قصه‌ی دو خواهر خوانده

«هینا» و «کائه‌آ» از کودکی دوست بودند و به هم‌دیگر چون دو خواهر از یک پدر و مادر مهر می‌ورزیدند. هینا در جزیره‌ی «رائی آتئا»، در دهکده‌ی «اوپوآ»، زندگی می‌کزد و کائه‌آ در «توائی‌توآ». خاک اوپوآ، در
سه‌شنبه، 4 خرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
قصه‌ی دو خواهر خوانده
 قصه‌ی دو خواهر خوانده

 

نویسنده: ا. و. دوفور
مترجم: اردشیر نیکپور



 

 

«هینا»(1) و «کائه‌آ»(2) از کودکی دوست بودند و به هم‌دیگر چون دو خواهر از یک پدر و مادر مهر می‌ورزیدند. هینا در جزیره‌ی «رائی آتئا»(3)، در دهکده‌ی «اوپوآ»(4)، زندگی می‌کزد و کائه‌آ در «توائی‌توآ»(5). خاک اوپوآ، در دریاچه‌ی «مانا»(6) به پایان می‌رسید و مرز توائی‌توآ از آن دریاچه آغاز می‌شد و تا انتهای جزیره امتداد می‌یافت.
روزی کائه‌آ از دوست خود هینا دعوت کرد که به خانه‌ی او بیاید و در جشنی که در خانه‌ی نزدیکان او برای بزرگداشت روان مردگان برپا می‌شد، شرکت جوید.
هینا در روز موعود به سوی خانه‌ی دوست خود رهسپار شد. چون به مانا، مرز سرزمین خویش رسید، کائه‌آ را در انتظار خود یافت. دو دختر جوان یک‌دیگر را در آغوش کشیدند و روی هم دیگر را بوسیدند و آن‌گاه به سوی توائی‌توآ روان شدند.
بدبختانه مادر کائه‌‌آ جادوگر بود و گوشت آدمیزاد می‌خورد. دو دختر جوان چون به خانه‌ی کائه‌آ رسیدند، کسی را در آن نیافتند. کائه‌آ سرگرم آماده کردن شام گشت، زیرا خورشید غروب کرده بود.
شب جادوگر - مادر کائه‌آ - به خانه بازگشت و تا چشمش به خانه افتاد فریاد زد:
- بوی آمیزاد زنده می‌شنوم!
کائه‌آ در جواب مادر خود گفت: نه، آدمیزاد زنده‌ای به دیدن ما نمی‌آید، زیرا همه از تو می‌ترسند!»
- من بوی آدمیزاد زنده می‌شنوم و دلم می‌خواهد او را بخورم!
- نه مادر، تو نباید این کار را بکنی، چون که او بهترین دوست من است که آمده است در روزهای عید پیش ما بماند.
پیرزن حرفی نزد وبا گام‌های آهسته و آرام به فاره (خانه) نزدیک شد. او با احتیاط بسیار راه می‌رفت زیرا نابینا بود. پس از رسیدن به خانه، دست‌نوازش به سراپای هینا کشید، اما این نوازش از روی مهربانی نبود بلکه برای این بود که بفهمد او دختر چاق و چله‌ای هست یا نه!
جادوگر پس از آزمایش دقیق دختر جوان، در کلبه دو دست رختخواب برای خوابیدن دو دختر پهن کرد، اما برای این‌که آن دو را به جای یک‌دیگر نگیرد رختخواب هینا را در دست راست و رختخواب کائه‌آ را در سمت چپ پهن کرد و آن‌گاه روی به دو دختر نمود و گفت:
- بروید بخوابید، شب است و دیر وقت است و باید چراغ را خاموش کرد.
دو دختر جوان اطاعت کردند و به رختخواب رفتند. اما نیمه‌های شب کائه‌آ برخاست و دوست خود را بیدار کرد و به او گفت:
- گوش کن هینا، ما باید جای خود را با هم عوض کنیم چون اگر این کار نکنیم مادر جادوگر من می‌آید و تو را می‌کشد. خوب گوش کن ببین چه می‌گوییم و حرف‌های مرا به خاطر بسپار و سعی کن آن‌ها را فراموش نکنی. مادرم که قصد کشتن تو را دارد، به جای تو مرا که در رختخواب تو خوابیده‌ام خواهد کشت و قطعه قطعه خواهد کرد. تو باید صبح زود، پیش از دمیدن آفتاب از جای خود برخیزی و قلب مرا برداری و آن را در برگ «آپه»(7) ای بپیچی و شب‌ها در زیر شبنمش بگذاری و روزها از گرمای خورشید دورش نگاه داری. هر گاه این کارها را که گفتم خوب و به موقع انجام بدهی، من دوباره زنده می‌شوم.
راستی هم هر چه کائه‌آ گفته بود انجام یافت.
هینا صبح زود از جای برخاست و به کنار کالبد بی‌جان دوستش آمد و قلب او را برداشت و به سویی که خورشید برمی‌آید گریخت. راه او از میان کوه‌ها می‌گذشت و او چون به پای تخته سنگ بزرگی رسید، دید که دو ریسمان از آن آویخته است. یکی از ریسمان‌ها سفید بود و دیگری سیاه. او ریسمان سفید را گرفت و بالا رفت، این ریسمان، ریسمان عمر دوست در گذشته‌اش بود.
دختر چون به بالای کوه رسید شنید که یکی او را صدا می‌کند. برگشت و دید که جادوگر پیر به دنبالش آمده است و ریسمان سیاه را گرفته است و بالا می‌آید. جادوگر فهمیده بود که دختر خود را کشته است. چون وسط ریسمان رسید، ریسمان پاره شد و پیرزن در پای تخته‌سنگ افتاد و جان داد.
هینا چون به ساحل مانا رسید و به یاد آورد که دوستش برای رهایی او خود را به کشتن داده است زار زار گریه را سر داد و غم و اندوه بی‌پایان خود را در این مرثیه بیان کرد:
«ای دوست، باد خشم، باد «توماتوما»(8)، که بر من تاخته بود تو را از پای درآورد،
«باد غم، باد درد، با خبر دردناکی که درباره‌ی تو به من داده است، نفسم را بند می‌آورد!
«از جای خود برمی‌خیزم و می‌خواهم پیش بروم لیکن غم و اندوه از رفتنم بازمی‌دارد،
«ترس و هراس تنم را سرد می‌کند و از پیش رفتن باز می‌دارد،
«ای دوست، با کوتاه شدن ریسمان حلقه‌های توری که ما را به هم می‌پیوست فرود افتاده است!»
***
هینا به راه خود ادامه داد و سرانجام به خانه خویش رسید و برگ آپه‌ای چید و قلب دوستش را در آن نهاد و همان‌گونه که کائه‌آ به او سفارش کرده بود در نگهداری آن کوشید.
پس از مدتی قلب مرده به صورت کالبدی درآمد که دم می‌زد، سپس از جای برخاست و ایستاد.
کائه‌آ زنده شده بود، زیر او دختر جادوگر بود و «تیاپورو» (9) های زیر فرمان مادرش با نیروی جادویی خود او را در بازگشت به زندگی یاری کرده بود.
کائه‌آ در خانه‌ی دوست خود هینا مانند و پدر و مادر هینا «فاآمو»(10)، یعنی پدر خوانده و مادر خوانده‌ی او شدند و چندی بعد او با مردی جوان از ساکنان اوپو‌آ زناشویی کرد و تا بازپسین پرتو زندگی‌اش در آن‌جا ماند.

پی‌نوشت‌ها:

1. Hina.
2. Caea.
3. Raiatea.
4. Opoa.
5. Tevaitoa.
6. Mana.
7. Ape، درختی است از تیره‌ی شاه بلوط‌ها که برگ‌هایی بسیار سبز دارد.
8. Tuma tuma.
9. Tiaporo، یعنی پری.
10. Faamu.

منبع مقاله :
دوفور، ا. و.؛ (1386)، داستان‌های تاهیتی و دریاهای جنوب، ترجمه‌ی اردشیر نیکپور، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط