الگوي بزرگواري
نويسنده: محمد رضا اکبري
روزي يكي از مردم شام وارد مدينه شد و ديد امام حسن عليه السلام بر اسبي سوار است ، شروع كرد او را مورد لعنت قرار دهد اما امام عليه السلام چيزي به او نگفت . وقتي بدگوئي او به پايان رسيد آن حضرت جلو رفت و بر او سلام كرد و خنديد و فرمود: اي پيرمرد گمان مي كنم در اينجا غريب باشي و شايد اشتباه گرفته اي . اگر از آنچه گفتي طلب عفو كني تو را مي بخشيم و اگر از ما در خواستي داشته باشي عطا خواهيم كرد، اگر راهنمائي بخواهي تو را راهنمائي مي كنيم و اگر كاري داشته باشي براي تو انجام مي دهيم ، اگر گرسنه باشي تو را سير خواهيم كرد و اگر عريان باشي تو را خواهيم پوشاند، اگر نيازمند باشي تو را غني مي كنيم و اگر مسكن بخواهي تو راجاي خواهيم داد، اگر هر حاجتي داري بر آورده مي كنيم و اگر مسافري به سوي ما بيا و اثاث خود را نزد ما بگذار و مهمان ما باش تا وقت رفتن آنها را به تو باز مي گردانيم زيراما جاي وسيع و مال فراوان داريم . وقتي آن مرد اين سخنان امام عليه السلام را شنيد گريه كرد و گفت : اشهدانك خليفه اللّه في ارضه ، اللّه اعلم حيث يجعل رسالته (شهادت مي دهم كه تو خليفه خدا در زمين او هستي خدا بهتر مي داند كه رسالتش را در چه كسي قرار دهد) تا به حال تو و پدرت مبغوضترين خلق خدا در نزد من بوديد اما الان تو بهترين خلق خدا نزد من مي باشي و اثاث و لوازم خود را به منزل آن حضرت برد و تا زماني كه درمدينه بود مهمان آن حضرت بود و از معتقدان به محبت او گرديد.
منبع:قصه هاي تربيتي چهارده معصوم (عليهم السلام)
منبع:قصه هاي تربيتي چهارده معصوم (عليهم السلام)