علت تضاد بين فرزندان و والدين چيست؟
تضاد بين والدين و فرزند ريشه در باورها و رفتار پدر و مادر در دوران كودكي و نوجواني دارد . اعم از رفتار تند و سرزنش آميز و يا محبت ها و دلسوزي هاي بيجا كه به تدريج به نوعي مزاحمت آزار دهنده و بيماري زا تبديل مي گردد.
اين عشق هاي تحميلي و رفتارهاي نابجاي والدين در كودكي و نوجواني و بعد هم ، دخالت و تحميل سليقه ها در انتخاب راه آينده ي جوانان منجر به واكنش هاي گاه تلخ و دور از انتظار و رنج آور از سوي فرزندان نسبت به والدين مي شود .
در زير به تعدادي از رفتارهاي والدين كه سبب ايجاد تضاد بين آنها و فرزندشان مي شود ، اشاره مي كنيم. اسارت در دام محبت! محبت مادر و مراقبت هاي ويژه اي كه در سنين كودكي براي فرزند ضروري و غيرقابل اجتناب است اگر به موقع قطع نشود يا تغيير جهت ندهد تبديل به عوامل بيماري زا و رفتارهاي بيمارگونه مي شود و به ركود رشد و يا انحراف شخصيت در كودك و نوجوان مي انجامد. اسارت كودك و نوجوان در دام مراقبت دائمي پدر و مادراني كه به اين مهم توجه ندارند به آنجا مي رسد كه اگر روز و شب هم در برابر فرزند خود خم و راست بشوند و تمام خواسته هاي او را فراهم آورند بازهم به تدريج احترام لازم را نزد فرزند خود از دست مي دهند و با فقدان احترام ، عشق نيز رو به زوال مي گذارد؛
زيرا كودكان و نوجوانان نازپرورده هميشه خود را وابسته احساس كرده و به اهمال و قصوري كه در حق آنان شده به خوبي آگاهند و چون از كودكي ، تمام مهارت و ابتكارهاي شخصي آنان سلب شده احساس ضعف و ناتواني مي كنند و خود را تسليم پدر و مادر و محيط و سرنوشت مي دانند .
در چنين شرايطي است كه احساسات ضد و نقيضي مثل نارضايتي از پدر و مادر و در عين حال ترس از دست دادن عشق آنان وجود كودك را در بر مي گيرد و او را مجدداً در معرض تسلط جويي و تحميل اراده پدر و مادر قرار مي دهد . تشخيص صحيح و به موقع اين علايم و برطرف ساختن عوارض ناشي از آن يكي از وظايف خطير والدين و مربيان است.
عشق هاي تحميلي اين شيوه مراقبت و محبت تحميلي ، يا به عبارتي نازپروردگي و تحميل با عشق ( يعني والدين به دليل علاقه ي زياد به فرزند ، آنچه را كه براي فرزندشان آرزو دارند ، به او تحميل مي كنند.)
در اصل دو عامل بيماري زاي شخصيت اند كه به سختي درهم عجين شده اند به طوري كه مشكل مي توان آن دو را از هم جدا كرد و احياناً هر كدام را مستقلاً مورد مطالعه قرار داد. اين هر دو عامل كه از عواطف رقيق و احساسات شديد پدر و مادر نسبت به فرزندان ناشي شده چنان آرام و موذيانه در بناي شخصيت كودكان و نوجوانان رخنه و رشد مي كند كه انسان تا مدت ها خطرآن را احساس نمي كند و حتي موقعي كه آثار و علائم عقب ماندگي و ركود در رشد شخصيت بروز مي كند بسياري از والدين بازهم نمي توانند به عمق فاجعه پي ببرند و زماني هم كه اين پديده ها به وضوح آشكار مي شود و والدين متوجه مي شوند ، كودكان نازپرورده كه از تحمل زندگي عاجزند چون از علت واقعي بروز آن، يعني رفتار غلط و بي رويه خود اطلاعي ندارند دست به اقداماتي مي زنند كه نه تنها د رد را درمان نمي كند بلكه آن را وخيم تر و شديدتر مي نمايد.
اقداماتي مانند سرزنش، اخطار، نصيحت گويي ، تهديد و توبيخ و يا حتي وعده هايي كه هيچ كدام سرانجامي ندارند متأسفانه نتيجه اي نمي دهد . اين جاست كه والدين احساس عجز مي كنند و از مشاورين تربيتي كمك مي خواهند. خطر ناز پروردگي به عنوان نمونه اشاره مي كنيم به مادري كه دخترش را با تمام عشق و علاقه و نازپروردگي بزرگ كرده و يكباره متوجه بي بندوباري و حتي گستاخي وي نسبت به خودش شده و مي نالد كه : هيچ وقت فكر نمي كردم دخترم كه آن قدر برايش زحمت كشيده و مراقبتش كرده بودم روزي چنين رفتاري با من داشته باشد. چون درگذشته به خاطر علاقه اي كه به من داشت هر چه مي گفتم بي چون و چرا مي پذيرفت ولي حالا از من روي گردان شده و اعتنايي به من ، حرف ها و خواسته هايم كه صرفاً به خاطر خود اوست ندارد .
واقعيت اين است كه چنين والديني متوجه نيستند فرمانبرداري و اطاعتي كه به زور عشق و بر آوردن تمام خواسته هاي فرزند باشد چيزي جز به اسارت كشيدن او از طريق نازپروردگي نيست . به عبارت ديگر اطاعتي كه از طريق عشق به كودك تحميل مي شود هرگز به رشد شخصيت و تسلط بر نفس او نمي انجامد بلكه منجر به تضعيف و شكست اراده او مي شود. كودكاني كه به اين طريق پرورش مي يابند در سنين نوجواني و سال هاي بعد ، در برابر عوامل اغواگر و اشخاص گمراه كننده به همان نسبت ضعيف و سست اراده خواهند بود.
از سوي ديگر جواناني كه با اين رفتار پدر و مادر خود مواجه مي شوند نه تنها احساس قدرداني نسبت به آنها نمي كنند بلكه نوعي حس كينه و بيگانگي نيز در آنها بيدار مي شود. دخالت هاي غير منطقي اين مشكل حتي در آستانه ي ورود نوجوان و جوان به اجتماع و در مرحله ي حساس و دشوار انتخاب راه آينده نيز به گونه اي ديگر رخ مي نمايد. در اين مواقع ، تنها دخالت هاي غير منطقي و سرسختانه والدين نيست كه اثر منفي بر فكر و روح فرزندان مي گذارد بلكه توصيه ها و اندرزهاي خيرخواهانه ي آنها نيز درگمراه كردن فكر سالم جوانان تأثير مي گذارد. زيرا هر نوع تلقين و يا تحت تأثير گذاشتن جوانان دراين دوره ، آنها را از رشد متعادل شخصيت و دستيابي به بلوغ كامل فكري باز مي دارد.
خواه آنهايي كه وابسته به پدر و مادر خود هستند و يا آنها كه سركش و نافرمان بوده و دائم دم از استقلال فكري مي زنند . دسته ي اول كه هميشه زمينه آماده اي براي فرار از مسئوليت و تصميم گيري مستقل دارند در مرحله انتخاب شغل و يا رشته تحصيلي ( كه فرصتي براي ابراز عقيده و اظهار نظر شخصي است ) در اثر تلقين و دخالت هاي بي مورد والدين اين آخرين موقعيت را از دست داده و تا پايان عمر به صورت دوم شخص و عضو علي البدل زندگي مي كنند. دسته ي دوم نيز كه عناد و لجاجت با پدر و مادر را پيوسته شيوه خود قرار داده واين مقاومت را دليل اثبات شخصيت خود مي دانند وقتي در مرحله ي ورود به اجتماع و انتخاب راه آينده خود با نصيحت و توصيه هاي خيرخواهانه پدر و مادر مواجه مي شوند بدون اين كه به خود زحمت فكر كردن بدهند صرفاً براي مخالفت با والدين دقيقاً راهي را انتخاب مي كنند كه در جهت عكس تمايلات و خواسته هاي آنان باشد ؛ فقط به اين جهت كه به خود و ديگران ثابت كنند كه مي خواهند و مي توانند خودشان راه آينده و مشي زندگي را انتخاب كنند.
به اين ترتيب دلسوزي ها و محبت هاي غير منطقي پدر و مادر و ملاطفت هاي خير خواهانه، به زودي تبديل به نوعي مزاحمت و در نهايت موجب دلسردي مي شود. چه بايد كرد؟ در اين مرحله اين سؤال هميشگي پيش مي آيد كه چه بايد كرد تا آنها در مسير رشد شهامت روحي و مبارزه با ضعف و جُبن( ترس ) اكتسابي قرار بگيرند و گستاخ و بي پروا نشوند و دائماً از ضعف و عدم توانايي خود رنج نبرند. شايد كار مشكلي باشد اما ناممكن نيست به شرط آن كه در وهله اول به عنوان پدر و مادر سعي كنيم به آن درجه از عدالت و شهامت روحي برسيم كه فرزندان خود را نه تحت فشار و زورگويي و تحميل عقايد خود قرار دهيم و نه آنها را به حال خود رها كنيم .
نه تنبيه و سرزنش نماييم ، نه مورد ترحم و دلسوزي قرار دهيم ؛ بلكه طوري با آنها رفتار كنيم كه آنها احساس كنند همان هايي هستند كه مي خواهند باشند. بنابراين ابتدا بگذاريم فرزند ما درباره موضوعي كه رنج مي برد و يا احساس حقارت و عدم شايستگي مي كند آزادانه صحبت كند و تمام مسائل و مشكلات خود را مطرح نمايد ؛ گاهي نيز سؤالي مطرح كنيم كه خودمان روشن تر شويم و هم فرزندمان احساس كند كه با تمام وجود و علاقه ي كامل ، در ناراحتي و مسائل او شريك و سهيم هستيم و بعد از تجربيات خود نقل كنيم و از افرادي ياد كنيم كه وضع مشابهي داشته اند ؛ ولي به علت برداشت هاي متفاوت و نحوه مقابله با مشكلات ، بر ناملايمات پيروز شدند و يا با شكست و ناكامي مواجه شده اند .
به اين طريق ، هم راهنمايي كرده ايم وهم انتخاب راه را به خود آنها واگذاشته ايم و مسلماً در اين مراحل ، آنها انتخاب شايسته تري خواهند داشت و يا در نهايت به اختيار ، از شما ياري فكري مي خواهند . چنين ارتباطي نه تنها پيوند والدين و فرزندان را خدشه دار نمي كند بلكه موجب استحكام و دوام و پيوستگي بيشتر دل ها مي گردد.
منبع: http://www.koodakaneh.com
اين عشق هاي تحميلي و رفتارهاي نابجاي والدين در كودكي و نوجواني و بعد هم ، دخالت و تحميل سليقه ها در انتخاب راه آينده ي جوانان منجر به واكنش هاي گاه تلخ و دور از انتظار و رنج آور از سوي فرزندان نسبت به والدين مي شود .
در زير به تعدادي از رفتارهاي والدين كه سبب ايجاد تضاد بين آنها و فرزندشان مي شود ، اشاره مي كنيم. اسارت در دام محبت! محبت مادر و مراقبت هاي ويژه اي كه در سنين كودكي براي فرزند ضروري و غيرقابل اجتناب است اگر به موقع قطع نشود يا تغيير جهت ندهد تبديل به عوامل بيماري زا و رفتارهاي بيمارگونه مي شود و به ركود رشد و يا انحراف شخصيت در كودك و نوجوان مي انجامد. اسارت كودك و نوجوان در دام مراقبت دائمي پدر و مادراني كه به اين مهم توجه ندارند به آنجا مي رسد كه اگر روز و شب هم در برابر فرزند خود خم و راست بشوند و تمام خواسته هاي او را فراهم آورند بازهم به تدريج احترام لازم را نزد فرزند خود از دست مي دهند و با فقدان احترام ، عشق نيز رو به زوال مي گذارد؛
زيرا كودكان و نوجوانان نازپرورده هميشه خود را وابسته احساس كرده و به اهمال و قصوري كه در حق آنان شده به خوبي آگاهند و چون از كودكي ، تمام مهارت و ابتكارهاي شخصي آنان سلب شده احساس ضعف و ناتواني مي كنند و خود را تسليم پدر و مادر و محيط و سرنوشت مي دانند .
در چنين شرايطي است كه احساسات ضد و نقيضي مثل نارضايتي از پدر و مادر و در عين حال ترس از دست دادن عشق آنان وجود كودك را در بر مي گيرد و او را مجدداً در معرض تسلط جويي و تحميل اراده پدر و مادر قرار مي دهد . تشخيص صحيح و به موقع اين علايم و برطرف ساختن عوارض ناشي از آن يكي از وظايف خطير والدين و مربيان است.
عشق هاي تحميلي اين شيوه مراقبت و محبت تحميلي ، يا به عبارتي نازپروردگي و تحميل با عشق ( يعني والدين به دليل علاقه ي زياد به فرزند ، آنچه را كه براي فرزندشان آرزو دارند ، به او تحميل مي كنند.)
در اصل دو عامل بيماري زاي شخصيت اند كه به سختي درهم عجين شده اند به طوري كه مشكل مي توان آن دو را از هم جدا كرد و احياناً هر كدام را مستقلاً مورد مطالعه قرار داد. اين هر دو عامل كه از عواطف رقيق و احساسات شديد پدر و مادر نسبت به فرزندان ناشي شده چنان آرام و موذيانه در بناي شخصيت كودكان و نوجوانان رخنه و رشد مي كند كه انسان تا مدت ها خطرآن را احساس نمي كند و حتي موقعي كه آثار و علائم عقب ماندگي و ركود در رشد شخصيت بروز مي كند بسياري از والدين بازهم نمي توانند به عمق فاجعه پي ببرند و زماني هم كه اين پديده ها به وضوح آشكار مي شود و والدين متوجه مي شوند ، كودكان نازپرورده كه از تحمل زندگي عاجزند چون از علت واقعي بروز آن، يعني رفتار غلط و بي رويه خود اطلاعي ندارند دست به اقداماتي مي زنند كه نه تنها د رد را درمان نمي كند بلكه آن را وخيم تر و شديدتر مي نمايد.
اقداماتي مانند سرزنش، اخطار، نصيحت گويي ، تهديد و توبيخ و يا حتي وعده هايي كه هيچ كدام سرانجامي ندارند متأسفانه نتيجه اي نمي دهد . اين جاست كه والدين احساس عجز مي كنند و از مشاورين تربيتي كمك مي خواهند. خطر ناز پروردگي به عنوان نمونه اشاره مي كنيم به مادري كه دخترش را با تمام عشق و علاقه و نازپروردگي بزرگ كرده و يكباره متوجه بي بندوباري و حتي گستاخي وي نسبت به خودش شده و مي نالد كه : هيچ وقت فكر نمي كردم دخترم كه آن قدر برايش زحمت كشيده و مراقبتش كرده بودم روزي چنين رفتاري با من داشته باشد. چون درگذشته به خاطر علاقه اي كه به من داشت هر چه مي گفتم بي چون و چرا مي پذيرفت ولي حالا از من روي گردان شده و اعتنايي به من ، حرف ها و خواسته هايم كه صرفاً به خاطر خود اوست ندارد .
واقعيت اين است كه چنين والديني متوجه نيستند فرمانبرداري و اطاعتي كه به زور عشق و بر آوردن تمام خواسته هاي فرزند باشد چيزي جز به اسارت كشيدن او از طريق نازپروردگي نيست . به عبارت ديگر اطاعتي كه از طريق عشق به كودك تحميل مي شود هرگز به رشد شخصيت و تسلط بر نفس او نمي انجامد بلكه منجر به تضعيف و شكست اراده او مي شود. كودكاني كه به اين طريق پرورش مي يابند در سنين نوجواني و سال هاي بعد ، در برابر عوامل اغواگر و اشخاص گمراه كننده به همان نسبت ضعيف و سست اراده خواهند بود.
از سوي ديگر جواناني كه با اين رفتار پدر و مادر خود مواجه مي شوند نه تنها احساس قدرداني نسبت به آنها نمي كنند بلكه نوعي حس كينه و بيگانگي نيز در آنها بيدار مي شود. دخالت هاي غير منطقي اين مشكل حتي در آستانه ي ورود نوجوان و جوان به اجتماع و در مرحله ي حساس و دشوار انتخاب راه آينده نيز به گونه اي ديگر رخ مي نمايد. در اين مواقع ، تنها دخالت هاي غير منطقي و سرسختانه والدين نيست كه اثر منفي بر فكر و روح فرزندان مي گذارد بلكه توصيه ها و اندرزهاي خيرخواهانه ي آنها نيز درگمراه كردن فكر سالم جوانان تأثير مي گذارد. زيرا هر نوع تلقين و يا تحت تأثير گذاشتن جوانان دراين دوره ، آنها را از رشد متعادل شخصيت و دستيابي به بلوغ كامل فكري باز مي دارد.
خواه آنهايي كه وابسته به پدر و مادر خود هستند و يا آنها كه سركش و نافرمان بوده و دائم دم از استقلال فكري مي زنند . دسته ي اول كه هميشه زمينه آماده اي براي فرار از مسئوليت و تصميم گيري مستقل دارند در مرحله انتخاب شغل و يا رشته تحصيلي ( كه فرصتي براي ابراز عقيده و اظهار نظر شخصي است ) در اثر تلقين و دخالت هاي بي مورد والدين اين آخرين موقعيت را از دست داده و تا پايان عمر به صورت دوم شخص و عضو علي البدل زندگي مي كنند. دسته ي دوم نيز كه عناد و لجاجت با پدر و مادر را پيوسته شيوه خود قرار داده واين مقاومت را دليل اثبات شخصيت خود مي دانند وقتي در مرحله ي ورود به اجتماع و انتخاب راه آينده خود با نصيحت و توصيه هاي خيرخواهانه پدر و مادر مواجه مي شوند بدون اين كه به خود زحمت فكر كردن بدهند صرفاً براي مخالفت با والدين دقيقاً راهي را انتخاب مي كنند كه در جهت عكس تمايلات و خواسته هاي آنان باشد ؛ فقط به اين جهت كه به خود و ديگران ثابت كنند كه مي خواهند و مي توانند خودشان راه آينده و مشي زندگي را انتخاب كنند.
به اين ترتيب دلسوزي ها و محبت هاي غير منطقي پدر و مادر و ملاطفت هاي خير خواهانه، به زودي تبديل به نوعي مزاحمت و در نهايت موجب دلسردي مي شود. چه بايد كرد؟ در اين مرحله اين سؤال هميشگي پيش مي آيد كه چه بايد كرد تا آنها در مسير رشد شهامت روحي و مبارزه با ضعف و جُبن( ترس ) اكتسابي قرار بگيرند و گستاخ و بي پروا نشوند و دائماً از ضعف و عدم توانايي خود رنج نبرند. شايد كار مشكلي باشد اما ناممكن نيست به شرط آن كه در وهله اول به عنوان پدر و مادر سعي كنيم به آن درجه از عدالت و شهامت روحي برسيم كه فرزندان خود را نه تحت فشار و زورگويي و تحميل عقايد خود قرار دهيم و نه آنها را به حال خود رها كنيم .
نه تنبيه و سرزنش نماييم ، نه مورد ترحم و دلسوزي قرار دهيم ؛ بلكه طوري با آنها رفتار كنيم كه آنها احساس كنند همان هايي هستند كه مي خواهند باشند. بنابراين ابتدا بگذاريم فرزند ما درباره موضوعي كه رنج مي برد و يا احساس حقارت و عدم شايستگي مي كند آزادانه صحبت كند و تمام مسائل و مشكلات خود را مطرح نمايد ؛ گاهي نيز سؤالي مطرح كنيم كه خودمان روشن تر شويم و هم فرزندمان احساس كند كه با تمام وجود و علاقه ي كامل ، در ناراحتي و مسائل او شريك و سهيم هستيم و بعد از تجربيات خود نقل كنيم و از افرادي ياد كنيم كه وضع مشابهي داشته اند ؛ ولي به علت برداشت هاي متفاوت و نحوه مقابله با مشكلات ، بر ناملايمات پيروز شدند و يا با شكست و ناكامي مواجه شده اند .
به اين طريق ، هم راهنمايي كرده ايم وهم انتخاب راه را به خود آنها واگذاشته ايم و مسلماً در اين مراحل ، آنها انتخاب شايسته تري خواهند داشت و يا در نهايت به اختيار ، از شما ياري فكري مي خواهند . چنين ارتباطي نه تنها پيوند والدين و فرزندان را خدشه دار نمي كند بلكه موجب استحكام و دوام و پيوستگي بيشتر دل ها مي گردد.
منبع: http://www.koodakaneh.com