نویسندگان: دیوید درسلر و ویلیام ویلیس
برگردان: مهرداد هوشمند و غلامرضا رشیدی
برگردان: مهرداد هوشمند و غلامرضا رشیدی
ایالات متحد آمریکا از جهات بسیاری ثروتمندترین جامعه در تاریخ بشر است. اما بیش از 38 میلیون از شهروندان آن [در سال 1970] در فقر و با درآمدهایی زندگی میکنند که دولت مرکزی آن را برای برآوردن نیازهای غذایی، پوشاک و مسکن کافی نمیداند. بسیاری از مردم آمریکا هم وضع چندان بهتری ندارند: روی هم رفته حدود 37 میلیون نفر چنان فقیرند که از کوپنهای غذایی به صورت اعانه استفاده میکنند. به رغم ثروت انبوه این جامعه، بدترین محلههای فقیرنشین، ناکافیترین خدمات اجتماعی و نگرشی کاملاً ناهنجار در قبال سالمندان، بیماران و فقرا در آمریکا دیده میشود. آمریکا یکی از معدود کشورهای جهان است که دارای نظام اجتماعی خدمات درمانی رایگان یا ارزان برای همه نیست. با اینکه احتمالاً ثروتمندترین کشور جهان است، از نظر پیشگیری از مرگ و میر نوزادان مقام هجدهم را در جهان دارد.
جامعهشناسان معمولاً فقر را مشکلی ناشی از تضاد اجتماعی میدانند که علت آن تفاوتهای آشکار منافع میان فقرا و ثروتمندان است. رفع فقر مستلزم نوعی توزیع مجدد ثروت از «داراها» به «ندارها» است که پیشنهادی بسیار جنجالی است.
فقرای آمریکا
فرد در چه شرایطی فقیر است؟ فقر را چگونه باید تعریف کرد؟ ممکن است ما مردم را به این دلیل فقیر محسوب کنیم که واقعاً گرسنهاند. یا ممکن است آنان را به این علت فقیر بدانیم که با وجود برخورداری از لازمههای اساسی زندگی، سهم آنان از ثروت کشورشان چنان اندک است که قادر نیستند از سطح زندگی مرسوم جامعه برخوردار باشند. لذا فقر را میتوان به دو صورت تعریف کرد: «فقر مطلق وضعی است که در آن فرد یا خانواده قادر نیست حتی نیازهای اولیه زندگی را تأمین کند» در آمریکا، دولت مرکزی از معیاری موسوم به «خط فقر» استفاده میکند که نقطه قطع یا حدّ نهایی است که پایینتر از آن مردم در وضعیت محرومیت مطلق زندگی میکنند. خط فقر را با محاسبهی مقدار پول مورد نیاز برای تأمین مواد غذایی هفتگی که برای حفط تغذیهی کافی «در شرایط اضطراری یا موقت» کافی باشد تعیین میکنند؛ آنگاه این رقم را سه برابر میکنند تا همهی مخارج دیگر را نیز دربرگیرد. در حال حاضر خط فقر فدرال درست بالاتر از 4500 دلار در سال برای خانوادهی چهار نفره غیر کشاورز است.«فقر نسبی وضعیتی است که در آن فرد یا خانواده قادر نیست آن سطح زندگی را که در جامعه مورد نظر عادی محسوب میشود حفظ کند» این تعریف برخلاف تعریف محرومیت مطلق، موقعیت نسبی فقرا را در مقایسه با موقعیت آنانی که معاشی متوسط یا بهتر از متوسط دارند لحاظ میکند. مفهوم محرومیت نسبی واقع بینانهتر از مفهوم محرومیت مطلق است، از این لحاظ که فقرا فقر خود را نه تنها در ارتباط با نیازهای اساسی خود، بلکه در ارتباط با ثروتی که در اطراف خود میبینند ارزیابی میکنند.
لذا جامعهشناسان خط فقر را به عنوان حد نهایی صریحاً نمیپذیرند. در عوض آنان خودسرانه فقرا را بخشی از کسانی توصیف میکنند که کمترین درآمد را در جامعه دارند - مثلاً یک پنجمی که از همه فقیرتر محسوب میشوند. بدین ترتیب بهبود وضع فقرا را بر اساس اینکه درآمدشان در ارتباط با درآمد بقیه مردم چقدر افزایش مییابد میسنجند. در واقع چنین روندی در آمریکا دیده نشده است: مقدار درآمد ملی که یک پنجم جمعیت که از همه فقیرترند کسب میکنند، دهها سال است که تغییری نکرده و درآمدی که یک پنجم جمعیت که از همه فقیرترند کسب میکنند از ابتدای قرن پایدار باقی مانده است.
فقرای آمریکا چه کسانی هستند؟ جمعیت فقرا به صورت نامنظم در کل جمعیت پراکنده نیست، بلکه در گروههای خاص اجتماعی متمرکز هستند. چهار گروه از مردم بیشتر از دیگران گرفتار فقر هستند:
«خانوادههایی که نانآورشان زن است»
از 5/2 میلیون آمریکایی که دولت فدرال آنها را دارای زندگی فقیرانه تلقی میکند. تقریباً دو میلیون خانواده تحت سرپرستی زنان هستند. - و این تعداد در حال افزایش است. آسیب پذیری این خانوادهها دلایل متعددی دارد: آنان مجبورند فقط بر درآمد یک نان آور متکی باشند؛ زنان درآمدشان از مردان کمتر و گرفتار تبعیض شغلی هستند؛ و مادران اغلب ناچارند برای بزرگ کردن فرزندان در خانه بمانند و لذا باید از کمکهای برنامه رفاهی دولت استفاده کنند.«کودکان متعلق به خانوادههای پراولاد»
حدود 44 درصد همه کودکان فقیر در خانوادههای دارای پنج فرزند به بالا زندگی میکنند. معمولاً والدین فقیر نسبت به والدینی که فقیر نیستند، اولاد بیشتری دارند و لذا درآمد آنها باید خرج فرزندان بیشتری بشود. حدود 16 درصد کودکان آمریکایی زیر خط فقر زندگی میکنند.«گروههای اقلیت»
با اینکه سیاهپوستان فقط 11 درصد جمعیت آمریکا را تشکیل میدهند، 28/9 درصد فقرا، سیاهپوست هستند. از هر ده نفر سفیدپوست فقط یک نفر فقیر است، در صورتی که از هر سه سیاهپوست یک نفر فقیر است. بیش از نیمی از جمعیت سرخ پوست آمریکا زیر خط فقر زندگی میکنند. میانگین درآمد سالانه سرخپوستان آمریکا - همه سرخپوستان نه فقط فقرای آنان -1500 دلار در سال است. چیکانوها تا حد زیادی گرفتار فقرند، بخصوص آن عده از آنان که به صورت کارگران کشاورزی مهاجر کار میکنند. علت اصلی فقر زیاد گروههای اقلیت، فقدان فرصتهایی برابر به دلیل تبعیض و آموزش و پرورش ناکافی است.«سالمندان»
تقریباً یک چهارم فقرای آمریکا در سنین 60 سال به بالا هستند. از هر پنج فرد سالمند یک نفر فقیر است و بسیاری دیگر هم درست بالای خط فقر زندگی میکنند. بسیاری از آنان نیز در تنهایی و انزوا زندگی میکنند: 42 درصد سالمندانی که تنها یا با غریبهها زندگی میکنند، فقیر هستند و 83 درصد این فقرای منزوی، زن میباشند. فقر سالمندان تا حدی ناشی از نداشتن درآمد بعد از بازنشستگی است، اما عامل مهم دیگر نگرش معمولاً منفی جامعهی آمریکا در قبال سالمندی است. ما آمریکائیان معمولاً سالمندان را «بی مصرف» تلقی میکنیم و هیچ نقش مهم اجتماعی به آنان نمیدهیم.فقر در میان فراوانی
در برخی از کشورها وجود مقداری فقر اجتناب ناپذیر است؛ حتی اگر همهی ثروت کشوری چون هند به طور یکسان توزیع میگردید، همه فقیر باقی میماندند. اما آمریکا آن قدر ثروت و منابع دارد که بتواند سطح زندگی خیلی خوبی را برای همهی مردم خود فراهم کند. اما هر قانونی که برای توزیع مجدد ثروت پیشنهاد میشود با مخالفت شدید گروههایی روبرو میشود که با تصویب چنین قانونی مقداری از امتیازات خود را از دست میدهند.ویژگی جامعهی آمریکا نابرابری شدید است. حدود یک درصد جمعیت این کشور بیش از یک سوم ثروت کشور را در اختیار دارند و 2 درصد سهامداران مالک حدود دوسوم تمام سهام موجود هستند. بیش از دویست هزار میلیونر در آمریکا وجود دارد و بیش از سه هزار خانواده درآمدی معادل یک میلیون دلار در سال دارند. یک پنجم جمعیت آمریکا که از همه فقیرترند، 5/4 درصد درآمد کشور را کسب میکنند، در حالی که یک پنجم دیگر که از همه ثروتمندترند، 41/4 درصد درآمد کشور را به جیب میزنند. یکی از شهروندان آمریکا به نام «جین پال گتی» روزی سیصد هزار دلار درآمد دارد.
ارتباط میان ثروت و قدرت نیز از نظر جامعهشناسان دور نمانده است. نفوذ صاحبان ثروت در ساختار مالیاتی آمریکا، که به نفع ثروتمندان است نه به سود فقر، کاملاً آشکار است. مالیات بر درآمد قرار است تصاعدی باشد؛ یعنی با افزایش درآمد، مالیات بیشتری هم از فرد گرفته شود. اما در واقع فقرا بخش بیشتری از درآمد خود را به صورت مالیاتهای مستقیم و غیرمستقیم در مقایسه با ثروتمندان میپردازند - به یمن وجود راههای گریز از مالیات که به نفع ثروتمندان صورت میگیرد. فیلیپ استرن (Philip Stern) دریافت که در یکی از سالهای اخیر حدود 381 نفر با درآمدی بیش از سالی صد هزار دلار هیچ نوع مالیاتی نپرداختهاند - آن هم کاملاً منطبق با قانون، بیست و یک نفر از این افراد درآمدشان بیش از یک میلیون دلار در سال بود.
هربرت گانز (Herbert Gans) خاطرنشان کرده است که فقر در آمریکا به واقع برای کسانی که فقیر نیستند، بدون اشکال چندانی کارکردی عمل میکند. گانز برخی از کارکردهای فقر را به شرح زیر ذکر میکند:
1- «فقر انجام شدن کار «کثیف» را تضمین میکند.» اگر کسی فقیر نبود تا جاروکشی کند و لگن بیماران را خالی کند، مجبور میشدیم مبالغ هنگفتی به افرادی که فقیر نیستند بدهیم تا راضی شوند چنین کارهایی را انجام دهند.
2- «فقر برای بعضی از کسانی که فقیر نیستند شغل ایجاد میکند.» بسیاری از مردم - از جمله افراد پلیس، مددکاران اجتماعی، بازرسان وضع معیشتی افراد فقیر و کارگشایان - به طور غیرمستقیم معاش خود را مدیون وجود فقرا هستند.
3- «فقر شیوهی اسراف آمیز زندگی را آسانتر میکند.» فقر باعث میشود ثروتمندان از خدمات آشپزها، باغداران، خدمتکاران خانه و دیگران استفاده کنند و در نتیجه بتوانند به عیاشی بپردازند.
4- «فقر بازاری را برای کالاها و خدمات بی کیفیت فراهم میکند.» فقرا کالاها و خدماتی را که دیگران نمیخواهند میخرند: نان مانده، اتومبیلهای کهنه، خانههای غیراستاندارد و مراجعه به پزشکان و وکلای نامجرب.
5 - «فقر موقعیت کسانی را که فقیر نیستند حفظ میکند.» در جامعه سلسله مراتبی لازم است که کسی در قعر سلسله مراتب باشد. وجود فقرا موقعیت برتر دیگران را تحکیم میبخشد.
6- «فقر به ارزشهای آمریکایی مشروعیت میبخشد.» برای توجیه ارزشهایی چون سخت کوشی، عقل معاش، درستکاری و غیره، میتوان به کسانی اشاره کرد که از قرار معلوم چنین صفاتی ندارند و گرفتار عواقب آن هستند.
7- «فقر گروهی را به وجود میآورد که میتوان آنها را واداشت تا دردسر تغییر را تحمل کنند». بزرگراههای جدید را از میان مناطق فقیرنشین میکشند، نه از میان املاک ثروتمندان و حومههای محل زندگی طبقهی متوسط بالا وقتی صنایع ماشینی میشود، فقرا هستند که بار بیکاری ناشی از آن را بر دوش میکشند.
لذا اگر فقر برطرف شود، آنانی که فقیر نیستند ممکن است از بعضی لحاظ زیان کنند. در نتیجه بسیاری از گروههای فشار سیاسی و اقتصادی با اقداماتی که ممکن است موقعیت فقرا را از راه توزیع مجدد درآمد بهبود بخشد مخالفت میکنند.
نگرشهای مردم آمریکا در قبال فقر
براساس محاسبات انجام شده، آمریکا میتواند با مصرف حدود 14 میلیارد دلار در سال - کمتر از یک پنجم مخارج سالانهی دفاعی و کمتر از دو درصد تولید ناخالص ملی - فقر مطلق را برطرف سازد. بنابراین چرا برای بهبود زندگی فقرا کار چندانی انجام نمیشود؟بخش عمدهی جواب این سؤال را میتوان در نگرش سنتی در قبال فقر پیدا کرد. آمریکائیان معمولاً فقر را مایه رسوایی و بیکاری را نشانه تنبلی میدانند. ارزشهای ملی بر کار کردن و پیشرفت تأکید میگذارد و فقرا را معمولاً آدمهایی تنبل و بی عرضه، مفت خور و شیاد محسوب میکنند که به دلیل تنبلی کار نمیکنند، نه اینکه آنان را قربانی شرایط جامعه بدانند. یک نظرسنجی در سال 1972 نشان داد که از هر ده آمریکایی، 9 نفر موافق «به کار واداشتن اعانه بگیران» هستند، نگرشی که هیچ رابطهای با واقعیت نظام بهزیستی ندارد. بیشتر افراد اعانه بگیر کودکان، افراد بازنشسته و از کار افتاده و کسانی هستند که قادر نیستند با کار کردن امرار معاش کنند. وزارت بهداشت، آموزش و رفاه برآورد میکند که کمتر از یک درصد کسانی که اعانه دریافت میکنند، مردان بیکار سالم هستند و شرط اینکه این افراد اعانه بگیرند این است که برای کار یا آموزش نام نویسی کنند.
برخلاف عقیده عامه مردم، در واقع در آمریکا تقلب چندانی در کار کمک به فقرا صورت نمیگیرد. با اینکه همهی کسانی که خواهان دریافت کمک بهزیستی میشوند وضعشان بدقت مورد بررسی قرار میگیرد تا تقلبی در کار نباشد، کمتر از نیم درصد پروندههای بهزیستی به دلیل تقلب به دادگاه میرود. برعکس از هر 75 اظهارنامهی مالیاتی فقط یک مورد تحت حسابرسی بازرسان قرار میگیرد، گرچه مبالغ تقلب مالیاتی بسیار بیشتر از مبالغ تقلب در دریافت اعانهی بهزیستی است.
در آمریکا مردم عمیقاً معتقدند که هیچ کس نباید «مجانی چیزی دریافت کند، اعتقادی که احتمالاً به غلط از آن استفاده میشود. مردم معمولاً نظر خوشی در مورد شخص فقیری که اعانه دریافت میکند ندارند، اما در مورد ثروتمند تنبلی که از ارث اجداد خود استفاده میکند چنین نگرشی ندارند. در واقع برای «رفاه» ثروتمندان پول بیشتری صرف میشود تا برای رفاه فقرا؛ اما چون این مخارج «اعانه» محسوب نمیشود، کسی اهمیتی نمیدهد. اگر تخفیف مالیاتی که افراد دارای درآمد بیش از یک میلیون دلار در سال از آن برخوردار میشوند، «اعانه» تلقی میشد، جنجالی ملی به پا میگردید، زیرا این نوع پس اندازها به طور متوسط برای هر کدام از این شهروندان ابرثروتمند به 720 هزار دلار در سال بالغ میشود. کل ضرری که متوجه خزانه داری فدرال میشود، تقریباً به 2/2 میلیارد دلار در سال بالغ میشود. چندان فرقی نمیکند که این نوع پس اندازها «تخفیف مالیاتی» خوانده شود یا «اعانه»؛ بقیه مالیات دهندگان ناچارند آن 2/2 میلیارد دلار را در هر صورت جبران کنند. تخفیف مالیاتی چندانی شامل حال فقرا نمیشود؛ زیرا برای کسانی که درآمدشان کمتر از سی هزار دلار در سال است، متوسط تخفیف سالانه فقط شانزده دلار است.
نمونهی دیگر پرداخت اعانه به کسانی که فقیر نیستند، عبارت است از کاهش مجاز بهرهی وام مسکن و مالیات بر دارایی در چارچوب مالیات بر درآمد. این تخفیفها که عملاً در حکم کمک اجاره به خانه داران است، بیش از چهار برابر کل مبلغی است که صرف خانه سازی برای فقرا میشود. حدود 85 درصد نفع حاصل از این نوع «اعانه» به جیب کسانی میرود که درآمدشان بیش از ده هزار دلار است، اما فقط 0/01 درصد آن نصیب کسانی میشود که درآمدشان کمتر از سه هزار دلار در سال است. لذا در عمل هیچ اعتراضی به «پول مجانی» که عدهای میگیرند نمیکنند مگر آنکه معلوم شود این پول مستقیماً و مشخصاً با مالیات دیگران تأمین میشود. طرز تلقی و اعتقادات آمریکاییان در مورد فقرا واقعاً مناسبتی با واقعیت فقر در آمریکا ندارد، اما در هر حال این نگرشها مانعی مستحکم در برابر تمام تلاشهایی است که برای حل مشکل فقر به عمل میآید.
مواجهه با مشکل فقر
تحلیل جامعه شناختی نشان میدهد که در چندین زمینه اقدام اجتماعی برای رفع فقر در امریکا ضرورت دارد. یکی از راهکارهای مهم عبارت است از کاهش تبعیض علیه گروههای اقلیت، زنان و سالمندان. این تبعیض گاهی شکلی خیلی ظریف به خود میگیرد و رفع آن مشکل میگردد. اما تا زمانی که برخی گروهها خودسرانه از برابری فرصتها در زمینههایی چون آموزش و پرورش و اشتغال محروم میشوند، فقر به حدی نامتناسب در میان این گروهها باقی خواهد ماند.راهکار دیگر ایجاد فرصتهای شغلی از راه آموزش و کارآموزی است. جامعهی امروزی به نحوی فزاینده تخصصی میشود و فرصتهای شغلی برای افراد غیرماهر روز به روز کمتر میشود. شخص کم سواد در بازار کار بسیار محروم است؛ و چون کارهای ساده روز به روز ماشینیتر میشود، امرار معاش برای افراد بی سواد بیش از پیش مشکل میگردد. بازآموزی منظم کارگران غیرماهر به آنان فرصت میدهد سطح زندگی خود را بالا ببرند.
راهکار دیگر توزیع مجدد مقداری از ثروت است. اعتقاد به فضایل فعالیت اقتصادی آزاد و نظام سرمایه داری چنان عمیق است که پیشنهادهای بنیادی چندان مورد توجه قرار نمیگیرد، اما میتوان اقداماتی آرامتر (هر چند جنجالی) اخذ کرد. برای مثال، اصلاح ساختار مالیاتی میتواند برخی از راههای گریز از پرداخت مالیات را بر روی ثروتمندان ببندد. همچنین پرداخت اعانه مستقیم و غیرمستقیم به فقرا را باید افزایش داد.
راهکار دیگری که در سالهای اخیر دربارهاش زیاد بحث شده «مالیات بر درآمد منفی» است. بر اساس این پیشنهاد، تمام انواع اعانات مشکل ساز باید متوقف شود و یک حداقل ثابت درآمد برقرار گردد. کسانی که درآمدشان بالاتر از آن حداقل است، مالیات بر درآمد میپردازند و کسانی که درآمدشان کمتر از آن است کمک - یعنی مالیات منفی - دریافت میکنند تا درآمدشان به آن سطح حداقل برسد. مزیتهای اصلی چنین نظامی عبارت است از:
(1) کمک مستقیم و عاری از تبعیض به همهی فقرا، هر جا زندگی کنند و هر که باشند و (2) ادارهی آن بسیار آسانتر و کم هزینهتر از مجموعهی فعلی برنامههاست.
سرانجام اینکه لازم است مردم واقعیات مربوط به فقر را بیشتر درک کنند. فقر هرگز برطرف نمیشود مگر اینکه طرز تلقی مردم بر پایه آگاهی از ماهیت واقعی آن استوار باشد، نه آن طور که اکنون میبینیم بر اسطورههای فراگیر و پابرجا.
منبع مقاله :
درسلر، دیوید؛ ویلیس، ویلیام ام؛ (1388)، جامعه شناسی «بررسی تعامل انسانها»، ترجمهی مهرداد هوشمند، غلامرضا رشیدی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول