تحفه هند 2

از آنجا به ساختمان دارالشفاء آمديم که تبديل به عاشورخانه شده است. اينجا زمان قطب شاهي‌ها بيمارستان بوده است، اما اکنون مرکزي براي عزاداري شيعه‌هاست. ظاهرا بخشي از آن که در کنار آن واقع شده و چندان هم مشخص نيست مدرسه شده است. ساختمان بسيار کهنه و از قبيل همان ساختمان‌هايي قديمي است. در ابتداي حياط در سمت راست، کتب خانه جعفريه هست که بزرگترين کتابخانه عمومي شيعيان اين محل است. س
پنجشنبه، 17 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحفه هند 2
تحفه هند 2
تحفه هند 2

بناي دارالشفاء

از آنجا به ساختمان دارالشفاء آمديم که تبديل به عاشورخانه شده است. اينجا زمان قطب شاهي‌ها بيمارستان بوده است، اما اکنون مرکزي براي عزاداري شيعه‌هاست. ظاهرا بخشي از آن که در کنار آن واقع شده و چندان هم مشخص نيست مدرسه شده است. ساختمان بسيار کهنه و از قبيل همان ساختمان‌هايي قديمي است. در ابتداي حياط در سمت راست، کتب خانه جعفريه هست که بزرگترين کتابخانه عمومي شيعيان اين محل است. سمت راست حياط اتاق‌هايي است که به عنوان کلاس از آنها استفاده مي‌شود. روربرو هم عاشورخانه است که مردم دسته دسته به طرف آن رفته عَلَم‌ها را مي‌بوسند و گل آويزان مي‌کنند. در اينجا نخ‌هاي اين گلها را زنان و مردان به دست مي‌بندند و اين کاري است که هندوها هم با اين قبيل گلها که در معابدشان گذاشته مي‌شود انجام مي‌دهند. يکبار هم سر اين نخ‌ها و استفاده از آنها بين طلبه‌هاي قمي و بومي اختلاف شده است.
در حال حاضر دارالشفاء متولي قديمي دارد که از نسل همانهاست که زمان آصفجاهي‌ها متولي بوده‌اند. پيرمردي بود که عکسي هم با او گرفتيم. اوقاف شيعه وسني در اينجا مشترک است و از بين ده نفر اصلي، شيعه‌ها فقط يک نماينده دارند.
دولت آصف جاهي ظاهرا سني اما چنان که از آثار آنان به دست مي‌آيد باطنا شيعه بوده‌اند. کلاههاي آنان شبيه کلاه‌هاي امراي دولت عثماني بوده و با آنان هم ارتباط داشته‌اند.

عزاخانه زهرا

از همان جا به عزاخانه زهرا رفتيم. زهرا نام مادر عثمان علي خان يا نظام سابع است که دختر يک شيعه بوده و بزرگترين عزاخانه را به زيباترين شکل در حوالي هفتاد سال پيش ساخته است. اين عزاخانه فقط در همين محرم و صفر استفاده مي‌شود. وقتي وارد شديم پنج شش مأمور نظامي بودند که گفته شد چون چند سال قبل دزدي شده در اين ايام اينها را در اينجا مي‌گذارند. افراد اندکي رفت و آمد داشتند و مأموران کاري به آنان نداشتند. اينها وارد شده مستقيم به سمت پيشاني ساختمان رفت وسائل عاشورخانه را مي‌بوسيدند و مي‌رفتند. بناي بسيار زيبايي است. يک سالن بزرگ که طبقه دوم اطراف آن که زيرش هم خالي و صحن مسجد است، براي نشستن زنان طراحي شده و با مشبک‌هاي چوبي زيبا زينت داده شده است. در اطراف ديوارها هم آثاري از شعر و نقاشي به نمايش گذاشته شده که کسي به آنها توجه ندارد و از بس قديمي شده رو به پوسيدگي است. اشعاري از عثمان علي خان يا ديگران در تهنيت عروسي دختر نظام يا مسائل ديگر. چندين نقاشي از کعبه در اينجا وجود دارد که همگي عالي و قديمي است. حتي يک تصوير کهنه هم شايد از اواخر قرن نوزدهم از مسجد الحرام هست. جمع آوري اين اسناد خودش يک کتاب است که همه را به ديوار نصب کرده‌اند.
در ميان آنها شعري از نظام بود به مناسبت ولادت حضرت عيسي‌(ع) و در واقع کريسميس که بيت اولش اين بود:
از آمدن بهار نويدي شنيده است
هر مرغ بوستان ز قفس هم پريده است
يک شعر هم از سيد کاظم حسين عابدي براي تهنيت عروسي مشهدي بيگم دختر نظام به ديوار بود آغازش اين بيت:
لله الـحـمد کـه آمـده روز سعيد
هست بهر شيخ و شاب امروز عيد
در اين وقت که ساعت نزديک يازده يعني وقت تعطيلي رستورانها بود به رستوراني رفته غذايي خورديم. در فاصله بازگشت، از مسجدي رد شديم که آقاي مجاهد گفت اين متعلق به اخباري‌هاست. در اين باره که پرس و جو کردم. معلوم شد از دو دهه قبل گروهي که از بيرون، يعني در واقع از ايران هدايت مي‌شوند جريان اخباري اينجا را هدايت مي‌کنند. دوستان ما گفتند که اينها از شيخيه هستند اما چون در اينجا از دو گروه شيعه به نام اصولي و اخباري شيعه ياد شده از اين نام استفاده مي‌کنند تا مشکلي پيش نيايد. ميان اين جماعت و روحانيون اينجا درگيري بوده و حتي يک بار کار به کشته شدن رهبري اين اخباري‌ها و متقابلا چند نفر از جناح مقابل رسيده است. سيد رياض الدين حيدر رئيس اينها بوده که مخالفانش عليه او فعاليت زيادي کردند و او از اينجا رفت و دو سال بعد هم مرد. پسرش هم کشته شد که در عوض او سه نفر کشته شدند. الان پسر ديگر او در حيدرآباد منبر مي‌رود که من هم يک شب صداي او را شنيدم. کسي در ايران به نام .... از آنان حمايت مي‌کند که شيخي است و چون اينجا از فرقه‌هاي شيعه به نام اخباري و اصولي ياد شده با سوء استفاده از اين اسم خود را اخباري مي‌نامند. اينها تفويضي هستند و نسبت به ولايت حساسيت دارند و حدود پنج شش سال قبل گروهي را هم پياده از حيدرآباد به کربلا بردند که همان شخص هزينه آنان را در مسير ايران تأمين کرد. در اين باره بايد تحقيق بيشتري بشود.
در حيدرآباد گروهي هم آقاخاني هستند که آقاي مجاهد تعداد آنان را هشتاد هزار نفر مي‌گفت. البته اين جماعت بيشتر در گجرات هستند، اما هند به صورتي است که در غالب شهرها ترکيبي از طوائف مذهبي در آنها حضور دارد
ساعت حوالي دوازده شنبه شب بود که آقاي قرائي من را به هتل رساند و رفت. اين مطالب را صبح يکشنبه 16 بهمن بعد از نماز تا حوالي ساعت هشت و نيم نوشتم.
قرار بود امروز را به موزه سالار جنگ برويم. ساعت 9 من حوالي موزه رفتم که تا ساعت ده خبري از آقاي قرائي نشد. ظاهرا من بايد به ايشان زنگ مي‌زدم. تلفن زدم که تازه قرار يک ساعت بعد را گذاشتيم. من هم قدم زنان در اين فاصله تا چهار منار آمدم. در مسير به همان ساختمان بزرگي رسيدم که پيش از اين هم اشاره کردم که وقف مدينه منوره است. چندي پيش يک ايراني از بالاي آن به پايين افتاده است که قبرش را هم در دايره ميرمؤمن ديديم و فاميلش جوکار بود.
در اين وقت صبح، زن‌ها مشغول تميز کردن خيابانها بودند. با اندکي تحقيق معلوم شد که زنان کار رفتگري خيابانها را از صبح بسيار زود آغاز مي‌کنند. آنان با جاروهاي کوچک و در حالي که به اجبار بايد خميده کار کنند مشغول جارو کردن تمام حاشيه خيابان بودند.
در مسير حرکت به سمت چهار منار و اندکي بعد از ساختمان وقف مدينه در اين طرف خيابان، يک عاشورخانه ديدم به نام عاشورخانه نعل مبارک. از دروازه آن وارد راهروي بدون سقف شدم. بعد از بيست سي قدم به فضاي بازي رسيدم که دو قبر ديده مي‌شد و دري ديگر که به حياط اصلي عاشورخانه باز مي‌شد و بالاي آن صلوات کبير بود. سنگ روي يکي از قبرها هم که به حالت ايستاده بود صلواتيه داشت. داخل حياط شدم. در گوشه اي از آن رواقي بود که عاشورخانه در آنجا بود. دو مأمور پليس هم در آنجا نگهباني مي‌دادند. کنار آن هم بساطي براي فروش وسائل مذهبي براي همين ايام بود که اشياء متنوعي بود. احساس کردم هر لحظه خانواده‌ها به اينجا رفت و آمد مي‌کنند و تبرک کرده باز مي‌گردند. نگهباني از اينجا شايد به خاطر طلاهايي باشد که در علم‌ها بکار رفته است.
بعد از آن تا چهار منار رفتم. روز تعطيل است و در غيبت مغازه‌ها، بيشتر بساط‌هاي خياباني از هر قماش پهن است. جالب است که در تمام اطراف چهار منار در هر گوشه بساط پهن است و انگار نه انگار که اينجا يک اثر تاريخي برجسته است. تصور کنيد مثل اين که اطراف ميدان آزادي و وسط آن، همه دست فروشي، آن هم تنيده در هم باشد.

ديدار از موزه سالار جنگ

به خياباني که موزه در آن بود بازگشتم. اين جا زمين بازي بچه‌ها بوده و تقريبا پشت محله شيعه نشين دارالشفاء است که به موزه سالار جنگ تبديل شده است. سه سالار جنگ هست که مقصود از صاحب اين موزه، سومي است که سال 1949 يک سال پس از سقوط حيدرآباد مرده است. وي وزير دولت آصفجاهي بوده و به اشياء تاريخي علاقه بسياري داشته و اين موزه حاصل زحمات طولاني اين وزير شيعه است.
به تناسب برخي نسخه‌ها يا خط‌هايي که در اين موزه بود عرض مي‌کنم که اصولا به لحاظ زبان فارسي ترکيه و هند دو بال براي ايران هستند و در هر دو نقطه ادبيات فارسي رونقي چشمگير داشته و البته در اينجا که تا دهه هفتاد قرن نوزدهم زبان فارسي زبان رسمي دربار آصفجاهي بوده است.
با گرفتن بليط وارد موزه شديم. 10 روپيه براي هندي‌ها و 150 روپيه براي خارجي‌ها مي‌گيرند. يک بخش ديگر مربوط به جواهرات است که آنجا 50 و 500 است. وارد موزه شديم. روز تعطيل بود و جمعيت بسيار زيادي به موزه آمده بودند که بخش عمده آنان اطفال مدارس و تورهاي هندي بودند که از شهرهاي ديگر مي‌آيند. بخش‌هاي متنوع موزه، شامل تاريخچه سالار جنگ و تصاوير و سوابق او که جالب توجه بود، بخش مجسمه‌ها و نقاشي‌ها اعم از هندي و اروپايي، بخش مجسمه‌هاي هندوها و خدايان آنان، بخش تفنگها و شمشيرها و مبلها و ظروف فلزي و کارهاي دستي ساخته شده از عاج از هر منطقه اي همه و همه زيبا و ديدني بود. اما شايد کيف من به ديدن بخشي از نسخ خطي کتابخانه سالار جنگ بود که اصل آن هم در همين ساختمان است و بايد يکبار ديگر براي ديدن آن بياييم. در ميان نسخه‌ها ديوان ظل الله سلطان محمد قطب شاه بود که به شماره 404 ادبيات قسمت نظم ثبت شده است. نخستين بيت آن چنين بود:
يا رب که برتري تو ز وصف لسان ما
پنهان شده ز شرم زبان در دهان ما
در قسمت نعت پيامبر‌(ص) هم اين بيت آمده است:
مصطفي و مرتضي چون نيستند از هم جدا
نعت و مدح هر دو شه را مي‌کنم با هم ادا
به هر حال موزه بسيار قشنگ و ديدني بود که از ساعت 11 تا 2 در آنجا گشتيم.
در اين وقت براي خواندن نماز ظهر و عصر به عبادت خانه حسيني آمديم که يکي از مراکز عزاداري شيعه است. بعد از نماز به ساختمان دربار حسيني رفتيم. اينجا مرکزي است براي ايرانيان مقيم حيدرآباد که جمع آنان يک هزار و پانصد نفر است. تمام خانواده‌ها يزدي هستند و تنها يک خانواده شيرازي و دو خانواده اصفهاني در بين آنهاست. آقايي که اصفهاني بود و 57 ساله گفت تا به حال ايران نيامده است. بقيه هم لهجه فارسي شان بين يزدي و اردوست. اما بچه‌هاي کوچک آنها هم که در کوچه بودند فارسي حرف مي‌زدند. زن‌ها هم برخي چادر ايراني داشتند.
حدود شصت هفتاد ديگ در آشپزخانه پشت اين حسينيه بود که آماده براي پختن حليم براي صبح عاشورا بود که تا ساعت هفت صبح به مردم مي‌دهند و هزاران نفر در آن روز حليم مي‌خورند. اين بنا در سال 1336 وقف شده و تاکنون توسط انجمن اتحاد ايرانيان دکن اداره شده و روي وقفنامه سنگي آن آمده بود که در نبود انجمن آنجا در اختيار جامعه اثني عشري تبعه دولت ايران بايد اداره شود. اين جماعت از ميان خودشان زن مي‌گيرند و دخترانشان را هم به خودشان مي‌دهند. چند ساختمان مسکوني هم کنار دربار حسيني بود که ايراني‌ها مقيم آنجا بودند. جاي ديگر هم نوشتم که عمده کار اينها رستوران داري است.
سپس به طرف چهار منار رفته به سمت بازاري که به مسجد چوک منتهي مي‌شود رفتيم. بازار شلوغي است و حوالي مسجد، مرغ و خروس زنده و پرندگان مخصوصا طوطي و چيزهاي ديگر خريد و فروش مي‌شود و بسيار بسيار کثيف و آلوده است. قرار بود به يک کتابفروشي که آثار چاپي قديمي دارد برويم که بسته بود. يک مغازه کثيف ديگر بود که آثاري به فارسي و اردو داشت و چند کتاب تاريخي از او خريداري کرديم آن هم بعد از آن که مقدار زيادي کتاب پاره شده فارسي را ملاحظه کرديم که ارزشي نداشت.
عمده آلودگي اين حوالي همين اتوريکشاها هستند که در دهلي آنها را گازي کرده‌اند اما اينجا هنوز با نفت و بنزين و اين قبيل چيزهاست و بسيار دودزا و آلوده کننده است. با اين حال اتوريکشاهاي اينجا ظاهرش تميز تر است.
عصري سري هم به منزل داماد آقاي قرائي زديم که تنها خود و همسرش اينجا هستند و بچه‌ها در اروپا و امريکايند. اين سرنوشت بسياري از خانواده‌هاي فرهيخته در اينجاست. در آنجا روزنامه سياست را که در حيدرآباد به شکل گسترده چاپ مي‌شود ملاحظه کرديم. دو ستون اخبار مربوط به مجالس عزا را در نقاط مختلف حيدرآباد داشت. همچنين خبر يک برنامه عزاي تلويزيوني را که آقاي کلب صادق از منبريهاي لکنهو اجرا مي‌کند. روز قبل هم روزنامه شبيه اين اخبار را داشت که آن را از روزنامه جدا کردم. در روزنامه سياست 3 فوريه خبري هم در باره دزدي علم‌ها از عزاخانه زهرا زده بود که پيش از اين به آن اشاره کردم.

اما نمونه برخي از اين اخبار

محرم صبح 5/7 بجي عاشورخانه حسن سبز قبا، نورخان بازار مقرر هي ـ سيد ذوالفقار رضوي اور سيد حسن عباس‌هاشم عابدي مراثي پيش کرين هي.
حيدرآباد 4 فبروري مجلس عزا سالانه 7 محرم 10 بجي به مقام نورين کوچه کروي صاحب منعقد هوگي ـ مولانا سيد محمد صادق روضوي بيان کرين گي.
جلسه شهادت امام حسين: داکتر مير وجاهت علي کي به موجب سالانه جلسه شهادت امام حسين 5 فيبروري بروز اتوار 11 بجي دن اطاه مدرسه باب العلم انوار محمدي پوليس کالوني بهادر پوره مين زير نگراني حضرت مولانا حافظ حمد عبدالله قريشي ازهري (نائب شيخ الجامعه نظاميه خطيب مکه مسجد) مقرر هي.
(مورد اخير قطعا مربوط به سني‌هاست که آنان هم در اين ايام مجالس روضه فراوان دارند.)
مجلس عزاء 4 محرم ايک بجي دن بمقام محمود گلشن مدينه کامپلکس نورخان بازار مقرر هي.

اما تبليغ يک برنامه تلويزيوني در روزنامه سياست

پروگرام صدايي کربلا: حيدرآباد 2 فيبروري : پروگرام صدايي کربلا مين آج مولانا کلب صادق صاحب قبل فضائل و مصائب شهزادي عون و محمد بيان کرين گي. جناب حسن فراز سلام پيش گرين گي. انجمن عون و محمد نوحه پيش کري گي.
صدها نمونه از اين دست تبليغ در باره مراسم روضه خواني در منازل و عاشورخانه را در مطبوعات اين روزها مي‌توان ملاحظه کرد.
اين روزها وقتي در محلات شيعه نشين مي‌رويم در گوشه و کنار خيابان‌ها چادرهايي زده شده و سبيل نذر آب است و نوار گذاشته شده است. تقريبا مثل ايام نيمه شعبان در قم است که بچه‌هاي هر کوچه براي خود دم و دستگاهي برپا مي‌کنند جز اين که اينجا رنگ عزا و محرم دارد.
از کنار خانه اي گذشتيم که بالاي آن نوشته شده بود: بارگاه امام علي عليه السلام. در باز بود و ما وارد شديم. يک عاشورخانه بود. تلقي من آن بود که اينجا منزلي است که در اين ايام به عاشورخانه تبديل شده است. تعدادي علم در گوشه اي از خانه بود و مردي هم نشسته بود. ديگران هم گويي براي زيارت امامزاده اي مي‌آيند و مي‌روند و تبرک مي‌کنند يعني علم‌ها را مي‌بوسند يا گل آورده آويزان مي‌کنند. اين گلها واقعي هستند و چند گل معمولا با نخ به يکديگر متصل شده است.

بارگاه حسيني يا مرکز ايرانيان مقيم حيدرآباد

چند بار در اين گزارش در باره ايرانيان يزدي مقيم حيدرآباد سخن گفتم. امروز که به بارگاه حسيني رفتيم گفتند: امشب از ساعت 5/7 تا 9 روضه هست و مجلس هم از طرف سرکنسولگري ايران است. ساعت هفت و نيم بعد از آن که در يک کافي نت اخبار ايران را ديدم به روضه رفتيم. سيدي تازه منبر رفته بود به اسم لقمان که اردو سخنراني مي‌کرد. اوائل کمتر حرارت داشت اما حرارتش بيشتر و بيشتر شد. آنچه فهميدم راجع به حضرت ادريس و غيبت او سخن مي‌گفت. بيش از يک ساعت صحبت کرد و بعد پايين آمد. مرثيه خواني به سبک ايراني شروع شد. قدري مانديم و آمديم.
در کوچه ديگري در همان نزديکي، ساختماني به عنوان يادگار حسيني ديديم که مخصوص زنان شيعه اين منطقه است و سابقه پنجاه شصت ساله دارد «انجمن نسوان برکات عزا» آن را اداره مي‌کند. از آقاي مجاهد که در اين وقت به ما پيوسته بود در باره آن پرسيديم، معلوم شد که خاله بزرگ ايشان آنجا را اداره مي‌کند. يک جلسه زنانه است که کارهاي نذري انجام مي‌دهند. از جمله نذر صلوات و نذر يا علي مدد و نذر لعنت بر حرمله که اينجا «حاء» را با ضمه و «م» را با فتحه تلفظ مي‌کنند. در اينجا برنامه خواندن زيارت عاشورا به سبک ايران که روزانه هست وجود ندارد. اما اعمال روز عاشورا بر طبق آنچه رسيده در چند مرکز اقامه مي‌شود. يادگار حسيني هم ساختمان مخصوص به خود را دارد و از طريق همين نذري‌ها اداره مي‌شود.

عاشورخانه‌هاي معروف

اما ماجراي عاشورخانه‌ها چنين است که از زمان قطب شاهيان و تشيع آنان، با محوريت سوگواري امام حسين‌(ع) طرح درست شدن حسينيه با اسم عاشورخانه مطرح شده و از آن زمان اين مراکز وجود داشته است. باني عاشورخانه هم گويا مير مؤمن بوده است. در اينجا نامي از امامباره (امام بارگاه!) که در نقاط ديگر هند بوده، وجود ندارد. کاربرد کلمه حسينيه هم به تازگي آغاز شده است. اما کهن ترين کلمه در اين باره، همين عاشورخانه است.
عاشورخانه ساختمان بزرگ يا کوچکي است که در ايام محرم، علم‌هايي که برخي بسيار قديمي است و طي ساليان دراز در آنجا مورد استفاده بوده، به قول خودشان در آنها ايستاده مي‌کنند. اين عَلَمها شبيه علامت ايران، اما به صورت ثابت در گوشه اي گذاشته شده و اطراف آنها با گل و غيره آذين بندي مي‌شود و مردم براي زيارت آن به عاشورخانه مي‌آيند.
به علاوه در اين ايام دو ماهه بلکه دو ماه و هشت روزه، مراسم روضه در بيشتر عاشورخانه‌هاي بزرگ برگزار مي‌شود. گاهي هم برنامه اي نيست. بسياري از اين عاشورخانه‌ها قديمي و برخي هم جديد است. به جز کلمه عاشورخانه اخيرا کلمات ديگري هم در اين باره رايج شده که ذيلا به برخي اشاره مي‌کنم. اما يک نام قديمي تر هم الاوه است که معناي درست آن را درنيافتم. معروفترين آنها علاوه بي بي است که علم آن مشهورترين علم است که روز عاشورا آن را بلند کرده در مسيري حرکت مي‌دهند. در اينجا تعدادي از معروفترين عاشورخانه‌ها را که پيش از اين هم به برخي اشاره کرده ام ياد مي‌کنم:
عزاخانه زهرا که از مادر عثمان علي خان يعني نظام هفتم آخرين سلطان آصفجاهيان حيدرآباد بوده و ساختمان بزرگي است.
پادشاهي عاشورخانه که شرحي در باره اش خواهم داد.
عاشورخانه نعل مبارک
الاوه بي بي (روز عاشورا علم از اينجا حرکت مي‌کند) (الاوه شايد از الو کردن شعله‌هاي آتش باشد)
الاوه سر طوق مبارک (همان بناي دارالشفاء که البته نام دارالشفاء براي بيمارستان به کار مي‌رفته است).
عاشورخانه حضرت قاسم
دربار حسيني که از ايرانيان است.
يادگار حسيني که از زنان شيعه حيدرآبادي است.
بيت قائم (که از خوجه‌هاست)
حسيني علم (که همين نام، روي محله هم گذاشته شده است).
عبادت خانه حسيني (که آقاي علمدار موسوي رئيس هيئت مديره آن و آقاي مجاهد هم عضو آن است) اين ساختمان حدود يک صد سال پيش درست شده اما نام مسجد يا حسينيه ندارد. در وقف آن آمده است که براي عزا و جشن ولادت ائمه و نماز درست شده است. کلمه عبادت خانه در جاي ديگري استفاده نشده است. آقاي مجاهد گفت که بعد از قطب شاهيان که شيعه در حيدرآباد محدود شد مخصوصا نام مسجد و غيره نمي گذاشت که توسط ديگران تصرف نشود. بسياري از مساجد شيعيان طي آن دوره در اختيار سنيان بود که يکي هم مسجدي است که درست برابر ساختمان دارالشفاء در آن سوي زمين بزرگي است که حالا شيعيان آن زمين را ميدان الغدير مي‌گويند. اين مسجد اکنون در اختيار سني‌هاست و برخي از راه دور براي اقامه نماز به آنجا مي‌آيند تا در اين محله شيعه نشين، جاي پايي داشته باشند.
بارگاه حضرت ابوالفضل‌(ع) اين بنا در مجموعه ساختمان زندگي سالار جنگ بوده که معمولا اين مجموعه ساختمان‌هاي امرا را به نام ديوري مي‌گفتند. بعد از آن که مقام حضرت عباس در گلکنده آباد شده، آن بارگاه اندکي از رونق افتاده و گويا علاقه مردم به بناي گلکنده بيشتر شده و تصور آن است که مقام به آنجا منتقل شده است. اين بارگاه توسط سيد نور الحسن جعفري که حوالي يک سال پيش مرحوم شده تأسيس شد و يک عاشورخانه است و هر روز صبح در اين ايام مراسم عزا در آنجا برقرار است. در طول سال هم قبل از ظهر برنامه اي دارد که مردم از آنجا به نماز جمعه اي که در نزديکي همان محل اقامه مي‌شود مي‌روند. اين بارگاه در محله همايون نگر است.
بارگاه علي که يک خانه بود و تبديل به عاشور خانه شده است.
بارگاه حسيني در بازار نور الامرا که در حال حاضر به نام بازار نور خان مشهور است و يک زمين بود. مردم آن را گرفته به حسينيه تبديل کردند و دولت هم اعتراضي نکرد.
عاشورخانه مير عثمان علي خان در مجموعه قصر خلوت که به نوعي عاشورخانه داخل قصر خلوت است.
الاوه يتيمان که در محله دبيره پوره است و يک عاشورخانه است.
عاشورخانه عنايت جنگ
و تعداد فراوان ديگر. از اين‌ها که بگذريم مساجد فراواني هست که در برخي نماز جماعت اقامه مي‌شود. نيز بيفزايم که به گفته يکي از دوستان در حيدرآباد با رعايت فاصله حدود هفت نماز جمعه توسط شيعيان اقامه مي‌شود.

فهرستي از محلات شيعه نشين

به مناسبت، فهرستي هم از محلات شيعه نشين حيدرآباد که تقريبا همگي در کنار هم هستند و برخي هم دورتر مي‌پردازم:
دارالشفاء که محله مرکزي است و بقيه تقريبا در حوالي و اطراف آن است.
نورخان بازار
پوراني هولي (فتح‌هاء و کسره لام). (پوراني يعني قديمي).
مَندي (با فتح ميم) مير عالم (مندي يعني بازار سبزيجات).
کُتله (با ضمه کاف) عالي جاه
ايراني گَلي (با فتح گاف)
ياقوت پوره
دبيره پوره
بال سَتي (با فتح سين؛ اسم شخصي است) کهيت (به معناي مزرعه)
دريچه ماتا (ماتا يعني مادر).
گالي قبر (گالي به معناي سياه. و گويا سنگ قبر سياهي آنجا بوده و اکنون مسجد طهماسب هم همانجاست).
لنگر حوض که محله کوچک آن به اسم‌هاشم نگر شيعي است و مسجد الغدير هم همانجاست.
محله کوه مولي علي‌(ع) که بعداً درباره‌اش صحبت خواهم کرد.
در مجموع تصور بر اين است که در حيدرآباد با نزديک به هفت ميليون جمعيت بيش از يک صد هزار نفر شيعه وجود دارد. اينجا از قديم مرکز تشيع بوده و طي دوره‌هاي فشار از نفوذ شيعه کاسته شده است. حيدرآباد از چهار صد سال پيش تاکنون مراسم سوگواري را برگزار مي‌کرده و از آثار دوره صفوي هم اين مطالب را مي‌شود دريافت. از جمله اشاراتي که در رحله ابن معصوم شيرازي (م 1120) هست. اين رحله در مجله المورد مجلد هشتم، شماره دوم ص 137 به بعد چاپ شده است. نام اصلي اين رحله «سلوۀ الغريب و اسوۀ الاديب» است. گاه گفته مي‌شود که در کل اين ايالت بيش از ده هزار عاشورخانه بوده که گرچه اثبات وجود آنها دشوار است اما روشن است که عدد فراوان بوده و در حال حاضر هم بسياري از آنها فعال است.
مجالس عزا در نقاط ديگر حيدرآباد هم توسط سني‌ها و گاه هندوها اداره مي‌شود که بيشتر آنها با خواندن اشعار مرثيه است نه اين که کسي منبر برود.
در اينجا سني‌ها دو گروه هستند: اهل سنت و جماعت و وهابي‌ها که سخت با هم اختلاف دارند. يک اختلاف فرعي که اينجا خيلي مشکل براي آنها درست کرده اين است که آيا اعتقادي به فاتحه خواندن براي اموات دارند يا نه. مثلا يک زن شيعه که در خانه‌هاي آنان کار مي‌کند گفته بود که از من مي‌پرسند که به فاتحه خواني اعتقاد داري يا نه؟ اگر بگويم دارم، اجازه کار کردن به من مي‌دهند. معمولا همين اهل سنت و جماعت هستند که مراسم عزا هم برگزار مي‌کنند.
شب را يک ساعتي با آقاي مجاهد و قرائي صحبت کرديم و سپس من به هتل آمدم. ساختماني که برابر عبادت خانه حسيني هست مورد استفاده جوانان شيعه براي تربيت نسل جديد آنهاست که کتابخانه و سالن سخنراني و کلاس‌هاي کامپيوتر و تقويتي دارد و معمولا افرادي که از زاغه نشينان هستند و جز يک اتاق ويران جايي براي مطالعه ندارند به آنجا آورده شده و امکاناتي در اختيارشان گذاشته مي‌شود.
تفاوت آشکاري ميان پوشش شيعيان با سنيان نيست. فقط در باره زن‌ها اشاره کردم که در اينجا شماري حجاب دارند که نوع آن هم بيشتر پس از انقلاب اسلامي بوده است. در گذشته زنان شيعه از خانه‌ها کمتر خارج مي‌شدند و زماني هم که اتو ريکشاها آمده، پرده داشته و با همان وضعي که در خانه بودند در درون آنها جاي گرفته اين طرف و آن طرف مي‌رفتند. پوشش به معناي حجاب براي آنها در بيرون منزل معنايي نداشته است. پس از آن که رفت و آمد بيرون منزل بيشتر شده بسياري بدون حجاب رفت و آمد کرده‌اند. اين در حالي است که عموما يعني همين خانواده‌هايي هم که اهل حجاب نيستند، اهل نماز و روزه هستند.
پوشش جوانان هم همان طور که گفتم ساده است. معمولا يک شلوار و يک پيراهن که نزديک به صددرصد آنان، پيراهن را روي شلوار انداخته‌اند.
به لحاظ جسمي هم اينجا افراد عموما ضعيف و با بدن‌هاي لاغر هستند و افراد چاق غير طبيعي به ندرت ديده مي‌شود نه در بين زنان و نه مردان.
رنگ صورت هم سياه چردگي است که البته شدت و ضعف دارد و گاه افراد سفيد به سبک ايراني‌ها ديده مي‌شوند.
اين جا مثل ايران موتور سوار فراوان است و من در سفرها کمتر جايي را در موتور سواري از اين جا به ايران شبيه يافتم. فراوان و بي قاعده در خيابانها در حال حرکت هستند. گاه کلاه ايمني دارند و گاه ندارند.
در باره گسترش فرهنگ بت پرستي در حيدرآباد پديده ديگري هم ديديم. در وسط بند حسين ساغر يا همان پشت سد که درياچه اي است مجسمه اي بزرگ از بودا گذاشته‌اند. درست است که بوديسم غير از هندوئيسم است اما به هر حال تلاش براي رواج بت پرستي کاملا آشکار است. در خيابان حاشيه آن هم مجسمه‌هاي فراواني از چهرهاي ناشناخته هندو در وسط خيابان نصب کرده‌اند.
روز دوشنبه اول صبح عازم کوه مولي علي عليه السلام شديم. در راه از مسيري که دو طرف آن ساختمان‌هاي دانشگاه عثمانيه است گذشتيم. مؤسس اين دانشگاه مير عثمان علي خان يا آصفجاه هفتم است و اين دانشگاه اکنون بيش از نود سال سابقه دارد.
در راه در باره مدارس علميه شيعه در حيدرآباد پرسيديم. چهار مدرسه هست. مدرسه المهدي با رياست حيدر ظفرياب، مدرسه المرتضي از آقاي رضاآقا، مدرسه امام رضا از سيد ابراهيم جزائري، و مدرسه اي ديگر از علي حيدر فرشته که نام مدرسه را نمي دانستند. اينها کمکهايي از ايران دريافت مي‌کنند و طلبه‌هاي اندکي هم دارند، اما روشن است که درس خواندن در اينجا چندان جدي نيست.

کوه زيباي مولا علي‌(ع)

به کوه مولي علي رسيديم که بايد قدمت اعتبار آن به اين نام به زمان قطب شاهيان برسد. گفته‌اند که زمان ابراهيم قلي قطب شاه، يک خواجه درباري وي با نام ياقوت خواب ديد که مردي عرب نزد وي آمد و گفت امير المؤمنين‌(ع) تو را مي‌خواهد. ياقوت به دنبالش رفت تا به کوهي رسيد و آنجا بدون آن که سخني بگويد برابر امام ايستاد. صبح روز بعد ياقوت به اين محل آمد و در آنجا رواقي ساخت که ياقوت سرا معروف شد. سلطان هم مسجدي کنار آن ساخت که به مسجد سلطاني شهرت يافت.
به هر حال، ساختمان‌هاي متعددي از پايين کوه تا بالاي آن قرار دارد. کوه زيبايي است و مي‌تواند تفرجگاه جالبي باشد. همان پايين، صداي روضه خواني نواري در ضبط صوت بود مي‌آمد و کنارش بناي کوچکي بود که در آن عاشورخانه درست کرده بودند. يعني عجالتا به اعتبار محرم علم‌ها را بر پا کرده بودند.
از پايين کوه تا بالا پله‌هاي خوبي طراحي شده که شمار آن به 500 عدد مي‌رسد و رفتن را آسان کرده و در آن واحد چندين نفر مي‌توانند بالا بروند زيرا پله‌ها عريض ساخته شده است. به جز خوابي که گفته آمد، بعدها خواب‌هاي ديگري هم ضميمه شده و حتي برخي در هوشياري ادعاي ديدن امام را در اينجا کرده‌اند.
بايد عرض کنم که پيش از رسيدن به کوه مولي علي سمت چپ جايي هم به عنوان قدمگاه رسول‌(ص) هست که آن هم در بالاي کوه است و از دور ديديم که بنايي دارد.
نيمي از راه را که رفتيم چند بنا بود که ابتدا تصور مي‌شد آخر کار است. اين بنا گنبد داشت. اما معلوم شد که بعد از سي قدم بايد دوباره از پله‌هايي بالا رفت. هر از چندي بنايي بود تا به نقطة بالاي بالاي کوه برسيم و بناي اصلي را بيابيم.
در سيزدهم رجب که روز ولادت امام علي‌(ع) هست شيعيان و سنيان به طور گسترده به اينجا مي‌آيند. حتي هندوها هم مي‌آيند. جالب است که در بالا ترين نقطه، بنايي بود که يک زن هندو باني آن شده بود و کتيبه اش چنين بود:
باني مکان کوه شريف چندابي بنت راجکنور بائي 1235.
در اين بناها عاشورخانه برپا بود که قاعدتا به اعتبار ايام محرم سرپا شده است. اما قسمت اصلي بنا يک امامزاده بدون ضريح است که اطراف ديوارها همه آينه کاري‌هاي ريز مانند برخي از حرم‌هاي ايران شده است. علمهاي زيبايي هم در بالاي آن جا نصب شده بود. آقاي قرائي گفت که جاي دستي هم روي سنگي هست که فعلا در پشت اين علمهاست و بعد از محرم قابل ديدن است.
يک سنگ آب مانندي هم که گفتند بيشتر براي شيريني استفاده مي‌شود در بيرون اين ساختمان بود که تاريخ 1253 روي آن حک شده بود. در داخل بنا هم اشعار فارسي بر اطراف ديوار بود. تقريبا تمام اين بنا را از بالا تا پايين کوه، به همان رنگي که قبلا شرح آن گذشت، زده بودند. منطقه هم تميز بود و نشان از آن داشت که به آن رسيدگي مي‌شود. رنگ مزبور را براي محرم زده بودند.
بعد از ساعتي از کوه پايين آمديم. در پايين قبرستاني بود که باز بود. اين قبرستان متعلق به شيعيان است. داخل شديم. مزاري که بنايي روي آن بود مربوط به موسي خان بود با اين شعر و تاريخ:
دولت مير موسي خان شهيد در بهشت اوراست عيش زيب و زين
گفت‌هاتف با ولايت سال او داخـــل آمـد از شـهـيـدان با حسين
سال 1189.
در اينجا قبرستان‌هاي خصوصي را هاراوار مي‌نامند.

دايرة المعارف العثمانيه

اکنون که نزديک ظهر مي‌شد مي‌بايست به سمت دايرۀ المعارف العثمانيه مي‌رفتيم. اين عثمانيه مربوط به عثمان علي خان آصف جاه هفتم آخرين حاکم اين منطقه پيش از تصرف آن توسط حکومت مرکزي هند است.
ابتدا به بخش عربي دانشکده زبان‌هاي خارجي رفتيم. مسؤول بخش عربي آقاي دکتر محسن عثماني الندوي بود که به راحتي عربي را صبحت مي‌کرد. وي صميمانه با ما همکاري کرد. ابتدا ما را به دايرۀ المعارف العثمانيه برد. در آنجا يک پيرمرد با نام اعظمي با چند دستيار مشغول کار بودند. اين مرکز صدها کتاب تصحيح و منتشر کرده که با کارهاي آن آشنا بودم. نيم ساعتي با آنها گفتگو کرديم و يادي از کتابهاي قديمي آنان مثل المنمق و المحبر و تذکرۀ الحفاظ و غيره کرديم. خوشحال شدند. بعد از آن آقاي ندوي ما را به انستيتو مطالعات شرقي برد که نسخه‌هاي خطي آنجاست. کاتولوگ آن هنوز چاپ نشده بود. مروري کردم. خاطرم بود که آقاي مرعشي در سفرنامه هندش به نسخه اي در باره تاريخ نيشابوري در اينجا اشاره کرده بود. در بخش رجال کتابي با نام تاريخ نيشابوري ديديم از علي‌بن زکريا نيشابوري. نمي دانم همان بوده است يا نه. اما اين کتاب تاريخ نيشابور نبود و مثل کتابهاي رجال، در باره جرح و تعديل شماري از رجال صحبت کرده بود و جزء دوم تاريخ علي‌بن زکريا نيشابوري بود. شايد مقصود ايشان کتاب ديگري بوده است.
از آنجا درآمديم و براي خوردن غذا به سلف سرويس دانشگاه رفتيم و غذايي خورديم. از آنجا بيرون آمده در فکر بليط افتادم که متأسفانه امکان تصميم گيري براي تغيير آن نبود. عجالتا مي‌ماند تا فکري بکنم.

علل عدم پويايي جامعة شيعه حيدرآباد

در اين ميان با دوستان در باره سامان دهي به شيعيان صحبت شد. بايد چند نکته را يادآور شد.
حيدرآباد زماني محل زندگي بزرگان شيعه بوده و شيعيان عموما افرادي فرهيخته و فرهنگي بوده‌اند اما امروزه اينجا يکي از ضعيف ترين گروه‌ها شيعيان هستند. اين ضعف نه تنها در آموزش و پرورش بلکه در نقش سياسي آنها هم هست، زيرا هيچ تشکل سياسي ندارند. روشن است که يک صدهزار نفر شيعه مي‌توانند نقشي در تحولات بر عهده داشته باشند اما وضعيت آنان به گونه اي است که حتي بسياري شان در انتخابات هم شرکت نمي کنند. نکته ديگر آن است که همان طور که گذشت، بسياري از فرهيختگان از حيدرآباد مهاجرت کرده و عمدتا به اروپا و امريکا رفته‌اند. اين درست است که آنان تشيع را همراه خود برده و هر کجا هستند عموما از حيث مذهبي فعالند اما اينجا از وجود آنان بي بهره مانده و اين مشکلي را در مجموع براي اين جامعه فراهم کرده است.
مشکل ديگر آداب و رسوم شگفتي است که برجاي مانده و جامعه شيعه را به مقدار زيادي تبديل به يک فرقه محدود کرده و آنان را منزوي ساخته است. اين در حالي است که در اينجا زمينه وحدت با مسلمانان بسيار جدي است و منهاي وهابي‌ها، شيعيان به راحتي مي‌توانند براي ايفاي نقش جدي تر وارد گفتگو و مراوده با جامعه مسلمان شوند. اگر اين حس اسلامي ضميمه شود مي‌تواند از هر جهت براي احياي اسلام در هند اهميت داشته باشد.
امروز در حالي که همه دنياي اسلام به خاطر کاريکاتور چاپ شده در دانمارک اعتراض مي‌کند هند ساکت است و فقط در برخي از نقاط مخالفت‌هايي ديده مي‌شود. حتي در افغانستان اوضاع بهتر از اينجاست. به علاوه در اينجا خطر گسترش فرهنگ هندوئيسم جدي است و مسلمانان در تنگنا هستند و همياري دو گروه مي‌تواند آنان را در وضعيت بهتري قرار دهد. البته روشن است که سنيان چندان نيازي به اين تعداد شيعه احساس نمي کنند اما همين برداشت هم از سوي آنان غلط است. در عين حال، رفتارهاي شگفت برخي از شيعيان راه را بر اين امر مي‌بندند و آنان را در دايره خود محدود مي‌کند.
يک مسأله اساسي آن است که يک عالم درجه اول شيعي در اينجا نيست. عالمي که به لحاظ علمي و عقلي بتواند جامعه متفرق شيعه را رهبري کند. اينجا محل سوء استفاده اشخاص شده و از طرف ديگر فقر موجود در آن هم زمينه را براي عدم رشد جدي علم و دانش مذهبي فراهم کرده است. در گذشته، مردماني از بزرگان شهري مي‌آمدند و از مرجع تقليد خود در نجف مي‌خواستند مجتهدي از شاگردانش را براي آنان بفرستد و او هم چنين مي‌کرد. اما مع الاسف آن احساس هم از بين رفته است.
مشکل ديگر طلبه‌هاي هندي هستند که در قم تحصيل مي‌کنند و بسياري فقط چند سالي مي‌آيند و نامي يدک مي‌کشند و در اينجا صرفا روضه خواني مي‌کنند. در اين باره بايد تدابير جدي تر انديشيده شده و دانسته شود که مشکل چيست و چرا طلا ب هندي طي چند دهه اخير نتوانستند عالمي برجسته ميان خود داشته باشند که بتواند به اين اوضاع سر و ساماني بدهد. پيداست که اگر چنين شخصي هم پيدا شود بدون حمايت مراجع نمي تواند کاري از پيش ببرد.
يک مشکل ديگر نبودن آمار درست از شيعيان در هر شهر و ايالت است که راه را براي برنامه ريزي مي‌بندد. اگر دستگاه رهبري درستي بود امکان حتي ثبت نام اين صد هزار شيعه يا بيشتر وجود داشت و مي‌توانست مناطق آنان را کاملا مشخص کرده و حتي کمک‌هاي لازم به خانواده‌هاي بي بضاعت صورت گيرد يا از جوانان درس خوان آنان حمايت شود تا بتوانند در آينده سرمايه اي براي جامعه شيعه در اين منطقه باشند.
عصري قدري استراحت کردم و نماز مغرب و عشا را خوانده منتظر آمدن آقاي قرائي شدم. ايشان زنگ زد که نيم ساعتي ديرتر مي‌آيد. ساعت هفت و چهل دقيقه بود که ايشان آمد و با هم به سراغ محله شيعه نشين براي شرکت در مجالس عزا رفتيم تا از نزديک با آن آشنا شويم.

بيت قائم‌(ع) خوجه‌ها

نخستين جايي که در نظر داشتيم بيت قائم‌(ع) بود که حسينيه اي است متعلق به خوجه‌ها. اين جماعت منظم تر از ديگران هستند. فکر مي‌کنم اندکي پيش از ساعت هشت منبري بالا رفته بود و بيش از يک ساعت و ربع صحبت کرد. بحث او در فضائل امام علي‌(ع) و حديثي بود که سائل از امام علي‌(ع) مقامش را در مقايسه با انبيايي چون نوح و موسي و عيسي مي‌پرسد و دليل ترجيح امام در آن روايت. لحن سخنراني‌ها در اينجا يکسان است. به قدري خطابي است که اساسا در ايران براي خطباي خيلي پرسروصدا هم قابل تصور نيست. تنها دقايق اول آرام است اما به سرعت سخنراني داغ و داغ تر شده و با تحريک مردم که دست راست را بالا برده و واه واه مي‌کنند خطيب بيشتر و بيشتر اوج مي‌گيرد و هر از چند دقيقه براي آرامش آخر کلامش صلوات خبر مي‌کند يا اگر نکند مردم وظيفه شان را مي‌دانند. شيخ بعد از آن که مفصل سخن گفت عمامه را برداشت و روضه مفصلي هم خواند. در اينجا منبري کار مداحان روضه خوان ما را انجام مي‌دهد. ديگران فقط دسته جمعي پيش از منبر قدري مرثيه مي‌خوانند و پس از خطيب هم سينه زني است اما اين که مداح روضه بخواند در اينجا رسم نيست. ما پس از سخنراني احساس کرديم همه بيرون رفتند اما ما و جمعي مانديم تا سينه بزنيم. ناگهان دريافتيم که همه به قصد خوردن شام در حياط بيت القائم هستند. ما هم رفتيم تا از جماعت عقب نمانيم. قدري برنج در ظرفي ريختند و روي آن هم چيزي ترشي مانند ريختند و خورديم که به رغم فلفلي بودن، چسبيد.

گزارش يک منبر در عاشورخانه عنايت جنگ

از آنجا که بيرون آمديم احساس کرديم خيابان واقعا شلوغ است و عموما هم عزادارن بودند. تاکنون دسته يا به اصطلاح خودشان ماتم نديده ام. سر راه وارد حسينيه ديگري شديم که خانه مرحوم عنايت جنگ از امراي دولت قديم بوده و در حال حاضر فرزندانش در خارج از کشور هستند. آقاي قرائي گفت که يکبار پسر او به قم آمد و من از شما خواستم وقت براي او جهت ديدار آقاي شهرستاني گرفته شود تا اجازه خرج يک سوم سهم را براي همين ساختمان بگيرد. اين خانه را پدر براي روضه خواني و عزاداري وقف کرده است. لدي الورود يک نفر، دستمال‌هاي کوچک قشنگي را ميان واردين توزيع مي‌کرد که براي پاک کردن اشک چشم بود.
ساختمان حياطي دارد و رواقي با ستونها و سقف‌هاي محرابي مثل اين که آدم در حيات مسجد النبي داخل رواق جلو را نظاره مي‌کند. در يک طرف هم اتاق‌هايي هست. وارد شديم. يک روحاني پيرمرد سيد تازه به منبر رفته بود و مشغول خواندن کاغذهايي بود که جلسات عزاداري را در اين گوشه و آن گوشه معرفي مي‌کرد. معلوم شد که آقاي رضا آقا است. وي سپس شروع به صحبت کرد و با اين که هنوز تند و تيز نشده بود هر از چند دقيقه يک نفر بر مي‌خواست و فرياد مي‌زد: نعره حيدري، همه مي‌گفتند يا علي. باز مي‌گفت نعره خيبري و مجددا مردم چنين مي‌کردند، مجددا نعره صفدري و باز پاسخ مردم. چهارمين بار صلوات خبر مي‌کرد. وقتي او تمام مي‌کرد يک پيرمرد کنار منبر نشسته بود تازه با صداي بلند اما کش دار يک نعره حيدري ديگر مي‌گفت و مردم جواب مي‌دادند.
خطيب بعد از يک خطبه طولاني عربي که با آواز خواند، بيش از يک ساعت و ربع صحبت کرد. وقتي در خطبه اسم حيدر آمد همه صلوات فرستادند. بعد هم که اسم علي‌بن ابي طالب آمد هردم همان طور که نشسته بودند سر و گردن را اندکي پايين آوردند. گاهي مطالب وي را مي‌فهميدم و گاه مي‌پرسيدم. جمعيت به تدريج زيادتر شد تا اين که تقريبا اين خانه پر شد و شايد حوالي پانصد تا هفتصد نفر بودند. مطالب تلفيقي از داستان و مطلب بود. در اوائل گفت که بهتر است از فضائل بگويد نه مسائل، چون در آن وقت چند نفر بيشتر نمي مانند. از منبر رفتن خود در لندن گفت که از او خواسته بودند مسأله بگويد. و او مسائل مربوط به حقوق زن را گفته بود و اين که کسي حق ندارد به زن دستور بدهد. بعد از پنجاه دقيقه کسي برخاسته و گفته بود که امشب روابط ما را با زنانمان خراب کردي و با ما دعوا مي‌کنند. من گفتم: بله شما دستور ندهيد اما با پليز درخواست آب کنيد. در اين وقت جمعيت خنديدند. شايد تا اواخر سخنراني مطالبي مي‌گفت که خيلي‌ها مي‌خنديدند و براي شب هشتم محرم بسيار زشت بود. قدري راجع به حجاب گفت و اظهار کرد که نبايد زن جوري پوشيده بيايد که کانه يک خيمه در خيابان در حال حرکت است. همان حجاب که در مکه و حج هست کافي است.
بعد سراغ حروف مقطعه قرآن آمد و اين که هر کس آنها را بداند هر کاري مي‌کند آن وقت اين مثال را زد: رئيس جمهور امريکا هرکجا مي‌رود يک دستگاه دارد که به اين طرف و آن طرف دستور مي‌دهد، سيد کائنات هم همين طور هست که اين حروف را مي‌داند و مي‌تواند به همه چيز دستور بدهد. بعد داستان آمدن زلزله در مدينه را گفت که همين طور ساختمانها مي‌لرزيد. مردم سراغ علي‌بن ابي طالب آمدند. حضرت لباس و عبا و ردا پوشيد آمد بيرون و به زلزله گفت آرام باشد! يکبار هم کسي براي تمسخر بچه اش را در تابوت خواباند و نزد امام علي آمد که بر او نماز بخوان. وقتي نماز تمام شد همه خنديدند. اما در تابوت که باز شد معلوم شد بچه مرده است. بعد مادرش آمد و گفت من شما را انکار نمي کنم دوباره حضرت بچه را زنده کرد. وقتي رضا آقا اين مطالب را مي‌گفت و با حرارت مي‌گفت مردم دست راست را بالا برده واه واه مي‌کردند. و هر از چند دقيقه نعره حيدري و بعد صلوات و باز ادامه سخن. در عين حال مردم سراپا گوش بودند و با فريادهاي او از خود واکنش نشان مي‌دادند. قدري هم در باره خوشبو بودن پيغمبر و انتقال آن به علي عليه السلام هم سخن گفت. بعد هم روضه طولاني خواند و چون امشب متعلق به حضرت قاسم بود يک روضه مفصل خوانده شد و گفت که جسد قاسم قطعه قطعه شد و امام آن را نزد جسد حبيب‌بن مظاهر گذاشت که به او بگويد دامادش هم کشته شده است. در اين جلسه، چند روحاني جوان هم شرکت کردند.
اين روضه خواني يعني بخش آخر سخنراني که به معناي واقعي کلمه روضه خواني است، آن قدر طولاني است که تقريبا جمعيت را از روضه خواندن اشباع مي‌کند و بعدش اگر هم برنامه ادامه پيدا کند سينه زني است. اگر هم مراسمي دوباره شروع بشود که امکانش هست و فکر مي‌کنم مثلا باني ديگري است، دوباره از مرثيه سرايي شروع شده به خطيب و سپس نوحه سينه زني ختم مي‌شود. اينها سه رکن اساسي هستند. سلام که آن هم مشتمل بر اشعاري مخصوص است پيش از مرثيه اجرا مي‌شود.
طولاني صبحت کردن و اين قدر فرياد زدن بايد امکان منبر رفتن بيش از دو مورد را از اينها بگيرد اما ظاهرا بيش از اين‌ها سخنراني مي‌کنند و ساعت يک و نيم بعد از نيمه شب هم در حسينيه اي ديديم که سخنراني برقرا ر است.
واقعا گزارش اين جلسات بدون تصويرو فيلم امکانپذير نيست و با نوشتن نمي توان دقيقا وصف کرد که در آنها چه مي‌گذرد. به علاوه بايد متن کاملا يک سخنراني را نوشت تا فضاي مطالبي که اينجا گفته مي‌شود و البته شبيه آن با تفاوت‌هايي در برخي از نقاط ايران هم هست به دست آيد.

روضه خوانان

حقيقت آن است که شيعيان اينجا همان شيعيان ايران هستند و تفاوت زيادي با علويان ترکيه دارند. اين جا روزگاري فقه و عقل حاکم بوده اما به دليل بيسوادي روضه خوانان و تحکم آنها بر همه تبليغات ديني، به تدريج اوضاع افراطي تر شده است. اين افراط البته سابقه اش زياد و نفوذش هم عميق است و روضه خوانان در اينجا قادر هستند هر کسي که مثلا عليه عَلَم يعني مظهر تشيع سخن بگويد، به راحتي خانه نشين کنند.
پيش از انقلاب سيد علي نقي نقوي که کتاب «شهيد انسانيت» را نوشت، چون گفته بود که شب عاشورا آب بوده که حضرت فرمودند با آن غسل کنيد يا براي خوردن نگاه داريد، او را خانه نشين کردند و حتي با اين که اين مطالب را در چاپ‌هاي بعدي حذف کرد باز افاقه نکرد. دوست ما گفت که وي به حيدرآباد مي‌آمد و کسي او را دعوت مي‌کرد ولي پاي منبر او حداکثر بيست بيست و پنج نفر مي‌آمدند. پسر اين عالم اکنون در لکنهو است و کتابهايي به فارسي هم دارد که دو جلد در باره ملي گرايي است که بيست سال پيش در ايران گويا توسط انتشارات امير کبير چاپ شد. شايد از موارد منحصري باشد که فردي از اين نواحي است و فارسي را به آن خوبي و رواني مثل خود ايراني‌ها مي‌نويسد.
ساعت از ده گذشته بود. با ماشين عازم خانه آقاي مجاهد حسين شديم که نبود و تلفن زديم، قرار شد دقايقي بعد بيايد. قدم زنان به ميدان نزديک آنجا رفتيم و در آن سمت به خياباني ديگر. دو مورد هيزم فراوان وسط يک کوچه و جايي هم وسط خيابان بود. يک جا را آتش زده بودند. حدس زديم که براي حرکت کردن از روي آتش است. در قهوه خانه اي چايي خورده برگشتيم. کوچه برابر خانه آقاي مجاهد که حسينية حسنَيْنن هم کنارش است و منبري بالا بود، آتش همچنان شعله ور بود. ايشان گفت که اينها که طبل مي‌زنند و قصد عبور از آتش را دارند، سني هستند و عاشورخانه آنها را از قبل مي‌شناسد که سني اند.
کسي که بالاي منبر حسينية حسنين سخنراني مي‌کرد، جواني بود که بسيار با حرارت صحبت مي‌کرد. بلندگو هم به طرز وحشتناکي بلند بود. معلوم مي‌شود فرزند يکي از روحانيون معروف اينجاست که ماهي درس در ايران و گويا مشهد خوانده و بازگشته است. به قدري اين لحن تند و خطابي و با جملات هم قرينه همراه بود که وصف آن براي من مقدور نيست. مي‌گفت اينهايي که عليه نخ هستند (يعني نخ‌هاي گل که به علمها در عاشورخانه‌ها آويزان مي‌کنند و براي تبرک نخ را دور مچ مي‌بندند؛ چيزي که ابتدا در دهلي و بعد ا آگره در مورد هندوها به فراواني ديديم و نمي دانم کداميک از ديگري گرفته‌اند) اينها شياطين هستند. جملات وي تک تک معنا دار بود اما گويا براي وي هيچ لزومي نداشت که بحثي را دنبال کند. او گفت که شيعه اثنا عشري آن است که مرتب يا علي يا علي يا علي بگويد و الا شيعه نيست. و باز مي‌گفت: عليه فاطمه نباشيد؛ عليه عزا نباشيد. و پيدا بود که اشاره اش به برخي از مخالفت‌هايي است که جوانان ابراز مي‌کنند. وي گفت که امام حسين آخرين لحظه دو کلمه در زبانش بود: آه تشنگي! آه عباس!
قبلا هم گفته شد که اين روضه خوانان طلبه‌هايي را که از قم مي‌آيند تحويل نمي گيرند و اعتباري براي آنان قائل نبوده و حتي عقايد آنها را هم ضعيف مي‌دانند.

راه رفتن از روي آتش

به تدريج مسأله آتشي که در کوچه روبرو بود حساس تر شد و افراد زيادي جمع شدند. براي من فرصتي بود تا مراسم حرکت از روي آتش را ببينم. چوبها که سوخت و تبديل به ذغال شد، دو نفر در کنار آن يک مستطيل يک و نيم متري در دو سه متر را خاک پهن کرده و ذغالها را روي آن به قطر دست کم سه چهار سانت پهن کردند.
بعد طبال‌ها آمدند و شروع به زدن طبل کردند. ظاهرا قرار بود چند نفر که حداکثر پنج نفر بودند روي آنها راه بروند. يکي هم پيرمرد بسيار لاغري بود. اما جواني نسبتا تنومند جدي‌تر به نظر مي‌آمد. ابتدا ظرفهاي آب فراواني آوردند و روي سر آنان ريختند. قاعدتا مقصودشان اين بود که غسل مي‌کنند. شايد هم دليل ديگري مثلا خنک کردن داشت. به تدريج حال و هواي آنها عوض شد به طوري که آن جوان تنومند را چند نفر گرفته بودند. با نواخته شدن طبل‌ها حرکت آغاز شد و چندين بار طي حدود ده دقيقه روي آتش به راحتي راه رفتند. در ميان کار عَلَمي را هم که پارچه‌اي روي آن کشيده شده بود در دست گرفته و گاه با هم طول اين آتش را طي کرده به اين طرف و آن طرف مي‌رفتند. مي‌شود گفت که اينها در حال و هواي خاصي بودند و اصلا توجهي به اطراف خود نداشتند. من خواستم عکس بگيرم اما به خاطر شلوغي ممکن نبود. سه دقيقه هم فيلم گرفتم که آن هم به دليل تاريکي و شب چندان مناسب در نيامد. تجربه جالبي بود و گفتند که حتي هندوها هم در اين ايام در روستاها اين قبيل مراسم را دارند. با اين حال آقاي قرائي گفت که فقط يکبار در بچگي شاهد آن بوده است و آقاي مجاهد هم گفت که اين را تا به حال نديده بوده است.

عاشورخانه اَلاوه بي بي

در اين وقت قرار بود از عاشورخانه الاوه بي بي که علم اصلي که روز عاشورا از صبح تا شب حرکت داده مي‌شود و دسته‌هاي ماتم در اطرافش هستند ديدن کنيم. ساختمان زيبايي بود و جمعيت اکنون که ساعت از يک بعد از نيمه شب گذشته بود مشغول سينه زني بودند. وارد حياط شديم. يک حوضچه بسيار بلند که چيزي شبيه عود در آن روشن کرده بودند در وسط حياط بود. ظاهرا همين را الاوه مي‌گويند. بعد عاشورخانه رو به رو بود. اين يکي از معروفترين عاشورخانه‌هاي اينجاست که البته در مساحت به بزرگي برخي از عاشورخانه‌هاي ديگر نبود. عَلَم اينجا بسيار بزرگ و به احتمال تزئينات طلا فراوان داشت. مردم از زن و مرد دسته دسته وارد شده به سراغ علم رفته تبرک کرده مي‌بوسند و باز مي‌گردند.
از آن جا بيرون آمديم. حسينيه‌هاي تازه ديديم که نشان مي‌دهد سال به سال به تناسب جمعيت اين سوگواري‌ها زياد مي‌شود.

پادشاهي عاشورخانه

ساعت يک و نيم از شب گذشته بود که به سمت پادشاهي عاشورخانه رفتيم. از دري بسيار بزرگ و قديمي وارد محوطه حياط شديم که ظاهرش کاروانسرا مانند بود. عاشورخانه بزرگ روبرو در رواقي با سقف بلند بود و علم‌هاي زيادي در گوشه و کنار آن بود و بخش اصلي پر از علم بود. جمعيت به صف و به آرامي از اولين علم از سمت چپ شروع کرده دست روي پارچه‌ها و علم‌ها کشيده و به روبرو مي‌رسيدند و کار را ادامه داده تا آخرين علم که زيارت مي‌شد و بيرون مي‌آمدند.
طبق پارچه نوشته اي که در آنجا زده بودند اين عاشورخانه در سال 1003 همزمان با تأسيس حيدرآباد درست شده بود اما بعد از سقوط گلکنده توسط مغولان اينجا تبديل به گاري خانه آنها شده است. بعدها درسال 1178 در روزگار حکومت نواب ميرنظام علي خان بهادر (آصف جاه دوم) شخصي به نام مير نوازش علي که شاعر و تخلصش شيدا و منصبش مير سامان بوده دوباره آنجا را به صورت عاشورخانه در مي‌آورد و علم مبارک را در آن ايستاده کرده و سلسله مجالس عزا و ماتم را شروع کرده که تا به امروز برقرار است. در حال حاضر مير عباس علي موسوي که از نوادگان همان مير نوازش است متولي آن محل است و اين پارچه نوشته هم از اوست.
از آنجا که بيرون آمديم، خيابانها را ديدم که‌اندک اندک خلوت شده است. دسته اي از زنان پاي برهنه بودند و معلوم شد که بسياري از مردم اينجا، از هفتم به بعد با پاي برهنه حرکت مي‌کنند.
در کنار خيابان هم کساني خوابيده بودند که اين مسأله در هند بسيار عادي است. در اينجا طبقه فقير واقعا گسترده هستند و گدايي هم بيداد مي‌کند. با اين حال مردم اينجا قانع و آرام هستند و به همين دليل، اين فقر مشکل سياسي پديد نمي آورد.
روز سه شنبه تا قريب ظهر در هتل بودم. بعد از آن بيرون آمديم. هدف ما گذر از کوچه پس کوچه‌هاي محلات شيعه نشين و بازديد از برخي از عاشورخانه‌ها بود. مرکزي به نام عاشورخانه يادگار حسيني متعلق به زنان است که قبلا هم اشاره کرديم. زير تابلوي آن نوشته است: «زير انتظام انجمن نسوان برکات عزا». ساختمان مفصلي دارد و تابلوي ديگري هم با نام «مدرسه دينيات» به آن چسبانده شده است.
در آن جا سراغ منزل آقاي دکتر صادق نقوي را گرفتيم. خواب بود و با زنگ ما بيدار شد. وارد منزل شديم. که عبارت از دو اتاق سر هم با مقداري کتاب بود. ايشان استاد دانشگاه عثمانيه و همزمان سيد و نويسنده و محقق و روضه خوان است. البته لباس روحاني به تن ندارد و در اينجا روضه خواني لزوما لباس روحاني نمي خواهد. آقاي نقوي گفت که در ششم اکتبر سال 1936 در حيدرآباد متولد شده است.
ايشان چندين کتاب در باره تاريخچه عزاداري در حيدرآباد و سابقه تاريخي اين شهر و دولت قطب شاهي دارد.
يک کتاب وي «نقش آفاقي‌ها در پادشاهي قطب شاهيان و عادل شاهيان» است. اصطلاح آفاقي به ايراني‌هايي گفته مي‌شود که در آن دوره با اهداف مختلف به اين سرزمين آمدند.
کتاب ديگر او «نقش مؤسسات ديني در دوره قطب شاهان» بود.
کتابي که يکي از دانشجويان به عنوان رساله دکتري در باره او نوشته نامش «دکتر صادق نقوي بحيثيت اديب و شاعر» است. نام اين دانشجو عاليه تسنيم است. کتاب ديگر آقاي نقوي «روابط ايران و دکن در دوره قطب شاهي» است.
کتاب ديگر آقاي نقوي «عاشورخانه‌هاي قطب شاهي در شهر حيدرآباد» است.
يک ديوان کوچک هم با نام «اشک صادق» دارد که سلام بر شهيدان است. رسم سلام در ابتداي مجالس و پيش از خواندن مرثيه است و در مرحله بعد از مرثيه روضه خواني و سپس سينه زني است. اين ادبيات، به سبک غزل اما در باره امام حسين‌(ع) است.
کتاب ديگر او در منقبت و عنوانش «عبادت صادق» است. کتاب ديگر او هم «روشن زاويه» که آن هم مجموعه غزلهاي آقاي نقوي است. ايشان گفت که چند بار به ايران آمده اما هيچ گاه دعوت علمي از او نشده است. در مجموع پنج دانشجوي دکتري غربي با وي پايان نامه گرفته‌اند که يکي در باره ذاکري در هند است با عنوان : The Pulpt of Tears. دانشجوي ديگري هم پايان نامه اش در باره حضرت قاسم است. يک دانشجو هم در باره قاضي نورالله، رساله اش را نوشته که مربوط به سه سال پيش است. دانشگاه عثمانيه هم در تقدير از ايشان دو جلد مجموعه مقالات منتشر و به ايشان تقديم کرده است. وي اهل منبر است و گفت که امشب هفت منبر خواهد داشت!
قرار شد به منزل پسر خاله آقاي قرائي رفته و حاضري بخوريم. پرسيدم: حاضري چه غذايي است؟ در عمل معلوم شد کباب و چيزهاي ديگر است و حاضري از اين بابت است که غذا را روي ميزي چيده‌اند و هر کس که وارد شود مي‌خورد و مي‌رود و باز افراد ديگر مي‌آيند و چند ساعتي غذا حاضر است.
آقاي امداد حيدر کاظمين، تقريبا هم سن و سال آقاي قرائي بود و داخل خانه اش يک عاشورخانه کوچک داشت، چيزي که در بسياري از خانه‌ها هست. با اين حال، تابلويي هم روي ديوار خانه با عنوان «عاشورخانه کاظمين» بود. وي گفت که چند پسر با نام‌هاي صفي و شجي و وصي و... دارد که يکي از آنها دوبار پياده به کربلا رفته است. البته دولت پاکستان اجازه پياده رفتن را نداد و گويا با ماشين يا قطار از آنجا عبور کردند. اين برنامه را اخباري‌ها تدارک ديده‌اند که رهبرشان رياض حيدر بود که سابقا از او ياد کرديم و روحاني ديگر حامي اين تفکر، روحي عبقاتي است که در حال حاضر درلکنهو است و همين باورها را دارد. نشريه مانندي هم با نام صحيفة وفا از او در خانه آقاي امداد حيدر ديدم.
اشياء و علم‌هاي موجود در عاشورخانه‌ها براي مردم بسيار محترم است. برخي از طبقات متوسط که به اروپا و امريکا مهاجرت کرده‌اند اين وسائل را به عاشورخانه‌ها مي‌دهند. اما برخي هم همراه خود برده‌اند و هر کجا هستند عاشورخانه کوچکي مرتب کرده‌اند که معمولا در همان ايام محرم سرپا مي‌شود و هر روز به آن سر زده آن را مي‌بويند و مي‌بوسند.
از پيش مقرر شده بود تا سه شنبه شب ساعت هفت براي عده اي از جوانان در دانشگاه جعفريه که اسمي براي يک مرکز فرهنگي است که البته ربطي به دانشگاه ندارد و فقط کارهاي فرهنگي و کتابخانه اي و خيريه اي مي‌کند سخنراني گفتم. ساعت هفت و نيم شروع شد. بنده، بند بند سخنراني کرده و آقاي مجاهد حسين هم ترجمه مي‌کرد. بعد هم سؤال و جواب شد و مجموعاً جلسة خوبي بود.
صبح چهارشنبه 19 بهمن که تاسوعا بود براي زيارت بارگاه حضرت ابوالفضل(ع) که در قلعه گلکنده است حرکت کردم. قصدم آن بود که يک بار ديگر قلعه را ببينم. گردشي کرده و پياده عازم بارگاه حضرت عباس شدم و ساعتي در آنجا نشسته مشغول نماز شدم. پيش از آن دو ساعتي هم باز قلعه زيباي گلکنده را ملاحظه کردم. در بارگاه حضرت ابوالفضل اشعاري از ديوان عثمان نظام هفتم به در و ديوار است که برخي از قبلا نوشتم و اما برخي ديگر:
بهر مسلم تو نگر اي عثمان کربلا قبله و هم جايي هست.
و ديگر:
در غم ابن علي من چه بگويم عثمان قلب و هم ديده نگر کرد چه ماتم هر دو
و ديگر:
اي‌شاه(شان)کربلا همه جانم فداي توست فرقم نگر که خاک ره باد پاي توست
و ديگر:
شاه است حسين، پادشاه است حسين دين است حسين، دين پناه است حسين
سـر داد نـه داد دست در دست يزيد حـقـا که بـنـاي لا الـه اسـت حـسـين
قريب ظهري سر به بازار زديم و از آنجا ساعت دو و نيم با آقاي قرائي براي ديدن کتابخانه سالار جنگ قرار ملاقات گذاشتيم. دولت آصفجاهي به امراي فراوانش مي‌نازد که بسياري هم اهل ادب و فرهنگ بوده‌اند. اما اين دولت در دوره اخير دو شخصيت بزرگ داشته است که يکي خود نظام هفتم است و ديگري سالار جنگ سوم که موزه از آن اوست. اين دولت که در اوج قدرت انگليسي‌ها در هند بر حيدرآباد فرمانروايي داشته با آنان دمخور بوده و توانسته است براي سالها دوام بياورد و در آرامش و سکون، براي حيدرآباد حيثيتي به لحاظ فرهنگي تدارک ببيند که نمونه اش همين دانشگاه و ساختمان‌هاي زيباي برجاي مانده از آن روزگار و کتابخانه سالار جنگ و آصفيه و بيمارستان طب سنتي و دانشگاه عثمانيه و دائرة المعارف العثمانيه و غيره است.
وارد کتابخانه شديم. در اينجا قريب 4762 نسخه خطي فارسي 1300 نسخه به زبان اردو و 2620 نسخه به زبان عربي هست. فهرست نسخه‌ها را طلب کرديم. همان فهرست قديمي را که بالاي هر صفحه بزرگ نام کتابخانه سالار جنگ به خط خوش نوشته شده را آوردند. اين فهرست‌ها چاپ شده است. بخش سفرنامه و تاريخ را ملاحظه کردم و هدف اين بود که ببينم آيا سفرنامه حج فارسي هست يا نه. کتابي به فارسي يافتم به اسم جواهر التاريخ از محمد باقر‌بن شريف الاصفهاني اصلا و المکي موطنا. اين کتاب به اکبرشاه تقديم شده و تاريخچه عمومي از شهر مکه است. مهم، ثلث آخر کتاب است که اشاراتي به نقش همايون و اکبرشاه در کمکهاي مالي به بازسازي حرمين دارد. يک کتاب سفرنامه حرمين چاپي هم که از يک صد و بيست سال پيش بود طلب کردم. از نسخه خطي سي دي و از نسخه چاپي کپي به من دادند. البته براي کپي قدري طول کشيد. همه اين کارها را آقاي احمد علي از کارمندان شيعه موزه و کتابخانه که گويا منصبش حافظ موزه است، انجام داد. وي 31 سال است که در موزه فعاليت مي‌کند. توصيه ما را به او آقاي احترام علي خان خواهر زاده سالار جنگ کرده بود که خود عضو هيئت مديره موزه است.
در همان جا، کامل مردي بود که خود را دکتر اعلم معرفي کرد و گفت که دکتراي زبان فارسي دارد و در عثمانيه تدريس مي‌کند. وي گفت که شش دانشجوي فوق ليسانس در اين رشته در آنجا هست و البته برخي از دانشگاه‌هاي ديگر مثل دانشگاه مرکزي حيدرآباد و نظام کالج هم رشته زبان فارسي دارند. وي گفت که از گروه مهدويون است. اينان پيروان سيد محمد جونپوري از فرزندان امام کاظم‌(ع) و از مهاجرين ايراني به هند در قرن دهم است که ادعاي مهدويت کرد. مهدويون معتقدند که مهدي آمده و رفته است. وي گفت که حدود يک صدهزار پيرو براي وي در حيدرآباد و بنگلور و گجرات هست. از سيد محمد جونپوري کتابي نمانده اما کلمات قصار فراواني در دست است. آقاي اعلم گفت که اينها شش يا هفت امامي هستند و وي پايان نامه اش را در باره همين جماعت نوشته است. ظاهرا همه چيز دين را قبول دارند و در ضمن حنفي هستند. او گفت اينها يک فرقه صوفي هستند و رهبري به آن معنا ندارند و فقط مرشد دارند. بسياري از آنها در دوره اخير به شيکاگو مهاجرت کرده و آنجايند. اينان روز عاشورا به خانه يکديگر رفته از همديگر حلاليت مي‌طلبند و مي‌گويند اين سنت از امام حسين‌(ع) است. در وقت طلوع و غروب آفتاب هم سکوت مي‌کنند و فقط ذکر لا اله الا الله مي‌گويند. عزلت و ترک دنيا را اجباري مي‌دانند و فقط سيد محمد را مهدي دانسته و تعليمات او را همان تعليمات رسول الله‌(ص) مي‌دانند.
بالاخره نسخه‌ها آماده شد، آنها را گرفته و بيرون آمديم. پليس براي پارک نادرست ماشين ما اعتراض کرد که کار به خوبي و خوشي فيصله يافت.
اينجا شيعيان نسبت به کربلا احساسات عميقي از خود نشان مي‌دهند و در اين زمينه دست کم در برخي از کارها قابل مقايسه با جاهاي ديگر نيست. هرچند در ايران ما هم به خصوص در برخي از شهرها کارهاي شگفتي مي‌شود. براي مثال در اينجا اگر از اول محرم تا اربعين حسيني، کسي بميرد براي او فاتحه نگرفته و اين به احترام امام حسين‌(ع) است. مراسم فاتحه اين شخص بعد از محرم انجام مي‌شود. کساني در خانواده‌ها وجود دارند که در طول دو ماه محرم روي تخت نمي خوابند. غذاي پخته شده از گوشت نمي خورند. سرشان را شانه نمي کنند و حتي زر و زيور را کنار مي‌گذارند. يکبار به مادري که در مجلس عزا بود خبر دادند که پسرش درگذشته است. او از جايش تکان نخورد که مجلس عزا تمام شد و ميهمانان رفتند و بعد به سراغ فرزندش رفت.
ساعت حوالي شش و نيم بود که به طرف يک کهنه کتابفروش رفتيم که نامش عابد بافنّا و نام کتابفروشي اش حاذق و محيي است. چند نسخه خطي نفيس نشان داد که يکي تاريخ کشمير و بسيار مفصل بود. نسخه اي زيبا از ديوان حافظ و گلستان هم نشان داد. تعدادي کتاب چاپي اردو و فارسي ملاحظه کرده و بخشي را براي خريد جدا کرديم و بالاخره توافق کرده از او گرفتيم. مجموعه اي بسيار نفيس دارد. کتابفروشي او در انتهاي بازاري است که از طرف چهارمنار مي‌رود و دقيقا پشت مسجد چوک است. در وقت خروج دوربين را فراموش کرده و وقتي برگشتم سرجايش نبود. يک بچه هشت و نه ساله که آنجا کار مي‌کرد جايي پنهان کرده بود. آقايان عابد و قرائي تلاش کرده با زبان خوش او را وادار کردند که آورد. واقعا خوش حال شدم و اين را اثر خواندن چهارقل دانستم.
باز براي خوردن حاضري به منزل پسر خاله آقاي قرائي آمديم. در برگشت چشمم به عاشورخانة پنجة شاه ولايت افتاد که بيشتر به پنجه شاه معروف است و علم‌ها دارد. روبروي آن اين طرف خيابان، عاشورخانه ختم رُسُل است که نقشي هم در روز عاشورا در جريان انتقال علم بي بي دارد.
در واقع بزرگترين مراسم عاشورا برداشتن علم بي بي از آلاوه بي بي است که آن را سوار فيل کرده به سمت ياقوت پوره مي‌روند. از آنجا به گلزار حوض و سپس به طرف چهار منار حرکت مي‌دهند. دوباره آن را به سمت گلزار حوض مي‌آورند و از کنار پنجه شاه گذشته آن را وارد عاشورخانه ختم رسل مي‌کنند. بدين ترتيب بي بي نزد پدر مي‌رود. سپس آن را به سمت دارالشفاء آورده از کنار عزاخانه زهرا عبور داده از گالي قبر عبور مي‌دهند و در مسجدي در حاشيه رودخانة موسي که به مسجد الهي معروف است مي‌گذارند و آنجا با نهادن علم در حوض مسجد آن را خنک مي‌کنند. علم بي بي همه اش از طلاست و در وقت حرکت مأموران از آن مراقبت سخت مي‌کنند. اصل آن از حيات بخشي بيگم است و در اطراف آن هم جواهرات ديگري آويزان است. البته تعدادي علم ديگري هم که در الاوه بي بي هست پشت سر آن حرکت مي‌کند. در طول مسير هم برخي از منازل، نذري‌ها خود را تقديم آن مي‌کنند. حرکت اين علم از ساعت يک آغاز شده و تا غروب ادامه مي‌يابد. در طول مسير بسياري از سني‌ها و هندوها هم به ديدن آن مي‌آيند در حالي که برخي لباس نو در تن دارند و فرياد و هلهله دارند. يکبار کسي در زمان نظام هفتم به او گفت بود که آيا اين مراسم شما را به ياد بازار شام نمي اندازد؟ همين امر سبب شد تا نظام از برخي از کارها مثل هورا کشيدن و غيره جلوگيري کند.
«عَلم نعل صاحب» هم شب عاشورا حرکت داده مي‌شود. اين علم از عاشورخانه نعل مبارک درآمده از طرف گلزار حوض رد شده به دارالشفاء آورده مي‌شود. اين انتقال مثل همان انتقال علم‌هايي است که در ايران است، اما علم‌هاي ايران مجموعه اي به هم پيوسته و سنگين است در حالي که اينها جزء جزء است. علم نعل صاحب را پس از آن از چتي بازار به محل اصلي اش بر مي‌گردانند.
گفته مي‌شود که قسمتي از نعل اسب امام حسين‌(ع) در اين نعل به کار رفته است.
در خانه اي که بوديم صداي مرثيه خواني زنان بلند بود و گريه‌ها در حدي بود که گويي جواني از آنان درگذشته است.
مجالس بسياري از روضه خواني‌ها دهها سال سابقه دارد. برخي متعلق به خانواده‌هايي بوده است که غالبا مهاجرت کرده و رفته‌اند. سابقه برگزاري برخي از اين مجالس به صد سال و حتي بيشتر مي‌رسد. طبعا بسياري از اين مجالس جنبة خانوادگي دارد.
روز عاشورا سراسر هند تعطيل است، اما اين تعطيلي غالبا مربوط به بازار نيست گرچه برخي از مغازه‌ها نيز تعطيل اند. تعطيلي مزبور اداري است درست همان طور که عيد فطر و قربان هم در اين کشور تعطيل است.
روز عاشورا اغلب اشخاص چيزي نمي خورند و به توصيه اي که در روايات آمده عمل کرده بعد از ظهر چيزي ميل مي‌کنند که از آن به نام افاق شکني ياد مي‌شود.
در اينجا هم مثل ايران اکثريت قريب به اتفاق مردم لباس مشکي دارند و روزهاي هفتم به بعد به خصوص تاسوعا و عاشورا، قريب به اتفاق جمعيت در کوچه و خيابان با پاي برهنه حرکت مي‌کنند.
در يکي از کوچه‌ها آقاي اسدعلي خان باجناق آقاي دکتر صادق نقوي را ديديم. وي در بين صحبت‌ها گفت که تا سال 1940 زبان فارسي شرط لازم براي مدرسه رفتن در حيدرآباد بود. يعني ممکن نبود کسي مدرسه برود و فارسي نداند.
در کنار عبادت خانه حسيني نگاهم به برخي از اطلاعيه‌هاي روضه خواني افتاد. معمولا اشخاصي که دعوت مي‌کنند با لقب احترام آميز «صاحب قبله» ياد مي‌کنند که صرفا جنبه احترام دارد و برخلاف تصور اوليه من ربطي به اين که حاجي باشند ندارد. براي روضه خوان هم نوشته بودند: سيد تقي رضا عابدي صاحب قبله و مستند فاضل قم. اين مستند به معناي آن بود که مدرک علمي از حوزه علميه قم دارد. به تدريج بحث اعتبار حوزه علميه قم در اينجا مطرح مي‌شود و اين را بايد به فال نيک گرفت تا به تدريج از نفوذ روضه خوان‌هاي معمولي کم شود.
امشب ديدم که داخل مسجد، تابوتي مزين هست. پرسيدم: چيست؟ معلوم شد در وقت روضه خواني در مسجد، آن را برداشته روي دست مي‌برند و سر بر آن نهاده گريه مي‌کنند و نوحه سرايي مي‌کنند.
امشب که شب عاشورا ست به قدري کوچه و خيابانها شلوغ است که حد و حصر ندارد. تقريبا عموم شيعيان در خيابان‌ها هستند. صداي منبر و مرثيه خواني و سينه زني هم از نقاط مختلف به گوش مي‌رسد. در اينجا نه تنها صداي افراد بلند است بلکه بلندگوها هم محشر است.
ظهر عاشورا دو مجلس بزرگ هست. يکي در اَلاوه سرطوق که قبلا دست آقاي اختر زيدي بوده و حالا دست رضاآقاست. و ديگري در ميدان بالستيک که آقاي اختر زيدي آن را اداره مي‌کند. آنجا را ديدم. دو چادر بسيار بزرگ زده‌اند و قرار است ظهر عاشورا منبر برود. لقب آقاي اختر زيدي که يکي از مشهورترين روضه خوانهاي اين جاست «آفتاب دين» است. لقب آقاي رضا آقا هم «سلطان العلماء» است. اينجا البته لقب مجاني است و انتخاب آن هم با ملاحت خاص زبان فارسي ـ اردويي است. مثلا در پايين اطلاعيه روضه خواني که بناست آدرس داده شود نوشته مي‌شود: چشم براه: .... که واقعا تعبير جالبي براي آدرس کسي است که روضه خواني در منزل او برقرار مي‌شود.
در اينجا از طبل و دهل خبري نيست و يک شب هم که براي روي آتش رفتن آن را ديدم گفتند که کار کار سني‌هاست و شيعيان رسم طبل و دهل ندارند. به اين ترتيب در اين زمينه، در مقابل ايراني‌ها کم مي‌آورند!
صبح عاشورا براي مراسم سينه زني به بارگاه حضرت ابوالفضل رفتيم. محل آن در کوچه است که برابر مدينه بيلدينگ قرار دارد. وقتي رسيديم يک مجلس روضه بود که اندکي بعد تمام شد و به تدريج دسته اي سينه زن آمدند. ابتدا قدري نشستند و بعد نوحه خواني شروع شد و مکان آنجا نسبتا پر شد. بارگاه حضرت ابوالفضل جزو جاهاي محترم است و مثلا مهاجرين حيدرآبادي در وقتي که براي سر زدن به حيدرآباد مي‌آيند الاوه سرطوق و کوه مولي علي و بارگاه حضرت ابوالفضل را زيارت مي‌کنند. حتي عروس و دامادها هم پيش از ازدواج اينجا آمده و دو رکعت نماز مي‌خوانند.
کم کم نوحه خواني شروع شد. نخستين بار پيرمردي را ديدم که سينه اش خونين شده است. دقت کردم ديدم چند تيغ لاي انگشتانش گذاشت و به سينه مي‌زند. خيلي سريع خون جاري شد. افراد ديگري هم به مرور وارد اين ميدان شدند و کم کم آن قدر زياد شد که کف زمين خونين شد. عده اي شروع به پاشيدن آب ـ گلاب کردند و در اينجا بود که ديگر خون به طول کامل در کف حيات بارگاه موج مي‌زد. بازوها خونين شد و اوضاع به حدي براي من غير قابل تحمل شد که ماندن را صلاح ندانسته به همراه آقاي قرائي از آنجا بيرون آمديم. ما بايد با پاي برهنه از روي خون‌ها مي‌گذشتيم. تمام نگراني از بيماري ايدز بود که کشور هند به عنوان دومين کشوري که درصد بالاي آلودگي را به طور سالانه دارد از آنجا در رنج است. همين طور هپاتيتB. به سرعت بيرون آمديم در حالي که همه اينها خون آلود بوده و خون‌ها به هم مي‌پاشيد. نمي دانم اين وضعيت از ديد کساني که آن فتاواي شگفت را مي‌دهند چه توجيهي دارد. بيرون که آمديم چندين نفر را دراز کش خوابانده بودند. با وضع غير بهداشتي آن محيط اصلا قابل تصور نيست که اين قبيل کارها چه نتايجي دارد. غالب کساني هم که اين کارها را انجام مي‌دادند جوان بودند. قمه زدن هم فراوان بود. از بچه‌هاي دو سه ساله بگير تا جوانان و پيرمرداني که پيشاني‌ها را بسته بودند و خون بيرون زده بود.
من در اين مجلس زنجير نديدم. اما گفتند که در بخش‌هاي بعدي زنجيرهايي هم که سر آنها تيغ‌هاي برنده است و شب عاشورا آنها را تيز مي‌کنند وجود دارد که پشت افراد را خونين مي‌کند. البته فيلم اينها را قبلا ديده‌ام. در آنجا هم يک نوار ويدئويي تحت عنوان «محرم در جنوب» دادند که از اين صحنه‌ها فراوان داشت. اين جمعيت خون آلود پشت سر علم بي بي هم حرکت مي‌کنند. در ميان جمعيت لخت نگاه کردم پيش از آن که دوباره سينه را زخمي کنند، آثار سال يا سالهاي قبل بود. زيرا روشن است که پاره شدن با تيغ جوش خوردن ناجور پوست و برآمدگي‌هايي دارد. گفتني است که بارگاه حضرت ابوالفضل در مجموعه بنايي است که متعلق به سالار جنگ و محل اقامت وي بوده است.
در اينجا توده مردم فوق العاده کم فرهنگ هستند و بسياري از افراد تحصيل کرده، اينجا را به قصد اروپا و امريکا ترک کرده‌اند. در واقع فقط افراد فقير و زحمتکش و کم فرهنگ مانده‌اند که اسير دست برخي از افراد منحرف هستند. زماني که فتواي نهي از قمه داده شد شخصي که رياست اخباري‌ها را داشت اعلام کرد که نه تنها مردان که زنان آنان هم قمه مي‌زنند. گفته شد که دو دخترش قمه زده در ريکشا نشسته و در محل گشتند تا همه ببينند. حتي کساني هم که عنوان نماينده برخي از مراجع را يدک مي‌کشند اعلام کردند که صدور چنين فتواي از مقام معظم رهبري ثابت نشده است! تا بدين ترتيب موقعيت خود را ميان مردم متزلزل نکنند.
بيرون بارگاه حضرت ابوالفضل(ع) ايستاده بوديم که علم نعل صاحب آمد و جمعيتي در اطرافش بودند و طناب‌هايي به آن آويزان کرده هر کسي يک طناب را گرفته بود.
ظهر شد و ما که خسته شده و با ديدن آن صحنه حالمان گرفته شده بود بازگشتيم. آقاي اختر زيدي در مراسم روضه اش که سر ظهر برگزار شد گفته بود که اين کارها «وضوي خون براي نماز عشق» است. وي روي سجده بر درگاه معصومين(ع) هم تأکيد کرده بود.
ساعت حوالي 2 بود که آقاي علمدار حسين موسوي که شب گذشته از دهلي برگشته در هتل به ديدن ما آمد. تلاش کرد ساعاتي بليط ما را تأخير بيندازد که نشد. دو ساعتي مشغول صحبت بوديم و نخستين سؤال ايشان اين بود که براي اصلاح اين اوضاع چه بايد کرد. همچنين در باره يک نشست علمي در ايران در باره وضعيت شيعيان هند گفتگو کرديم. تأکيد من اين بود که مردم حيدرآباد بايد تلاش کنند تا از قم يک مجتهد مسلم را به اينجا انتقال دهند تا رشتة امور را در دست گيرد و در ضمن با علماي اينجا هم هماهنگي داشته باشد.
ساعت چهار و نيم عصر عاشورا بود که آقاي مجاهد حسين هم آمد و من ضمن خداحافظي با آقايان قرائي و موسوي عازم فرودگاه شدم. پرواز ما دو ساعت بعد در فرودگاه دهلي به زمين نشست در حالي که بيشتر آن را من در خواب بودم. بايد شب را در هتلي مي‌ماندم تا ان شاء الله صبح به ايران حرکت کنم. اکنون که اين مطالب را مي‌نويسم در هتل بسيار کثيفي هستم که اتاقي را به مبلغ 350 روپيه اجاره کرده ام. ساعت از نيمه گذشته است.
صبح روز جمعه 21 بهمن ساعت شش عازم فرودگاه دهلي شدم. هوا به شدت مه آلود بود و پرواز يک ساعت به تأخير افتاد. در نهايت ساعت ده و نيم هواپيماي ماهان به سمت ايران حرکت کرد و ساعت 1 بعد از ظهر به وقت ايران و پس از قريب 4 ساعت پرواز به تهران رسيد.
منبع: www.historylib.com




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط