عصیان کردن علیه همهی چیزهای مرده و بیهوش، بزرگترین ماجراجویی، بزرگترین تحول است. این کار روح و هوش تو را صیقل میدهد. از تو فردی یکپارچه میآفریند و فقط در این یکپارچگی است که گلهای شادمانی شکوفا میشوند و تو به رشد میرسی، وگرنه عقب مانده خواهی ماند. (1)
عصیانگری میتواند از دو ریشه ناشی شود؛ یا براساس مبنای علمی و یا بر پایهی روحیهی عصیانگری و خلق و خوی سرکشی. با کنکاش و تأمل در موارد فراوانی که توسط اشو نفی و طرد شده است به دست میآید که هیچ کدام از طردهای او براساس مبنای علمی نیست؛ لذا ستیزهجوییهای او عمدتاً ریشه خُلقی داشته و اساس، روحیهی ستیزهجویی، خودبزرگبینی و خودشیفتگی است. بهترین شاهد این مدعا تمردهای اشو در دوران کودکی چه در منزل و چه در مدرسه است که اشو در کتاب اینک برکهای کهن به کرات به آن اشاره دارد. ستیزهجوییهای اشو نمونههای فراوانی دارد که بعضی از آنها به شرح ذیل است:
یک) نفی علم و تکنولوژی
اشو با تعابیری عجیب، علم، تکنولوژی و دانش تجربی را طرد و نفی میکند و آن را به گونههای مختلف به تمسخر میگیرد. پیشرفتهای علمی که محصول و دستاورد ارزشمند انسان معاصر است از سوی وی به باد مسخره گرفته شده امری موهوم تلقی میشود. این در حالی است که اشو لااقل چهار سال در پیشرفتهترین کشورها به لحاظ علمی، تکنولوژی و فناوری یعنی امریکا زندگی کرده و از تمامی مواهب علوم نوین بهره برده است. معلوم نیست چگونه میتوان این تناقض را حل کرد. او میگوید:علم بر شک و تردید متکی است، زیرا علم بازتابی از ذهن است. از اینرو علم هرگز به نتیجه نمیرسد. دست بالا به نتیجهای فرضی میرسد و نتیجه فرضی، قطعی و مسلم نیست. فقط برای مصرف امروز است. ما شک و تردیدمان را بیشتر و بیشتر خواهیم کرد تا آن نتیجه را تغییر دهیم. بنابراین علم همیشه تقریباً درست است و هیچگاه کاملاً درست نیست. علم نمیتواند مدعی حقیقت باشد، این از توان علم خارج است. (2)
اشو در موردی دیگری چنین پیام میدهد:
انسانهای متمدن همیشه روی مرز دیوانگی قرار دارند. زمین اکنون یک دیوانهخانهی بزرگ است. تعدادی قبلاً دیوانه شدهاند، تعدادی هم به طور بالقوه برای این کار آمادهاند. (3)
دو) نفی قانون
از دیگر پیامهای اشو این است که در عالم قانونی وجود ندارد و نباید وجود داشته باشد. روابطی که میان انسانها برقرار است، تعیین کننده و تنظیم کنندهی حدود ارتباطات است و اصولاً بشر نیازمند قانون تحمیلی و از بالا نیست.زندگی واقعی را میتوان به نوعی هرج و مرج تلقی نمود.
می گویم به «نوعی» چون
این هرج و مرج نظم خود را با خود دارد.
از اصولی پیروی نمیکند چون به هیچ اصلی نیازمند نیست.
زندگی بنیادیترین اصل را در ذات خود دارد.
او از هرگونه اصل بیرونی بینیاز است. (4)
پیام مهم اشو این است که در جهان تنها یک قانون طلایی وجود دارد و آن اینکه هیچ قانونی وجود ندارد.
آه که زندگی تا کجا گسترده، بیکران، شگفتانگیز
و اسرارآمیز است.
نه، تن به قالب تنگ یک قانون یا مثال نمیسپارد.
تمام مثالها قاصرند، بس حقیرند؛
نه نمیتوانند زندگی و توانشهای زنده آن را دارا باشند.
بنابراین دانستن قانون طلایی بسیار پر اهمیت است،
قانون طلایی این است که هیچ قانون طلایی وجود ندارد. (5)
او میگوید:
قانون برای کسانی است که ناآگاهاند و عشق برای کسانی که آگاهند. عشق قانون برتر است و قانون عشق پستتر. در پی قانون، آموزگاران اخلاقاند، در پی عشق، افراد مذهبی. مذهب قانون نیست، عشق است. (6)
سه) نفی ازدواج
اشو روابط سالم و قانونی که در ازدواج برقرار میشود را نمیپسندد و از آن اظهار ناخشنودی میکند. اما معلوم نیست هرگاه رابطهی قانونی و روشنی به نام ازدواج نفی شود، به جای آن چه چیزی گذاشته میشود. البته عنصر جایگزین به صورت واضح و مکرر در گفتههای اشو یافت میشود که بیان خواهد شد.من سراپا طرفدار عشقم، چون عشق شکست میخورد. من از ازدواج دلخوشی ندارم، چون ازدواج موفق میشود و به تو ثبات و آرامشی دائمی میبخشد و خطر همینجاست، تو به یک اسباببازی راضی میشوی، تو با شیئی پلاستیکی، مصنوعی و دستساختهی انسان اقناع میشوی. (7)
چهار) نفی مرزها
مرزها از نظر اشو جایی ندارند. زمین سراسر یکی است و از آنِ همهی انسانهاست. لذا دیوانگی است که روی آن خطوطی را به عنوان مرزها، اعتبار کنیم و از این طریق انسانها را از یکدیگر جدا سازیم. این نهایت دیوانگی و ابلهی است.چه نیازی به وجود ملتهاست؟
زمین سراسر یکی است.
تنها در نقشههاست که مرز میکشند.
و به خاطر همان مرزها، میجنگی و میکشی و جنایت میکنی.
چه بازی ابلهانهای!
و تنها زمانی میتوانی عملی بر ادامهی آن بیابی، که تمامی بشریت را دیوانه بدانی.
چه نیازی به وجود ملتهاست؟
چه نیازی به گذرنامهها و رویدادها و محدودههای جغرافیایی است؟
این زمین به تمامی از آن ماست!
حق داریم که به هر کجای آن سفر کنیم. (8)
پنج) نفی معابد و جواز بتپرستی
اشو از یک طرف معابد را به این دلیل که خداوند در آنجا نیست نفی میکند.خدا را نمیتوان در معبدها یافت. معبدها به دست انسان ساخته شدهاند. (9)
اما از سوی دیگر فتوا به جواز بتپرستی میدهد. آن هم با این استدلال که خداوند همهجا هست.
خداوند در همه جا هست؛ پس چگونه میتواند در آن بتها نباشد. پس او در یک بت سنگی نیز هست. اگر او در یک قطعهی سنگ معمولی وجود دارد، چرا در یک سنگ کندهکاری شده نباشد. پس نیازی نیست تا بت دیگری یا پرستشگاه دیگران را تخریب کنیم. (10)
در اینجا نکاتی قابل ذکر است؛ اولاً، استدلال اشو متناقض است؛ زیرا اگر خدا در همه جا حاضر است پس در معابد هم هست و اگر خدا همه جا نیست پس در بتها هم نیست. لذا یا معابد را نباید نفی کرد یا نباید به جواز بتپرستی فتوا داد. ثانیاً گفت اگر وجود خدا در یک قطعه سنگ کندهکاری شده دلیل بر جواز بتپرستی است، براساس گفته خودش خدا در همه چیز است پس باید فتوا به پرستش همه چیز داد نه فقط بتپرستی. ثالثاً، حضور خدا در همه چیز و همه جا دلیل بر پرستش آنها نیست؛ زیرا پرستش سنگ بدین معناست که سنگ خداست و این به معنای نفی خداست در حالی که در آغاز سخن گفته شد خدا در همه جا هست. رابعاً، اشو در اینجا برای بتخانهها دلسوزی میکند. در حالی که بتخانهها ساخته دست انسان است چنانکه معبدها ساخته دست بشرند. پس چرا معابد مطرودند اما بتخانهها مجاز؟
شش) نفی زهد
اشو زهد را به معنای نفی تعلق نسبت به دنیا صریحاً منتفی اعلام میکند و معتقد میشود کسی که زهدورزی کند هرگز قادر به یافتن خدا نیست. گویا از نظر اشو تعلق داشتن به دنیا که همان عشق است راه جستجوگری خداست.انسان به رغم تمام جستجوهایش در معابد، مساجد، کعبه، غارهای دورافتاده و کوهستانها با زهد و ترک دنیا، هرگز قادر به یافتن او نخواهند بود. (11)
در اینجا باز تناقض دیگری از اشو مشاهده میشود. او از یک طرف ترک دنیا را طرد میکند و از سوی دیگر نفس را سمّ و زهر مهلک برای آدمی تلقی مینماید. اگر تعلق به دنیا روا نیست پس چرا زهد مطرود میشود؟ و اگر رواست پس چرا نفس سم محسوب میگردد؟ (12)
هفت) نفی توبه
توبه از نظر اشو تربیت نفسانیت است. انسانی که درصدد بازگشت به خداست از نظر او درصدد کسب نام و شهرت است.توبه شما فقط نفستان را تقویت میکند. زهدتان تنها شأن و منزلتتان را ارتقاء میدهد. خیراتی که میکنید صرفاً برایتان شهرت و نام میآورد. (13)
توبه از نظر او دارای بعد منفی است. جنبه منفی توبه آن است که انسان احساس گناه که با یادآوری گذشتههای تلخ همراه است برای انسان به یک مسأله مهم تبدیل میشود و آثار نامطلوب روحی روانی برای او به ارمغان میآورد.
جنبهی منفی وادی توبه به این صورت است که درمییابید که در گذشته گناهانی را انجام دادهاید - این کار و آن کار غلط را انجام دادهاید - و بعد میبینید که اگر این شمارش را ادامه دهید سر به میلیون میزند و این امر باعث نگرانی هرچه بیشتر شما میشود. شما تا این زمان ناآگاه بودید. از این پس کار نفسگیرِ برشمردن کارهای غلط را ادامه میدهید و این وضعیت سرانجام شما را به بیماری میکشاند. شما هر لحظه بر گناهان خود وقوف بیشتری مییابید و با این کار در تاریکی هرچه عمیقتری فرومیروید. (14)
اشو از این نکته غافل است که توبه بازگشت از گناه به سوی خداست نه فرورفتن در گناهان پیشین. اگر آدمی خطاهای گذشته خویش را متذکر شود برای ماندن در آنها و خیره شدن به آنها نیست بلکه برای گذشتن و عبور کردن از آنها است. آدمی تا نداند که کدام رفتارش خطاست و تا توجه به اشتباهات گذشته خود نکند احساس پشیمانی و به دنبال آن بازگشت پدید نخواهد آمد. لذا توجه به خطاها لازم است اما ماندن در آنها نارواست. ثانیاً اشو به عنوان یک روانشناس آنگاه که مقابل این پرسش قرار میگیرد که در موقع بروز حالت اندوه چه باید کرد؟ پاسخ میدهد هیچ عملی انجام ندهید بلکه فقط آن را نظاره کنید تا این حالت از شما گذر و عبور کند. او میتوانست همین راهنمایی را در مورد توجه به خطاها و بروز حالت احساس گناه هم داشته باشد نه اینکه آن را بزرگنمایی کند و به عنوان تفسیری نادرست از توبه بیان نماید.
هشت) نفی زیارت
اشو سفر زیارتی، رفتن به زیارت و گام نهادن در مسیر زیارت را نفی میکند.کبیر گفته است که او خداوند را جستجو نکرد و سرگردان و حیران به این طرف و آن طرف نرفت، او در خانهاش مانده و با این همه به او دست یافته است. نیازی به جایی رفتن نیست. در حقیقت چیزی تحت عنوان راه، سفر زیارتی و زیارت وجود ندارد. (15)
نه) نفی الگو
از نظر اشو هرگونه مدل، الگو و اسوه برای انسان محدودیت میآورد زیرا هیچ آدمی نمیتواند مثل دیگری باشد هرکسی باید مثل خودش باشد.ممکن است انسان با عقل خودش فکر کند که یک مدل دارد. حماقتی از این بالاتر نیست. سعی کنید شبیه خودتان باشید. هیچ کس دیگری هم شبیه شما نیست. لزومی ندارد که شبیه بودا شوید. (16)
اما جالب است توجه کنیم که اشو در همین کتاب در موردی دیگر بودا را به عنوان الگو برای مخاطبین خود معرفی میکند و این هم تناقض دیگری است از اشو.
هیچ راهی وجود ندارد مگر اینکه خود شما یک بودا شوید. (17)
گفتنی اینکه معرفی الگو یا اسوه برای انسان هرگز به معنای محدودسازی آدمی نیست. بلکه بدینمعناست که انسان با نگریستن به شاخصها و معیارهای درست انسانی مسیر خود را درست تشخیص داده و صحیح بپیماید. درست همانگونه که خلبان در هواپیما با رادار جهتیابی میکند یا مسافر کشتی نشستهای وسط اقیانوس با علایمی مسیر خود را پیدا میکند. الگوها علامتهایی برای راهیابی انسان گمگشته است و از اینروست که قرآن برترین انسانها را الگوی آدمیان معرفی کرد. «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ». (18)
ده) نفی تقدیر (همه چیز تصادفی است)
از دیگر اموری که در اندیشه اشو جای دارد این است که همه چیز اتفاقی و تصادفی رخ میدهد و تقدیر برای بشر معنا ندارد.اگر نظری به زندگیتان بیاندازید میبینید که همه چیز اتفاقی و تصادفی روی داده است. شانسی، تصادفی رخ میدهد و کل زندگی شخص براساس آن تغییر میکند. (19)
و باز میگوید:
انسان آزاد است. او بدون سرنوشت، پا به دنیا میگذارد. آینده گشوده است و چیزی مقدّر نیست. (20)
یازده) نفی مذهب و شریعت
یکی از چیزهایی که اشو با دیدهی منفی به آن مینگرد شریعت است. اشو معتقد است (21) هر مذهبی سه بعد دارد؛ شبیه مفهوم تثلیت. سطح اول مذهب، شریعت است. شریعت میتواند زنده باشد یا مرده و آنگاه که بودا و محمد [صلی الله علیه و آله و سلم] زنده بودند، شریعت آنها زنده بود؛ اما وقتی آنها از دنیا رفتند از شریعت آنها تنها یک نعش ماند. نعش به بدن واقعی شبیه است، اما در آن زندگی جاری نیست، بنابراین یک بدن دروغین است. شریعت نوعی عوامگرایی، آداب و رسوم و مذهب رسمی است. چنین مذهبی هیچ تأثیری ندارد و چنین مذهبی فقط یک خصلت سیاسی دارد و این چیزی بسیار خطرناک است؛ زیرا سیاستمدار اهریمن است، مثل گاندی. شریعت بعد بیرونی دین است و یک مذهب مرده است که هیچگونه طراواتی ندارد. تمام ایسمها از شریعت برمی خیزند. موش در رفتارش قابل خلاصه شدن است. او عمق و درون ندارد. عوام به مانند موشاند و شریعت نیز.اما بعد دوم دین حقیقت است به معنای درستی و راستی. حقیقت روح هر مذهب است و تنها با طریقت (بعد سوم) میتوان به آن رسید. طریقت یک راه و روش است که انسان را به مرکز که حقیقت است میرساند. اشو میگوید:
این کلمه را به یاد داشته باشید: در شریعت شما بیچاره میمانید، چون در کنار یک پیکر بیجان قرار میگیرید. (22)
اشو در دفاع از شیخ کبیر و نفی ادیان به تمسخر فقهای دین میپردازد.
علما و فقها خیلی از کبیر میترسیدند، چون او ریشههای دروغ و ریاکاری را قطع میکرد. او حرفهایی میزد که به نظر مغایر با اصول متون میآمدند. او به مردم میگفت معبد و مسجد اهمیتی ندارند.
او میپرسید «یک هندو چیست؟ یک مسلمان چیست؟» او میگفت اینها هم قیل و قالند. او از چیزهایی حرف میزد که به نظر مخالف فرقههای مذهبی، مغایر با جامعه، تمدن و فرهنگ بودند. او چیزهایی میگفت که به نظر ضد باورهای پذیرفته شده بودند. او میگفت:
بِرِس به شهر از بیراهه،
در بزرگراه چپاول میشوی.
او میگفت:
او که به تنهایی گام برمیدارد، تنها او حقیقت را مییابد.
او حرفهای شگفتانگیزی به مردم میزد، ولی فقها از او میترسیدند. (23)
اشو با دروغگو و ریاکار خواندن علما و فقهای ادیان حکمی کلی صادر میکند. او همانند موارد گذشته معابد و مساجد را بیارزش جلوه میدهد. هرگونه نوآوری گرچه علیه دین و مذهب باشد ارزشمند تلقی میشود و ایستادن در برابر ادیان و عالمان دین را شهامت و جرأت به حساب میآورد. اشو دین را چون کالایی میبیند که هرچه جدیدتر باشد بهتر است. هر چند از نظر او ادیان موجود هم ادعای کهنگی و قدمت دارند. از نظر اشو هر چیزی که جدیدتر باشد جالبتر و جذابتر است. براساس این قانون باید دین اسلام از نظر اشو بهترین گزینه باشد. چون نسبت به سایر ادیان متأخرتر است. اما او باز برخلاف قانون پیش گفته فتوای متناقض صادر کرده میگوید:
همواره گمان بر این بوده که هرچه چیزی کهنهتر باشد بهتر است. چون وقتی ادعا میشود چیزی کهنهتر است به نظر مطمئنتر جلوه میکند. مغازهای را که سالها میشناسید، با اطمینان خاطر از آن خرید میکنید، چون همه میگویند: باید محصولاتش مرغوب باشد، چون نمیتوانست این همه سال سر مردم کلاه بگذارد! این طور است که فروشگاهی اسم و رسم پیدا میکند و معتبر میشود. آن وقت میتواند به راحتی هر آشغالی را بفروشد، علت ادعایی قدیمی بودن مذاهب نیز همین است... خداوند به تازگی معتقد است و مذهب به کهنگی. (24)
جمعبندی
از مجموع مطالب پیش گفته به دست میآید که محدوده نفی و سلبهای اشو فراوان است. در مکتب اشو علم و فنآوری نفی میشود، فلسفه نفی میشود، قانون نفی میشود، شریعت نفی میشود، فقه و مناسک نفی میشود، زیارت، دعا، نیایش، اعتقادات، توسل به واسطهی توبه و زهد نفی میشود. همه چیز تصادفی است؛ بنابراین تقدیر هم نفی میشود. مذهب هم سرانجام نفی میشود. اما از پی این همه نفیها و کنار گذاردنها، تنها چیزی که اثبات میشود عشق است؛ آن هم عشق زمینی و خاکی که در نهایت به شهوت و سکس میانجامد. تنها چیزی که مقدس است و پل آسمان است و باعث اتحاد با نیروانه است، رابطهی جنسی طولانی مدت است و این است عرفان مدرنِ اشو.البته یک چیز دیگر هم اثبات میشود و آن خود اشو است. او به صورت مکرر و گسترده دربارهی خودش و اهمیت و جایگاه نامش سخن گفته است که نمونهای از آنها گذشت. شایان ذکر است که به طور کلی دعوت انسانها دوگونه است: اگر انسانی به «خدا» دعوت کند و هیچ قدرت و مزیتی را به خود نسبت ندهد، این نشان دهنده آن است که او به خدا نزدیک شده است؛ اما اگر انسانی به گونههای مختلف و با بیانهای متنوع به «خود» دعوت کند، این امر چیزی جز شرک، دوری از خدا و سقوط نیست. با این ملاک میتوان مدعیان را از موحدان جدا ساخت.
پینوشتها:
1. اشو، قطرهای در دریا، ترجمه مجید پزشکی، ص 85.
2. اشو، پرواز در تنهایی، ترجمه مجید پزشکی، ص 76.
3. اشو، آواز سکوت، ترجمهی میرجواد سیدحسینی، ص 9.
4. اشو، آفتاب در سایه، ترجمه عبدالعلی براتی، ص 42.
5. همان، ص 244.
6. اشو، الماسهای اوشو، ترجمه مرجان فرجی، ص 253.
7. همان، ص 230.
8. اشو، بشنو از این خموش، ترجمه عبدالعلی براتی، ص 100.
9. اشو، قطرهای در دریا، ترجمه مجید پزشکی، ص 74.
10. اشو، راز، ترجمه محسن خاتمی، ج 2، ص 284.
11. اشو، راز بزرگ، ترجمه روان کهریز، ص 135.
12. همان، ص 167.
13. همان، ص 135.
14. اشو، شکوه آزادی، ترجمه میرجواد سیدحسینی، ص 13.
15. اشو، راز بزرگ، ترجمه روان کهریز، ص 250.
16. همان، ص 183.
17. همان، ص 62.
18. احزاب: 21.
19. اشو، راز بزرگ، ترجمه روان کهریز، ص 120.
20. اشو، مراقبه شور سرمستی، ترجمه امید اصغری، ص 93.
21. اشو، آواز سکوت، ترجمه میرجواد سیدحسینی، ص 79.
22. همان، ص 80.
23. اشو، راز بزرگ، ترجمه روان کهریز، ص 291-292.
24. همان، ص 209.
فعالی، محمدتقی؛ (1388)، نگرشی بر آراء و اندیشههای اشو، تهران: انتشارات عابد، چاپ اول.
/ج