زلال قلم
نويسنده:
دل نوشته هایی در ولادت امام حسین (علیه السلام)
محمدسعید میرزایی
یا حسین علیهالسلام ! ای پسر فاطمه علیهاالسلام !
میلادت، رؤیای ارغوانی فرشتگان بود؛
آنگاه که گلهای بهشت، به پاس آمدنت رنگ گرفتند.
مدینه کدام روز را شادمانهتر از این روز به یاد دارد؟
این گهوارهای است که فرشتگان به امانت در خانه علی و فاطمه آوردهاند.
نوزادی که خداوند به فاطمه عطا فرموده است تا دین جدّش را زنده کند و به اصلاحِ خلق برخیزد.
نوزادی که به آیین ابراهیم، خود و فرزندانش به مذبحِ عشق خواهند رفت؛ و خداوند آنان را در بهشتِ خودش خواهد پذیرفت، و پاداش شهادت را نصیبشان خواهد کرد.
یا حسین!
اگر وجودِ مقدس تو نبود، کدام جانِ عارفِ شیدایی، شهادت را اینگونه عاشقانه میسرود؟
تو آمدی تا خونت آبروی خاک باشد.
تو آمدی تا آبروی عاشقانه جهان باشی.
تو آمدی تا خاک، به برکتِ خونِ تو، رحمت و «شفا» باشد.
یا حسین!
تو آمدی تا به حُسنِ ازلیات، عطرِ بهشت را در زمین جاری کنی، سلام بر تو باد!
ابتدای عاشورا
تولد «حماسه» در مدینةالنبی، در شبعان آسمانی، نویدی است که بوی بال فرشتگان را در سرتاسر جهان گسترش میدهد.
«شهید» به دنیا میآید تا «قیام» را شهادت دهد و فلسفه «الموت اولی من رکوب العار» را حکیمانه برای تاریخ به تفسیر بنشیند. تاریخ، چنین روزی را از روزنههای عبور زمان، سخت به انتظار نشسته بود. و امروز، سرخترین آیه خلقت، با دستان عشقآفرین خداوند، به نمایش گذاشته میشود.
مظلومان، شادمان خواهند شد.
کسی آمده است از آن سوی درهای بسته تاریخ، بوی عطر شهادت میدهد
آمده است تا روح خداوند را در نگاه آسمانیاش به خلق نشان بدهد. کسی میآید که «انسان» از حضورش، انسانیّت را بیشتر از پیش، افتخار میکند.
آسمان، انباشته از آیههای شیرین عروج است.
خوش آمدی، ای ستاره روشن کهکشان مدینه! اینک مدینه با وجود تو، ضمیمه آسمان است.
شهری است آسمانی و تو، آسمانیزادهترین ساکن کوچههای آبی آن.
زمانه به درک آسمان نایل شده است.
حسین آمده است و اینک ابتدای عاشوراست.
اینک اینجا کربلاست و قیام از اکنون آغاز شده است.
امر به معروف و نهی از منکر دیگر غریب نیست و فریادگر عدالت و حق، اکنون آماده است تا جهان را دگرگون کند.
آماده است تا حماسه خلق کند.
آسمان و زمین، آغاز این تجلی را به یکدیگر تبریک میگویند و «حسین منّی و انا من حسین»، بر لبان پیامبر شکوفا میشود.
ولادتت مبارک، ای آیه مستجاب فاطمه زهرا! ولادتت مبارک ای مطهرترین هستیِ این خاک، ای قهرمان! ای صداقت حق در غریبانهترین لحظههای زمان! میلادت مبارک!
... و حسین علیهالسلام میخندد
سبد سبد گل مریم / طبق طبق گل شببو / نثار کلبه مولا / ز سمت عرشِ معلاّ.
... و در صبحگاهی، عطر گلهای بهشتی، فضای کوچههای خاموش شهر را پر میکند و مدینه گلباران میشود.
شمیم دلاویز آلالهها، از آسمان و زمین میتراود و پروانههای عاشق، قاصدکهای شادی را همراهی میکنند تا خانه محقری در شهر مدینه، غرق نور شود.
بالهای سبز جبرئیل، سایبان آسمان خانه ولایت میشود و حیاط کوچک مولا، رستنگاه شقایق وحشی.
کربلا در خودش نمیگنجد و دستهای آبی دریای فرات، پولکهای نقرهای ماهیها را میشوید.
آلالههای سرخِ همیشه عاشق، در امتداد نهر علقمه، سیرابِ شبنمهای سحرگاهی میشوند و ثانیهها، از حرکت باز میایستند، تا تاریخ، در کربلا پا بگیرد و کربلا معنا بگیرد.
علی علیهالسلام ، در محراب خود، آرام نمیگیرد. اشکهای مناجات، با لبخندِ مولا، در هم آمیختهاند و سجّاده او، را ز شکوفههای بهارْ نارنجِ تبسم شده است.
فاطمه علیهاالسلام چشمهایش میخندد و قابلههای آسمانی، او را در هالهای از نور پوشانیدهاند و حاملان عرش، در اشتیاق دیدار و تبرّک جستن مولودِ مبارک، آرام و قرار ندارند.
... و حسین علیهالسلام میخندد؛ تبسم کودکانهای که از آن بوی سیب میتراود و مظلومیت. آری! حسین میخندد و مروارید اشک، چونان دانههای تسبیح، در چشمهای پیامبر، حلقه میزند.
نفحه باران، کوچههای مدینه را عطر آگین کرده و صورت گرد و غبار گرفته شهر را شسته است. نسیم ملایمی از سمت کوههای سر سبز اطراف مدینه، در چهار سمت شهر میپیچد و هوای خیابانها را دلپذیرتر میکند.
آن دورها «فطرس»، در خاموشی خودش، فرو رفته است. حالتی مثل دلهره، تمام وجودش را فرا گرفته است. سر بر آسمان بلند میکند. دسته دسته حوریان و فرشتگانِ سبزپوش و سفیدپوش، به سمت زمین پر گشودهاند.
چونان مرغان مهاجری که تعداشان از عهده شمارش، بیرون باشد.
خدای من! چه خبر است؟ نکند قیامت شده باشد؟ پس آنگاه، وای بر من.
دلش شور میزد. سر بر آسمان بر میدارد و فریاد میزند:
شما را به خدا، چه اتفاقی افتاده است، به کجا میروید؟!...
و طنین صدایی در عرش میپیچد که «امروز، خدا به پیامبر، نوهای عطا کرده است، حسین نام».
«فطرس» تشنه دیدار میشود و عاشق نادیده فرزندِ نبی.
مثل چلچراغی که منزل را روشن کند، قنداق کوچکِ حسین علیهالسلام خانه علی علیهالسلام را روشن کرده است و خانه مولا مهبط ملایکه شده است.
«فطرس» جلو میرود و قنداق کوچک را غرق بوسه میکند، شهپرهای سوخته را متبرّک میسازد و ناگهان...
شهپرهایش مثل رنگین کمان باز میشود و به واسطه حسین علیهالسلام خردسال، بخشیده میشود.
به آسمانها صعود میکند و از حنجره عشق فریاد میآورد «من آزاد کرده حسینم، من آزاد کرده حسینم»
و حسین متولّد میشود و کربلا پا میگیرد.
خوش آمدی!
فرشتهها گوش به رنگ صدای توأند!
زمین و زمان، سرشار از انتظاری دلنشیناند!
آسمانیان لحظهای نگاه از خاک بر نمیدارند.
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، تبسّم بر لب، لحظه موعود را به شوق ایستاده و امیرمومنان علی علیهالسلام ، لحظه شمار در آغوش فشردن توست!
مدینه دوباره محور توجّه است. هر لحظه که میگذرد، التهاب بیشتر میشود و انتظار، شیرینتر! و ناگهان...
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم قنداقه نور دیدهاش را در آغوش گرفته و نگاه از ماه رخسارش بر نمیدارد! برازنده نام این طفل چیست؟
جبرئیل خواهد آمد! باید منتظر بود؛ منتظر اراده خداوند.
و حسین علیهالسلام انتخاب مخصوص پروردگار است.
مدینه، برای مبارکباد آمده است؛ اجازه ورود میخواهد. تمام ساکنان ملکوت هم برای عرض تهنیت، اجازه حضور در زمین را یافتند.
فرشتگان مدام بین زمین و آسمان در رفت و آمدند. به یُمن حضور حسین علیهالسلام ، درهای رحمت خداوند گشوده میشود! وجود حسین علیهالسلام معجزه میکند! آخر حسین علیهالسلام ، فقط دارالشفای خاکیان نیست؛ طبیب افلاکیان هم هست.
سلام بر حسین علیهالسلام ، برگزیده خداوند در زمین!
سلام بر خلاصه خلقت!
سلام بر او که با حضورش، آینده زمین، روشنتر رقم میخورد!
سلام بر زینت بخش شانههای رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم !
هنوز در گوش تاریخ میپیچد، طنین صدای روح بخش پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم که میفرمود: حسین علیهالسلام از من است و من از حسینم!
ای آفتاب ِ هستی بخش شیعه! ای «چراغ هدایت» وای «کشتی نجات»! خوش آمدی.
درود بر تو، که معلم عشقی و مفسر راز خون.
قدم نورسیده آفتاب
قدوم نورسیده آفتاب را ملائک بیشمار، به تبریک آمدهاند و بر بام خانه دختر خورشید، بال میافشانند. از بهشتِ دامان بتول، بهاری سرزده است و خانه علی و زهرا، امروز، خانه تمام شادیها و دستافشانیهاست.
خدا، لبخند میزند این روز شگفت را و مرد تنهای نخلستانها، به نسل سبز این کودک میاندیشد. به نور ممتدی که سینه به سینه، تا قیامت خواهد رفت؛ «وَلَو کَرِهَ الْکافِرُون».
شور یک تولد (خوابِ امایمن)
امایمن، تمام دیشب را نخوابیده است. این شبها، مدینه فرشتهباران است و هوا بوی بشارتی سبز و سرخ میدهد؛ بوی مراتع سبزی که غروب، به تماشایشان نشسته باشی.
زمین، شانههایش را برای قدوم آسمانی فرزند خورشید، تکانده است و یحیی ابن زکریا، از پس ِ پردههای غبارآلود تاریخ، دوباره متولد خواهد شد.
ام ایمن، تمام دیشب را نخوابیده و گریهاش، برای لحظهای بند نیامده است. چند روزی بیشتر به سوم شعبان سال دوم هجری نمانده و التهاب غریبِ اشیا و بهت ثانیهها و دقیقهها، بوی تردید دارد. هوا رنگِ دلهره به خود گرفته است و خاک، سرخیِ شرم. حسین علیهالسلام ، بر زمین قدم بگذارد؟ زمینی که رسم مهماننوازی آسمانیان نمیداند؟! زمینی که یکبار برای همیشه، مسیح را در آن میزبانی کردند؟! زمینی که یحیی ابن زکریا را بر عرصهاش سر بریدند و برای پلیدی بردند که حکم قتل زندگی را صادر کرد؛ زمینی که... .
ام ایمن، تمام دیشب را نخوابیده و گریهاش لحظهای بند نیامده است. او در عالمِ رؤیا، پارههای تن پیامبر را در خانه خود یافته است. چه چیز وحشتناکتر از آلوده شدن خانهاش به خون پیامبر؟! اعضای تن پیامبر، در خانه او چه میکنند؟!
ام ایمن، آنقدر پریشان است که تمام همسایهها را هم نگران کرده و به سراغ پیامبر فرستاده است.
پیامبر این روزها در انتظار یکی از بهترین ساکنان روی زمین است و چشم در راهِ یکی از برترین جوانان اهل بهشت دارد و چشم در راه طاووس ِ اهل بهشت، کشتی نجات، ستاره امان اهلِ زمین و بیشترین سهم خود را از گلهای روی زمین دارد.
ام ایمن تمام دیشب را نخوابیده است... و پیامبر خوابِ او را اینگونه تعبیر میکند که: «ای ام ایمن، به زودی فاطمه فرزندی به دنیا میآورد که تو دایه او خواهی بود و به او شیر خواهی داد پس بعضی از اعضای پیکر من و پاره تن من در خانه تو خواهد بود».
سومین دلیل روشن
میآید؛ با چشمانی که افقهای سرخ را تجربه خواهد کرد و دستانی که درخت ظلم را بارور نمیخواهد.
مدینه، پرشورترین ترانهها را به پیشوازش دف میزند و میچرخد.
عود بسوزانید و دست بیفشانید که وامگذار عزت شیعه از راه میرسد!
او میآید تا دین رسول الله صلیاللهعلیهوآله پایمال ستم و ناجوانمردی نشود.
میآید تا راهزنان سپیده، راه بر قبله آفتاب نبندند؛ کسی که دلش فراخنای دشتها را میماند و صدایش، سکوت آزادگان زمین را به فریاد میخواند.
اوست که دهمین روز محرم را به تاریخی جاودان بدل میکند.
حسین علیهالسلام به دنیا میآید و در عصری که نیزههای ظالم، گلوی انسانیت را نشانه گرفتهاند و پرچم علوی را بر خاک افتاده میخواهند، نه عدالت علی علیهالسلام را برمیتابند و نه نجابت حسن علیهالسلام را و اینگونه بود که تنها، قانون شمشیر میتوانست سکه ظلم و فساد را از رواج بیندازد.
ای سومین دلیل روشن! آمدی و قدمهای سایهنشین را با خورشید نفسهایت به برخاستن فرا خواندی.
با تو، مهآلودترین کوهها به طواف روشنایی رفتند و چشمان خونریز بیعدالتی، برای همیشه، به توفان مذمت سپرده شدند.
عاشورا، خلاصهای بود از روزهای سربلند زندگیات؛ روزهایی که شانههای علیوارت، بار سنگین امامت را به دوش میکشید در هیاهوی کفتارهای غاصب.
تو آمدی تا منکر، به ذلت آید و معروف، بر دل جهان، سروری کند؛ تا باران آزادگی و عدالت، پنجرههای خوابآلود را بشوید و قفلهای تیرگی از دهان درهای بسته عدل، برداشته شود و در این جاده سراسر خطر، تار و پودت را با پروردگارت معامله کردی.
نامت تا همیشه زمین و زمان، بر دروازههای شهید عشق، زنده و جاویدان است.
حضور سبز تو زیباترین خاطرههاست نگاه روشن چشمت، نگاه پنجرههاست
تو از کدام تباری که بعد عمری باز هنوز، نام بلندت نوای حنجرههاست
کشتی نجات
زمین سوم شعبان را عاشقانه میچرخد و تو متولد میشوی، ای سرسلسله عشق!
تو خورشیدوار، از تمام دریچههای روشن «هستی» سرکشی میکنی از سرنوشت غریبانه خاک.
عطر هزار گل محمدی در نفسهایت جاری است. میایستی به لطافت بهار، بر آستانه خزانزده زمین و دنیا از اردیبهشت نگاهت سرشار میشود. لب میگشایی و رشحات کلامت، عطش دیرسال خاک را سیراب میکند.
خوشبختی را برای زمین آوردهای.
پلک میگشایی و پروانهها، لرز آسمانی نگاهت را بیپروا بال میزنند.
مدینه، از شادی، روی پای خود بند نمیشود.
چقدر هوای زمین، از حضور فرشتهها، سنگین است! آسمان، دست به دامن زمین شده! درختان، با نغمه حجاز آواز میخوانند، گلها، صلوات میفرستند، مدینه، لبریز از عطر سلام فرشتههاست. فضای خانه علی علیهالسلام و فاطمه علیهاالسلام ، مملو از جماعت حوران است. ساکنان عوالم بالا، به زیارت چشمان تو آمدهاند.
کلید خوشبختی دنیا را به دستان روشن تو سپردهاند. نگاهت عطر یاسهای نوشکفته بهشت را دارد.
تو مستی شرابهای بالادستی در جام جانهای شیفته.
جهان تا قیامت سر از این مستی برنمیدارد.
لحظهها و دقایق، از تو دیوانه شدهاند. هزار مجنون، آواره سیلای نگاهت هستند.
چشمهایت آشیانه سعادت پرندگان خوشآواز است. آمدهای تا کوچک و بزرگ اهالی، سر عشق و ارادت بگذارند بر شانه مهربانی و عطوفت تو!
پیش از اینکه بیایی، ماجرای لبهای تشنهات را خاک، در گوش فرات خواند. تو میآیی تا در تلاطم توفانی واقعه، توفانزدگان را کشتی نجات باشی.
هزار هزار فانوس در چشمهایت روشن است تا آینده بشر، در ظلمات گم نشود.
تجسم نور
ای از ازل تا ابد در گستره خلقت، ساری و جاری!
تو آفریده شدی از نور و روشنایی و منتشر شدی در عمق ذهن زمان، تا ظلمات را برچینی و طومار تاریکی را در هم پیچی. آهنگ موزون قدمهایت میپیچد در عرش و ذرات کائنات را به سماعی عاشقانه بر میانگیزد که وجود تو شمع محفل عشاق است و خم ابرویت، محراب شیفتگان عشق.
خنکای امواج مهربانیات، تلاطم سرگردانی دنیا رابه ساحل آرامش و راحتی میکشاند.
ای وجودت نیاز بشر! تو پیش از اینها بودهای در علم خداوند؛ جاری و ازلی. تو پیش از خلقت آدم حضور داشتی؛ «نور بودی که میوزیدی و میچرخیدی در کائنات و افلاک و خاک و در گوش فرشتگان تسبیح خداوند میخواندی»، پیش از توفان نوح، سایه امن حضورت بر سر جهان گسترده بود. پیش از معجزه موسی، پیش از تولد مسیح، تو در علم خداوند، «حسین علیهالسلام » بودهای.
امروز، روز تجسّم آن نور است در هیئت یک انسان.
و تو نازل میشوی بر عالم.
و فرمانت همهگیر میشود و کرامتت همه وقت.
و عالم یکپارچه دیوانه تو.
امروز روز آفرینش توست؛ روز حلول بیکرانگیات در پیکری مطهر، روز میلاد شکوه تو.
ای حلقه گشمده آل کسا! با آمدنت، انسان تکمیل شد. در طریق تو، گل، پروانه و شمع، جان میگیرند.
در طریق تو مهربانی، حرف اوّل را میزند.
در طریق تو، معرفت، شروع راه است.
در طریق تو، عشقبازی الهی است.
ای تلاقیِ دو نور آسمانی، مادر نور، پدر نور، نور علی نور! تو جذبهای از پرتو جمال خداوندی، تو تلاقی دو اقیانوس، عاطفه و مهربانی. نامت، راحتی جان عالم است.
کنگرههای عرش به ذکر نام تو آرام میگیرند.
روح ناآرامی جهان را، جز کشتی امن و مهربان وجود تو، چه کس به ساحل نجات خواهد رساند؟
ظلمات جهل و نادانی بشر را جز نور ذات مقدّست چه کس خواهد شکافت؟
ای حسن مطلع تمام ترانهها! ای دلنشینتر از همه عاشقانهها! حسین علیهالسلام »!
کرامت محض! از راه میرسی و خوان محبّت را بر افلاک و خاک میگسترانی و هستی و آنچه در دل هستی است بر سفره مهربانیات حلقه میزنند.
تو میرسی و از تو امامت، بلند میشود. تو میرسی و دنیا یکسره از تو لبریز میشود.
میرسی و تا آخرالزمان، میمانی. و دنیا همچنان دیوانه و شیفته نام تو.
دامن دامن باران
کوچه پسکوچههای مدینه امروز دوباره عطرآگین شده است.
بوی بهشت میوزد از خانه علی علیهالسلام .
بوی بهار میآید از دامان فاطمه علیهاالسلام .
بوی ریحانه هستی و گل سرسبد جوانان بهشت میآید از آغوش گرم پیامبر صلیاللهعلیهوآله !
حوریان، تمام شهر را آذین بستهاند با گل مریم.
عرشنشینان همه به یُمن آمدنش، میهمان علی و فاطمهاند.
فوج فوج ملائک میآیند و طواف میکنند گرد شمع وجود حسین علیهالسلام .
آسمان، سرشار از کرامت دستانش دامن دامن باران میتکاند بر سر شهر و پائیز با شنیدن صدای خندههایش، برای همیشه کوچ میکند از قلب پیامبر صلیاللهعلیهوآله !
آری! این حسین است.
سبب اتصال زمین و آسمان، کشتی نجات، سلطان عشق و سید جوانان اهل بهشت.
نزدیکتر بیا فُطرس!
نگاه کن به چشمان شکوهمند حسین علیهالسلام ! نگاه کن به کودکی که سرخترین حادثه تاریخ از قطرات خون او وام خواهد گرفت! نگاه کن به پاسخ تمام پرسشهای بیجواب!
بالهای شکستهات را بر گلبرگ وجود او بزن!
او مرهمِ زخم تمام بال و پرهای شکسته است.
اینک، شادمانه لبخند بزن که تو آزادشده حسینی!
بال بگشا و تا بیکرانهترین سمت آسمان پرواز کن، فُطرس!
بال بگشا و بشارت آمدنش را به تمام هستی بده و هر صبح و شام، بر او بر خاندان با کرامتش درود و سلام بفرست!
برگرفته از ماه نامه های ادبی