چون بگريم
نويسنده: محمود شاهرخي
خواهم از طوفان غم ، چون ابر در هامون بگريم
ديده را دريا کنم ، درسوگ ياران خون بگريم
سر نهم اندربيابان ، زار چون مجنون بگريم
روز وشب درکنج حسرت با دلي محزون بگريم
در عزاي اين دو تن ، شايد کز آن افزون بگريم
برکسي کو شـَد به بزم قرب واصل ، چون بگريم
ديده را دريا کنم ، درسوگ ياران خون بگريم
ازغم مرگ عزيزان جوي ها بندم به دامن
بهر آن دريا دلان ، صد دجله وجيحون بگريم
درعزاي عاشقان ِ کوي ليلاي ِ حقيقت بهر آن دريا دلان ، صد دجله وجيحون بگريم
سر نهم اندربيابان ، زار چون مجنون بگريم
با دلي سوزان و با اشکي دمادم شمع آسا
در غم پروانگان با آه آتش گون بگريم
با دو چشم خونفشان در مرگ جانسوز رجايي در غم پروانگان با آه آتش گون بگريم
روز وشب درکنج حسرت با دلي محزون بگريم
ياد ِ روي ِ باهنر ، درخاطرم چون نقش بندد
برجفاي نقش بند گنبد گردون بگريم
بهر هفتاد و دو تن بسيار کردم گريه اما برجفاي نقش بند گنبد گردون بگريم
در عزاي اين دو تن ، شايد کز آن افزون بگريم
بنگرم چون ماجراي قتل اين مردان حق را
برشقاوت ها و پـَستيهاي خصم دون بگريم
ني غلط گفتم نشايد بر شهيدان مويه کردن برشقاوت ها و پـَستيهاي خصم دون بگريم
برکسي کو شـَد به بزم قرب واصل ، چون بگريم
شور بختي بين که ما از کاروان مانديم برجا
( جذبه ) مي شايد که براين بخت ناميمون بگريم
( جذبه ) مي شايد که براين بخت ناميمون بگريم