سيماي امام سجاد عليه السلام/ 2
ترحّم بر زير دستان
عبدالرّزاق گويد: روزي يكي از كنيزان زينالعابدين(ع) آب ميريخت و امام(ع) دستهاي خود ميشست، ناگاه ابريق از دست وي بيفتاد و بر چهره حضرت(ع) فرود آمد و آن را مجروح ساخت. سجاد(ع) سر بلند كرد و كنيزك را مينگريست.
كنيز گفت: «خداي تعالي ميفرمايد: «والكاظمين الغيظ؛ مؤمنان خشم خود فرو خورند.»
فرمود: «خشم خود رها كردم!»
گفت: «والعافين عن الناس؛ از خطاي مردم درگذرند.»
گفت: «تو را بخشيدم!»
گفت: «والله يحبّ المحسنين؛ خداوند نيكوكاران را دوست ميدارد.»
فرمود: برو، تو آزاد هستي!2
گروهي نزد سجاد(ع) ميهمان بودند، يكي از غلامان سيخي كه بر آن گوشتهاي بريان؟ بود از تنور بيرون آورد و با شتاب به سوي مهمانان آمد تا آنان را خدمت كند، ليكن از فرط عجله آن آهن تفتيده از كف وي رها شد و بر سر پسر كوچك امام(ع) كه در زير حفاظي خفته بود، فرود آمد و در وقت جان بداد.
زين العابدين(ع) به آن غلام كه از حيرت و اضطراب نزديك بود قالب تهي كند فرمود: «تو را در راه خدا آزاد كردم! براستي كه تو قصد كشتن او را نداشتي». آن گاه بپا خاست و به تجهيز فرزند خود پرداخت و او را به خاك سپرد.3
روايت شده است كه سجاد(ع) دوبار يكي از بندگانش را بخواند و او پاسخي نگفت و بار سوم پاسخ داد سجاد(ع) پرسيد: «پسركم! آيا صداي مرا نشنيدي!؟»
آري شنيدم!
پس چرا اجابت نكردي؟
از تو ايمن بودم!
امام(ع) [چون اين سخن بشنيد[ عرضه داشت: «ستايش پروردگاري را سزاست كه بنده مرا از من ايمن ساخته است!»4
سجاد(ع) زميني كشاورزي داشت و يكي از غلامان خود را به آباداني آن برگماشته بود، روزي برفت تا از وضع زمين آگاه گردد. مشاهده فرمود كه غلام بسياري از محصولات آن را فاسد ساخته و ملك را خراب كرده است. از اين پيشامد افسرده خاطر گشت و به خشم درآمد و تازيانهاي را كه در كف داشت بر او نواخت و سپس پشيمان گرديد.
چون باز آمد در پي غلام فرستاد. هنگامي كه غلام وارد سراي حضرت شد سجاد(ع) را ديد كه بنشسته و تن برهنه ساخته و تازيانهاي را برابر خود نهاده است. گمان كرد قصد آن كرده است كه وي را عقوبت كند پس ترسش افزون شد.
سجاد(ع) آن تازيانه را برگرفت و دست به سوي وي دراز كرد و فرمود: «هي تو! من با تو كاري كردم كه پيش از اين درباره كسي انجام نداده بودم و خطا و لغزشي بود كه گذشت. حال اين تازيانه را بگير و من را قصاص كن!»
غلام عرض كرد: «اي مولاي من! به خدا سوگند! ميپنداشتم كه شما قصد تأديب مرا داريد و براستي كه من سزاوار عقوبتم اكنون چگونه شما را قصاص كنم!؟»
امام(ع) فرمود: «واي بر تو قصاص كن!»
عرض كرد: «به خدا پناه ميبرم! شما آزاديد و گناهي نكردهايد!»
امّا زين العابدين پيوسته از او ميخواست كه قصاص خود را طلب كند و غلام هر بار آن حضرت را احترام و تعظيم ميكرد و سخن وي را بزرگ ميشمرد [و خواسته او را ناممكن ميدانست [امام(ع) چون ديد پافشاري سودي ندارد، فرمود: «حال كه درخواست مرا نپذيرفتي پس آن ملك از آن تو باشد، سپس آن زمين را به او بخشيد».5
ابوجعفر(ع) فرمود: پدرم يكي از بردگان خود را در پي حاجتي فرستاد غلام اهتمام
نكرد و ديري گذشت تا باز آمد.
سجاد(ع) تازيانهاي بر او نواخت غلام بگريست و گفت: «خدا را به ياد آور اي علي بن حسين! مرا در پي حاجت خود ميفرستي و آن گاه تنبيه ميكني!؟»
پدرم چون اين بشنيد به گريه درآمد و به غلام فرمود: «پسرم! به سوي قبر رسول خدا(ص) رو و دو ركعت نماز بگزار، آنگاه دعا كن: «خداوندا اين خطاي علي بن حسين را ببخش و او را در روز بازپسين عقوبت مفرما!»
وقتي غلام فرمان پدرم را به جا ميآورد. او را فرمود: «اينك به هر كجا كه خواهي برو كه تو را در راه خدا آزاد كردم.»
ابوبصير ـ از ياران سجّاد(ع) ـ در آن مجلس حاضر بود. با شگفتي پرسيد: «فداي تو گردم اي فرزند پيامبر(ص) آيا در كفارت يك ضربه بندهاي را آزاد ميكني!؟»
اما پدرم خاموش ماند و سخني نفرمود.6
ياري تهيدستان
ابوجعفر(ع) گويد: «سجاد(ع) دو بار مال
خويش را با خدا قسمت كرد!» [سهمي را مينهاد و سهمي را صدقه ميداد.]8
«زهري» در شبي سرد و باراني، علي بن حسين(ع) را ديد كه ميرفت و كيسهاي آرد را بر پشت گرفته بود. پرسيد: اي فرزند رسول خدا(ص)! اين چيست؟
فرمود: من اراده سفري را دارم و اين توشه راه من است كه به جاي امني ميبرم!
زهري عرض كرد: بگذاريد كه غلام من آن را بياورد.
امام(ع) نپذيرفت. زهري دوباره گفت: «خود من اين كيسه را ميآورم و شما را از حمل آن آسوده ميكنم»
زين العابدين(ع) گفت: امّا من راضي نيستم كه نفسم را آسوده بگذارم و آنچه را كه در سفرم مايه نجات من است و چون به مقصد رسم باعث سرفرازي من گردد، با خود نداشته باشم. اكنون نيز از تو ميخواهم كه سر كار خود گيري و مرا به حال خويش واگذاري!»
زهري سجاد(ع) را ترك گفت. چند روزي گذشت. زهري امام(ع) را ملاقات كرد و پرسيد: «فرزند پيامبر(ص) از آن سفري كه ميگفتيد اثري نميبينم!»
فرمود: «آري اي زهري! مقصودم آنچه تو پنداشتي نبود، بلكه آن سفر مرگ است كه براي آن توشهاي تهيه ميديدم. براستي كه آماده شدن براي مرگ يعني دوري جستن از گناه و بخشش مال در راه نيك.»9
ابن اسحاق گويد: در مدينه بسياري از خانهها بود كه در هر كدام از آنها گروهي ميزيستند و روزي آنان و آنچه نياز داشتند به وسيله حضرت(ع) تهيه ميگرديد و كسي از ايشان نميدانست كه اين رزق به واسطه چه كس به آنها ميرسد. هنگامي كه زينالعابدين(ع) از دنيا رحلت فرمود. دانستند كه كار وي بوده است.10
امام(ع) پسر عموي فقيري داشت. شبانگاهان، ناشناس نزد او ميآمد و دينارهايي به وي عطا ميفرمود، امّا او پيوسته ميگفت: «علي بن حسين(ع) مرا از ياد برده است و چيزي به من نميبخشد كه خدا وي را به اين سبب نبخشايد!»
امام(ع) اين سخنان ميشنيد و هيچ نميگفت و صبوري ميورزيد و خود را به وي نميشناساند چون سجاد(ع) رحلت فرمود، آن ناشناس ديگر نزد آن مرد نيامد و او دانست كه زين العابدين(ع) بوده است. پس به سوي قبر امام(ع) شتافت و بر خاك آن حضرت گريست.11
سجاد(ع) از خانه بيرون شد و رداي خزّي در بر داشت بينوايي بر او گذشت و دامن ردا بگرفت. آن حضرت بگذشت و رداي خويش بدو بخشيد.12
صادق(ع) فرمود: علي بن حسين(ع) علاقه بسياري به انگور داشت. روزي انگور نيكويي به مدينه آورده بودند. كنيز امام ـ كه از او داراي فرزند بود ـ از آن انگور خريد و هنگام افطار نزد سجاد(ع) آورد وآنحضرت را بسي خوش آمد. چون خواست دست به سوي آن دراز كند، گدايي بردرگاه خانه ايستاد. سجاد(ع) به كنيز خود فرمود: «اين انگور را به آن سائل ده!»
گفت: «اي مولاي من، مقداري از اين انگور او را كافي است.»
فرمود: «نه به خدا سوگند! همه را به وي ببخش.»
چون فردا شد كنيز دوباره انگور خريد و نزد امام(ع) آورد ليك باز آن سائل بر درگاه پيدا شد و سجاد(ع) انگور را به وي داد. سومين روز كنيز كس فرستاد تا از آن انگور خريد و هنگام افطار نزد حضرت نهاد و اين بار كسي نيامد حضرت از آن تناول كرد و فرمود:13 «ما چيزي از آن را از دست نداديم والحمدُ لِلّه!»
عمرو بن ثابت گويد: هنگامي كه علي بن حسين(ع) به سراي باقي شتافت. چون خواستند او را غسل دهند قسمتي از پشت آن جناب را ديدند كه سياه شده بود. سبب آن را جستجو كردند و دانستند كه چون بسياري از شبها كيسههاي طعام بر پشت گرفته تا به فقيران مدينه رساند، اين اثر بر پشت وي به جا مانده است. و نيز گفتهاند كه در هنگام غسل چون به پشت سجاد(ع) نگريستند مانند زانوي شتران پينه بسته بود.14
كمك به بدهكاران
عرض كرد: «پانزده هزار دينار مقروضم و هيچ چيز به جاي نميگذارم كه اين قرض ادا گردد.»
امام(ع) فرمود: «اينك گريه مكن كه دِين تو بر عهده من است و از اين پس بر گردن تو چيزي نيست!»
چون زيد بمرد، حضرت(ع) آن عهد كه كرده بود وفا كرد.15
پسر عموي حضرت به نام «عبدالله» در حال احتضار بود طلبكاران بر وي گرد آمده بودند و مال خود را ميطلبيدند و او ميگفت: من چيزي ندارم كه شما را دهم، امّا از دو پسر عمويم علي بن حسين(ع) و عبدالله بن جعفر هر كدام را كه خواهيد برگزينيد تا دِين مرا به عهده گيرند. گفتند: عبدالله بن جعفر ثروتمند و بينياز است لكن علي بن حسين(ع) مردي است كه اموال چنداني ندارد اما راستگوي است، ما عهد وي را ميپذيريم.
عبدالله كس در پي امام(ع) فرستاد و او را آگاه ساخت. چون سجّاد(ع) بيامد، آنان را گفت: من ضامنم كه طلب شما را تا هنگام رسيدن محصولات بپردازم ـ و خود آن حضرت(ع) محصولي نداشت ـ گفتند: قبول ميكنيم.
وقتي محصولات برسيد، خداوند به آن جناب مالي عطا فرمود و سجاد آن عهد كه كرده بود به جاي آورد.16
اعتراض به نام علی علیه السلام
روزى مروان بن حكم حاكم ناپاك معاويه در مدينه ، به امام سجاد (ع ) گفت : نام تو چيست ؟ امام سجاد علیه السلام : نام من على است . مروان : نام برادرت چيست ؟امام سجاد: نام او نيز، على است .مروان : اوه ! على ، على ، چه خبر است ؟! مثل اينكه پدرت تصميم گرفته نام همه پسرانش را على گذارد . امام سجاد مى فرمايد: به حضور پدرم حسین بن علی علیه السلام آمدم ، و سخن مروان را به او گزارش دادم ، پدرم فرمود: واى بر مروان ، پسر زن كبود چشم و پاك كننده پوست حيوانات ، لو ولد مئة لا حببت ان لا اسمى احدا منهم الا عليا : هرگاه داراى صد پسر گردم ، دوست دارم نام همه آنها را بدون استثناء على بگذارم . ( سایت حوزه) مردى به محضر امام سجاد(ع ) آمد و گفت : در عالم خواب ديدم گويا بر دستم ادرار مى كنم ، امام سجاد (ع ) فرمود: همسرت محرم تو است ، او رفت و تحقيق كرد، دريافت كه همسرش خواهر رضاعى او بوده است . المستطرف ، ج 2، ص 89
ابوحمزه ثمالى گويد: در سفر حج ، در مدينه به حضور امام سجاد(ع ) رسيدم ، فرمود: در خواب ديدم ، به بهشت وارد شدم در اين ميان همانطور كه بر بالش بهشتى تكيه كرده بودم ، ندايى شنيدم كه مكرر به من مى گفت اى على بن الحسين !ولادت زيد بر تو مبارك باد اين خواب ، هنگامى بود كه هنوز زيد متولد نشده بود .سال بعد نيز در سفر حج به محضر امام سجاد (ع ) رسيدم ، ديدم زيد در آغوش آن حضرت است ، امام سجاد (ع ) به من فرمود:
هذا تاءويل روياى من قبل قد جعلها ربى حقا (یوسف 100: ( اين فرزند، تعبير آن خوابى است كه در سابق ديدم ، پروردگارم آن را محقق گردانيد.( امالی شیخ صدوق ص 335)
امام باقر (ع ) فرمود: پدرم امام سجاد (ع ) هرگاه مى خواست كارى را انجام دهد، وضو مى گرفت و دو ركعت نماز مى خواند، بعد از نماز دويست بار از درگاه خدا طلب خير مى كرد، سپس دعا مى كرد، و بعد آن كار را انجام مى داد . (مكارم الاخلاق ، ص 322.(
استخاره امام سجاد( ع ) از قرآن
خداوند پسرى به امام سجاد (ع ) داد، آن حضرت با قرآن استخاره كرد تا نام او را از قرآن به دست آورد، و آن پسر را به آن نام ، نامگذارى كند، با توجه و حضور قلب ، قرآن را گشود، در آغاز صفحه سمت راست اين آيه آمد: و فضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما
: و خداوند مجاهدان را بر نشستگان ، برترى بخشيده است ) نساء 95 (قرآن را بست و بار ديگر استخاره كرد، در آغاز صفحه سمت راست اين آيه آمد: ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة : خداوند از مؤ منان ، جانها و اموالشان را خريدارى مى كند كه در برابرش بهشت براى آنها باشد …آنگاه فرمود: سوگند به خدا اين نوزاد، همان زيد است ، سوگند به خدا همان است آنگاه نام او را زيد گذاشت ( سفينة البحار، ج 1، ص 577). با توجه به اينكه ، امام سجاد (ع ) قبلا از پدرش (با واسطه ) از جدش رسول رسول خدا (ص ) شنيده بود كه فرزندى مجاهد از او به دنيا مى آيد، نامش زيد است كه در قيامت همراه يارانش ، بر فراز گردن مردم ، عبور كرده وارد بهشت مى شوند .( عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 195)
خلوص پرستش
او را گفتند: «اين چه حالت است!؟»
فرمود: «واي بر شما! آيا ميدانيد ميخواهم در برابر چه كسي بايستم و كه را نيايش كنم!؟ من قصد دارم مقابل مقتدري بزرگ و ارجمند بايستم!»17
ابو جعفر(ع) فرمود: «پدرم چون به نماز ميايستاد گويي ساقه درختي بود، ساكن و آرام، مگر آن كه باد وي را به حركت واميداشت.»18
صادق(ع) فرمود: «علي بن حسين(ع) را ديدم كه چون به نماز روي ميآورد، چهرهاش رنگ ميباخت. به خدا سوگند! آن حضرت، خدايي را كه در برابرش ميايستاد، به خوبي ميشناخت!»19
روزي در نماز بود، باد رداي وي را از روي شانهاش بينداخت. آن را همچنان وانهاد تا نماز خود به پايان آورد.
يكي از وي پرسيد: «چرا رداي خود را واگذاشتي؟»
فرمود: «واي بر تو! ميفهمي كه نزد چه كس بر پاي بودم! بدان كه از نماز بنده چيزي پذيرفته نگردد، مگر آن كه با حضور قلب بهجاي آورد.»20
سجاد(ع) در حين نماز به غير حق نميانديشيد و چنان سر در كار خود داشت كه هيچ صدايي را نميشنيد.
زماني در سراي خود به عبادت مشغول بود. چون به سجده برفت، آتشي برخاست و خانه در آتش ميسوخت. گروهي گرد آمدند و فرياد ميزدند: «اي فرزند پيامبر(ص) آتش! آتش!» ليك او هيچ نشنيد و سر از سجده برنداشت. تا اين كه آتش خاموش شد، چون نماز خود تمام كرد و بنشست، عرض كردند: «اي فرزند رسول خدا(ص)! چه چيز تو را چنين به خود مشغول داشت كه از آتش غافل ماندي!؟»
فرمود: «انديشه آتش قيامت!»21
صادق(ع) فرمود: «علي بن حسين(ع) لباس پشمين بر تن ميكرد و هرگاه هنگام نماز ميرسيد، تنپوشي خشن ميپوشيد و در زمين خشني ميايستاد و نماز ميگزارد و سجدهگاه وي خاك بود. روزي در مدينه بر كوه «جبان» بر آمد و بر روي سنگي سخت و سوزان ايستاد و به نيايش پرداخت و بسيار ميگريست آن سان كه چون به سجده رفت و سربرداشت از كثرت اشك گويي سر در آب فرو برده بود!»22
پی نوشت :
21 ) مناقب، همان، ص150
13 ) همان، ص154.
18 ) مناقب، همان، ص150.
17 ) حليةالاولياء، ج3، ص133؛ مناقب، ج4، ص150.
14 ) همان، ص154؛ حلية الاولياء، ج3، ص136.
11 ) كشف الغمه، ص107.
12 ) مناقب، ج4، ص164.
15 ) الارشاد، ج2، ص149؛ مناقب، ج4، ص163.
19 ) علل الشرايع، ج1، ص231، ح7.
10 ) الارشاد، ج2، ص149.
16 ) مناقب، ج4، ص164.
1 ) همان، ص158.
20 ) همان، ح8.
2 ) همان، ص157؛ اعلام الوري، ص256؛الارشاد،ج2،ص146.
22 ) بحارالانوار، ج 46، ص 108، ح 104 به نقل از دعوات الراوندي.
3 ) كشف الغمه، ج2، ص81.
4 ) اعلام الوري، ص256؛ الارشاد، ج2، ص147.
5 ) مناقب، ج4، ص158.
6 ) بحارالانوار، ج46، ح79 به نقل از كتاب زهد، حسين بن سعيد اهوازي.
7 ) مناقب، ج4، ص153.
8 ) حافظ ابي نعيم، حلية الاولياء (دارالكتاب العربي، بيروت، الطبعة الثانيه، 1387 هـ ـ 1967 م) ج3، ص140.
9 ) علل الشرايع، ج1، ص231، ح5.