لهجهی قرآن
چکیده:
نظر عموم مسلمانان از دیرباز بر آن است که قرآن بر زبان قریش نازل شده است. زبان همهی اشعار و خطبههای جاهلی نیز زبان قریش بوده است. عموم خاورشناسان – با توجه به زبانشناسی تاریخی – این اصل را نپذیرفتهاند. البته میدانیم که اینجا مراد از زبان قریش نسبت به زبان دیگر قبایل، زبانی مستقل و کاملاً متفاوت نیست، بلکه مراد اختلاف در آواشناسی، در برخی کلمات و برخی ساختارها است نه همهی آنها، اینک پژوهشها نشان داده است که بسیاری از دانشمندان و نیز برخی قرائن، نظریهی قریشی بودن زبان قرآن را تأیید نکردهاند.کلید واژهها:
قرآن، زبان قرآن، لهجهی قرآن، زبان قریشی، عربی فصیح.طرح مسأله
زبان قرآن پدیدهایست که از صدر اسلام تاکنون در خصوص آن سخن گفته شده است. برخی از اقوال دلالت بر توقیفی بودن آن و برخی دلالت بر نسبت آن به امتها و شخصیتهای پیش از اسلام همچون آدم (صلیالله علیه و آله و سلم)، اسماعیل (علیهالسلام) و ... دارد. برخی نیز بر نزول آن براساس لهجههای متعدد عرب دلالت میکند. نظر شایع آن است که قرآن به زبان قریش نازل شده است. در این مقاله ضمن بیان اقوال و بررسی آنها، قرائن و شواهدی در رد یا تأیید هر یک بیان میکنیم.در قرآن تنها از واژهی «لسان» به معنای زبان استفاده شده و ذکری از واژه «لهجه» یا مفهوم آن نشده است. قدما برای بیان لهجه از واژهی «لغة» استفاده میکردند، هر چند امروزه به معنای زبان به کار میرود. قرآن در 8 آیه، زبان خود را عربی معرفی میکند (از جمله : احقاف/12؛ یوسف/2) و در 2 آیه از آن به «لسان عربی مبین» یاد کرده است (نحل/103؛ شعراء/ 195) و دانشمندان آن را «عربی فصیح» مینامند. در این مقاله غالباً واژه زبان، به معنای لهجه به کار رفته، مخصوصاً هر گاه به اسم یک قبیله اضافه شده است.
روایات (3) و اقوال قدما
الف – روایات و اقوال قدما در مورد سرچشمه زبان عربی
دستهای از روایات، زبان عربی را زبان حضرت آدم (علیهالسلام) میپندارند، بدین سان که خداوند آن را به وی تعلیم داد یا الهام کرد. از جمله روایت است: زبان آدم در بهشت عربی بود تا وقتی که از فرمانِ خدا سرپیچی کرد، آنگاه خداوند زبان عربی را از او سلب کرد و وی به زبان سریانی سخن گفت و وقتی که آدم (علیهالسلام) توبه نمود، خداوند زبان عربی را به وی بازگرداند (سیوطی، المزهر، 28/1، به نقل از ابن عباس).در دستهای دیگر از روایات، چنین آمده است که زبان عربی به اسماعیل (علیهالسلام) الهام شد و او نخستین کسی بود که به عربی سخن گفت. از جملهی این روایات، روایتی است که جابر از قول پیامبر (صلیاللهعلیه و آله وسلم) نقل میکند (همان، 30). روایاتیست دال بر اینکه زبان عربی که بر اسماعیل (علیهالسلام) الهام شده بود، از بین رفته بود و دوباره جبرئیل آن را به پیامبر اسلام (صلیاللهعلیه و آله وسلم) یاد داد (همان، 31). روایتی دیگر یَعرُببنقَحطان را اولین کسی میداند که به عربی مبین سخن گفت (همان، 29). نیز روایاتی هست که زبان عربی را زبان جُرهُم معرفی میکند (همانجا). از بین قدما، ابنفارس (ص 31) زبان عربی را توفیقی میداند. ابوعلی فارسی نیز آن را از خداوند میداند (ابنجنی، 94/1). ابن جنی (99/1) قائل به توقیف است، هر چند که در اعتقاد خود استوار نیست، به علاوه ابوالحسن اشعری و ابن فورک قائل به توقیفند (سیوطی، همان، 18/1) و ابومنصور نیز قائل به توقیف است (همان، 25 – 26).
قائلان به توقیف پنج دلیل ذکر کردهاند. 1- وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا (بقره/ 31). 2- إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم (نجم/ 23) در این آیه خداوند قومی را مذمت کرده که خود اسمهایی وضع کردند و این اقتضاء میکند که بقیه اسمها و به تبع آن زبان توقیفی باشد. 3- وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ (روم/ 22). 4- اگر زبانها وضعی بود، در تخاطب نیاز میشد به ساخت اصطلاح دیگری از لغتی و یا کتابتی، و کلام بدان برمیگشت و این دور و تسلسل در وضعها به وجود میآورد که آن محال است. بنابراین، گریزی نیست جز اعتقاد به توفیف (همان، 19/1). 5 – نشنیدهایم که قومی از عرب در زمانی نزدیک به ما، در نامیدن شیئی به یک نام اتفاق کرده باشند تا این احتمال را به گذشتگان نیز بدهیم (ابنفارس، 33).
ب- روایات و اقوال قدما و قرائن روایی در تبیین زبان قرآن
روایات رسیده در این زمینه اندک است. دو روایت از عمروعثمان در خصوص نزول قرآن به لهجهی قریش نقل شده است. یک روایت نیز از پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم) و دو روایت از ابوعبید و ابونصر فارابی در فصیحتر بودن قریش و روایاتی در تطبیق «هفت حرف» در سخن پیامبر بر هفت زبان و روایات و قرائن روایی پراکندهای که دلالت بر عدم نزول قرآن به لهجهی قریش دارد، نقل شده است.1- روایت پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم)،
از وی روایت شده که فرموده: «أنَا أفصحُ العَربِ بیدَ أَنِّی من قریش و أَنِّی نشأتُ فی بنی سعدبنبکر» (سیوطی، همان، 166/1).2- روایت عمر،
از وی نقل شده که گفته است: قران به زبان مُضّر نازل شده است (سیوطی، الاتقان، 150/1). این روایت با تفصیلات بیشتری نیز روایت شده؛ بدین صورت که عمر گفت: قرآن به زبان مضر نازل شده، به قرائت ابن مسعود (عتی حین) به جای (حتی حین) اعتراض کرده است و به وی مینویسد که قرآن به زبان هذیل نازل نشده، آن را به زبان قریش برای مردم بخوان نه به زبان هذیل (جزایری، 64 – 65؛ خویی، 129/1؛ سالم مکرم، قضایا قرآنیة، 37).3- روایت عثمان:
عثمان برای یکسان سازی متن مصحفها به زید بن ثابت، عبداللهبن زبیر، سعیدبن عاص، عبدالرحمن بن حارث بن هشام گفت: اگر شما و زید در امری اختلاف ورزیدید، آن را به زبان قریش بنویسید که قرآن به زبان قریش نازل شده است (بخاری، 1291/3، روایت 3315، 1906/4، روایت 4699).4. روایت ابوعبید و ابونصر فارابی:
ابوعبید گوید: «دانشمندان زبان عرب و آگاهان به تاریخ و بلاد عرب و راویان اشعار اتفاق دارند که زبان قریش فصیحترین و پاکترین زبانها بود. بدین سبب که خداوند آنها را از میان تمام عرب انتخاب کرد و از میان آنها حضرت محمد (صلیاللهعلیهو آله وسلم) را برگزید و قریش را خدمتکاران و همسایگان و متولیان خانهی خود قرار داد. نمایندگان عرب از حجاج و دیگران به مکه میآمدند و از قریش میخواستند تا در امورشان حکم کنند و قریش بدانها مناسکشان را یاد میداد و بین آنها حکم مینمود. عرب پیوسته قریش را برتر از خود میدانستند و آنها را اهلالله میخواندند. زیرا آنان از نسل پاک و خالص اسماعیل (علیهالسلام) بودند و هیچ آمیزشی ایشان را از این نسبت دور نکرده بود. این فضیلتی بود از طرف خداوند به آنها، آنگاه که آنها را خویشان نزدیک و عترت پاک پیامبرش قرار داد. قریش با وجود فصاحت و حسن واژگان و لطافت زبان خود، چون نمایندگان عرب به نزد آنها آمدند، بهترینها و پاکترینهای زبان آنها را بر میگزیدند و با جمع این بهترینها و ذوق ذاتی، در میان عربها از همه فصیحتر گشتند. از این روست که عنعنه تمیم و عجرفیه قیس و کشکشه اسد و کسکسه ربیعه و کسر اسد و قیس در واژگانی چون تِعلمون، نِعلم و شِعیر و بِعیر، در زمان آنها مشاهده نمیشود (ابن فارس، 52 – 53؛ سیوطی، المزهر، 166/1).ابونصر فارابی نیز گوید: «قریش فصیحترین و آسانترین الفاظ را برای سخن گفتن به کار میبرد؛ الفاظی که بر گوشها سنگینی نمیکرد و خواستههای درونی انسان را بهتر بیان میکرد. قبایلی که زبان عربی از آنان نقل و اخذ شده عبارتند از: قیس، تمیم و اسد. بیشتر کلمات از این قبیل اخذ شده و در واژههای غریب و اعراب و تصریف به کاربرد آنها تکیه نشده است. بعد از این قبایل، زبان عربی از هذیل، برخی از کنانه و برخی از طی اخذ و نقل شده و از دیگر قبایل مخصوصاً از شهرنشینان نقل شده است» (سیوطی، همان، 167/1).
5- روایات تطبیق هفت حرف بر هفت زبان
روایات متعددی رسیده که در آن پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم) فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده است (نک: بخاری، 1909/4، روایت 4705؛ مسلم، 562/1 – 560، روایت 270- 274؛ نسائی، 488/2 – 490، روایت 935، 937، 938، 491/1، روایت 940). سیوطی (الاتقان، 145/1) راویان این روایت را 21 صحابی بر میشمرد و میافزاید ابوعبید آن را متواتر دانسته است. برای هفت حرف نزدیک به چهل وجه ذکر کردهاند که یکی از آنها هفت زبان یا هفت لهجه است (نک: همان، 145 – 147؛ زرکشی، 305/1 – 319).اینک روایات تطبیق هفت حرف بر هفت زبان:الف- پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم) میفرماید: قرآن به هفت زبان نازل شده که همگی شافی و کافیند (ابنجنی، 398/1).
ب- ابنعباس گوید: قرآن به هفت زبان نازل شده است، پنج زبان آن عجز هوازن (4) است (ابنفارس، 57؛ سیوطی، المزهر، 166/1، الاتقان، 150/1؛ زرکشی، 379/1). در تکمیل هفت زبان، قریش و خزاعه را نیز از قول ابنعباس بدان افزودهاند (سیوطی، الاتقان، 150/1؛ طبری، جامعالبیان، 23/1).
ج- ابوحاتم سجستانی گوید: قرآن به زبان قریش، هذیل، تمیم، أزد، ربیعه، هوازن و سعدبنبکر نازل شد (سیوطی، همان، 150/1).
د- ابوشامه گوید: «قرآن ابتدا به زبان قریش و همسایگانشان از فصحای عرب نازل شد، سپس اجازه داده شد که عرب آن را به زبانهای خود بخوانند» (همانجا) و برخی افزودهاند این تصرف بر حسب میل افراد نبوده و معیار، استعمال پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم) بوده است (همان، 151).
هـ- برخی هفت زبان را زبان هفت قبیله معرفی کردهاند که عبارتند از: هذیل، کنانه، قیس، ضُبَّه، تیم رباب، اسدبن خزیمه و قریش (همان، 150).
و- گفتهاند: «هفت زبان عبارتند از : زبان قریش، یمن، جُرهم، هوازن، قضاعه، تمیم و طی» (همان، 155).
ز- گفتهاند: «هفت زبان در میان تمام عرب پراکنده است، هر حرف از آن از قبیلهای مشهور است» (همانجا).
ح- ابوعبید گوید: «منظور این نیست که هر کلمهای به هفت زبان خوانده شود، بلکه منظور آن است که این هفت زبان در قرآن پراکنده است. از اینرو برخی کلمات آن به زبان قریش و برخی به زبان هذیل و برخی به زبان هوازن یا یمین یا دیگران است» (همان، 151).
6- روایات و قرائن روایی دالّ بر عدم نزول قرآن به لهجهی قریش
الف- ابراهیم تمیمی از پدرش روایت میکند که به حضرت پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم) گفته شد: ای پیامبر خدا تو چقدر فصیح سخن میگویی، فصیحتر از تو کسی ندیدهام. فرمود: «و ما یَمنَعُنی من ذلک و بِلسانی نزل القرآن بلسانٍ مبینٍ» (مجلسی، 156/7، روایت 1).ب- از پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم) نقل کردهاند که فرمود: «أنا اُعربُکُم أنا من قریش و لسانی لسانبنی سعدبنبکر» (سیوطی، الجامع الصغیر، 161/1).
ج – ابنیزداد اهوازی گوید: «از علی و ابنعباس روایت شده که: قرآن به زبان همهی عرب نازل شده است» (معرفت، 100/2).
د- ابومسیره گوید: «قرآن به تمام زبانها (لهجههای عرب) نازل شده است» (زرکشی، 380/1).
هـ- زرکشی (همانجا) گوید: «نقل شده که در آن از تمام زبانهای عرب هست، از اینروست که شافعی میگوید: کسی را نمیشناسم که به زبان قرآن احاطه داشته باشد به جز پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم)».
و- ابن خلدون (ص 512) گوید: «قرآن به زبان مُضَر نازل شد».
ز- ابوعمروبن علاء گوید: «افصح عرب علیا هوازن (سعدبنبکر، جُشم بنبکر، نصربنمعاویه و ثقیف) و سفلی تمیم (بنی دارم) است» (ابن فارس، ص 57؛ زرکشی، 379/1؛ سیوطی، الاتقان، 150/1).
ح- نقل کردهاند: «أفصح عرب جرهم بودند نه قریش» (ابن ابیالحدید، 146/16).
ط- ابوعمربن عبدالبر گوید: «کسی که میگوید قرآن به زبان قریش نازل شده، به اعتقاد من منظور اکثریت است، زیرا غیر از زبان قریش در تمام قرائتها زبانهای دیگر موجود است مثل تحقیق همزه و حال آن که قریش آن را محقق نمیکرد» (زرکشی، 380/1).
ی- از عثمان در خصوص یکسان سازی مصحفها روایت شده که گفت: «حملی را از هذیل و کاتب را از ثقیف بگذارید» (ابنفارس، 58؛ سیوطی، المزهر، 167/1).
ک- از ابنمسعود روایت شده که گفت: «پسندیده بود که نویسندگان مصحفها از مضَر باشند» (ابنفارس، 57؛ سیوطی، همانجا).
ل- از ابنعباس در مورد خط روایت شده که گفت: «قریش خط را از حرببن امیه، وی از اهل انبار، آنان از اهل حیره و آنان از یمن و از کنده فراگرفتند» (سیوطی، همان، 299/1).
م. از عمر روایت شده که به پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم) گفت: «ای پیامبر خدا، تو از زبان عربها سخنانی نقل میکنی که ما – با آنکه به راستی عربیم – آنان را درنمییابیم». پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم) در جواب فرمود: «پروردگارم به من آموخت و من فرا گرفتم» (زرکشی، 380/1).
ن- از عمر روایت شده که به پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم) گفت: «چطور است که تو فصیحترین عربی و حال آنکه از میان ما خارج نشدهای» (سیوطی، همان، 165/1).
س – روایت شده که عمر معنای «تخوّف» را در أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلَى تَخَوُّفٍ (نحل/47) نمیدانست، از این رو در حالی که بر روی منبر بود از مردم سؤال کرد و مردی از قبیله هذیل پاسخ داد: «تخوف» در نزد ما «تنقض» - به معنای کاستن، بیم نقصان و هلاکت (زبیدی، 106/6؛ طریحی، 712/1) – است سپس این بیت را قرائت کرد :
تَخَوَّف الرجلُ منها تامکاً قرداً *** کما تَخوَّفَ عودَ النبعةِ السَّفَنُ
عمر میگوید: أَیِّها الناسُ تَمَسَّکوُا بِدیوانِ شعرکُم فی جاهلیتِکُم، فانَّ فیه تفسیرَ کتابکم (شاطبی، 87/2 – 88).
ع- از ابنعباس روایت شده که وی معنای فاطرالسموات را نمیدانست تااینکه ملاحظه کرد دو اعرابی بر سر چاهی با هم مخامصه میکنند یکی از آنان گفت: «أنا فطرتها» و از این سخن پیبه معنای آن میبرد (ذهبی، 35/1).
نظر دانشمندان معاصر در مورد زبان قرآن
معاصران غالباً با تکیه بر اقوال و روایات و قرائن روایی، موضوع را بررسی کردهاند، هر چند که گاه موضوعات روز و مسائل زبان شناختی را بدان افزودهاند. بیشتر معاصران قول شایع مبنی بر نزول قرآن به زبان قریش را پذیرفته و در اثبات آن ادلهای ارائه کردهاند. برخی نیز نظریهی نزول قران به زبان قریش را نپذیرفته، به رد ادلهی دستهی اول پرداختهاند. طه حسین (107/5 – 109) سرسختانه براین باور است که قرآن به زبان قریش نازل شده است. وی برای اثبات نظر خود، بر اموری چون اجماع دانشمندان و راویان و مفسران در تمام دورهها – به رغم تعصبات قبیلهای – قریشی بودن پیامبر، نزول قرآن در قریش، درک قریشیان از قرآن، اتفاق قرآن با سخنان پیامبر و صحابه قریشی، سلطه سیاسی و اقتصادی و دینی قریش... تکیه میکند.استدلالهای رافعی (اعجازالقرآن، 62 – 64) که بر همین باور است، با استدلالهای طه حسین چندان تفاوت ندارد و عمدتاً عبارتست از: قریشی بودن پیامبر، تمایز قریش به سبب همسایگی بیتالله، سقا بودن برای حاجیان، عمارت مسجد حرام، مرکزیت و پیشوایی یافتن قریش در میان عربها با هدف ایجاد وحدت. شوقی ضیف (135/1) از طرفداران همین نظریه است و به مرکزیت دینی و اقتصادی قریش، محبوبیت قریش، توجه به قریش در جهت وحدت و یکپارچگی در مقابل دولتهای همسایه و ادیانی چون یهودیت و مسیحیت، عرضهی شعر بر قریش و جمعیت آنان در این باب و ... استناد میکند. صبحی صالح (ص 62 – 72) نیز با بیان عوامل سیاسی، دینی، اقتصادی و اجتماعی بر این باور است که قرآن به زبان قریش نازل شده است. علاوه بر این، وی (ص 78) میپندارد که زبان قریش خود مزایایی داشت که خواه و ناخواه، نسبت به دیگر لهجهها چنین تمایزی مییافت. سرسختترین مخالف این عقیده جواد علی است. وی (667/8) گوید: «نزول قرآن به زبان قریش کاملاً به دور از حقیقت است و ممکن نیست کسی که از تاریخ جاهلیت و متون جاهلی آگاهی دارد، چنین ادعایی کند. نظریهی برتری لهجهی قریش از روایات آحاد – که در کتب قدیم بدون ذکر سند و مرجع آمده – اخذ شده است و سپس به صورت اخبار متواتر و صحیح درآمده و معاصران، عامل نفوذ سیاسی و اقتصادی و دینی را بدان افزودهاند تا آن اندیشهی قدیم را در جامعهای تازه متناسب با عصر جدید ارائه کنند. زبان قرآن آن است که قرآن خود بیان فرمود: لِّسَانًا عَرَبِیًّا (احقاف/12) و گر به زبان قریش بود بدان تصریح میکرد». وی در جای دیگر (673/8) بعد از آنکه عربی فصیح را «عربیة ال» (5) مینامد، میافزاید: «عربی فصیح عبارت است از عربی مضر، عربی ربیعه، عربی ایاد، عربی کلب و کنده و أزد و...». احمد امین (247/2) که از طرفداران همین نظریه است گوید: «راست است که برخی لهجهی قریش را فصیحترین لهجهها دانستهاند، اما برخی دیگر در آن شک کردهاند زیرا قریشیان شهرنشین و تجارت پیشه بودند و تجارت، زبان را با فساد میکشد و این امری است که در مورد زبان اهل یمن نیز رخ داد. به علاوه پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم) در بنی سعدبنبکر پرورش یافت و فصاحت را از آنان فرا گرفت؛ بسیاری از کودکان قریش را نیز برای فرا گرفتن زبان فصیح به همین قبیله میفرستادند. به همین دلیل، گمان میرود که این نظر را برای بالا بردن شأن قریش حتی در زبان، ابراز کرده باشند؛ حال آنکه لغت بنیسعد از لغت قریش سالمتر بود». رمضان عبدالتواب (ص 80) نیز زبان قرآن را زبان مشترک همهی عربها میداند و گوید: «روا نیست که آن را مثلاً زبان قریشا یا تمیم یا دیگر قبایل عرب بدانیم، زیرا این بیان، ترکیبی است از همهی اینها که با گذشت زمان شخصیت و وجود مستقلی در برایر سایر گویشها یافته است». وی (ص 92) زادگاه این زبان مشترک را مکه میداند.
سیدمحمد باقر حجتی (ص 288 – 295) از محققان ایرانی، أدلهی طرفداران نظریهی نزول قرآن به لهجه قریش را ذکر کرده و به رد آنها پرداخته است. وی (ص 292) در مورد روایت نزول قرآن به لهجهی قریش گوید: «در مورد استناد به حدیث نزول قرآن به لهجهی قریش، باید احتیاط بیشتری به کار برد و در نتیجه به طور کلی نباید به اخبار، به خصوص در مسائل مهم و مطالبی که با احساسات و تمایلات قومی و ملی اصطکاک دارد، اعتماد نمود» وی (همانجا) در ادامه میافزاید: «در صورتی نظریهی محدثان در این مورد – که قریش دارای حسن ذوق و قریحه بودند و فصیحترین لغات و واژهها و لهجهها را گزین کردهاند. پذیرفته است که مدلل و مستند باشد. ولی پس از بررسی گفتهها و آراء آنان میبینیم کمترین شرایط برای پذیرش آراء و نظریات آنان وجود ندارد و ادلهای که در این مورد اقامه مینمایند، عین مدعی است و اسناد قابل اطمینانی نیز در مورد احادیثی که یادآور شدهاند در اختیار ندارند». وی (ص 294) در ادامه نتیجهگیری میکند و میگوید: «از این مطالب استفاده میشود که لغت مزبور (لغت قرآن)، لغت منطقهای و لهجه محلی مخصوصی نبوده بلکه لغت و زبان شعر و خطابه در اکثر نواحی جزیرةالعرب و خارج آن بوده است».
نظر خاورشناسان در مورد زبان عربی فصیح
خاورشناسان براساس زبانشناسی تاریخی و با بررسی کتیبههای به دست آمده، به بررسی زبان عربی پرداختهاند و البته عموماً براین اتفاق دارند که زبان عربی یکی از شاخههای زبانهای سامیست. اما در مورد زبان قرآن اختلاف ورزیدهاند. بیشتر خاورشناسان چون نولدکه، گویدی، هارتمن، نالینو، بلاشر و فلرز براین باورند که زبان عربی فصیح، آمیزهای از گویشهای بخشهای اصلی شبه جزیرهی عرب مثل حجاز، نجد، یمامه و منطقه فرات بوده و بر همهی آنها تکیه دارد و آن زبان شعر و خطابه جاهلی بوده است (نک: ضیف، 131/1؛ بلاشر، تاریخ، 123/1، در آستانهی قرآن، ص 185 – 186؛ علی، 626/8-627؛ عبدالتواب، 89 -90). برخی چون بلاشر (تاریخ، 126/1) و یوهان فوک (ص 3-4) و نولدکه (نک: شیف: 131/1؛ علی، 628/8؛ عبدالتواب، 89) تصریح کردهاند که اختلاف میان زبان این قبایل یا اختلاف آنها با عربی فصیح، اندک بوده است. فلرز بر این عقیده است که قرآن به لهجهی قریش نازل شده و لهجهی قریش عامیانه و بدون اعراب بوده است و بعد از آنکه علمای لغت و نحو، قواعد عربی را از شعر جاهلی و کلام اعرابدار عرب استخراج کردند، قرآن را نیز به زبان شعر جاهلی درآوردند (نک: بلاشر، تاریخ، 120/1؛ علی، 547/8). کاله نیز بر این باور بود که زبان قرآن اعرابدار نبوده است (نک: علی، 548/8). گِیِر و نولدکه در رد نظر فلرز گویند: «هیچ حدیث و خبری تأیید نمیکند و در خود زبان هم دلیلی برای آن یافت نمیشود و حدوث اختلاف در قرائتهای قرآن به سبب نارسایی خط عربی و همچنین اشتباه قاریان بوده است نه به سبب تهی بودن متن قرآنی از اعراب؛ دلیل عمده بر این امر نیز آیات بسیاریست که فهم آنها جز با درنظرگرفتن اعراب ممکن نیست» (نک: علی، 548/8). بلاشر (تاریخ، 120/1) نیز در این خصوص گوید: «اشتباه فلرز در این است که بیش از حد روی اختلاف لهجهی حجاز با لهجههای عربستان مرکزی و شرقی تکیه میکند. از این گذشته، اگر تطابقی بین قرآن با لهجههای نجد صورت گرفته بود، میبایست عمدهترین خصوصیت این لهجهها را که همانا «تَلتَلَه» است در زبان قرآن باز مییافتیم». یوهان فوک (ص 3-4) نیز با ذکر آیاتی از جمله إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ (فاطر/ 28) گوید: «نثر قرآن مجالی برای شک در اعراب کلمات آن باقی نمیگذارد». نولدکه نیز در مورد لهجهی قریش گوید: «از آنجا که بعدها همزه به قرآن افزوده شد و بدینسان زبان آن اصلاح گردید، ناچار چنین نتیجه میگیریم که لهجهی قریش نمونهی عالی زبان عربی نبوده است» (نک: بلاشر، تاریخ 119/1). بلاشر (همان، 123/1) نیز ضمن بیان اینکه اساس زبان قرآن نه لهجهی مکه که زبان مستعمل در اشعار جاهلی بوده است، دلایلی چند در رد این نظر را بیان میکند (در آستانهی قرآن، 180 – 181) از جمله: «اگر زبان قرآن را زبان قریش بدانیم شعر جاهلی را نیز که زبان آن، زبان قرآن است باید به زبان قریش بدانیم، اما دانشمندان مسلمان این سخن را نمیپذیرند یا آنکه باید بپنداریم شعر جاهلی را سراسر دستکاری یا جعل کردهاند تابه زبان قرآن مطابقت کند». وی (همان، 185 – 186) سپس میافزاید: «اگر بپذیریم که قرآن به جای اینکه به لهجهی محلی و خانوادگی حجاز وحی شده باشد، به زبان مشترک شعرا و خطبا نازل شده است، آنگاه مسألهی ما خود به خود آسان میگردد» فیشر عربی فصیح را یکی از گویشها (بدون تخصیص) معرفی میکند. لندبرگر آن را زبانی میداند که در زمانی نامشخص کاربرد داشته است. نالینو نیز آن را زادهی یکی از لهجههای نجد میداند که در زمان حکومت کنده، استواری و پاکی یافته و زبان ادبی متداول گشته است (نک: ضیف، 131/1؛ عبدالتواب، ص 90؛ علی، 627/8. در مقابل، و تزشتاین گوید: «زبان عربی فصیح هرگز زبان گفتار نبوده است»؛ مارسه آن را با زبان ساختگی هومر مقایسه میکند (عبدالتواب، همانجا). بروکلمن (42/1) گوید: «آن هرگز زبان گفتار نبوده و برتر از تمام لهجههاست، هر چند که لهجات آن را تغذیه کردهاند». سرانجام باید گفت برخی از خاورشناسان چون هارتمن، لندبرگر، فلرز بر این باورند که شاعران تغییرات فراوانی در این زبان پدید آوردهاند (عبدالتواب، ص 90).بررسی و نقد
الف- روایات و اقوال قدما در مورد سرچشمهی زبان عربی
مدلول این روایات و اقوال اینست که زبان عربی توقیفیست و خداوند آن را تعلیم داده یا الهام کرده است. این روایات از جهاتی قابل نقد است. یک، این روایات به صورت آحاد است و در مجامع حدیثی معتبرذکر نشده است، دو، اختلاف این روایات، پایهی آنها را سست میکند. برخی این زبان را به آدم (علیهالسلام)، برخی به اسماعیل (علیهالسلام)، برخی به یعرب بن قحطان، برخی به جرهم و برخی به پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم) نسبت میدهند. سه، چنین ادعایی با بررسیهای زبانشناختی از طریق کتیبههای به دست آمده و مشاهدهی سیر تطور این زبان سازگاری ندارد (نک: ضیف، 111/1 – 117، 35 – 37؛ عبدالتواب، 60 – 73). چهار، به فرض صحت آنها باید توجه داشت که زبان عربی که مثلاً آدم یا دیگر گذشتگان به آن تکلم میکردهاند، زبانی نیست که قرآن بدان نازل شده است. همانطور که ما سیر تدریجی را در تعالیم الهی میبینیم، در مورد زبان نیز باید بادان اذعان داشت. بنابراین، زبانی که حضرت آدم (علیهالسلام) بدان سخن میگفته قطعاً یک زبان ابتدایی بوده که نیازهای اولیهی مادی و معنوی آدم (علیهالسلام) را برآورده میکرده است. حال چه آن زبان را خداوند به وی آموخته باشد یا وی را قادر به خلق آن کرده باشد، حتماً از زبانی که تعالیم جهان شمول اسلام را برای هدایت همیشگی بشر تبیین میکند، قطعاً متفاوت بوده است. افزون بر این، گذشت زمان و رویدادها هرگز هیچ زبانی را مصون و دست نخورده باقی نمیگذارد و اختلاف زبانها که قرآن نیز بدان تصریح میکند (نک: روم/22؛ ابراهیم/4) جز نتیجه گذر زمان نیست. چرا که هر قدر به عقب برگردیم به وحدت زبانها نزدیکتر میشویم. ادلهای که برخی از قدما در توقیفی بودن زبان مطرح کردهاند نیز قابل نقد است. در وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ... (بقره/31) واژهی «الأسماء» که ابنعباس در مورد آن میگوید منظور اسامی مخلوقات مثل آسمان و زمین و حیوانات... است (ابنفارس، 31) و به نظر میرسد مستند اینان همین روایت بوده، با «زبان» که شامل اسم، فعل و حرف است و در قرآن از آن با واژه «لسان» تعبیر شده فرق دارد. به علاوه، روایات دیگری نیز رسیده که منظور از آن را اسامی فرشتگان یا ذریه آدم (علیهالسلام) و ... ذکر میکند (سیوطی، المزهر، 12/1). گذشته از آن، این آیه و آیهی قبل و آیات بعد (بقره/ 29 – 34) دلالت بر خلقت آدم و فلسفهی آن و سجده فرشتگان بر آدم (علیهالسلام) دارد. در آیهی قبل، خداوند به فرشتگان میفرماید: إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً و فرشتگان گویی در مقام تعجب میگویند: أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِكُ الدِّمَاء. در جواب فرماید: إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ. سپس «اسماء» را به آدم (علیهالسلام) یاد میدهد و چون از فرشتگان آنها را میپرسد، گویند: سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا سپس از آدم میخواهد که آنها را از «الاسماء» مطلع کند و چون وی آنها را از «الاسماء» باخبر میکند میفرماید: أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ و سپس به فرشتگان میفرماید: آدم را سجده کنید. اینها بر این دلالت دارد که «الأسماء» مقولهی معنوی مهمی است که به عنوان دلیل خلقت آدم معرفی میگردد، حال آنکه اگر منظور زبان بود، فراگرفتن آن فضیلتی نداشت. (6)إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم (نجم/23) ناظر بر اسمهایی است که در مقام تقدیس و الوهیت بر بعضی از اشیاء گذاشته شده است. حال آنکه در تسمیهی شیء به اسمی که در آن گناهی و انحرافی نباشد، مذمتی وجود ندارد. همانگونه که پیامبر و یارانش پیمان خود را در کمک به مظلومان «حلف الفضول» نامیدند یا دیگر اسامی که در صدر اسلام وضع شد. (7) وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ (روم/22) نیز دلالتی بر توفیقی بودن زبان نداشته و با وضعی بودن آن منافاتی ندارد. اگر زبانها را وضعی و ساخته و پرداختهی بشر بدانیم، آیا این از نشانههای خداوند نیست که مخلوقی آفرید که خود قادر به وضع زبان است و این به نحو اولی نشانهی خداوند است. دلیل چهارم و پنجم نیز مردود به نظر میرسد؛ امروزه شاهدیم که هزاران هزار اسم جدید در هر زبان وضع میشود و هیچ دور و تسلسلی به وجود نمیآید.
ب- روایات و اقوال قدما و قرائن روایی در تبیین زبان قرآن
1- روایات پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم)،
براساس این روایت، برخی زبان قریش را فصیحترین دانستهاند. اینان در تطبیق این روایت با فصیحترین بودن زبان قریش یا آن را مدح شبیه به ذم دانستهاند (نک: تفتازانی، 343) یا مثل ابنهشام، واژهی «بیدَ» را به معنای «مِن أجل» گرفتهاند (زبیدی، 308/2). حال آنکه معنای شایع «بَیدَ»، «غیر» است. همانگونه که در روایتی آمده است: «نَحنُ الآخِرونَ السابقونَ یومَ القیامةِ بیدَ أَنَّهم اوتُوا الکتاب من قبلنا و اوتینا من بعدهم» (همانجا) و فصیحترین بودن قریش در این روایت با روایتی که در آن میفرماید: «أنا اعربُکُم، أنا من قریشٍ و لسانی لسانُ بنی سعدبن بکر» منافات دارد. برخی نیز مثل ابوعبید براساس این روایت، قبیلهی بنیسعد را فصیحترین دانستهاند (سیوطی، همان، 166/1). هرچند که قول اخیر، صحیحتر از قول قبلی به نظر میرسد، میتوان روایت اول را بدون تغییر در معنای شایع «بید» و یا تفسیر آن به مدح شبیه به ذم، یک روایت معمولی دانست و گفت که پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم) نخواسته است در این روایت و روایت دیگر فصاحت خود را ناشی از قبیلهی قریش و یا بنیسعد معرفی کند زیرا آن حضرت (صلیاللهعلیهو آله وسلم) – همانگونه که گذشت – در جواب عمر که میگوید: «چگونه است که تو از زبان عربها سخنانی نقل میکنی که ما – با آنکه به راستی عربیم – آن را در نمییابیم»؛ فرمود: «پروردگارم به من آموخت و من فراگرفتم» (زرکشی، 380/1).2- روایت عمر و عثمان:
رواین عثمان – همانطور که گذشت – در صحیح بخاری ذکر شده، اما روایت عمر در مجامع حدیثی معروف ذکر نشده است. در روایت عمر دو نکته قابل توجه است. اول آنکه عمر میگوید قرآن به زبان مضر نازل شده نه هذیل حال آنکه قدما و متأخران هذیل را جزء قبایل مضری برشمردهاند (نک: سیوطی، الاتقان، 150/5؛ فاخوری، ص 15). نکتهی دوم اینکه، اعتراض عمر را به ابنمسعود به نظر میرسد به سبب کاربرد ویژگی خاص قبیلهی هذیل و تبعیت نکردن از زبان رایج و مشترک باشد و گرنه امروزه بر همگان آشکار است که موارد بسیاری از سایر لهجهها در قرآن وجود دارد، از جمله تحقیق همزه؛ منتها فرق بین آن موارد و قرائت «عتی حین» در این است که آن کاربردها شایع شده و مورد قبول همگان بوده و به صورت جزئی از زبان مشترک درآمده بود، اما قرائت «عتی حین» خاص قبیلهی هذیل بوده و شیوع نیافته بود. بنابراین، اعتراض عمر را باید در جهت رعایت نکردن قرائت شایع و استفاده از کاربرد خاص و معروف لهجهی هذیل دانست و اینکه عمر به پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم) گفت: «سخنانی از زبان عربها نقل میکنی و ما با اینکه به راستی عربیم آن را در نمییابیم» و اینکه عمر معنای واژهی «تخوف» را نمیدانست و شخصی هذلی با استناد به شعر عرب معنای آنرا بیان میکند و سپس عمر مردم را برای تفسیر قرآن به شعر جاهلی نه به زبان قریش، ارجاع میدهد، دلالت دارد بر اینکه تمام واژگان قرآن برای یک صحابی چون عمر قابل فهم نبوده و این ممکن نیست مگر آنکه قرآن به زبان قریش نازل نشده باشد. در روایت عثمان نیز داستان را چنین نقل کردهاند که سه نفر قریشی که عضو هیئت توحید مصاحف بودند، در نگارش واژهی «تابوت» در إِنَّ آیَةَ مُلْكِهِ أَن یَأْتِیَكُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَكِینَةٌ (بقره/ 248) با زید که یکی از اعضای آن هیئت بود، دچار اختلاف میشوند و زید مدعی نگارش آن به صورت «تابوة» و دیگران مدعی نگارش آن به صورت «تابوت» بودند. در چنین مورد خاص، عثمان قضاوت میکند و میگوید طبق لهجهی قریش، «تابوت» نوشته شود که قرآن به زبان آنان نازل شده (نک: سالم مکرم، من الدراسات القرآنیة، 55؛ اسلامبولی، 34؛ حجتی، 447). باقلانی در این خصوص گوید: معنای قول عثمان آن است که بیشتر قرآن به زبان قریش نازل شده و دلیلی بر اینکه همه آن به زبان قریش باشد وجود ندارد. قرآن فرمود: قرآناً عربیاً و نگفت «قریشاً» (نک: علی، 604/8) گذشته از آنچه ذکر شد، روایت عمر و عثمان به عنوان دو صحابی قابل توجه است، نه قابل احتجاج. مخصوصاً در چنین امر مهمی (نزول قرآن به زبان قریش) که هیچیک از دیگر بزرگان لب به سخن نگشودهاند و این دو آن را فقط در خصوص دو مورد جزئی مثل قرائت «عتی حین» و نگارش «تابوت» مطرح میکنند.3- روایت ابوعبید و ابونصر فارابی،
شش نکته در این دو روایت مطرح شده است الف- فضیلت معنوی قریش، هر چند که خداوند تنها یک معیار برای فضیلت معرفی میکند و آن نیز تقوا است اِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ (حجرات/13). و هر چند که روایاتی در مذمت قریش رسیده است (نک: کلینی، 103/8، روایت 77؛ نوری، 74/11، روایت 12461). فضیلت معنوی قریش هر چه باشد، به تنهایی دلالت بر رجحان زبان آنان بر دیگر زبانها ندارد. ب- حکمیت قریش، حکمیت در چه اموری؟ حکمیت در امور مادی، به فرض صحت، ارتباطی به زبان عربی ندارد و اگر منظور حکمیت در امور لغوی و زبان شناختی باشد که از قرائن چنین بر نمیآید، اما برعکس در حکمیتهای ادبی بازار عکاظ که انجمن ادبی آن عصر محسوب میشد، هیچ حکمی از قریش نشده و حتی شعر قریش نیز اندک گزارش شده است و هیچ یک از شعرای بزرگ قبل از اسلام از قریش نبودند. ج – اجماع بر فصیحترین قریش، این نیز از جهاتی صحیح به نظر نمیرسد. اول، عیوبی چون «غَمغَمة» و «تَصَجُّع» (نک: زبیدی، 6/9؛ سیوطی، المزهر، 167/1) به معنای غموض و عدم وضوح برای آن گزارش شده است. دوم، وجود برخی از ویژگیهای خاص لهجهی قریش که عربی فصیح منطبق با آن نیست؛ مثل: عدم تحقیق همزه. سوم، روایاتی که فصیحترین را دیگر قبایل معرفی میکند از جمله روایت ابوعمرو بن علاء که علیا هوازن و سفلی تمیم را معرفی می کند.د – انتخاب بهترینهای سایر لهجهها، این امری مسلم و طبیعیست که زبان اهل مکه که محل آمد و شد قبایل عرب بود از زبان دیگر قبائل متأثر شود، مخصوصاً بعد از نزول قرآن که زبان آن – که زبان مشترک قبایل عرب و زبان شعر جاهلی بود و آثاری از هر قبیله در آن یافت میشد – در آنجا رونق بیشتری یافت.- هـ نداشتن عیوب سایر لهجهها، هر چند که قریش عیوب دیگر لهجهها را نداشت اما – همانطور که گذشت – برای آن نیز عیوبی ذکر شده است. برطبق أخذ لغت از برخی قبایل و عدم أخذ از قریش، به نظر میرسد زبان قریش سه مرحله را طی کرده است. مرحلهی اول، به عنوان زبان یک قبیله با محاسن و معایبی که مثل هر زبان دیگری داشت. مرحلهی دوم، مرحلهی تکامل و تصفیه، به سبب عواملی چون آمد و شد افراد دیگر قبایل در مکه، مخصوصاً اندکی قبل و بعد از نزول قرآن که کم کم از معایب آن کاسته و بر محاسن آن افزوده میشود و به کمال میرسد. مرحلهی سوم، مرحلهی اختلاط با دیگر زبانها و از بین رفتن ساختارهای اصیل عربی، این مرحله مصادف میشود با أخذ لغت از قبایل از طرف دانشمندان. از این روست که از آن أخذ لغت نمیشود.
4- روایات تطبیق هفت حرف بر هفت زبان:
روایات نزول قرآن بر هفت حرف غالباً از طریق اهل سنت روایت شده است و گذشته از اختلافاتی که در متن این روایات است، یکجا پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم) خود از جبرئیل طلب فزونی میکند و در جای دیگر با راهنمایی میکائیل و در جای دیگر پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم) خود از خداوند میخواهد و در جای دیگر در رفع اختلاف دو صحابی آن را مطرح میکند، در مضمون هفت حرف نیز میان اهل سنت اتفاقنظر وجود دارد تا آنجا که نزدیک به چهل وجه – همانطور که گذشت – در تبیین آن ذکر کردهاند و تنها یک وجه آن مربوط به هفت زبان و لهجه برای قرآن است. طبری در این خصوص گوید: «گفتهاند که پنج زبان آن متعلق به عجز هوازن است و دوتای دیگر قریش و خزاعه و تمام روایات از ابنعباس نقل شده و روایت از وی روایت کسی نیست که بتوان بدان احتجاج کرد چرا که روایتی که میگوید پنج زبان متعلق به عجز هوازن است، از کلبی از ابنصالح است ( و ابنصالح مورد وثاقت نبوده و جرح شده است) و روایت دیگر که دال بر آن است که دو زبان دیگر قریش و خزاعه است از قتاده از ابنعباس است که وی نه ابنعباس را دیده و نه از وی حدیثی شنیده است» (طبری، جامعالبیان، 23/1). بنابراین، نزول قرآن بر هفت زبان مورد اتفاق اهل سنت نیست. نزد شیعه شایع آن است که قرآن بر یک حرف نازل شده است (نک: طوسی، 7/1؛ طبرسی 10/1) و احادیث معتبریست که از طریق شیعه روایت شده و برخلاف نزول قرآن بر هفت حرف، به نزول آن بر حرف واحد دلالت دارد (نک: کلینی، 630/2، روایت 12-13). البته روایات نزول قرآن بر هفت حرف در برخی از مجامع حدیثی شیعه نیز آمده است (نک: حرعاملی، 164/6، روایت 7635؛ نوری، 305/7، روایت 21419) که یا باید «هفت حرف» را به «هفت بطن» تأویل کرد، (8) یا باید آنها را ناصحیح دانست (9).خویی (نک: 123/1 – 125)، ضمن نقد و رد روایات نزول قرآن بر هفت حرف و تصریح به نزول قران بر حرف واحد، طبق روایات صحیح و معتبر شیعه، برخی از وجوه منقول برای هفت حرف – حتی وجه هفت زبان یا هفت لهجه – را ذکر کرده و به نقد و رد آن پرداخته است.
5- روایات و قرائن روایی دالّ بر عدم نزول قرآن به لهجهی قریش:
در روایات ابراهیم تمیمی، پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم) ضمن بیان اینکه قرآن به زبان وی نازل شده، آن را زبان عربی مبین معرفی میکند و در روایت دیگری، آن حضرت زبان خود را زبان بنیسعد بنبکر فرا گرفته است. بنابراین، این زبان هیچ اختصاصی به قریش ندارد. روایت عمر که به پیامبر (صلیاللهعلیهو آله وسلم) میگوید: چطور است که تو فصیحترین عربی حال آنکه از میان ما خارج نشدهای، خود دلالت بر این دارد که قریش فصیحترین نبوده است چرا که اگر بود، دیگر جای تعجبی نبود؛ طبیعی بود که فصیحترین عرب در فصیحترین قبایل پرورش یابد و دیگر روایاتی که فصیحترین را غیرقریش مطرح میکند، همچنین روایاتی که غیرقریش را در فنون لغت چون املاء و نگارش و خط برتر یا مقدم میداند این را تأیید میکند. روایات نزول قرآن به زبانهای متعدد، همچنین روایات رد نزول قران به زبان قریش نیز نزول قرآن به زبان قریش را رد میکند. روایات تطبیق هفت حرف بر هفت زبان نیز با این نظریه منافات دارد. هر چند که اصل نزول قرآن بر هفت حرف، صحیح به نظر نمیرسد، بزرگانی که این روایات را نقل کردهاند نزول قرآن به زبانهای متعدد را پذیرفته بودند و در این خصوص مخالفتی از خود نشان نمیدهند. روایات مربوط به سرچشمهی زبان عربی نیز که زبان عربی را توقیفی بیان میکند با اختصاص این زبان به زبان قریش و نزول قرآن به زبان آنها منافات دارد. همانگونه که روایات دال بر عدم درک قریشیان از کل قرآن، خود دلیل دیریست بر عدم نزول قرآن به زبان آنان. گذشته از آنچه ذکر شد، قرائن دیگری نیز وجود دارد که نظریهی عدم نزول قرآن به لهجهی قریش را تقویت میکند.1-اقدام قصیبن کلاب در جمع افراد قبیلهی قریش و ورود به مکه و غلبه بر خزاعه و اخراج آن از مکه و تسلط بر مکه در اواسط قرن 5 م گزارش شده است (نک: ضیف، 49/1) حال آنکه قدمت شعر جاهلی را تا دویست سال قبل از اسلام دانستهاند (نک: جاحظ، 74/1). یعنی پارهای از اشعار جاهلی – که به زبان عربی فصیح یعنی زبان قرآن است – مربوط به قبل از تولد قریش است. براین اساس، زبان عربی فصیح قبل از تولد قریش و سیادت سیاسی، اقتصادی و دینی ان شایع بوده است.
2- جمعیت قریش دقیقاً مشخص نشده است، اما از آنجا که سپاهیان قریش در جنگ بدر یک هزار نفر (طبری، تاریخ الطبری، 22/2) و در جنگ احد سه هزار نفر (همان، 60؛ واقدی، 203/1) و در جنگ خندق (احزاب) کل جمعیت مشرکان ده هزار نفر ذکر شده است (طبری، تاریخ الطبری، 93/2) که از این تعداد چهار هزارنفر را قریشی دانسته و بقیه را از قبایل همپیمان قریش چون غطفان، بنومرة، بنوسلیم و غیرو ذکر کردهاند (وجدی، 425/3). براین اساس، جمعیت کارای قریش حداکثر چهارهزار نفر بوده است، حال اگر همین مقدار نیز برای زنان و مقدار مشابه برای جمعیت نابالغ یا از کار افتاده در نظر گرفته شود، جمعیت قریش کمتر از بیست هزار نفر خواهد شد. حال چگونه و با چه رسانهای چنین جمعیتی در مدت محدودی توانستهاند زبان خود را بر سرتاسر شبه جزیره سیادت بخشند.
3- سرعت اجابت افراد قبایل مختلف به قرآن و درک آن و پیبردن به اعجاز قرآن و درماندن از تحدی با آن، دالّ بر این است که زبان آن، زبان قبیلهی خاصی نبوده و فراگیر و قابل فهم برای همه قبایل بوده است و گرنه نزول قرآن به زبانی و طلب تحدی از افراد دیگر زبانها معنی ندارد. مگر آنکه قرآن را فقط خطاب به قریش تلقی کنیم که کسی آن را ادعا نکرده است.
4- قرآن حاوی کلمات و ساختارهای متعدد از لهجههای مختلف شبهجزیره است. چگونه متصور است کتابی در اوج فصاحت و بلاغت فراهم آید و به تحدی نیز دعوت کند، حال آنکه مخلوطی از لهجههای مختلف باشد.
5-میان قبایل عرب همیشه رقابت و تعصبات قبیلهای وجود داشته و بسیاری علیه قبیلهی قریش نیز سخن گفتهاند و بدان به چشم حقارت نگریستهاند (نک: طبری، تاریخ الطبری، 429/2؛ علی، 642/8 – 644) و این طبیعی مینماید که قریشیانِ ثروتمند و مرفه، حداقل محبوب عربهای گرسنه بیابانگرد نباشند. همانگونه که طبیعی مینماید که اهل ثروت با شعر و ادب و فنون لغت سروکاری نداشته باشند. حال با وجود چنین تعصبات و بدبینیهایی نسبت به قریش، چگونه متصور است که همهی قبایل سیادت زبان آنان را پذیرفته باشند.
6- ده آیه زبان قرآن را عربی و گاه عربی مبین معرفی میکند (نحل/103؛ شعراء/195؛ یوسف/2؛ رعد/37؛ طه/113؛ زمر/28؛ فصلت/3؛ شوری/3؛ احقاف/12)، اگر قرآن به زبان قریش بود، بدان اشارهای میشد.
7- در مورد تمام آیات و جهات مختلف آن، روایات فراوانی رسیده است، چطور است که از بزرگان صدر اسلام چون پیامبر (صلیاللهعلیه و آلهوسلم)، امام علی (علیهالسلام)، دیگر صحابه و ائمهی شیعه، روایتی در خصوص نزول قرآن به زبان قریش نرسیده است، به جز روایت عمر و عثمان که قابل نقد و بررسی است.
تمام این قرائن دلالت بر این دارد که زبان قرآن فراتر از زبان و لهجه یک قبیله است.
ج – نظر دانشمندان معاصر
برخی از محققان معاصر از جمله: جوادعلی، احمد امین، رمضان عبدالتواب و سید محمد باقر حجتی، قائل به عدم نزول قرآن به زبان قریش بودند و برخی چون: طه حسین، مصطفی صادق رافعی، شوقی ضیف و صبحی صالح، قائل به نزول قرآن به زبان قریشند. اینان ادلهای بیان کرده بودند که پارهای از آنها بررسی و نقد شد از جمله: دلالت اخبار و روایات، فصیحترین قریش، درک قریش از قرآن، مرکزیت ادبی قریش و فضیلت و محبوبیت قریش. افزون بر این، موارد دیگری نیز ذکر کردهاند که بررسی میشود.1- ادعای اجماع:
این دلیل را طه حسین بیان میکند. با توجه به وجود اخبار و روایات متعدد و متعارض – که ذکر آن گذشت – نیازی به بسط و بررسی این ادعاء به نظر نمیرسد.2- قریشی بودن پیامبر و نزول قرآن بر وی:
در بیان این دلیل بعضاً به وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ... (ابراهیم/4) استناد کردهاند و گفتهاند پیامبر (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) از قریش بود و قرآن به زبان وی نازل شد و قرآن به زبان قریش است. اما باید گفت منظور از قوم پیامبر (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) چه کسانیند؟ آیا منظور خویشان وی، بنیهاشم است یا قریش یا اهل مکه که شامل قریش و غیرقریش میشود یا تمام عرب. چه دلیلی بر رجحان اینکه قریش قوم پیامبر (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) است وجود دارد؟ مگر نه این است که پیامبر (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) به محض علنی شدن دعوت وی تمام عرب را به اسلام و شنیدن کلام خداوند و به تحدی دعوت کرد و مگر نه این است که اولین قبایلی که دعوت پیامبر (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) را پذیرفتند و وی را بزرگ خود دانستند اوس و خزرج بودند. بنابراین، چرا باید قوم پیامبر را که پیامبر مأموریت یافت لِیُبَیِّنَ لَهُمْ (ابراهیم/4) (تا برایشان تبیین کند) فقط قریش دانست؟ حال آن که عملاً چنین نبود. (10)3- یکی بودن زبان پیامبر و زبان صحابهی قرشی وی با زبان قرآن:
در یکی بودن زبان پیامبر (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) و زبان قرآن شکی نیست، آن حضرت فرمود: «قرآن به زبان من نازل شد» اما خود در ادامه گوید: «به زبان عربی مبین» و نه تنها اشارهای به زبان قریش نمیکند، بلکه در جایی دیگر آن را زبان بنیسعد بن بکر معرفی میکند. در خصوص یکی بودن آن با زبان صحابهی قرشی، باید گفت که زبان قرآن نه تنها با زبان صحابهی قرشی، بلکه با زبان سایر صحابه نیز موافقت دارد و اگر بپذیریم زبان قرآن همان زبان مشترک قبایل عرب است، دیگر مشکلی وجود نخواهد داشت.4- سلطهی سیاسی، اقتصادی و دینی قریش:
(برای تفصیل نک: علی، 642/8 – 653). معاصران عامل سلطهی سیاسی را در سیادت زبان قریش بدون ذکر دلیلی وضع و تخیل کرده، از اخبار غیرموثق استنباط کردهاند. آنچه از بزرگان قریش نقل شده، تقرب جستن آنهاست به حکام یمن و حبشه و حکام عراق و بلاد شام و جلب دوستی بزرگان قبایل با هدایا و رشوهها تا محبت و رضایت آنان را کسب و در سایهی آن، کاروانهای تجاریشان به سلامت در قلمروشان رفت و آمد کنند. از ضروریترین ابزار سیادت سیاسی، قدرت نظامی قومیست. امری که قریش در آن متهم به ضعف بود و زبانزد قبایل عرب. اگر بخواهیم مکانی را برای جمع نفوذ سیاسی و قدرت نظامی بیابیم باید آن را در مناطقی چون یمن و حیره که مرزهای آن تا مرزهای نجران ادامه داشت و بر یمامه و بحرین حکومت میکرد جویا شویم. پادشاهان حیره عرب بودند و زبانشان و زبان اتباعشان عربی بود. شعرا از سرتاسر شبه جزیره قصد آنان میکردند تا ضمن مدح آنان، پاداشی دریافت کنند. ملوک حیره دارای دیوان به عربی و فارسی بودند تا با عربان به عربی و با فارسها به فارسی مکاتبه کنند. همچنین دیوان شعری داشتند که اشعار فحول شعرا در مدح نعمانبنمنذر و خاندانش در آن جمعآوری شده بود. آنان مدارسی داشتند که در آن کودکان عربی میآموختند. با هیئتهای نمایندگی و اهل مکه به عربی صحبت میکردند و بدان شعر میسرودند. آیا این بدین معناست که آنان در تمام این امور زبان قریش را بر میگزیدند؟ بعد از ملوک حیره، ملوک غسان در ارتقاء زبان عربی نقش داشتند آنان نیز کعبه شعر و شعراء بودند. بنابراین سهم قریش از سلطهی سیاسی بر شبه جزیره بسیار اندک بود و چه بسا محدود به مکه و اطراف آن.سلطهی اقتصادی قریش را نیز در سیادت زبان قریش دخیل دانستهاند. شکی نیست که مکه شهر تجار و تجارت بود. اما آیا مکه تنها شهر تجاری در شبه جزیره بود؟ هرگز، اهل یمن نیز در سرتاسر شبه جزیره به امر تجارت مشغول بودند. بزرگان یمامه و بحرین از ثروتمندان بزرگ و اصحاب تجارت در سرزمین خود بودند. مخصوصاً یمامه که کشتزار مکه تلقی میشد و آن را تغذیه مینمود، هرگاه بزرگان آن بر مکه غصب میکردند محصولات خود را از آن قطع میکردند و اهل مکه دچار دردسر بزرگی شده، مجبور به سازش میشدند. بازرگانان بحرین کالاهای خود را به مکه میآوردند. ملوک حیره نیز عطریات خود را به بازارها از جمله بازار عکاظ میفرستادند و تمام شهرنشینان از جمله اهل یثرب و یهودیان آن و یهود وادیالقربی به تجارت می پرداختند. علت اینکه بازرگانی مکه شهرت بیشتری یافته است، اشارهی قرآن به دو سفر تجاری قریش در تابستان و زمستان است (قریش/ 1-2). همچنین اینکه پیامبر (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) و پدرش و همسرش و دیگر اقوامش اهل تجارت بودند. از این رو دانشمندان به بحث پیرامون تجار مکه قبل از اسلام پرداختند و چنین جلوه کرد که گویی مکه تنها شهر تجاری در شبه جزیره بوده است. به علاوه بازرگانی قبیلهی کوچکی چون قریش نه تنها نمیتواند زبان قریش را در سرتاسر شبه جزیره سیادت بخشد بلکه برعکس، دانشمندان – همان طور که قبلاً گذشت – تجارت را موجب فساد زبان میدانند.
سلطهی دینی را نیز در سیادت زبان قریش دخیل دانستهاند. اهل جاهلیت غالباً مشرک بودند و اندکی یهود و تعدادی نیز مسیحی که اینان بیشتر از یهودیان بودند و مهاجرانی مجوس که تعداد غیرقابل توجهی از عرب بدانها پیوسته بودند. مشرکان هر قبیله بتی داشتند که به آن تقرب میجستند. عرب، گرد یک بت و آن بت قریش، حج به جا نمیآورد.
تنها هبل بت اهل مکه بود. اهل نجران، اهل یثرب، ایاد، ثقیف و نبط هر یک برای خود محجه و کعبهای داشتند. عرب جنوب نیز برای خود معابدی داشتند، همچنین دیگر قبایل عرب. بنابراین قریش نه تنها در اصحاب ادیان الهی نفوذی نداشت، بلکه مشکران نیز بت آنان را نمیپرستیدند و برای خود بتی داشتند. از این جهت نیز سیادتی برای قریش به چشم نمیخورد تا موجب سیادت زبان آنان گردد.
د- نظر خاورشناسان در مورد زبان عربی فصیح
نکات مهم گفتار خاورشناسان در خصوص زبان عربی فصیح عبارتند از:1- تکیه بر لهجههای بخشهای مرکزی عربستان مثل حجاز، نجد و مناطق مجاور آن. این مطلبی است که نظر دانشمندان مسلمان آن را تأیید میکند به عبارتی دیگر این مطلب را خاورشناسان براساس آثار اسلامی ارائه کردهاند. برای مثال، در روایت ابونصر فارابی ضمن بیان قبایلی که زبان عربی از آنان نقل شده که عبارتند از: قیس، تمیم، اسد و سپس هذیل و برخی از کنانه و برخی از طی میافزاید، از دیگر قبایل اخذ نشده است از جمله نه از شهرنشینان و نه از مرزنشینان و نه از لَخم و نه از جذام، به خاطر همسایه بودن با مصر و قبط و نه از قضاعه و غسان و ایاد به سبب همسایه بودن با شام که بیشتر آنان نصرانی بوده و به عبری میخواندند و نه از تغلب و یمن چون همسایهی یونان بودند و نه از بکر به سبب نزدیکی با قبط و فارسها و نه از عبدالقیس و أزد عمان، زیرا آنان در بحرین با هندیها و فارسها آمیزش داشتند و نه از اهل یمن به سبب آمیزششان با هندیها و حبشیها و نه از بنی حنیفه و سکان یمامه و نه از ثقیف و اهل طائف به خاطر آمیزششان با تجار یمن مقیم آنجا و نه از مرکز حجاز (شهرها)، زیرا وقتی دانشمندان، زبان عربی را اخذ میکردند دیدند که زبان اینان با دیگر ملتها درآمیخته و زبانشان به فساد کشیده شده است (سیوطی، المزهر، 167/1). بر همین اساس، فلرز محدودهی عربی فصیح را بین دو خط فرضی معرفی میکند که یکی از چندکیلومتری جنوب مکه به بحرین و دیگری از شمال مدینه به شمال حیره کشیده میشود (نک: بلاشر، تاریخ، 109؛ آذرنوش، 110).
2- اختلاف اندک بین زبان قبایل اصلی و مرکزی یا اختلاف آنها با عربی فصیح. درک قبایل از قرآن و سرعت اجابت به آن این مطلب را تأیید میکند، وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُّبِینٌ (نحل/103) نیز دلالت بر این دارد. اختلافاتی که دانشمندان مسلمان برای زبان قبایل اصلی و مرکزی شبه جزیره ذکر کردهاند، ناچیز است (نک: سیوطی، همان، 175/1 به بعد؛ رافعی، تاریخ، 140/1 – 165؛ صالح، 66 به بعد) و از اختلافات گویشی و اختلاف در پارهای از واژهها تجاوز نمیکند. اگر ویژگیهای خاص لهجهها را از آنها حذف کنیم، آنچه باقی میماند، اصولیست که میان تمام لهجهها مشترک بوده است و میتوان آن را زبان مشترک عرب نامید که بدان شعر نیز میسرودند.
3- نزول قرآن به لهجهی عامیانه قریش، فلرز و به تبع آن کاله اعتقاد داشتند که قرآن اعرابدار نبوده، و به زبان عامیانه قریش بوده است و بعدها توسط دانشمندان اعرابدار گشته است. هیچ دلیل و شاهدی دالّ بر صحت این نظریه در آثار اسلامی و لغوی مشاهده نمیشود. به علاوه... إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ (فاطر/ 28)... أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِّنَ الْمُشْرِكِینَ وَرَسُولُهُ... (توبه/3) وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ... (بقره/124)، مجالی برای شک در اعرابدار بودن قرآن باقی نمیگذارد و این نظریه نه تنها مورد قبول دانشمندان مسلمان نیست، بلکه خاورشناسان بزرگی چون نولدکه، بلاشر، گِیِر و یوهان فک به رد آن پرداختهاند. ما نظرات آنان را در این خصوص در بخش نظر خاورشناسان ذکر کردیم.
4- عدم نزول قرآن به زبان قریش، عموم خاورشناسان، زبان عربی فصیح را زبان قریش معرفی نکردهاند. (11) بلکه برخی به خلاف آن نیز تصریح کردهاند. زبان عربی فصیح یا زبان قرآن را زبانی با تفاوتهای اساسی نسبت به زبان قریش نمیدانیم، بلکه آن را فراتر و برتر از زبان یک قبیله – با کاستیهایش – میدانیم. بخش اعظم آن را مشترک میان قبایل مختلف عرب، مخصوصاً قبایل مرکزی میدانیم که هر یک از این قبایل با نفوذ ویژگیهای خاص خود در آن در ارتقاء آن سهیم بودهاند. به هر حال شاید بتوان گفت خاورشناسان پیشگامان طرح نزول قرآن به غیر لهجهی قریش در عصر معاصر بعد از کشف کتیبهها توسط آنان و بررسی آنها بودهاند. به تبع آنها، دانشمندان مسلمان به بررسی دوبارهی منابع اسلامی با توجه به دستآوردهای زبانشناسی جدید پرداختند و آن را مطرح کردند. البته – همانطور که گذشت – در منابع اسلامی، اخبار و روایات متعددی در نزول قرآن به لهجههای مختلف وجود داشته، اما نظر شایع همان نزول قرآن به لهجهی قریش بود. برخی از خاورشناسان آن را نمایندهی یکی از گویشهای شبه جزیره معرفی کردهاند و نالینو قائل است آن لهجهای بوده که در زمان حکومت کنده استواری و پاکی یافته و زبان ادبی متداول گشته است. ما منکر نقش پادشاهان کنده – که قبایل متفرق مصر را به زیر پرچم واحدی قبل از نیمه 5 م درآوردند – در ترویج یک زبان نیستیم. بلکه اگر این امر را قطعی فرض کنیم، زبانی را که ترویج شده زبانی میدانیم که بخش اعظم آن مشترک میان تمام قبایل بوده است و ویژگیهای خاص لغوی قبایل صرفاً برای غنیسازی و در پی تأثیر و تأثرات، وارد آن گشتهاند نه آنکه آن را زبان یک قبیله بدانیم که بر دیگران تحمیل شده است.
5- زبان عربی فصیح هرگز زبان گفتار نبوده. در اینکه این زبان در شعر و خطابه به کار میرفته است؛ اختلافی وجود ندارد. اما اینکه آیا این زبان به غیر از شعر و خطابه، در سایر گفتگوها نیز به کار رفته است، اختلاف است. بروکلمن (1/42) و تزشتاین (نک: عبدالتواب، 90) تصریح کردهاند که آن زبان گفتار نبوده است. حال آنکه این مطلب با نظر نولدکه (نک: بلاشر، تاریخ، 119/1) که عربی فصیح را زبانی میداند که تازیان در آن روزگار و دیرزمانی بعد از آن بدان تکلم میکردهاند، همچنین نظر نالینو (نک: ضیف، 131/1؛ علی، 627/8) که آن را زبان قبایلی میداند که به نظم شعر شهرت داشتهاند و همچنین نظر یوهان فوک (ص 3-4) و بلاشر (همان، 126/1) که اختلاف آن را با زبان قبایل عرب اندک میدانند، مخالفت دارد. از این گذشته، عربها نه تنها بعد از اسلام بلکه قبل از اسلام نیز فرزندان خود را به بادیه میفرستادند تا زبان عربی فصیح را فرا گیرند (نک: امین، 247/2؛ آذرنوش، 109). زبان شناسان و نحویان نیز تا قرن 4 ق برای فراگرفتن زبان عربی و أخذ لغت به اعراب بدوی مراجعه میکردند (فوک، 3). اینان چه بسیار که برای اثبات نظرات نحوی خود به کاربرد بدویها استناد میکردند (ولفسن، 188) یا از آنان سؤال میکردند تا پی به کاربرد آنان برند و صرف کاربرد آنان را دلیل قطعی برای اثبات نظری میدانستند. اینها همه دلالت دارد بر این که آنان کاملاً یا با اندکی اختلاف به این زبان، سخن میگفتند و ساختارهای این زبان ملکهی ذهن آنان بوده است.
6- ایجاد تغییرات در این زبان توسط شاعران، بدون شک شاعران در ارتقاء و استواری بخشیدن به این زبان که براساس مشترکات لهجههای عرب بود – چه از طریق ترویج مشترکات و چه از طریق انتخاب و اشاعه بهترینهای دیگر لهجهها و زبانها و چه از طریق تولید لغوی – نقش بسزایی داشتند. اما نباید این زبان را – همانطور که گذشت – ساخته و پرداخته شاعران و آمیزهای ساختگی دانست.
نتیجه
با توجه به سستی ادلهی قائلان به توقیف و با توجه به بررسیهای زبانشناختی در مورد سیر تطور زبان عربی، نظریهی توقیفی بودن زبان قرآن، صحیح به نظر نمیرسد. همانگونه که نمیتوان آن را زبان ساختگی و غیرگفتاری یا آمیزهای تصنعی از لهجههای عرب تلقی کرد و با توجه به وجود ساختارهای متعدد از زبان قبایل مختلف عرب در آن و با توجه به روایات و شواهد متعدد نمیتوان آن را به یک قبیله – مخصوصاً قبیله قریش – نسبت داد. آنچه که به نظر صحیح میرسد و قرائن و شواهد آن را تأیید میکند، این است که زبان عربی مثل هر زبان دیگری سیر تطوری داشته و این سیر تطور در کتیبههای بدست آمده، مشهود است. این زبان در زبان شعر جاهلی انسجام یافته و در سرتاسر شبه جزیره منتشر میشود و در زبان قرآن به کمال رسیده و تثبیت میگردد. بخش اعظم آن مشترک میان زبان تمام قبایل است و هر یک از لهجهها با ساختارهای خاص خود در غنیسازی و ارتقاء آن سهیم بودهاند. از این رو زبانی فراتر از یک لهجه و زبان مشترک تمام قبایل عرب بوده است. به همین دلیل شعراء اغراض خود را بدان میسرودند تا برای تمام تازیان قابل فهم باشد.کتابنامه :
آذرنوش، آذرتاش، راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی، تهران، توس، 1374 ش.
ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1967 م.
ابنجنی، عثمان، الخصائص، به کوشش عبدالحمید هنداوی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 2001 م.
ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه، شرح محمد اسکندری، دارالکتب العربی، بیروت، 2001 م.
ابنفارس، احمد، الصاحبی فی فقه اللغة و سنن العرب فی کلامها، بیروت، مؤسسد أ. بدران للطباعة و النشر، 1963 م.
اسلامبولی، سامر، ظاهرة النص القرآنی تاریخ و معاصرة، دمشق، الأوائل للنشر و التوزیع، 2002 م.
امین، احمد، ضحیالاسلام، بیروت، دارالکتاب العربی، بیتا.
بخاری، محمدبناسماعیل، صحیح، به کوشش مصطفی دیب البغاء، بیروت، دار ابنکثیر، 1990 م.
بروکلمن، کارل، تاریخ الادب العربی، ترجمهی عبدالحلیم نجار، مصر، دارالمعارف، بیتا.
بلاشر، رژی، تاریخ ادبیات عرب، ترجمهی آذرتاش آذرنوش، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363 ش.
همو، در آستانهی قرآن، ترجمه محمد رامیار، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1376 ش.
تفتازانی، مسعودبنعمر، شرح مختصر المعانی، قم، منشورات دارالذخائر، 1368 ش.
ثعالبی، ابومنصور، اللغة و سرالعربیة، به کوشش فائز محمد و امیل یعقوب، بیروت، دارالکتاب العربی، 1999 م.
جاحظ، عمروبن بحر، الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بیتا.
جزائری، طاهر، التبیان لبعض المسائل المتعلقة بالقرآن، قاهره، 1934 م.
حجتی، سید محمد باقر، تاریخ قرآن کریم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1366 ش.
حرعاملی، محمدبن حسین، تفصیل وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعة، بیروت، مؤسسه آلالبیت لاحیاء التراث، 1993 م.
حسین، طه، المجموعة الکاملة لمؤلفات الدکتور طه حسین (فی الأب الجاهلی)، بیروت، دارالکتاب البنانی، 1982 م.
خویی، سیدابوالقاسم، البیان فی تفسیرالقرآن، نجف، المطبعة العلمیة، بیتا.
رافعی، مصطفی صادق، اعجاز القرآن و البلاغة النبویة، بیروت، دارالکتاب العربی، 1990 م.
همو، تاریخ آداب العرب، بیروت، دارالکتاب العربی، 2001 م.
زبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1990 م.
زرکشی، محمدبن عبدالله، البرهان فی علوم القرآن، به کوشش یوسف عبدالرحمن، بیروت، دار المعرفة، 1990 م.
سالم مکرم، عبدالعادل، قضایا قرآنیة فی ضوء الدراسات اللغویة، بیروت، مؤسسه الرسالة، بیتا.
همو، من الدراسات القرآنیة، قاهره، عالم الکتب، 2001 م.
سیوطی، عبدالرحمن، الاتقان فی علوم القرآن، به کوشش مصطفی دیبالبغاء، دمشق – بیروت، دارابنکثیر، 1987 م.
همو، الجامع الصغیر، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1990 م.
همو، المزهر فی علوم اللغة و انواعها، به کوشش فؤاد علی منصور، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1998 م.
شاطبی، ابراهیم، الموافقات فی اصول الشریعة، به کوشش عبدالله دراز، بیروت، دارالمعرفة، بیتا.
صالح، صبحی، دراسات فی فقه اللغة، بیروت، دارالعلم للملایین، بیتا.
ضیف، شوقی، تاریخالادب العربی، قاهره، دارالمعارف، بیتا.
طباطبایی، محمد حسین، قرآن در اسلام، قم، هجرت، 1360 ش.
همو، المیزان فی تفسیر القرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1397 ق.
طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1986 م.
طبری، محمدبن جریر، تاریخ طبری، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1988 م.
همو، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالفکر، 1989 م.
طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، به کوشش سیداحمد حسینی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1367.
طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، به کوشش احمد حبیب قصیر عالمی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بیتا.
عبدالتواب، رمضان، مباحثی در فقه اللغة و زبانشناسی عربی، ترجمهی حمیدرضا شیخی، تهران، آستان قدس، 1367 ش.
علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الأسلام، بغداد، بیجا، 1993 م.
فاخوری، حنا، تاریخ الادب العربی، بیروت، منشورات المکتبة البولیسیة، 1987 م.
فوک، یوهان، العربیة، ترجمهی عبدالحلیم نجار، قاهره، مکتبة الخانجی، 1951 م.
فیضکاشانی، محمد حسن، تفسیر الصافی، به کوشش حسین أعلمی، مشهد، دارالمرتضی للنشر، بیتا.
کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، به کوشش علیاکبر غفاری، بیروت، دارالصلب – دارالتعارف، 1401 ق.
مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1983 م.
مسلم، صحیح، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بیتا.
معرفت، محمد هادی، التمهید فی علوم القرآن، قم، مطبعة مهر، 1397 ق.
مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتاب الاسلامیة، 1366 ش.
نسائی، احمد، سنن، شرح جلالالدین سیوطی، بیروت، دارالمعرفة، بیتا.
نوری، میرزا حسن، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، قم، مؤسسة آلالبیت لاحیاء التراث، 1407 ق.
واقدی، محمد، المغازی، به کوشش مارسدن جونز، بیروت، عالم الکتب، 1984 م.
وجدی، محمد فرید، دائرة معارف القرن العشرین، بیروت، دارالمعرفة، بیتا.
پینوشتها:
1.استاد گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه تهران.
2. استادیار دانشگاه یزد.
3. منظور از روایت در این مقاله حدیث (قول، فعل و تقریر معصوم) نیست بلکه منظور گفتار بزرگان صدر اسلام است.
4. ابوعبید آنان را سعدبنبکر، جشمبن بکر، نصربن معاویه و ثقیف معرفی میکند (سیوطی، المزهر، 166/1).
5. منظور زبانیست که ادات تعریف در آن «ال» است و این در مقابل زبانهائیست که برای تعریف از حرف «هـ» یا «ا» استفاده میکردند.
6. طباطبائی علم به اسماء را علم به حقایق مسمیات میداند و آن را علمی متفاوت با علم انسان ذکر میکند. علمی که برای فرشتگان محقق نمیشود نه علم به چند واژه یا به طور کلی علم به زبان و برتر دانستن آدم به خاطر آن از فرشتگان... (المیزان، 117/1 – 118). در تفسیر نمونه نیز آمده است: خداوند به آدم اسرار آفرینش را آموخت... (مکارم شیرازی، 121/1).
7. طباطبایی در تفسیر این آیه گوید: «مرجع ضمیر «هی» لات، عزی و منات یا به طور کلی همه اصنام است» (المیزان، 40/19). براین اساس این تسمیه مذموم مربوط به بتان است نه هر تسمیهای.
8. چون روایاتیست که بر وجود هفت بطن برای قرآن دلالت دارد. از جمله از پیامبر (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) روایت شده که فرمود: «اِنَّ للقُرآنَ ظهراً و بطناً و لِبطنه بطناً الی سبعةِ ابطن» (نک: فیض کاشانی، 52/1؛ طباطبایی، قرآن در اسلام، 22).
9. محمد هادی معرفت در این خصوص گوید: این روایات منسوب به ائمه (علیهالسلام) است ولی همانطور که استاد ما (خویی) اشاره کردهاند وثاقت سندشان ثابت نشده است (نک: معرفت، 94/2). البته وی (نک: 101/2) منظور از هفت حرف را در پارهای از روایات نقل شده از طریق اهل سنت، لهجههای عرب میدانند.
10. دانشمندان مسلمان نیز منظور از قوم پیامبر (صلیاللهعلیه و آله وسلم) را تمام عرب دانستهاند (نک: طبرسی، 303/3؛ طباطبایی، المیزان، 141/8؛ حجتی، 294).
11. فلرز و کاله زبان عربی فصیح را زبان قریش نمیدانند بلکه بر این اعتقادند که قرآن ابتدا به زبان عامیانه قریش بود سپس توسط دانشمندان به زبان عربی فصیح تبدیل شد.
مقالات و بررسیها، دفتر 75 (1)، بهار و تابستان 83، ص 11- 39