گروتسك در نگاه میخائیل باختین

فیلسوف روس تبار قرن بیستم میخاییل باختین (1975-1895) به فردی قدرتمند در نقد آثار ادبی معاصر و یك نظریه پرداز عمده در مقوله‌ی گروتسك تبدیل شد. برای درك دیدگاه او نسبت به گروتسك، بسیار مهم است تا برخی ابعاد مهم
پنجشنبه، 2 ارديبهشت 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
گروتسك در نگاه میخائیل باختین

 گروتسك در نگاه میخائیل باختین
 

 

نویسنده: جیمز لوتر آدامز، ویلسون یتس
برگردان: آتوسا راستی



 

فیلسوف روس تبار قرن بیستم میخاییل باختین (1975-1895) به فردی قدرتمند در نقد آثار ادبی معاصر و یك نظریه پرداز عمده در مقوله‌ی گروتسك تبدیل شد. برای درك دیدگاه او نسبت به گروتسك، بسیار مهم است تا برخی ابعاد مهم تئوری ادبیات او را بدانیم، و به خصوص جایگاه زبان و صحبت كردن در افكار او را بشناسیم. باختین معتقد است ادبیات بصیرتی منحصر به فرد را به واسطه‌ی زبان به تجربیات انسانی ارائه كرده و از نقطه نظر سیاسی در افكار و عملكرد جوامع تأثیرگذار است. او در این بررسی به دنبال اصولی بود كه باعث ایجاد این بصیرت برای ادراك خودش از سخن، و پندارهای گفت و گویی شود كه بنیان تئوری ادبی او را پایه گذاری كند. او با این نگرش بر این امر عقیده دارد كه تمام آن چه هست و باقی می‌ماند، در كار مشخص می‌شود و زبانی كه از آن استفاده می‌كنیم، كامل نیست بلكه قابل اصلاح و نسبی است. تصاویر و بینش‌های گوناگون هنگامی به سراغ ما می‌آیند كه در حال شنیدن، تفسیر و تجدیدنظر درباره‌ی تفكرات خود و در فرایند متوالی سخنوری‌ها هستیم. پندارهای مكالمه‌ای كه او به دنبال آن است، در ادبیات برای ما هم آشكار می‌كند كه مفهوم مكالمه چیست و هم این كه چگونه شكل می‌گیرد؟ دشمن دیالوگ یا گفت و گو، مونولوگ یا تك گویی است. همان گونه كه گری مورْسون می‌گوید مكالمات و وضعیت‌های تك گویی مانند، محدودكننده‌ی احتمالات گفت و گوهای دو جانبه است و آنها را نادیده می انگارند. مونولوگ محدودكننده است و برخی را در مقام‌های اجتماعی خلاصه می‌كند و باعث می‌شود قدرت آنها بر دیگران اعمال شود و هم چنین جهانی بسته و محدود را ایجاد می‌كند، اما گفت و گو برخلاف تك گویی جهانی را خلق می‌كند كه نامحدود، پاسخ دهنده و آشكاركننده است. در ادراك باختین از گفت و گو، تصور او از زبان به سختی به این ایدئولوژی شبیه است.
باختین با نگرشی كه الزاماً ماهیتی اجتماعی دارد، به این نكته اشاره می‌كند كه مردم چگونه در گفت و گوها و زبان خود و هم چنین سخنرانی‌ها و حتی در صدای شان، مفهوم پیچیده‌ی یك جهان اجتماعی را ارائه می‌دهند. جهان اجتماعی‌ای كه خود را ایجاد می كند. در نتیجه فرد هرگز یك شخصیت تنها و منزوی نیست كه سخنانش را جدا از مفهوم اجتماعی اش بیان كند، بلكه همیشه از بُعدی از یك جهان اجتماعی بزرگ‌تر كه در شخصیت او حك شده، سخن می گوید. در هر حال باختین بر این عقیده است كه انسان در دنیای مدرن قربانی یك فرهنگ بورژوا شده است كه ادراك كامل و سالم از خود به عنوان یك موجود اجتماعی و تمجید از نیروی گفت و گو را كه به بهترین نحو در این خودِ اجتماعی آشكار می‌شود، نابود كرده است. در این فرهنگ، افراد قربانیانی هستند كه به واسطه‌ی یك نگرش فردی متشكل از عوامل نامربوط فكر می‌كنند. اعتبار و اصالتی در فراسوی جامعه وجود دارد كه باعث آزادی آن‌ها از تأثیر جامعه بر ایشان می‌شود.این نگرش تجزیه ناپذیر از خود و عملكردهایی كه ایجاد كننده‌ی بیان و صورت ظاهری دیگری هستند و ارزش‌ها و ساختارهای اجتماعی طبقاتی مانند (دگماتیسم (1)، فرمالیسم (2) و اَبسولوتیسم (3))همگی الگوهای تجویز شده‌ی زندگی ای هستند كه به واسطه‌ی یك فرهنگ تشریفاتی القا شده‌اند. همگی آنها جهانی را ایجاد می‌كنند كه خود را از خودش، دیگران، جسم و جامعه‌ای بزرگ‌تر جدا كرده و نابودكننده‌ی گفت و گو است. باختین در یك واكنش به دنبال راهی است تا دنیایی جدید را ایجاد كند كه طریقی نوین را برای بودن فراهم می‌كند. این دنیای جدید به ما ساختاری اجتماعی، و ادراكی فلسفی برای درك شراكت ارائه می‌دهد تا بازنمایی گفت و گو به جای تك گویی، برابری به جای سلسله مراتب، خودِ اجتماعی به جای خودِ مستقل، هیئتی كامل در اشتراك با دنیایی طبیعی تا جسمی منزوی و خصوصی شده را بیان كند. دقیقاً در همین نقطه‌ی ادراك دنیای جدید و آوردن آن به واقعیت، گروتسك برای باختین اهمیت می‌یابد، زیرا تمثیلی بنیادین از گفت و گو و شراكت، و نگرشی انقلابی در ادراك این دنیای جدید ارائه می‌دهد كه رها از فرهنگ‌های بورژوازی و دیكتاتوری است.
پردازش باختین به مفهوم گروتسك در سه پژوهش ادبی او آشكار است: خطابه در داستان، مشكلات فن شعر داستایوسكی، رابله و دنیایش. او در آخرین اثرش تئوری خود را در رابطه با رئالیسم گروتسك و بدن خوشگذران ارائه می‌كند. منشأ گروتسكی كه او در اثر رابله یعنی گارگانتوا (4) و پانتاگروئل (5) كشف می كند، كارناوال و فولكور است كه به نظر او برای ما آشكار می‌كنند كه چه چیزی برای استقرار مجدد زندگی اجتماعی- كه فرهنگ تشریفاتی آن را از بین برده- موردنیاز است؟ در تئوری باختین كارناوال به عنوان یك ایده‌آل عمل می‌كند. دورانی طلایی از ساتورنالیا (بزمی پر از عیش و عشرت) كه بشر از آن اخراج شده است. باختین این كارناوال و خوشگذرانی را در شكلی ناب ایجاد و ارائه كرده است، به این امید كه ما نیز دوباره بتوانیم این دنیای سراسر شادی را درك كنیم. كامل‌ترین بیانات تاریخی آن را می‌توان در فستیوال‌ها و كارناوال‌های قرون وسطایی همراه با دلقك‌ها، لوده‌ها، آدم‌های شیطان و دهقان‌ها یافت. اما این مقوله هم چنین مرتبط با دیگر قالب‌های فرهنگی مانند داستان و خصوصاً وقایع تاریخی است. این قالب‌ها ارائه دهنده‌ی نظری اجمالی از تمامیت كارناوال هستند و راه را طوری به ما نشان می‌دهند كه هم چنان كه در مفهوم آنها شراكت می‌جوییم، بخشی از زندگی جدیدی را كه به ما ارائه می‌دهند، تجربه كنیم. «گروتسك فاش كننده‌ی احتمال دنیایی كاملاً متفاوت با تناسبی دیگر است و دنیای حاضر ناگهان و به طور كامل برای ما بیگانه می‌شود، زیرا امكان یك جهان مساعد مانند دوران طلایی و حقیقت كارناوال یا خوش گذرانی در آن تجلی می‌یابد. بشر دوباره به خود بازمی گردد. جهان نابود می‌شود تا دوباره به شیوه‌ای نو شكل گیرد و در حالی كه می‌میرد، متولد می‌شود. برای اینكه عملكرد این كارناوال را در تساوی با فرهنگ غالب مشاهده كنیم، دو نظریه در اینجا كمك كننده هستند. باختین در اثرش مربوط به داستایوسكی می‌نویسد: «تاكنون هیچ چیز قطعی‌ای در جهان روی نداده و كلام غایی این جهان و درباره‌ی این جهانْ هنوز در سخن گنجانده نشده، دنیا گشاده و آزاد است. همه چیز هنوز هم در آینده است و همیشه در آینده خواهد بود.»
این یك اصل راهنمای مهم است كه ویژگی یك بیانیه‌ی اعتقادی درباره‌ی جهان را ارائه می‌كند و نقشی كه او برای كارناوال در نظر می‌گیرد،مستقیماً به این نگرش بستگی دارد. او می‌نویسد: «كارناوال وقف شدن در یك آزادی خلاق است و فراهم آوردن این امكان، تا تحت غلبه‌ی طیف گوناگونی از اجزای مختلف و برقرار كردن رابطه توسط آنها باشیم و از نقطه نظر عمومی درباره‌ی جهان آزاد شویم و خود را از دست كلیشه‌ها و واقعیت‌های قراردادی و از تمام آنچه عادت شده و در همه جا پذیرفته شده است، رهایی بخشیم.» كارناوال ارائه كننده‌ی یك مدل از آن چیزی است كه باید باشد و به واسطه‌ی شركت كردن در این فرایند، تجربه‌ای از آن چه كه زندگی جدید مانند آن است، به دست می‌آید و فرصتی فراهم می‌آورد تا وارد نظمی كاملاً جدید از امور شویم. برخلاف كایزر كه گروتسك را به عنوان شیوه‌ای واقع گرایانه از درگیر شدن با نیروی مداوم شر در زندگی انسان می‌داند، فهم این نكته بسیار ساده است كه بدانیم درك باختین از گروتسك، بسیار مثبت‌تر از درك كایزر است، زیرا ما به واسطه‌ی همگام شدن با گروتسك یا همان هیئت كارناوالی، جهانی نو را تجربه می‌كنیم و در عصر طلایی سهیم می‌شویم. باختین خصوصاً ادراك خود از هیئت كارناوالی را از رابله گرفته و معتقد است وی ابتدا به فستیوال‌ها و كارناوال‌های قرون وسطا پرداخته و دنیای بسته و سلسله مراتبی را وارونه كرده و تجربه‌ای از سهیم شدن در برابری، دمكراسی و حس جهانی اجتماعی را كه فرد در آن سهیم است ارائه می‌كند. این برابرسازی تمامی ارزش ها و تمایزاتی مانند طبقه‌ی اجتماعی، سن، جنسیت، جسم یا وضعیت و درگیر كردن همه در این درام به عنوان شركت كنندگان و تأكید بر گفت و گو به جای بازنمایی انفرادی به خصوص در این گفته‌ی وی بارز است: «كارناوال تنها منظره‌ای نیست كه مردم آن را می بینند، بلكه در آن زندگی كرده‌اند و هركس در آن سهیم است، زیرا ایده‌ی فرد فرد جامعه در آن مهم است و در حالی كه كارناوال ادامه دارد، هیچ حیات دیگری خارج از آن وجود ندارد و آن یك روح جهانی و وضعیتی خاص متعلق به تمامی دنیا است. دنیایی كه نیرویی تازه گرفته و به گونه‌ای نو ساخته شده كه در آن همگی سهیم هستند.»
رابله خصوصاً به جسم و بیان فعالیت‌های جنسی و شهوانی می‌پردازد. برای او به خصوص روزنه‌های بدن بسیار مهم هستند. چشم، گوش، بینی، دهان، واژن و مقعد. بدن در عملكردهایی مانند خوردن، جویدن، لیس زدن، ادرار كردن و عشقبازی مشاهده می‌شود كه تمامی آنها به واسطه‌ی واژه‌هایی نمود می‌یابند كه برای تأكید هرچه بیشتر در كنار یكدیگر گذاشته شده‌اند. هم چنین تولد و مرگ نیز به گونه‌ای طنز مورد پردازش قرار گرفته‌اند. تصویر بدن و اجزای آن با یكدیگر تركیب دشه و هم جوار یكدیگر قرار می‌گیرند و باعث بازشناسی ساده‌ای در هرگونه حسی از یك عضو به عنوان قسمتی خصوصی یا عمومی، خوب یا بد، زننده یا جذاب می‌شوند. تمامی اجزا متعلق به یك كل هستند، اما مهم‌تر این است كه افراد به واسطه‌ی تركیب تمامی این اجزا، به عنوان اجزای یك كل بزرگ‌تر با یكدیگر مرتبط می‌شوند. می‌توان به برخی نقطه نظرات تئوری درباره‌ی نگرش باختین به رابله اشاره كرد.
مهم‌ترین مسئله این است كه او از اثر رابله افسانه‌ای را شكل مید هد كه شامل مردم به عنوان یك كل واحد است و جسم به عنوان سمبلی فردی، اجتماعی و طبیعی، و استعاره‌ای از جهان هستی است كه به آن تعلق داریم. بدین شكل او این كارناوال و عیاشی را به یك افسانه تبدیل می‌كند و بیشتر افسانه‌ای از آن وجود دارد تا كارناوال واقعی كه نهایتاً نگرش باختین را از هیئت جهانی ارائه می‌دهد. در این افسانه‌ی عمده توجه بر فرایندهای ناشی از روابط جنسی و بخش هایی از بدن است كه به واسطه‌ی فرهنگ‌های مرسوم تحقیر شده و جنبه‌ای خصوصی یافته‌اند. برای باختین آنچه كه تحقیر و خصوصی شده، باید مورد پذیرش قرار گرفته و تجلیل شود. تا زمانی كه این دوگانگی بین روح و بدن وجود داشته باشد، جسمی داریم كه علیه خود بوده، تحقیر شده و به عنوان یك عنصر خارجی به شمار می‌رود كه انكاركننده‌ی وحدت وجودی و تمامیتی است كه لازمه‌ی سرشت راستینش است. در نتیجه قالب گروتسك پذیرش آنچه را كه انكار شده، الزامی می‌كند. هم چنین در این فرایند بزرگداشت و جشن و سرور جسمانی، بدن دوباره با زمین یگانه می‌شود. اتحادی كه به واسطه‌ی تاریخ و خصوصاً سیستم‌های كاپتیالیسم نابود شده است. این یك جنبه‌ی تعیین كننده در فرضیه‌ی باختین است، زیرا به واسطه‌ی نگرش به تولد و مرگ و مرتبط كردن آنها به طبیعت و زمین، می‌خواهد سنجشی جدید در دیدگاه ما ایجاد كند: از یك مادر انسانی زاده می‌شویم و دوباره به آغوش مادر زمین بازمی گردیم تا دوباره متولد شویم. كنایه‌ی مرگِ فردی در اینجا حذف می‌شود، چرا كه مرگْ ما را به زمین بازمی گرداند كه منشأ تولد دوباره و پیدایش دیگرگونه‌هاست. او در رابطه با تجلیل جسمانی در رئالیسم گروتسك می‌نویسد: «در رئالیسم گروتسك اجزای جسمانی عمیقاً مثبت هستند و به عنوان یك فرم شخصی و خودپسندانه كه از دیگر جنبه‌های زندگی جدا شده‌اند، ارائه نمی‌شوند بلكه به عنوان یك عنصر جهانی و نشان دهنده‌ی تمام افراد به نمایش درمی آیند. این تنها مربوط به جسم و فیزیولوژی آن در حسّی نوین از این عبارات نیست، زیرا جسم دیگر یك عنصر مجزا نیست. اصل جسم مادی نه تنها در یك حضور بیولوژیك انفرادی یا نفس بورژوا بیان می‌شود، بلكه نمود آن در مردم دیده می شود، مردمی كه در تداوم رشد و حیاتی تازه قرار دارند.»
در ادراك گروتسك و تأثیر آن بر مردم، خنده یك عنصر محوری است. باختین در این مقوله بین خنده‌ی ناشی از بلهوسی رئالیسم گروتسك كه ماهیت آن بیشتر به گروتسك قرون وسطا و رنسانس بازمی گردد، تمایز قایل می‌شود، هم چنین این تفاوت در نمونه‌های پس از دوران رنسانس نیز آشكار است و خنده دیگر قدرت خلاقیت خود را از دست داده و بیشتر از ترس تأثیر می گیرد.
گروتسك رومانتیك برای باختین تا مقدار مشخصی، جهانی ترسناك است كه با بشر بیگانه و بسیار متفاوت از فرم‌های گروتسك قرون وسطا و رنسانس است. میخاییل آندره برنشتاین می‌گوید: «خنده در گروتسكِ مدرن مستقیماً با این جهان وحشت برانگیز ارتباط دارد و واكنشی به ترس است و درواقع باید گفت دیوانگی را زیر سؤال می‌برد.» هم چنین باختین در این باره می گوید: «در گروتسك فولكلورْ دیوانگی تقلیدی طنزگونه از منطق رسمی و اهمیت نه چندان زیادِ واقعیتِ پذیرفته شده است و نوعی دیوانگی مسروركننده به شمار می‌رود، اما از سوی دیگر گروتسك رومانتیك نوعی دیوانگی را به نمایش می‌گذارد كه نیازمند انزوایی فردی در بُعدی غم انگیز و محزون است.»

برای باختین خنده در جشن و سرور، یك عنصر آزادكننده، رهایی بخش و شفا دهنده است و هنگامی كه ما وارد جهان گروتسك می‌شویم و آنچه را كه به ما ارائه می‌دهد، تجربه می‌كنیم، به نكته‌ای برمی خوریم و این همان نكته‌ای است كه در یك داستان گروتسك و واكنش خواننده وجود دارد. وین بوت خلاصه‌ای از نظریات باختین را در رابطه با نقش و قدرت خنده‌ی شادی آور در جشن و سرور ارائه می‌كند و این كه چگونه با نگرش او به جسم مرتبط است: «این خنده‌ی مسرور كننده كه به نوعی به هر چیزِ ممنوع شده اشاره دارد همراه با نوعی كفرگویی بذله گویی است و یك نوع حس پیچیده را ارائه می‌كند كه اجزاء جسم مادی در آن دیگر نابرابر نیستند. هر مرگ در خود مفهوم تولدی جدید را ارائه می‌كند و هر تولد دقیقاً از همان ناحیه از بدن شكل می‌گیرد كه به نوعی تخلیه‌های جسمانی از آن جا انجام می‌شود و این تخلیه خود نوعی تولد تازه به شمار می‌رود.»

باختین برای تفسیر مجدد جسم و عملكردهایش، و اتحاد دوباره‌ی جسم و خود، جسمِ انفرادی با جسمِ جمعی و بدنه‌ی اجتماع مردم با جسمِ گیتی، و در تأكید به ارتباط مداوم تولد، مرگ، نوزایی و استعاره‌ی جامعه، تلاش می‌كند پادزهری شفابخش و رهایی دهنده را به فرهنگ تشریفاتی و از پیش تعیین شده تزریق كند. این فرهنگْ كل را نابود می‌كند، تجسم خود را از بین می‌برد، یك زندگی مجزا ایجاد كند و ساختارهای قدرت طلب و استبدادیِ آن، انكاركننده‌ی نیروهای دوباره به وجودآورنده‌ی طبیعت هستند. وارد شدن به این هیئت سرتاسر جشن و سرور و تجربه‌ی رئالیسم گروتسك و شوخی و خنده‌هایش، وفور آن و رها شدنی لذت بخش به معنای بازیابی آن چیزی است كه از بین رفته و تجربه‌ای شفادهنده و رهایی بخش به شمار می‌رود.
تصویر باختین از گروتسك و عملكرد آن در زندگی ما، ارائه كننده‌ی واژه‌ی خاص او از این مفهوم و وجود زندگی به عنوان یك كل واحد است. او به منظور علاقه مند كردن ما به این مقوله، انرژی بسیاری برای درك گروتسك صرف می‌كند و این كار را از یك سو با شناسایی كارناوال و جشن و سرور و قالب‌های مرتبط با آن مانند فستیوال‌ها، فرهنگ عامی، تصاویر دلقك‌ها، آدم‌های مسخره و دیوانه و شیطان به عنوان اولین منابع مواجهه با گروتسك، و از سوی دیگر با بررسی نگرش گروتسك به عنوان ساختاری مثبت كه می‌تواند ارائه كننده‌ی تجربه‌ای آزادی بخش و متحول كننده باشد، انجام می‌دهد.
گروتسك می‌تواند نگرشی از دورانی جدید را ارائه كند. تصویری افسانه‌ای از وجود متحول شده‌ی تولدی تازه كه آنچه را كه باید باشد، از پیش می‌آزماید و آنچه این عصر جدید ارائه می‌كند، چه دنیای باختین باشد چه دیگری، به اهمیت نقطه نظراتی نیست كه گروتسك می‌تواند در عناصر یك بینش ارائه و فرد را درگیر فرایند تغییر كند. این ادراك از عملكرد مثبت گروتسك به نوعی مكملِ نظریه‌ی كایزر است. برای ما هر دوی این نگرش‌ها مهم هستند. كایزر ادراكی از گروتسك را ارائه می‌كند كه ما را به این نگرش سوق می‌دهد تا واقعیت شیطان به عنوان جنبه‌ای از زندگی انسان را از نظر علم الهیات بررسی كنیم و هم چنین به ماهیت محدود زندگی فانی پی ببریم. مدل ارائه شده توسط باختین ما را دعوت می‌كند تا به بررسی قدرت گروتسك برای آزاد كردن‌مان از نیروهایی بپردازیم كه سرشت حقیقی انسانیت ما را تغییر داده‌اند؛ و نگرشی جدید از زندگی اجتماعی به ما ارائه می‌دهد. مسلماً این كه یك اثر هنری گروتسك كدام حالت را به ما ارائه می‌دهد، كاملاً به پذیرش ما و شراكت‌مان در آن اثر بستگی دارد. اما كایزر و باختین نظریاتی را به ما ارائه می‌دهند تا تجربیات خود را در چارچوبی قرار دهیم و آنها را ارزیابی كنیم. پس رابله چه می‌شود؟ باید نكته‌ای را در اینجا اضافه كنیم و به نظر منصفانه می‌رسد كه بین رابله‌ی كایزر و رابله‌ی باختین تمایزی قایل شویم، زیرا كایزر به صورت بسیار اجمالی به رابله می‌پردازد، اما در مورد باختین، رابله یك سوژه‌ی اصلی و منشأ نظریات او است و خود رابله به عنوان نویسنده‌ی اثرش در ابعاد خود مورد بررسی قرار بگیرد. در این رابطه كایزر در مورد فیشارت كه خود به رابله متمایل بوده، تصویری تاریك‌تر از اثر رابله ارائه می‌دهد و می‌گوید: «ابعاد ژرف و ترسناك آثار رابله و فیشارت تنها به محتوای ادبی آنها محدود نیست، بلكه در زبان گول زننده و طفره آمیز اثر نیز شاخص است. این ابزار آشنا و حتمی ناگهان به گونه‌ای بیگانه و مستبد هیئتی دیوسان به خود می‌گیرد و قادر می‌شود انسان را به نیمكره‌ی تاریك و وحشی‌گری بكشاند. تاریخ سبكی كه چنین نمودی غیرطبیعی و جابرانه در آثار رابله و فیشارت دارد، هنوز نوشته نشده است.
در رابطه با نگرش باختین از گروتسك و این كه چگونه تصویری رابله‌ای از كارناوال ارائه می‌كند، بسیار سخن گفتیم. در هر حال باید گفت كه این مسائل هیچ ارزشی ندارند، زیرا اثر رابله راجع به جهانی كارناوالی و سرتاسر جشن و سرور نیست. رابله با توجه به داستان‌های عامیانه و اساطیر، یك داستان حماسی و پهلوانی از دو غول به نام‌های گارگانتوا و پانتاگروئل می‌نویسد كه البته صحنه‌هایی از كارناوال های قرون وسطایی یا فرهنگ آن در آن مشاهده نمی‌شود. ریچارد برونگ در «رابله و باختین» می‌گوید: «عملكرد و جایگزینی فرهنگِ عام در اثر رابله به هیچ وجه چارچوب غالب و بدون تغییری نیست كه میخاییل باختین از آن یاد می‌كند. در پانتا گروئل فرهنگ عوام به موازات یك فرهنگ عالمانه عمل می‌كند، اما انحصاراً مانع آن نمی‌شود. در گارگانتوا می‌توان دید كه رابله او را از روایت خود حذف می‌كند تا این كه در كتاب سوم به طور كامل آن را حذف می‌كند و اجازه می‌دهد فرهنگ عوام به روایتش بازگردد، اما به صورتی محدود و اغلب با مفهومی منفی كه به صورت پنهان در كار به چشم می‌خورد و تقریباً همیشه در ارتباط با شخصیت‌های قدرتمند و با نفوذ اثرش است.» رابله به وفور از ادبیات جنسی و عبارات شنیع آمیز و تولد استفاده می‌كند و با این سبك، ویژگی‌های عجیب و در عین حال جذابی از مرگ را ارائه می‌دهد. جسم در فرایندها و بیاناتِ دوباره به وجودآورنده‌ی داستان قهرمانی او به هم پیوسته است. به طور مثال پانتاگروئل گاو مادرش را می خورد یا زن گارگانتوا در حال به دنیا آوردن فرزندش، زائران را می‌بلعد. او در این آثار صحنه هایی غیرعادی و فوق العاده از خوردن و نوشیدن آمیخته به عیاشی و می‌گساری ارائه می‌كند و در داستان تولد گارگانتوا، نمودی بارز از كج نمایی و افراط مشاهده می‌شود. در این كتاب كلیسا مورد تمسخر قرار گرفته و راهبان و تاركان دنیا سرزنش می شوند و سلسله مراتب موجود در آن مسخره می‌شود. اما در میان تمام این‌ها نوعی تعادل نظم نیز وجود دارد. هم چنین جهان ارائه شده در داستان دارای نظمی جدید و لذت و آزادی‌ای است كه به وضوح در تضاد با نظام و فرهنگ غالب در زمانی است كه او داستان خود را می‌نوشته. اما این مدینه‌ی فاضله براساس دانش، عشق، اراده و آزادی شكل گرفته و تنها قانونش این است: «هر آن چه را كه می‌خواهی، انجام بده». و براساس این فرضیه است كه انسانْ آزاد و از اصالت و پرورشی والا برخوردار است و به همراهی صادقانه نیاز دارد و نیرویی در او وجود دارد كه باعث تعالی‌اش می‌شود و از فسادش جلوگیری می كند كه نامش «شرافت» است.
درواقع جامعه‌ی او بسیار منطقی، با نظم و بسیار دور از افراط و تفریط كارناوال گونه است. برابری نیز برای رابله عنصری مهم به شمار می‌آید و می‌توان آن را در فهرست اجداد گارگانتوا مشاهده كرد. اما خود داستان در مجموع درباره‌ی پادشاهان، شاهزادگان، حكمرانان، مقامات كلیسا، راهبان و سربازانی است كه زندگی خود را براساس قوانین شوالیه‌ای و ساختار فرمایشی می‌گذرانند و چندان به از دست رفتن قدرت‌های كهن نمی‌اندیشند. خندهْ بخش مهمی از كتاب است. رابله كتاب خود را با یك شعر آغاز می‌كند كه ماهیتی هرزه دارد و در این شعر می‌گوید كه این كتاب برای سرگرمی است و باید گفت اثر صحنه‌های خنده‌دار بسیار زیادی دارد. اما نهایتاً این خنده واكنش به شعری عالمانه و عبارات لاتین است كه رابطه‌ی سیّال‌تری بین فرهنگ كهن و فرهنگ غیرسنتی در آن به چشم می‌خورد و درواقع می‌توان گفت داستان درباره‌ی جشن و سرور و ابزار عیاشی نیست كه باختین به ما ارائه می‌دهد، بلكه منبعی بسیار غنی برای خلق اسطوره‌ای است كه او از رابله در ذهن خود دارد، اما نه آن اسطوره‌ای كه واقعاً مدّنظر رابله است. شاید هنرهای بصری حامی بهتری برای نظریات او بودند، مانند آثار بوش و بروگل.
در هر حال در ورای تفاسیر باختین از رابله، مهم‌تر این است تا به كاری اشاره شود كه او برای بازیافت فستیوال و كارناوال به عنوان منشأ اولیه‌ی پردازش گروتسك انجام داده و این كه این مقوله چگونه می‌تواند افراد را از قید و بندهای فرهنگی رها كند تا آن چیزی را تجربه كنند كه فرهنگ رایج منعش می‌كند.

پی‌نوشت‌ها:

1.خشك اندشی
2.شكل گرایی
3.مطلق گرایی
4.Gargantua كتابی تراژدی كمدی در دو جلد كه توسط فرانسوا رابله در قرن 16 نوشته شده و پانتاگروئل داستان یك پدر و پسر غول هستند كه ماجراهای عجیبی دارند.
5.Pantagruel

منبع مقاله :
آدامز، جیمزلوتر؛ یتس، ویلسون؛ (1394)، گروتسك در هنر و ادبیات، برگردان: آتوسا راستی، تهران: نشر قطره، چاپ دوم



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط