اسطوره‌ای از تاهیتی

افسانه‌ی مائوئی

در آغاز آفرینش جهان خورشید با خود اندیشید که قسمت او بد بوده است زیرا می‌بایست به تنهایی کار بکند. چون زمین را در زیر پای خود نگاه می‌کرد و ساکنان آن را می‌دید که می‌توانند بگردند و بخوابند بر آنان رشگ می‌برد و از
شنبه، 1 خرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
افسانه‌ی مائوئی
 افسانه‌ی مائوئی

 

نویسنده: ا. و. دوفور
مترجم: اردشیر نیکپور



 

 اسطوره‌ای از تاهیتی

در آغاز آفرینش جهان خورشید با خود اندیشید که قسمت او بد بوده است زیرا می‌بایست به تنهایی کار بکند. چون زمین را در زیر پای خود نگاه می‌کرد و ساکنان آن را می‌دید که می‌توانند بگردند و بخوابند بر آنان رشگ می‌برد و از تنبلی می‌خواست مانند آنان باشد. پس با خود گفت من خدا هستم! مردمان انتظار برآمدن مرا می‌کشند و ستایشم می‌کنند، هر کار که دلم بخواهد می‌توانم بکنم!
و از آن پس بسیار دیر بر می‌آمد و در چند دقیقه آسمان را می‌پیمود و می‌رفت و در پس «موئورئا»، (1) در شبی بس دراز، می‌خوابید و زمین از این روی سخت در رنج و عذاب بود.
نه گرمای کافی برای گرم کردن تنورهای سنگی بود و نه روشنایی کافی برای فراهم کردن قوت و غذا.
مائوئی، (2) جنگاوری جوان، با غم و اندوه فراوان می‌دید که لبان نامزدش از خوردن غذای خام سوخته است و چون غمش به خشم گرایید بر آن شد که بر خورشید چیره گردد.
جنگاور جوان رفت و بلندترین پیچک‌ها و درازترین جلبک‌ها و سخت‌ترین پوسته‌های درخت را پیدا کرد و چون توده‌ی بزرگی از آن‌ها را به بلندی بالای پنج مرد فراهم آورد، با پیچک‌ها و جلبک‌ها و پوسته‌ی درختان به بافتن توری بزرگ پرداخت. روزها را در روشنایی زودگذر خورشید کار می‌کرد و شب در پرتو ستارگان!
مائوئی تار بلندی از زلف نامزد خود را به جای پود آن دام به کار برد. دام، آن‌گاه که خورشید تن‌آسان و خواب‌آلود به شتاب بسیار پهنه‌ی آسمان را در می‌نوردید، اندک اندک بزرگ می‌شد.
سرانجام دام آماده شد و مائوئی از تاریکی شب سود جست و آن را بر دوش خود انداخت و به کنار آبسنگ‌ها و لب سوراخی که خورشید از آن جا از دریا بیرون می‌آمد رفت و به انتظار ایستاد.
پس از شب‌ زنده‌داری بسیار، دید که روشنایی روز از سوراخ میانه‌ی دریا بیرون آمد، به هر سو گسترده شد و موج‌های دریا و ابرهای آسمان را رنگ کرد. روشنایی دم به دم بزرگ‌تر و نیرومندتر گشت و پرندگان به آوازخوانی پرداختند. مائوئی دانست که آن روشنایی از خورشید است.
چون نخستین پرتو خورشید از لبه‌ی سوراخ بیرون آمد، مائوئی دام خود؛ دام گشاد و بزرگ خود را انداخت. دام همه‌ی سوراخ را پوشانید و خورشید را در آن زندانی کرد.
خورشید، پس از زندانی شدن، با خشم فراوان به تلاش و کوشش پرداخت، اما تور مقاومت کرد و پاره نگشت. بیست بار خورشید بر آن کوشید که بر آسمان بپرد، لیکن هر بار پس نشانده شد. بیست بار بر آن کوشید تا خود را به زیر زمین برساند، لیکن هر بیست بار باز داشته شد.
آن گاه خورشید فروزان گشت؛ چنان گرم و فروزان گشت که آب دریا به جوش آمد و زمین ترک خورد و هوا چنان داغ شد که همه‌ی رشته‌های دام یکی پس از دیگری سوخت. پیچک‌ها و جلبک‌ها تاب مقاومت نیاوردند. هیچ چیز در برابر شراره‌های سوزان نمی‌توانست ایستادگی بکند، لیکن تار موی نامزد مائوئی بر گرد گردن خورشید افتاده بود و در برابر گرمای سوزان مقاومت می‌کرد و او را خفه می‌کرد.
خورشید کم کم درخشش خود را از دست داد و سرانجام خسته و فرسوده شد و مغلوب گشت و از کشش و کوشش بازایستاد.
آن‌گاه مائوئی پیش رفت و گفت: «منم، مائوئی، که خورشید را به دام افکنده‌ام!»
و خورشید چنان وانمود کرد که به او التماس می‌کند و گفت: «مائوئی، من دارم خفه می‌شوم! مرا از بند این دام برهان!»
- نه، من تو را از این دام آزاد نمی‌کنم، تو باید به سزای بدی و آزاری که به نامزد و قوم من رسانیده‌ای در این دام بمانی! لب‌های او در نتیجه‌ی خوردن شیره‌ی خام گیاهان سوخته است و چشمانش را شب پر کرده است. تو باید در زندان بمانی!
- مائوئی، هر گاه آزادم نکنی، می‌میرم و هر گاه من بمیرم، نه تو زنده می‌مانی و نه قوم و ملت تو! آزادم کن!
- پس به من قول بده که ماهی‌ها و سبزی‌های ما، پیش از فرو افتادن شب پخته خواهد شد!
- قول می‌دهم!
و مائوئی خورشید را رها کرد و خورشید بر آسمان پرید!
***
از آن روز است که خورشید چنین زود بر می‌خیزد و بسیار دیر می‌خوابد و حرکت او در آسمان چندان به طول می‌انجامد که مردمان وقت و فرصت کافی برای آماده کردن ماهیان و سبزی‌ها و میوه‌ها داشته باشند و بتوانند هر روز، پیش از آن که شب و تاریکی بر آنان فرود آید، سه بار غذا برای خود آماده کنند و بخورند!
گاه چون به خورشید شامگاهان نگاه کنیم تار موی باریک بنفشگونی بر گردن او می‌بینیم و این همان تار موی نامزد مائوئی است که جاویدان بر گردن خورشید آویخته خواهد ماند تا خورشید هرگز قولی را که به مائوئی داده است فراموش نکند.

پی‌نوشت‌ها:

1. Moorea.
2. Maui.

منبع مقاله :
دوفور، ا. و.؛ (1386)، داستان‌های تاهیتی و دریاهای جنوب، ترجمه‌ی اردشیر نیکپور، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط