نویسنده: ا. و. دوفور
مترجم: اردشیر نیکپور
مترجم: اردشیر نیکپور
اسطورهای از تاهیتی
من تعطیلات خود را در جزیرهی «هیوا - هوآ»،(1) مهمترین جزیرهی مجمعالجزایر مارکیز، میگذرانیدم که از آنجا تا تاهیتی با کشتی چند روز راه است.آن روز، «تاپیتی»،(2) مهماندار من، مرا به گردشی دور و دراز در ساحل دریا برده بود. پای پیاده روی ریگهای ولرم راه میرفتیم که ناگهان مهماندار من ایستاد و چیزی را از روی ریگهای کرانه برداشت و لبخند زنان آن را به طرف من گرفت و گفت:
- تو که داستانهای اجداد ما را میدانی، بگو ببینم این چیست؟
من در جواب او گفتم: «معلوم است که چیست، خاری است از یک خارپشت دریایی، از آن خارپشتهای بزرگ دریاهای جنوب که روی آبسنگها و صخرههای مرجانی زندگی میکنند. چیز عجیبی نیست!...»
تاپیتی قیافهی شیطنتآمیزی به خود گرفت و گفت: «درست است، اما خوب نگاهش کن و بگو ببینم به چه چیزی شباهت دارد؟»
- چه میدانم به چه شباهت دارد شاید به دم موش و یا؛...
- درست حدی زدی!... چطور این را نمیدانستی؟ من هم اکنون داستان خارپشت دریایی و عنکبوت دریایی را برای تو نقل میکنم.
***
پیشترها، خیلی پیش از زمان ما، در زمانی که هنوز مردمان در روی زمین سکونت نگزیده بودند، همه چیز با امروز فرق داشت. دریا، درختان و حتی جانوران کوچکترین شباهتی با دریا و درختان و جانورانی که ما امروز در اطراف خود میبینیم، نداشتند. در آن زمان موشها دم نداشتند و پوست عنکبوتهای دریایی چون لاک سنگپشتان سخت بود.
روزی موشی روی سنگی در ساحل دریا نشسته بود و بیآنکه توجهی به امواجی بکند که در زیر پای او به خواب رفته بودند، از تنهایی و بیحوصلگی زارزار میگریست و همهی اشکهای وجودش را فرو میریخت.
در این هنگام عنکبوتی دریایی که آرام آرام در آب، میان ماهیان آبیرنگ خلیج شنا میکرد آمد از نزدیکیهای موش بگذرد. نالهی موش را شنید و سر برداشت و گفت:
- ای موش، چرا چنین زارزار گریه میکنی؟
موش جواب داد: «چرا گریه میکنم؟ برای اینکه از گرسنگی میمیرم، همهی خانوادهام مردهاند و من هم خواهم مرد زیرا نمیتوانم از این شاخهی دریا بگذرم و خود را به جزیرهی روبهرو برسانم. در آن جزیره درختان موز و نارگیل و نارنج و ایگنام (3) و انواع و اقسام میوهها و سبزیهای شیرین و خوشمزه به فراوانی میرویند. این خبر را مرغ مسافر به من داده است و او هرگز دروغ نمیگوید، اما دریغ که من شنا نمیدانم و در اینجا از گرسنگی خواهم مرد.»
عنکبوت دریایی که همه میدانند چه حیوان شکمپرستی است، از شنیدن این حرفها آب دهانش راه افتاد، رو به موش کرد و گفت:
- نه، موش، برادر، تو نباید بمیری و نخواهی مرد. تو به پشت من سوار میشوی و من تو را به جزیرهی رو به رو میبرم و بعد با هم میرویم و همهی این چیزهای خوب را میخوریم!... زود باش راه بیفتیم!»
آنگاه «ایوره»،(4) موش، بر دوش عنکبوت دریایی نشست و عنکبوت دریایی به سرعت و قدرت بسیار به سوی جزیرهی دور حرکت کرد. در میانهی راه موش ناگهان قاه قاه خنده را سر داد. عنکبوت دریایی که سخت در شگفتی افتاده بود، سرش را به سوی او برگردانید و پرسید:
- «چه شده است که چنین قاه قاه میخندی!»
موش مکار جواب داد: «از خوشحالی و شادمانی رسیدن به آن جزیره میخندم!»
***
سرانجام آن دو به مقصد رسیدند. راه بسیار دور و خسته کننده بود و عنکبوت دریایی چنان خسته و فرسوده شده بود که دیگر نمیتوانست قدم از قدم بردارد. او روی به موش نمود و گفت:
- موش، من دیگر توان راه رفتن ندارم، تو برو چند تا از آن میوههای خوشمزه و مقداری از آن کاهوهای شیرین که کمی دورتر از آنها روییدهاند برای من بیاور!»
اما موش آرام آرام از او دور شد و جوابی به او نداد. کمی که از او دور شد دوباره قاهقاه خنده را سر داد. چنان بلند میخندید که چیزی نمانده بود خفه بشود. بعد سرش را به سوی دریا برگردانید و گفت: «ای جانور احمق که جز پا چیزی نداری، از زحمتی که دربارهام کشیدی متشکرم، اما دربارهی میوه بهتر است به آنچه دریا از ساحل میگیرد و با خود میآورد، قناعت بکنی... خداحافظ!»
عنکبوت دریایی که از خشم دیوانه شده بود. از آب بیرون پرید و ریگها را با پاهای خود زیرورو کرد و خار بلند یک خارپشت دریایی را که بر ساحل افتاده بود پیدا کرد و آن را به طرف موش انداخت.
و از آن روز این سوزن دراز به پشت موش چسبیده است!...
موش هم که خشمگین شده بود سنگی را برداشت و به طرف عنکبوت دریایی انداخت و پوست سخت او را شکست. و از آن روز است که پوست عنکبوتان دریایی نرم شده است.
***
تاپیتی لحظهای مکث کرد. نزدیک غروب بود و باد شامگاهی خورشید را دور میراند و چنین مینمود که سایهی درختان نارگیل تا آسمان کشیده میشود.
مهماندار من به سخن خود چنین افزود: «ماهیگیران، که همهی داستانها را میدانند، هر وقت به شکار عنکبوت دریایی میروند میدانند که باید قطعهای از چوب نارگیل یا «پورائو» (5) را به شکل موش بتراشند و آن را همراه ببرند. باید دمی را هم به آن بچسبانند. بعد کافی است که در امتداد صخرههای مرجانی حرکت کنند و این طعمه را به عقب زورق خود ببندند. عنکبوتان دریایی به دیدن آن نمیتوانند خودداری بکنند، از پنهانگاه خود بیرون میپرند تا چیزی را که به جای موش گرفتهاند بگیرند و خفه کنند.
از آن زمان تاکنون عنکبوتان دریایی و موشان دشمن بیامان یکدیگر شدهاند و هر گاه تو روزی یکی از عنکبوتان دریا را شکار کنی، خواهی دید که زیر منقار او سوراخی است به شکل قلوهسنگ و این همان قلوه سنگ است که ایوره به سوی او انداخت.
***
تاپیتی پیر خاموش گشت... شب شده بود و آسمان پر ستاره روی امواج به خواب رفتهی دریا تاب میخورد.
پینوشتها:
1. Hiva-Hoa.
2. Tapiti.
3. lgname. غدهای است زیرزمینی با مزهای شیرین که گاه 15-20 کیلوگرم وزن دارد. - مؤلف.
4. lore.
5. Purrau. درختی است که در ریگزار میروید و چوبی بسیار سبک دارد، با آن برای قایقها لنگر و برای تورهای ماهیگیری تختهی شناور میسازند و بچهها با چوب آن به آسانی میتوانند اشیایی بتراشند. - مؤلف.
دوفور، ا. و.؛ (1386)، داستانهای تاهیتی و دریاهای جنوب، ترجمهی اردشیر نیکپور، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم