفه نقد شود بهتر است با دلیل و منطق نقد گردد نه با فحش و با استفاده از کلمات رکیک و اگر از تمامی این موارد صرفنظر شود از این نکته نمیتوان گذشت که نقد فلسفه هم نوعی فلسفه است.
فعالی، محمدتقی؛ (1388)، نگرشی بر آراء و اندیشههای اشو، تهران: انتشارات عابد، چاپ اول.
فلسفه ذهن را خیلی راضی میکند. فیلسوفان خیلی فکر میکنند. آنها عمرشان را با فکر کردن هدر میدهند بدون اینکه مطلقاً کاری انجام دهند. فیلسوفان معمولاً کنار جاده ایستادهاند، اما تصمیم نمیگیرند. اساساً ذهن یک فیلسوف، بزرگ است؛ به همین دلیل است که پس از هزاران سال فیلسوفان کار مهمی انجام ندادهاند.
اشو قصهی سگی را تعریف میکند که یک روز زمستانی زیر آفتاب لم داده است و سعی میند دمش را با دندان بگیرد. به محض اینکه به دمش حمله میکند، دمش فرار میکند. او فکر میکند که دمش نزدیک است و میتواند به آن برسد. او با هر بار تلاش از دمش بیشتر دور میشود. سپس میگوید کار فیلسوف شبیه کار سگ است. (2) از نظر وی آنها دیوانهاند، چون همیشه به دنبال گرفتن دم خود هستند. آنها با هیچ ترفندی نمیتوانند دم خود را بگیرند؛ زیرا مشکلی که آنان دارند با ذهن و فکر حل نمیشود.
او معتقد است فیلسوفان حرفهای زیبا میزنند، ولی همیشه سرگردان باقی میمانند. مثل این است که کسی گرسنه باشد و شما از غذاهای لذیذ حرف بزنید، او هرگز سیر نمیشود. فلسفه فقط فهرست غذا میدهد، غذا در اختیار انسان قرار نمیدهد. فلسفه، وررفتن به ذهن است. فکر کردن، یک کار صرفاً تجملی است. نظریهبافی است. فلسفه ربطی به واقعیت ندارد، اما باید دانست که امروز فلسفه در حال مرگ است. (3)
اشو میگوید:
فکر کردن در مورد آب کاری است احمقانه. چرا؟ چون تا رودخانه جاری است میتوانی از آب آن بنوشی و عطشت را رفع کنی. انسانهایی احمق وجود دارند که در کنار رودخانه نشسته یا ایستادهاند و در مورد آب فکر میکنند. در مورد آب نظریه میدهند، مواد تشکیل دهندهی آب را کشف میکنند و از تشنگی میمیرند!
پس یک متفکر باش. فیلسوف مباش. عارف باش. رهروان من باید عارف باشند و هستی را تجربه کنند. این بخشی از واقعیت است. (4)
اشو فلسفه را حماقت و فیلسوفان را احمق تلقی کرد. او در موردی دیگر با پیش کشیدن داستانی مبنی بر اینکه فیلسوفی به سربازی رفته بود و در طول سربازی به جای عمل، فکر میکرد، فلسفه و فیلسوفان را به باد تمسخر میگیرد.
فیلسوفها خیلی زیاد فکر میکنند. آنها عمرشان را با فکر کردن به هدر میدهند، بدون اینکه مطلقاً کاری انجام بدهند. آنها را نه بین مجرمین میشود پیدا کرد نه بین آدمهای خوب. آنها معمولاً کنار جاده میایستند و راه نمیروند، فقط فکر میکنند و تصمیمی نمیگیرند. (5)
اشو در رابطه با فلسفه موضعی تند دارد لذا لازم است دربارهی آن قدری درنگ نمود.
نکتهی اول: ضرورت تفکر فلسفی
یک) پرسشهای بنیادین
تاریخ نشان داده است که بشریت همیشه با سؤالها و پرسشهای متعددی مواجه بوده است. (6) این پرسشها گوناگون بودهاند. اما برخی از آنها بسیار بنیادی بوده، ذهن بشر را همیشه به خود مشغول کرده است. داستان انسان معاصر هم همین است. امروز آدمی با پیشرفت شگرف تکنولوژی دچار حیرت و سردرگمی عظیمی شده است. زیرا او نمیداند به دنبال چیست و از این امکانات برای کدام هدف باید بهره گیرد. پرسشهای بنیادین خواهناخواه برای انسان آگاه مطرح است. پرسشهایی نظیر اینکه: انسان و جهان از کجا آمده است؟ آغاز هستی کجاست؟ انجام آن کدام است؟ کدام راه انسان را واقعاً به مقصود و مطلوب راستین میرساند؟ طرح زندگی بشر در این دوره و در دنیا چیست؟در این رابطه ممکن است پاسخهای مختلفی داده شود و حتی به نیستانگاری یا نهیلیسم رسید. اما آنچه مهم است اینکه هرگونه تلاشی که انسان در رابطه با آگاهی از این پرسشهای بنیادین انجام دهد یا هرگونه فعالیت فکری که دربارهی ارائهی پاسخ یا راهیابی به سوی مقصود انجام دهد، او تلاش عقلی و فعالیتی فسلفی انجام داده است، هر چند نام آن را نیاورد. اساساً فلسفه همین است. فلسفه یعنی تلاشی عقلانی و روشمند برای پاسخگویی به سؤالهای بنیادین بشر.
دو) علوم اجتماعی
حیرتی که امروز دامنگیر انسان عصر فضا شده است، محدود به مسائل فردی و شخصی نمیشود. این سرگردانی، شامل امور و علوم اجتماعی هم میشود. این تردیدها، تحیّرها و سرگردانیها باعث شده است که هر روز مکتبی جدید یا سیستمی نوظهور به صحنه آید و این مکتب یا سیستم فردا با ظهور مکتبی جدیدتر به فراموشخانهی تاریخ سپرده شود. نظامهای دستبافتِ بشر بارها آزمون نارسایی و ناشایستگی خود را دادهاند. آنها هر یک مسیری انحرافی را پیش روی انسان قرار داده، نتیجهای جز گمراهی و سرگشتگی و شکست در پی نداشتهاند. ایدئولوژیهای نوپدید با جنجال و غوغاسالاری به راه میافتند اما طولی نمیکشد که ناکام و شکستخورده سقوط مینمایند.اما اگر انسان حقیقتطلب خودخواهیها، نابخردیها و کجرویهای خود را کنار گذاشته و بر عقل سلیم تکیه کند، میتواند با خردورزی و تفکر فلسفی مبانی مناسبی برای مکتبهای اجتماعی و ایدئولوژیهای مستحکم فراهم سازد. ایدئولوژی صحیح در گرو داشتن جهانبینی صحیح است و تا پایههای جهانبینی مستحکم و استوار نگردد نمیتوان به شالودههای استوار نظامهای اجتماعی نائل شد. بنابراین مکتبها و نظامهای اجتماعی و سیاسی نیازمند خردورزی، تفکر عقلانی و فلسفی هستند و از آنها گریزی نیست.
سه) راز انسانیت
تفاوت انسان با حیوان در این راز نهفته است که انسان افعال خود را با شعور و اراده انجام میدهد. انسان نوع ممتازی است که نیروی درک کنندهای به نام عقل دارد و میتواند براساس این عنصر متمایز، اراده و تصمیم خویش را هدایت کند. لذا اگر فردی از نیروی تعقل بهره نگیرد یا از قواعد مسلم عقلی درست استفاده نکند، او از انسانیت بهرهای ندارد و باید او را در سلک حیوان به حساب آورد. قرآن کریم تعبیر جالبی دارد، میگوید: انسانی که ابزار مناسب برای تفکر و تعقل در اختیار دارد اما دربارهی آن خرد خویش را به کار نمیاندازد همانند الاغی است که در پالان خود کتابهایی دارد اما او را از آن کتب نصیب و حظّی نیست. (7) و از این روست که قرآن به صورت بسیار گسترده انسانها را دعوت به تفکر، تدبّر، تفقّه و تعقل میکند و بر این امر مهم پافشاری مینماید تا از آدمی، انسانی واقعی ساخته او را به سرمنزل مقصود هدایت نماید.نکتهی دوم: اشو هم فیلسوف است
با توجه به مباحث پیش گفته به دست میآید که اشو هم سعی دارد به سؤالهای بنیادین پاسخ گوید. او مسائلی را مطرح کرده است نظیر: ساختار انسان، ماهیت جهان، ذهن و خدا که تمامی آنها پرسشهای اساس انسانهاست. لذا اشو، خواهی نخواهی در باب این مباحث و مسائل مهم تأمل کرده و تلاش عقلانی نموده است و بر این اساس میتوان گفت اشو هم تلاشی فلسفی نموده است.از سوی دیگر دیدیم که اشو از یکی از دانشگاههای هند در رشته فلسفه مدرک آکادمیک دریافت کرده است و 9 سال بعد از آن یعنی حدود یک دهه از عمر خویش را صرف تدریس فلسفه در دانشگاههای مختلف هند به خصوص دانشگاه جبالپور کرده است. اگر فلسفه چرند است و اگر فیلسوف به مثابه سگ است پس اشو در دانشگاه و بعد از آن یعنی حدود 2 دهه چه میکرده است؟ گذشته از موارد پیش گفته، این نکته را هم باید افزود که اگر بناست فلسفه نقد شود بهتر است با دلیل و منطق نقد گردد نه با فحش و با استفاده از کلمات رکیک و اگر از تمامی این موارد صرفنظر شود از این نکته نمیتوان گذشت که نقد فلسفه هم نوعی فلسفه است.
پینوشتها:
1. اشو، راز بزرگ، ترجمه روان کهریز، ص 314.
2. همان، ص 249.
3. اشو، آواز سکوت، ترجمه میرجواد سیدحسینی، ص 206.
4. اشو، بیگانه در زمین، ترجمه مجید پزشکی، ص 53.
5. اشو، راز بزرگ، ترجمه روان کهریز، ص 314.
6. ر.ک: محمدتقی مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 118-124.
7. جمعه: 5.
فعالی، محمدتقی؛ (1388)، نگرشی بر آراء و اندیشههای اشو، تهران: انتشارات عابد، چاپ اول.
/ج