یاد بزرگان از زبان آیت الله کشمیری(ره) (2)

از استاد دیگری که یاد می کردند ، و اولین کسی بود که ایشان را در طفولیت متذکر شد ، مرحوم شیخ مرتضی طالقانی بود که ایشان شاگرد آخوند کاشی بود و برای طلاب از هر کتابی که تقاضا می کردند تدریس می فرمود. به ذکر مشغول و کثیرالعباده بود، با شاگردانش مزاح هم می کرد و از تکبر به دور بود. استاد می فرمودند:
چهارشنبه، 16 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
یاد بزرگان از زبان آیت الله کشمیری(ره) (2)
یاد بزرگان از زبان آیت الله سید عبدالکریم رضوی کشمیری(رحمت الله علیه) (2)
یاد بزرگان از زبان آیت الله کشمیری(ره) (2)

شیخ مرتضی طالقانی

از استاد دیگری که یاد می کردند ، و اولین کسی بود که ایشان را در طفولیت متذکر شد ، مرحوم شیخ مرتضی طالقانی بود که ایشان شاگرد آخوند کاشی بود و برای طلاب از هر کتابی که تقاضا می کردند تدریس می فرمود.
به ذکر مشغول و کثیرالعباده بود، با شاگردانش مزاح هم می کرد و از تکبر به دور بود.
استاد می فرمودند:
سالها حجره من با حجره ایشان بود و بسیار با من مودت داشتند، و درس اخلاق او را نوشتم لکن وقتی مجبور شدم به ایران بیایم صدامیان از من گرفتند.
او سفارش خواندن قرآن و ذکر یونسیه را به من می کرد و از جوانی به ریاضات شرعیه مشغول و در اواخر عمرش سه روز چهارشنبه و پنجشنه و جمعه درب حجره را می بست و کسی را راه نمی داد و مشغول خلوت و تهذیب می شد...
استادی بود در علم منطق به نام شمس ، اهل بادکوبه و می گفت:
روز اول محرمی کنار حوض مدرسه بودم و شیخ داشتند وضو می گرفتند، فرمودند:
ده سال دیگر مانند همین روز از دنیا می روم، و همینطور هم شد.

آقا سید هاشم حداد

استاد درباره این عارف بالله می فرمود:
او مردی معقول و هندی الاصل بود و فارسی هم وارد بود. فردی حلیم بود، تا جائی که یکی از اقوامش او را اذیت کرده بود، می فرمود:
بگذارید زهرش را بریزد.
ابتدای آشنائی ما با آقای حداد اینطور اتفاق افتاد که مشغول تدریس بودم، یکی از دوستان نزدم آمد و گفت: کسی در کربلا به نام سید هاشم حداد از شاگردان سید علی آقا قاضی است، بیا نزدش برویم.
با هم به کربلا رفتیم و به منزلش وارد شدیم همان مجلس اول او را پسندیدیم.
او بمن فرمود:
اجدادت اهل معنی بودند باید اهل معنی شوی،
آنوقت من به تدریس اشتغال داشتم و می فرمود:
درس یکی و مباحثه یکی بس است چون جمع مشکل، و کثرت اشتغال مانع از تمرکز افکار و توجه به مذکور خواهد بود.
کم کم بین ما مودت و دوستی زیاد شد، هر وقت کربلا می رفتم منزل ایشان وارد می شدم.
بخاطر جو حوزه نجف و اینکه ایشان لباس اهل علم نداشت، بعضی ها به من گفتند:
غیر اهل علم حرفهای غیر وارد و غیر فقاهتی می زنند، و منظورشان آقای حداد بود!!
من در جواب آنها می گفتم: قریب پانزده سال با ایشان مربوط و رفاقت دارم حتی یکبار مطلبی غیر پسندیده از ایشان نشنیدم.
روزی مرحوم شهید مرتضی مطهری به دنبال خانه آقای حداد می گشت، من او را به خانه ایشان بردم، مرحوم آقای حداد آنقدر صحبت جانانه ای کرده بودند که گریه ایشان بلند شد و عمامه اش از سرش افتاد، از جمله به او فرموده بودند:
ترا می کشند!
استاد می فرمودند:
در یکی از سالها وقتی که ایام زیارتی مخصوص امام حسین علیه السلام بود، در منزل سید هاشم حداد جماعتی از اهل معنی که حدود هفتاد نفر بودند جمع بودند.
حاضران از مسائل مختلف حرف می زدند و سید حداد سرش پائین بود.
قبل از طلوع فجر سید هاشم شروع به گفتگو و صحبت کرد، و با یک عبارتی از توحید گفتن، تمام آنچه که آن مردان در آن شب گفتگو کرده بودند را از درجه اعتبار ساقط کرد...
روزی در خدمت آقا سید هاشم حداد بودم، سرش را پائین انداخت و این آیه شریفه را خواند :
« قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین ( انعام: 162)
بگو همانا نماز من و پرستش و زندگیم و مرگم از آن خداوند جهانیان است»
سپس حقایق آیه شریفه را با تفسیری بالاتر و برتر از مطالبی که در کتاب اسفار ملاصدار آورده است روشن کرد.
آقا سید هاشم حداد به همراه اصحابش به زیارت سلمان فارسی در مدائن رفتند یکی از آنان همراهان گفت: همراه آقا به مرقد داخل شدیم و جناب سید در پائین پای قبر نشست.
بعد از اینکه نشست زود بلند شد و نزد بالا سر قبر نشست وقتی از مرقد سلمان خارج شدیم، او را قسم دادم که به من بگویید چرا ابتدا پائین پا نشستید و زود به طرف بالا سر رفتید؟
فرمود: وقتی در پائین پای قبر نشستم، حضرت سلمان را دیدم که فرمود تو سیدی و پسر رسول خدا هستی و با این حال در پائین پای من نشسته ای بلند شو و نزد سر من بنشین. پس خواسته هایش را اجابت کردم و نزد سر شریف نشستم!!
فرمودند: یکی از اهل دانش در نجف اشرف به دیدارم آمد؛ آنوقت آقای حداد هم آنجا بودند.
وقتی آن اهل دانش نشست، آقای حداد هر سؤالی را که در قلب او بود، قبل از اینکه از آن سخنی بزبان آورد، شرح داد. و به او گفت طبع رساله ، انسان را از تکاملش باز می دارد،چرا که مشغله های دنیوی او را مشغول می کند.
آن عالم تا پانزده سال بعد هر وقت مرا میدید، به خدا قسم می داد و می پرسید آیا او امام زمان نبود؟ من به او جواب منفی می دادم ولی سؤالش را تکرار می کرد.
ازدحام شدیدی از زوار بود. ایشان به من فرمود:
« سید عبدالکریم خوش اوجوه ولکن کلهم یردون دنیه سید عبدالکریم»
این وجوه همه شان خوب هستند، ولی همه برای طلب امور دنیوی در اینجا ازدحام کرده اند.
با آقای حداد در منزلش نشسته بودم. مردی از اهل علم آمد روبروی او نشست. آقای حداد به آن مرد فرمود:
ای مرد تو حضرت اباالفضل علیه السلام را زیارت کردی و زیارت جامعه کبیره خواندی، یک ساعت و نیم با تأمل و تأنی نشستی و بعد از همه اینها، از او امور دنیویه را خواستی؟ خجالت نکشیدی؟
آن مرد شگفت زده و پشیمان شد و گفت: بله و الله راست گفتی؟
یک روز یکی از اهل علم، نزدم آمد و از من درباره آقای حداد پرسید و خواست تا به محضر او مشرف شود.
به او گفتم با من نیا این کار را ترک کن! علت این بود که او از اهل دلیل بود و می ترسیدم وقتی با ایشان حرف می زد برای من مشکلی بوجود بیاورد و بگوید به ایشان بگو: دلیل تو برای این حرف چیست؟
بالاخره آنقدر اصرار کرد که او را با خود نزد آقای حداد بردم.
ایشان از این اهل دانش به بهترین شکلی استقبال کرد، و او را روبروی خود نشاند. با این وجود من مضطرب و خائف بودم.
آن عالم آمد دو زانو نزدش نشست و عرض کرد: به نزد تو آمده ام تا مرا تادب و درست کنی!
ایشان فرمود:
استغفرالله تو سید و عالمی، چرا این حرف را می زنی. بلند شو سرجایت بنشین.
او بلند شد و روبروی نشست و ایشان هیچ حرفی نمی زد.
در این وقت شخصی داخل شد و به صدای بلند پیوسته می گفت: علی، علی، علی ...
به ایشان خوش آمد گفت و به آن عالم فرمود:
بلند شو برای او قلیانی چاق کن.
استاد فرمودند:
من ناگهان متوجه آن عالم شدم! آن عالم گفت:
من برای او قلیان درست کنم؟!
آقای حداد با صدای بلند به او فرمود:
تو به نزدم آمدی و با خودت بتی آورده ای. برو بت نفس خود را بشکن و باز گرد!!
فرمودند:
از نجف اشرف به کربلا مشرف شدم؛ در این اندیشه بودم که اکنون کجا بروم، حرم یا منزل آقای حداد؟
وقتی نزدیک منزل او که با مرقد امام حسین فاصله کمی داشت رسیدم؛ تصمیم گرفتم اول به منزل آقای حداد بروم و بعد حرم امام حسین علیه السلام.
وقتی داخل کوچه شدم، گروهی را دیدم که به سمت من می آمدند و طفل صغیری همراه آنان بود. طفل به پدرش گفت: پدرم! به این سید نگاه کن، مولا را رها کرد و قصد زیارت عبد را نموده است!
در آن لحظه از آن چیزی که خدا بر زبان آن طفل جاری کرده بود، به وحشت افتادم و مصمم شدم به زیارت امام علیه السلام مشرف شوم، و می دانستم که آقای حداد راضی نیست که زیارت او را به زیارت امام مقدم بدارم.
آقای حداد در سن 86 سالگی ، ماه مبارک رمضان 1404 در کربلا وفات کردند، چون خبر رحلت به سمع استاد رسید محزون شدند، و گاهی بمناسبتها نزد شاگردان از آن مرد توحید و عرفان یاد می کرد و احوالش را متذکر می شد.
بارها جناب استاد می فرمودند:
همه رفتند و آخری آنان آقای حداد بود.
استاد در جلسه ای قبل از وفاتش در جواب سؤال از مقام سید هاشم حداد فرمودند :
سید هاشم فانی فی الله بود.
به آیت الله کشمیری گفته شد: چرا سید هاشم را برای ما معرفی نمی کنید و حالات او را ما تبیین نمی کنید؟
فرمودند:
سید هاشم بالاتر از آن است که در این عالم شناخته شود، او از خلق در زمان حیاتش بی نیاز بود پس چگونه بعد از وفاتش نیازمند شناخته شدن باشد؟
منبع: کتابهای آفتاب خوبان ، روح و ریحان ، صحبت جانان




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما