فهم صحيح و سازنده از قرآن
در صورتي كه هر گاه اين قسمت از آيه را در ارتباط با گرداگرد خود برآورد كنيم، در مييابيم كه عبارت ياد شده حاكي از قول ابراهيم(علیه السلام) خطاب به مشركان است كه در تحقير بتهاي آنان ابراز شده است . شيخ طوسي در اين باره مينويسد:
« ان موضوع كلام ابراهيم بني علي التقريع لهم لعبادتهم الاصنام و لوكان ذلك من فعله تعالي لما توجه عليهم العيب بل كان لهم ان يقولوا: لم توبخنا علي عبادتنا للأصنام و الله الفاعل لذلك فكانت تكون الحجة لهم لاعليهم»[3].
ترجمه: سخن ابراهيم در مقام هشدار به مشركان بخاطر بتپرستيشان اظهار شده است و اگر چنين عملي (بتپرستي) فعل خود خدا بود،ديگر عيبي متوجه آنان نميگشت و در عوض حق داشتند بگويند: تو كه ما را براي پرسيدن بتها سرزنش ميكني، بدان كه خداوند خود چنين خواسته است. در نتيجه سخن ابراهيم(ع) حجتي ميشد به نفع آنان نه عليهشان.
بر اين اساس ناچار در فهم مقصود سخن بايد به قبل و بعد آن نظر كنيم و مجموعه آن را در نظر بگيريم و گرنه گاه در دريافت معنا به گمراهي در خواهيم افتاد و به بيراهه خواهيم رفت .
محمد عزه دَرْوَزَه ميگويد:
« ملاحظة السياق والتناسب و الترابط بين الفصول و المجموعات القرآنية ضرورة و مفيدة جداً في فهم مدي القرآن و مواضيعه و اهدافه[4]».
ترجمه : ضرورتي بسيار سودمند كه به هيچ روي نميتوان انكار نمود، اين است كه در فهم منتهاي اهداف و موضوعات قرآني، در سياق آيات و چگونگي تناسب و ارتباط اجزاي آنها باهم انديشه كنيم.
پيوستگي سخن اصل بنياد ديني است كه جتي در تلقي كلامهاي بشري نيز مفروض است. براستي اگر معلوم نباشد كه آغاز و فرجام سخني باهم در ارتباطند يا نه، به كدامين سو خواهيم رفت و آيا به هر كجا كه برويم، راهي جز به انحراف پيمودهايم. نقشي كه فضاي حاكم بر سخن در رساندن پيام بازي ميكد، چندان اهميت دارد كه بيعنايت بدان نميتوان از صحت برداشتها مطئمن بود و در اين زمينه سخني قاطع به ميان آورد. بر اين اساس، راست است كه :
« ان واجب المفسر ان ينظر في الآيات مجتمعة متآصرة [5]».
ترجمه: مفسر وظيفه دارد كه آيات را در مجموعهاي به هم پيوسته و در ارتباط باهم بنگرد.
اكنون، با توجه به مقدمه بالا، بقيه مطالب را پي ميگيريم:
آيت الله... سيد محمد باقر صدر (ره) « سياق» را اينگونه شناسانده است:
« كل ما يكشف اللفظ الذي نريد فهمه من دوال اخري، سواء كانت لفظية كالكلمات التي تشكل مع اللفظ الذي نريد فهمه كلاماً واحداً مترابطاً ، اوحالية كالظروف و الملابسات التي تحيط بالكلام و تكون ذات دلالة في الموضوع [6]».
ترجمه : سياق عبارت از قرائني است كه در شناساندن معناي « لفظ » نقش بازي ميكند، حال فرقي نيست كه خود، «لفظ» باشد و به همراه لفظ مورد شناسايي كلامي واحد و پيوسته تشكيل دهد يا « حاليه» باشد (و از بيرون در رساندن معنا نقش ايفاء كند) مانند وضعيت و چگونگيهايي كه پيرامون سخن شكل گرفته است و در نشان دادن معنا مؤثر ميافتد.
توجه به سياق آيات ديرينهاي دراز دارد . معتزليان نظر به نگاه عقل گرايانهاي كه به آيات داشتند، بخصوص آياتي كه جبري مسلكان با بريدنشان از مجموعه قرآني از آنها استفاده جبر كرده بودند، در تفسير به اين سو گرايش نشان ميدادند[7]. طبري گاه به سياق آيات توجه داده است. مفسران ديگر نيز از اين نكته مهم غفلت نورزيده و بدين سان معاني ظريف و باريكي از متن قرآن استخراج نمودهاند.
اكنون آنچه مدنظر ماست ، ياد كرد نمونههايي اندك از اين دقتهاست كه مفسران داشتهاند تا مگر اندازهاي روشن شود كه با نگريستن به ارتباط و انسجام آيات، چه سودهايي عايد شده و چه بهرههايي حاصل آمده است.
به جرأت ميتوان گفت علامه طباطبائي (ره) در اين ميدان نيز چونان بعضي ميدانهاي ديگرگوي سبقت را از همگنان تفسير گوي خويش ربوده است.
جاي جاي تفسير « الميزان » انباشته از آگاهيهايي است كه علامه خود بر اساس توجه به سياق و ارتباط آيات برداشت نموده و به خوانندگان تقديم داشته است. وي در مواردي تصريح ميكند كه روشنترين گواه و استوارترين دليل در دريافت معني مراد، سياق است[8].
مفسران و محققان بسياري درباره معناي آيه 11 از سوره مبارك رعد اختلف نظر دارند . متن اين آيه بدين قرار است: « له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امرالله ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم و اذا ارادالله بقوم سوءاً فلا مرد له و ما لهم من دونه من وال».
كانون بحث و اختلاف آنان، بيشتر اين بخش از آيه است كه :
« ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم».
قريب به اتفاق مفسران قرن حاضر اين قسمت از آيه را چنين معنا كردهاند كه : خداوند متعال سرنوشت هيچ قومي را از بد به نيك تغيير نميدهد مگر آنكه آن قوم به خود آيند و در نتيجه جنبشي كه در درون خويش برميانگيزند زندگيشان از بد به نيك تغيير يابد، درغير اين صورت، خداوند هيچ امدادي نخواهد كرد.
« اين ترجمه و تفسير هيچ عيبي ندارد جز آنكه با روح تعاليم اسلامم و توحيد و قرآن منافات دارد ؛ هر چند كه اين منافات در نظر اول چندان مشود نباشد. فحواي اين تفسير، خيلي دنيوي و اصالت بشري و بشر مدارانه است. چرا كه بشر يا يك قوم و ملت را سلسله جنبان و اصيل ميگيرد و خداوند را قهراً دنبالهروي او . اگر اين تحول مثبت يعني از شر به خير، يا اين تغيير نفساني ( يغيروا ما بانفسهم ) را كه طرفداران اين معنا و اينگونه تفسير قايلند، خود بشر انجام دهد، مختار و خود مختار بودن كامل بشر محرز ميشود و ديگر جايي براي اولويت و احاطه اراده مقلب القلوب القدر خدايي باقي نميماند. گويي خداوند به بشر وكالت تام الاختيار داده است كه خودش همه كارهاي خودش را روبه راه كند و به سرانجام برساند. اين نگرش بيشتر طبيعي است تا توحيدي و بكلي دنيوي و اومانيستي است و در نوع افراطياش يعني آنجا كه به دست پيروان يا خواخواهان ايدئولوژي دنيوي بيفتد، سر از نگرش مادي و حتي ماركسيستي در ميآورد [9]».
اين نحوه نگرش به معناي آيه ، اصولاً با اظهارات مفسران كهن ناسازگار است و نه با صدر و ذيل آيه هماهنگي دارد و نه با روح كلي قرآن و انديشه توحيدي و اگر بزرگاني همچون آيتالله محمد باقر صدر[10]، آيتالله مرتضي مطهري (ره)[11] مهندس مهدي بازرگان[12]و ... طرفدار معناي جديد نبودند، مشكلي به چشم نميخورد.
با اين همه بايد دانست برخلاف آنچه مفسران جديد گفتهاند، قدما معني درست را چنين برآورد نمودهاند كه: خداوند هر نعمتي را كه به قومي بخشيده باشد، اعم از ايمان و طاعت و رونق و رفاه، مادام كه آن قوم نيت خود را نگردانند و در سر رشته و شبهه نياورند و خود به خود گرفتار غفلت و هواپرستي نشوند، آن نعمت را به بد (و نه از بد به نيك )مبدل نميگرداند و چون (در ازاي سوء نيت يا اعمال سوء يك قوم) كيفر و مجازاتي براي آن قوم مقرر داشت، آن كيفر هيچ برگرداني ندارد و در برابر خداوند هيچ يار و ياوري نخواهند داشت.[13]
ابوالفتوح رازي در اين زمينه مينويسد:
« مفسران گفتند: « لايغير ما بقوم من النعمة و العافية حتي يغير وا ما بانفسهم من حسن السيئة
تا تو بعصيان حال نگرداني حقتعالي نعمت بنقمت بدل نكند [14]».
آنچه با روح اسلام و قرآن آشناست، همين تفسير است كه اصل را بر بخشش و بخشايش ميگذارد و هشدار ميدهد كه آدميان قدر نعمت را بدانند و آن را از خدا و زوال و نابودياش را از خود تلقي كنند. در حقيقت سنت الهي چنين است كه بخشيدن نعمت با اوست و از اراده او آغاز ميشود، ولي مقرر است كه از دست دادنش و تباهكردنش، از اراده و عمل انساني آغاز شود . اين تفسير با شكوري خداوند و كفوري انسان متناسب است. از سوي ديگر نبايد فراموش كرد كه قرآن خواستار و الهام بخش تعالي معنوي افراد و اقوام است، نه در بند ترقي مادي و دنيوي آنان، قرآن به دنيا اهميت ميدهد ولي نه اولويت و اصالت[15]».
با اين حال، گويي همه معاصران بر معني جديد اجماع دارند. در اين ميان تنها علامه است كه طرفدار ثابت قدم تفسير قديم است و با دلايل متين و توجه دادن به صدر و ذيل آيه و آيات مشابه ديگر، اثبات كرده است كه براي آن معناي ديگر و يا حتي قول به افاده عموم آيه، يعني تغيير را اعم از خير به شر يا شر به خير گرفتن، هيچ وجه درستي وجود ندارد. علامه بزرگوار در تفسير آيه محل بحث چنين اظهار ميدارد:
«... اين جمله يعني جمله (ان الله لايغير ما بقوم ) الخ، چكيدهاش اين است كه خداوند چنين قضا رانده و قضايش را حتم كرده كه نعمتها و موهبتهايي كه به انسان ميدهد مربوط به حالات نفساني خود انسان باشد كه اگر آن حالات موافق با فطرتش جريان يافت آن نعمتها و موهبتها هم جريان داشته باشد. مثلاً اگر مردمي به خاطر استقامت فطرتشان به خدا ايمان آورده و عمل صالح كردند، دنبال ايمان و اعمالشان نعمتهاي دنيا و آخرت به سويشان سرازير شود، همچنانكه فرمود: «ولو ان اهل القري آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا» (اعراف، 96) و مادام كه آن حالت در دلهاي ايشان دوام داشته باشد ، اين وضع هم از ناحيه خدا دوام يابد و هر وقت ايشان حال خود را تغيير دادند، خداوند هم وضع رفتار خود را عوض كند و نعمت را نقمت مبدل سازد.
ممكن هم هست كه از، عموميت هم استفاده بشود يعني نقمت را هم شامل شده چنين افاده كند كه : ميان تمامي حالات انسان و اوضاع خارجي يك نوع تلازم است، چه در جانب خير و چه در جانبي شر، پس اگر مردمي داراي ايمان و اطاعت و شكر باشند خداوند نعمتهاي ظاهري و باطنياش را به ايشان ارزاني بدارد و همين كه ايشان وضع خود را تغيير دادند و كفر و فسق ورزيدند، خدا هم نعمت خود را به نقمت مبدل كند و همچنين دچار نقمت باشند تا باز خود را تغيير دهند. همين كه تغيير دادند و به اطاعت شكر بازگشتند، باز هم نقمتشان به نعمت مبدل شود و همچنين.
و لكن ظاهر سياق با اين عموميت مساعد نيست و مخصوصاً دنباله آن كه دارد: « و اذا اراد الله بقوم سوءاً فلامردله ». چه، اين دنباله بهترين شاهد است بر اينكه مقصود از (مابقوم) نعمت قبلي ايشان است، نه اعم از نعمت و نقمت. چون جمله نامبرده تغيير را وصف ميكند و از اينكه در وصيف معناي آن ميفرمايد وضعشان را به عذاب و بدبختي تغيير ميدهيم ، فهميده ميشود كه مقصود از وضع قبليشان نعمت و خوشي ايشان است...
علاوه بر اينكه خداي سبحان خود ميفرمايد: « ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير» (شوري ، 30) و ميرساند كه از بسياري از سيئات عفو ميكند و آثار آنها را محو ميسازد. اين دليل است بر اينكه در جانب شر ملازمهاي ميانه اعمال انسان و آثار سوء خارجي نيست ، به خلاف جانب خير كه ميانه آن و اثار حسنهاش ملازمه هست. نظير ايه « ذلك بان الله لم يك مغيراَ نعمة انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم» و اين بدان جهت است كه خدا تغيير دهنده نعمتي كه برقومي داده نيست تا آنكه ايشان خود را تغيير دهند: (انفال ، 53) فرموده خداوند آثار نيك كارهاي نيك را از بين نميبرد.
در اينجا ممكن است بگويي همانطور كه آيه فوق بر ملازمه ميانه كارهاي نيك و آثار حسنه آن دارد، جمله « و اذا اراد الله بقوم سوء أفلا مرد له» هم دلالت دارد بر ملازمه كارهاي زشت و آثار سيئه آن. زيرا ميگويد: وقتي خدا بدي را براي مردمي بخواهد هيچ كس و هيچ چيز جلوگيرش نميشود و خلاصه حتمي است و اين همان ملازمه است.
در جواب ميگوييم جمله نامبرده جملهاي است كه به قصد اصلي ايراد نشده بلكه در ضمن سخن به ميان آمده. توضيح اينكه بعد از آنكه فرمود هر چيزي نزد او به مقدار است و اينكه براي هر انساني معقباتي هست كه او را به امر وي در امر وي حفظ كنند و نميگذارند هلاك شود و يا وضعش دگرگون گشته و يا در وجودش و در نعمتهايي كه دادندش دچار اضطراب گردد و همه ايشان به حكم خدا به حال خود باقي هستند و خداوند هيچ تغييري به وضعشان نميدهد تا آنكه ايشان خود را تغيير دهند كه در اين صورت واجب است بدانند كه همانطور كه ابقاي نعمتها قضايي حتمي بود، تغيير سعادتها و نعمتها و نقمت نيز امر محكمه مختومه است كه هيچ مانعي جلو تحققش را نميگيرد و امرش به دست خداست و غير خدا كسي را در آن دخالتي نيست.
خلاصه مقصود از جمله مورد بحث افاده اين معناست كه مردم در قبضه قدرت خدايند و هيچ مفري از حكم خدا ندارند، نه در طرف خير و نه در طرف شر.
پس معناي آيه اين ميشود كه وقتي خداوند براي مردمي بدي بخواهد(كه البته نميخواهد مگر آنكه ايشان خود را تغيير دهند و از زي عبوديت و مقتضيات فطري خارج شوند) هيچكس نيست كه از شقاوت و نقمت و يا عذاب او جلوگيري كند[16]».
علامه طباطبايي(ره) در دريافت معناي درست واژه سحت» در آيه:
« سماعون للكذب اكالون للسحت[17]».
به سياق آن توجه داده و در اين باره نوشته است:
« السياق يدل علي ان المراد بالسحت في الآيه هوالرشا[18]».
مفسران در معني «سحت » آراي گوناگوني ارائه دادهاند. طبري به نقل از ابن عباس ميگويد:
« ذلك انهم اخذو الرشوة في الحكم و قضوا بالكذب [19]».
همو آنگاه از مفسر ديگري نقل ميكند كه :
« من السحت ثلاثة : مهر البغي و الرشوة في الحكم و ما كان يعطي الكهان في الجاهلية[20]».
نگارنده التفسير الكاشف مينويسد:
« المراد بالسحت،المال الحرام و ما اليه ...[21]».
شيخ طوسي نيز ميگويد:
« السحت : هوالقبيح الذي فيه العار نحو ثمن الكلب و الخمر فعلي هذا سحت مروة الانسان[22]».
از ديدگاه علامه در ميان همه اين تفسيرها، آنچه در معني«سحت» با سياق آيه همخواني دارد، معني «رشوه» است . با اين وجود، وي ابايي ندارد كه بگويد:
« فكل مال اكتسب من حرام فهو سحت [23]».
و در واقع ، واژة اي از قرآن را ارائه دهنده گروهي از معاني بنماياند .
همچنين درباره آيه 29 از سوره انفال سخن بسيار است :
« يا ايها الذين آمنوا ان تتقواالله يجعل لكم فرقاناً و يكفر عنكم سيئاتكم و يغفرلكم والله ذوالفضل العظيم».
كه فرقان چيست كه در آن بكار رفته است؟
علامه طباطبايي، نظر به قرينه سياق آيه، در اين مورد مينويسد:
« الفرقان ما يفرق به بين الشيء و الشيء و هو في الآية بقرينة السياق و تفريعه علي التوقي، الفرقان بين الحق و الباطل سواء كان ذلك في الاعتقاد بالتفرقة بين الايمان و الكفر وكل هدي و ضلال او في العمل بالتمييز بين الطاعة و المعصية و كل مريرفي الله او يسخطه او في الرأي و النظر بالفصل بين الصواب و الخطافان ذلك كله مماتثمره شجرة التقوي[24]».
ترجمه: فرقان چيزي است كه ميان دوشي جدائي مياندازد و در اين آيه با توجه به سياق و مترتب بودن آن بر تقوي بايد آن را جدايي بين حق و باطل شمرد ، حال فرقي ندارد كه اين جدايي از جنبه اعتقادي ميان ايمان و كفر و هدايت و گمراهي صورت گيرد يا از لحاظ عملي بين طاعت و گناه و كارهايي كه خشنودي خدا را به دنبال دارد و آنچه موجبات خشم او را فراهم ميسازد حاصل گردد و يا از ناحيه نظري با جداسازي اشتباه از صحيح محقق شود، زيرا همه اينها از ثمرات درخت تقوا به حساب ميآيد.
تفسير بزرگ « الميزان» انباشته از اين نمونههاست كه با مراجعهاي گذرا ميتوان به موارد قابل توجهي از آنها دست يافت و ما در اينجا به ذكر همين چند مورد بسنده ميكنيم. [25]
« يك آيه ديگر قرآن كه براثر بيتوجهي به سياق و همجوارياش با آيات همسايه خود از آن هم تفسير اجتماعي يا اصالت اجتماعي و نهايتاً شبه ماركسيستي به دست داده شده است، آيه « وان ليس للانسان الا ما سعي » است» (النجم، 39) (و اينكه انسان چيزي جز آنچه ـ از طاعات و حسنات كه ـ در آن كوشيده است ندارد.) متجددان و مخصوصاً كساني كه چپگرا بودهاند از آن اصالت كار واحترام به كار و توليد كه در حكم بت و فتي شيسم ماركسيم و كمونيسم است، استفاده كردهاند. يعني انسان چيزي جز حاصل كار يا دسترنج خود ندارد. حال آنكه از روح كلي قرآن و اينكه بارها از « تقديم » و پيشاپيش فرستادن اعمال نيك از دنيا به آخرت سخن گفته، به اين معنا ميرسيم كه مراد از « ما سعي » حسنات و طاعات و كارهاي نيك و صالحات و ثواب است، نه صرف كار يا شغل ، چنانكه ذيل آيه نيز روشنگر معناي آن است كه ميفرمايد: «و ان سعيه سوف يري» (و زودا كه حاصل عمل او پديدار شود) (النجم، 40) و گرنه نفس كار يعني كار دنيا از نظر قرآن ممدوح نيست و فرموده است : ان سعيكم لشتي (الليل، 4) (بيگمان كار و كوشش شما پراكنده است)[26]».
باز در آيه مبارك :
« و ما قدروالله حق قدرة اذقالوا ما انزل الله علي بشر من شيء قل من انزل الكتاب الذي جاء به موسي نوراً و هدي للناس ، تجعلونه قراطيس تبدونها و تخفون كثيراً و علمتم مالم تعلموا انتم و لااباوكم قل الله ثم ذرهم في خوضهم يلعبون[27]».
ميان مفسران اختلاف هست كه مراد از «تجعلونه قراطيس تبدونها...» چه كساني ميباشند؟
برخي معتقدند كه درباره جماعتي از يهوديان سخن ميگويد.
بعضي ديگر بر اين باورند كه در مورد يكي از عالمان يهود به نام « مالك بن صيف » كه بدني تنومند داشت، نازل شده است.
و سرانجام دستهاي آن را درباره مشركان قريش ميدانند[28].
با اين همه ، ابن جرير طبري نظر به بهرهاي كه از سياق و ارتباط آيات گرفته ، چنين اظهار داشته است:
« اولي هذه الاقوال بالصواب (انها نزلت في مشركي قريش و ) هوالقول الأخيراذ لم ـ يجرلليهود ذكر قبل ذلك و ليس انكار نزول الوحي علي بشر مما تدين به اليهود بل المعروف من دينهم الاقرار بصحف ابراهيم و موسي و زبور داود و لم يكم الخبر بانها نزلت في اليهود خبراً صحيحاً متصل السند و الااجمع المفسرون علي ذلك و كان سياق السورة في اولها الي هنا جارياً في المشركين فناسب ان تكنون هذه آلاية ايضاً موصولة بما قبلها لا مفصولة منه فلم يجزلنا ان ندعي فصلها الا بحجة قاطعة من خبر او عقل[29]».
ترجمه: در ميان اين اقوال، آنچه بيشتر به صواب نزديك است، قول اخير است كه آن را در مورد مشركان قريش دانسته است؛ چه پيش از اين، هيچ ذكري از يهوديان نرفته بود و در ديانت آنان نزول وحي بر بشر مردود نيست بلكه در عوض، معروف آن است كه يهوديان به صحيفههاي ابراهيم و موسي و زبور داود ايمان دارند. همچنين حديثي كه اين قسمت از آيه را درباره يهود شمرده است، متصل السند نيست و مفسران هم بر آن متفق القول نيستند. سياق سوره از آغاز تا اينجا در مورد مشركات گفتگو كرده است، از اين رو مناسب خواهد بود كه اين آيه را هم با قبل از خود در ارتباط بدانيم و آنرا به هيچ روي از ماقبل جدا نشماريم ، در غير اين صورت. بايد دليلي قاطع از احاديث يا عقل در دست داشته باشيم.
توج « سيعد حوي » در « الاساس في الميزان» اصولاً به سياق و ارتباط آيات معطوف است و بر همين اساس به نگارش تفسير خويش همت گمارده است . او در معرفي محور سوره مائده ميگويد:
« روي هم رفته محور اساسي سوره مائده را ميتوان در دو عنوان زير خلاصه نمود:
1ـ سخن از فسق و فجوري كه به كفر و نفاق منتهي ميگردد.
2ـ بيان مفاهيمي كه اگر مورد عمل واقع شود، پاي آدمي را از دايره گناهكاري بيرون ميبرد و به مرز تقوا ميرساند[30]».
همو در مورد فايدهاي كه بر تكرار قصههاي قرآني مترتب است مينويسد:
« الشيء الذي ينبغي ان نلاحظه انه في كل مكان تذكر قصه او تكرر فانها تؤدي كل مرة غرضاً يتفق مع السياق الخاص و يتفق معالسياق القرآني العام و من ثم فانها تؤدي كل مرة عرضاً خاصاً في سياقها الجزئي و الكلي ، ان من تامل هذا الموضوع ظهرله شيء من اعجاز هذا القرآن[31]».
ترجمه: قابل توجه است كه بدانيم در هر جا كه قصهاي به بحث نهاده ميشود يا تكرار ميگردد، صرفاً تأمين هدف خاصي منظور است كه هم با سياق ويژه آن سوره و هم با سياق كلي قرآن هماهنگ بيايد . از اين رو معتقديم در هر جا كه از قصهها سخن رفته، غرض خاصي مدنظر بوده است. بر اين اساس هر كس بينديشد كه قصههاي قرآني چگونه هر بار، هدف ويژهاي را در دايره سياق جزيي و كلي خود برآورده ساخته است، پردهاي جديد از اعجاز در برابر چشمان او گشوده ميگردد.
سيد قطب نيز در موارد زيادي براي فهم معنا، به سياق آيات استناد جسته است. مثلاً در بيان فاجعهاي كه دامنگير قوم لوط شد، در تفسير آيات 82 و 83 از سوره هود مينويسد:
« الصورة التي يرسمها السياق هنا لهذه النازلة التي اصابت قوم لوط هي اشبه شيء ببعض الظواهر البركانية التي تخسف فيها الارض و تبتلع ما فوقها و يصاحب هذا حمم و حجارة و وحل[32]».
ترجمه : تصويري كه سياق آيات از اين فاجعه سخت كه قوم لوط را در خود كشيد ترسيم ميكند، بيشتر به پديدههاي آتشفشانياي ميماند كه زمين را در خود فرو ميبرد و همه چيز را ميبلعد و به هر سو گدازه و خاكستر آتشناك ميپراكند.
البته همو در توضيح احتمالي كه خود مطرح ساخته است ميافزايد:
« و لانقول هذا الكلام لنقول : انه كان برهان من تلك البراهين فثار في ذلك الوقت فوقع ما وقع اننا لاننفي هذا فقديكون هوالذي وقع فعلاً ولكننا لانجزم به كذلك ولانقيد قدرالله بظاهرة واحدة مألوفة [33]».
ترجمه : سخن ما هرگز بدان معنا نيست كه به جزم معتقد باشيم كه اين حاديث سهمگين واقعاً در پي انفجار يك آتشفشان به وقوع پيوسته و پيآمدهايي جانكاه ببار آورده است، بلكه مراد ما تنها محتمل دانستن وقوع چنين حادثهاي است . بيآنكه خود بدان مسأله حتم داشته باشيم، نيز هدف ما آن نيست كه قضاي الهي را به حادثهاي است . بيانكه خود بدان مسأله حتم داشته باشيم. نيز هدف آن نيست كه قضاي الهي را به حادثه شناخته شدهاي منحصر بدانيم.
حال بر اساس آنچه از نظر گذشت، ديگر روشن است كه بهرههايي كه از توجه به تناسب آيات حاصل ميآيد فقط به بخشهايي كه مفسران در ربطشان به هم، دچار مشكل شدهاند محدود نيست، بلكه در همه جا بدان روش ميتوان به معاني گران سنگي راه برد كه شايد با ناديده انگاشتن اصل مذكور امكان دستيابي به آنها فراهم نيابد.
بحث در اين باره را كه باختصار تمام برگزار شد، در اينجا وا ميگذاريم و در پايان به اين نكته توجه ميدهيم كه پرداختن به سياق و ارتباط آيات كه يكي از شاخههاي شيوه تفسيري قرآن به قرآن تلقي ميگردد، چنانكه مد نظر قرار گيرد در گشودن برخي مشكلات قرآني، عاملي راهگشا تواند بود.
پي نوشت :
[1] ماعون /4.
[2] صافات /96.
[3] الطوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج 8، ص 513.
[4] محمد عزه دروزه ،القرآن المجيد(؟ ـ بيروت ـ بدون تاريخ ) ص 204.
[5] محمد باقر الموحد الابطحي، المدخل الي التفسير الموضوعي للقرآن الكريم(مطبعة الاداب ـ العراق ـ 1389 هـ . ق) ص 8 مقدمه.
[6] محمد باقر صدر، دروس في علم الاصول، الحلفة الاولي (چاپخانه اسماعيليان ـ قم ـ 1408 هـ . ق) ص 130.
[7] علي الأوسي،الطباطبائي و منهجه في تفسير الميزان (منظمه الإعلام الاسلامي ـ تهران ـ 1405 هـ . ق) ص 144.
[8] الميزان في تفسير القرآن،ج 6، ص 116.
[9] بهاء الدين خرمشاهي، تفسيرو تفاسير جديد (انتشارات كيهان ـ تهران ـ 1364 هـ . ش) ص 125.
[10] محمد باقر صدر، سنتهاي تاريخ در قرآن، ترجمه سيد جمال موسوي ( انشتارات روزبه ـ تهران ـ بدون تاريخ ) ص 59 ،75 و 76.
[11] مرتضي مطهري ،نهضتهاي صدساله اخير ( انتشارات صدرا ـ قم ـ بدون تاريخ ) ص 153.
[12] مهدي بازرگان، بازگشت به قرآن (بنگاه ترجمه و نشر كتاب ـ تهران ـ 1360 هـ . ش) ص 123.
[13] ر.ك به : الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج 2، ص 517 و نيز : مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص 432 و نيز: سيد علي الحائري الطهراني، تفسير مقتضيات الدرر(دارالكتب الاسلامية ـ طهران ـ 1327 هـ . ش) ج 5،ص 80.
[14] روح الجنان و روح الجنان ( كتابفروشي اسلاميه ـتهران 1382 هـ . ق) ج 6ـ ص 471.
[15] تفسير و تفاسير جديد، ص 128.
[16] الميزان في تفسير القرآن، ج 11، ص 310 و 311 و محمد حسين طباطبائي ، ترجمه الميزان، ترجمه ؛سيد محمد باقر موسوي همداني (محمدي ـ تهران ـ 1350 هـ . ش) ج 22 ـ ص 199 ـ 197.
[17] مائده /42.
[18] الميزان في تفسير القرآن، ج5، ص 341.
[19] جامع البيان عن تاويل آي القرآن،ج 6. ص 240.
[20] همان مأخذ و جلد، ص 241.
[21] التفسير الكاشف ، ج 3، ص 59.
[22] التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 524.
[23] الميزان في تفسير القرآن ، ج 5، ص 341.
[24] همان مأخذ،ج 9، ص 56.
[25] براي آگاهي بيشتر از اين دست و چگونگي برداشتهاي تفسيري علامه در اين زمينه ر.ك به: خضير جعفر، تفسير القرآن بالقرآن عند العلامه الطباطبائي (دارالقرآن الكريم ـ قم ـ 411 هـ . ق) ص 157 ـ 127 و نيز : الطباطبائي و منهجه في تفسيره الميزان، ص 147 ـ 145.
[26] قرآن پژوهي، ص 231.
[27] انعام /21، ترجمه آيه:« وقتي كه ميگويند خدا بر هيچ انساني نازل نكرده است، خدا را آنچنان كه در خوراوست،نشناختهاند، بگو: كتابي را كه موسي براي روشنايي و هدايت مردم آورد چه كسي بر او نازل كرده بود؟ آنرا بر كاغذها نوشتيد، پارهاي از آ ن را آشكار ميسازيد ولي بيشترين را پنهان ميداريد . به شما چيزها آموختند كه از اين پيش نه شما ميدانستيد و نه پدرانتان ميدانستند . بگو: آن الله است . آنگاه رهايشان ساز تا همچنان به انكار خويش دلخوش باشند« به نقل از ترجمه قرآن آيتي).
[28] ر.ك به: مجمع البيان في تفسير القرآن ، ج 4 ـ ص 414 و 515 و نيز : التمهيد في علوم القرآن، ج 1، ص 141.
[29] جامع البيان عن تأويل القرآن ج7، ص 268 و نيز ر.ك به : التمهيد في علوم القرآن، ج 1،ص 141.
[30] سعيد حوي، الأساس في الميزان (دارالسلام للطباعة و النشر و التوزيع و الترجمةـ القاهرة ـ 1412 هـ . ق) ج 3، ص 1374.
[31] همان مأخذ و جلد ص 1695.
[32] في ظلال القران،ج 4 ص 1915.
[33] همان مأخذ و جلد و صفحه.
/س