مترجم: محمّدجعفر پوینده
1. سوسور/ میه: سرچشمهی ستیزه
زبانشناس فرانسوی آنتوان میه (1866-1936) در متنهای متعددی جنبهی اجتماعی زبان را خاطر نشان ساخته، یا به عبارت دقیقتر آن را به مثابهی واقعیتی اجتماعی تعریف کرده و محتوایی بسیار مشخص به این جنبه داده است. به عنوان مثال، او در مقالهی مشهور خود به نام «چگونه کلمات تغییر معنا میدهند» تعریفی از این «واقعیت اجتماعی» ارائه کرده و در عین حال بی هیچ ابهامی بر قرابت خود با جامعه شناس بزرگ هم میهنش امیل دورکم تأکید ورزیده است:- «مرزهای زبانهای گوناگون به انطباق با مرزهای گروههای اجتماعیای گرایش دارند که ملتها نامیده میشوند؛ فقدان وحدت زبان، نشانهی دولتی است که تازه تأسیس شده - مانند بلژیک -، یا به طور مصنوعی شکل گرفته است - مانند - اتریش»؛
- «بنابراین زبان به غایت واقعیتی اجتماعی است و در واقع دقیقاً در تعریف پیشنهادی دورکم برای واقعیت اجتماعی جای میگیرد؛ هر زبانی مستقل از یکایک افرادی که به آن سخن میگویند وجود دارد، و هر چند در بیرون از مجموع این افراد هیچ واقعیتی ندارد، به سبب عامیت خود، بیرون از آن است»؛
- «بنابراین دو صفتی که دورکم در تعریف واقعیت اجتماعی به کار میبرد - بیرون بودگی نسبت به فرد و اجبارآمیز بودن - با وضوح کامل در زبان پدیدار میشوند».(1)
آنتوان میه را غالباً پیرو فردینان دو سوسور (1857-1913) دانستهاند. اما از همان آغاز انتشار درسهای زبانشناسی همگانی، (که پس از مرگ سوسور صورت پذیرفت)، میه دیدگاههای متفاوت خود را آشکار میسازد و در گزارشی که از این کتاب ارائه میدهد خاطرنشان میسازد که «فردینان دو سوسور با جدا کردن تغییر زبانی از اوضاع بیرونی حاکم بر زبان، آن را از هر واقعیتی تهی میسازد؛ او زبان را به انتزاعی تقلیل میدهد که به ناگزیر تشریح ناپذیر است».(2) در واقع دیدگاههای میه دست کم با یکی از تمایزهای دوگانه سوسور- تمایز میان دید همزمانی و دید در زمانی - و با آخرین جملهی درسهای زبانشناسی همگانی در تضاد بودند («یگانه موضوع حقیقی زبانشناسی، زبان است که به خودی خود و برای خود در نظر گرفته میشود»)؛ این جمله هر چند از خود سوسور نیست و نتیجهگیری گردآورندگان کتاب را نشان میدهد، آموزهی سوسور را به خوبی تمام خلاصه میکند. بدان سبب از تضاد سخن میگوییم که تأکید بر جنبهی اجتماعی زبان، که در تمام آثار میه دیده میشود، همزمان مستلزم همگرایی برخوردی درونی برخوردی بیرونی به واقعیتهای زبان و نیز برخورد همزمانی و در زمانی به همین واقعیتها است. سوسور زبانشناسی درونی و زبانشناسی بیرونی را در مقابل هم قرار میدهد، اما میه آنها را با هم متحد میسازد؛ سوسور برخورد همزمانی و در زمانی را متمایز میکند، اما میه میکوشد ساختار را با تاریخ توضیح دهد. در واقع به محض رسیدن به عرصه زبانشناسیهمگانی، آن دو از هر حیات در مقابل هم قرار میگیرند. در حالی که سوسور برای تدوین الگویی انتزاعی از زبان تلاش میکند، میه بین واقعیت اجتماعی و نظامیکه در آن همه چیز به هم پیوسته است، پل میزند: در نظر او، بدون استناد به عامل اجتماعی، و در نتیجه بدون استناد به عامل در زمانی، یعنی به تاریخ، نمیتوانیم هیچ چیزی از واقعیتهای زبان درک کنیم.
در برابر صراحتی که میه در تعریف مفهوم واقعیت اجتماعی به کار میبرد، بخشهایی که سوسور در آنها اعلام میکند زبان «بخش اجتماعی قوهی نطق است»،(3) یا این که «زبان نهادی اجتماعی است»، (4) دچار ابهام نظری میشوند. در نظر سوسور این امر که زبان نهادی اجتماعی باشد، صرفاً اصلی عام و عبارتی تشویق آمیز است که پس از او بسیاری از زبانشناسان ساخت گرا آن را تکرار میکنند، بدون این که هیچگاه وسایل مناسب برای تحقق چنین اصلی را فراهم آورند: آنان جنبه اجتماعی زبان را طرح میکنند و سپس به چیزی دیگر، به زبانشناسی صوری، به زبان «به خودی خود و برای خود» میپردازند. برای میه، برعکس، تأکید بر جنبهی اجتماعی زبان در مرکز نظریه زبانشناسی قرار دارد و با پیامدهای روش شناختی متعددی همراه است: زبان در نظر او در عین حال «واقعیتی اجتماعی» و «نظامی است که در آن همه چیز به هم پیوسته است»، و او همواره میکوشد این تعین دوگانه را در نظر داشته باشد. این امر هنگامی برای او نسبتاً آسان است که واژگان را مطالعه میکند (اعم از آنکه نامهای انسان، شراب، روغن یا دین هند و اروپایی را بررسی کند)، یا به مسئلهی گسترش زبانها (به عنوان مثال به تاریخچهی زبان لاتینی) میپردازد. البته در عرضهی واج شناسی یا نحو با مسائل دشوارتری روبه رو میشود؛ اما در هر حال پافشاری مداومش بر این نکتهها او را به یکی از پیشگامان زبانشناسی اجتماعی بدل میسازد. به عنوان مثال حال و هوای بند زیر به حال و هوایی که بعدها در آثار ویلیام لباو دیده میشود بسیار نزدیک است: «از آنجا که زبان واقعیتی اجتماعی است، این نتیجه به دست میآید که زبانشناسی علمی اجتماعی است، و یگانه عامل متغیری که برای توضیح تغییر زبانی به کار میآید، تغییر اجتماعی است.»(5)
بنابراین هر چند سوسور و میه تقریباً عبارت واحدی را به کار میبرند، معنای یکسانی برای آن قایل نمیشوند: در نظر سوسور زبان پروردهی جامعه است و فقط به همین لحاظ اجتماعی به حساب میآید، اما همانگونه که پیشتر گفته شد، میه برای مفهوم واقعیت اجتماعی محتوایی بسیار روشنتر قایل میشود که بسیار دورکمی نیز هست (به علاوه او با مجلهی LAnne’e Sociologique به مدیریت دورکم همکاری منظم داشت). در واقع هرجا که سوسور ساختار و تاریخ را به دقت از هم جدا میکند، میه خواستار پیوند آنها است. در حالی که اقدام سوسور زبانشناسی در اساس اصطلاح شناختی است (او برای استحکام مبانی نظری زبانشناسی میکوشد واژگان این علم را تدوین کند)، اقدام میه در حکم برنامهای است که امید تحققش را دارد: او همواره آرزو میکند که جنبهی اجتماعی زبان در نظر گرفته شود.
بنابراین درمییابیم که موضوع زبان به مثابهی واقعیت اجتماعی که در دیدگاه میه نقش مرکزی دارد، موضوعی عمیقاً ضد سوسوری است (البته پیش از انتشار درسهای زبانشناسی همگانی این امر ناآگاهانه، اما پس از آن آگاهانه، بوده است)، و تاریخ زبانشناسی ساختاری پس از سوسور با دور شدن مداوم از این موضوع مشخص میشود. بدین ترتیب از همان آغاز پیدایش زبانشناسی جدید، در برابر نظرگاه ساختاری که در اساس بر صورت زبان تأکید میکند، نگرشی دیگر پدیدار میشود که بر نقشهای اجتماعی زبان پافشاری میورزد. در طول حدود نیم قرن، این دو نظرگاه به موازات هم گسترش یافتهاند، بیآنکه هرگز به هم برسند.
2. موضع گیریهای مارکسیستی دربارهی زبان
در همان دوران میه، برخورد اجتماعی دیگری به زبان نمایان میشود که از جریان مارکسیستی سرچشمه میگیرد. پیشتر در 1894 پل لافارگ، داماد کارل مارکس، بررسیای دربارهی واژگان فرانسوی پیش و پس از انقلاب منتشر کرده و نشان داده بود که زبان در این دوره بسیار دگرگون شده است؛ او این دگرگونی را به رویدادهای سیاسی پیوند میداد. البته در نگرش او نوعی برخورد مکانیکی وجود دارد: «زبان کلاسیک همراه با سلطنت فئودالی سقوط کرد؛ زبان رمانتیک که در سکوی مجامع پارلمانی زاده شده تا هنگام بقای حکومت پارلمانی دوام میآورد. اما در هر حال در اینجا با نخستین کوشش در راه کاربرد نوعی تحلیل سپس از اتحاد جماهیر شوروی [سابق] است که، بر حسب مورد، نامعقولترین یا نوآورانهترین متنها بیرون میآیند. در جانب نامعقول، باید نیکولای مار (1864-1934) را جای داد که سالها پیش از به قدرت رسیدن کمونیسم، نظریهی زبانهای یافثی را تدوین کرده بود (واژهی یافثی برگرفته از یافث، نام سومین پسر نوح پس از سام و حام است که زبانهای سامی و حامی از نام آن دو گرفته شده است) و سپس کوشید مارکسیسم را در مورد همین نظریه به کار بندد: مار برای تمام زبانهای دنیا خاستگاه مشترکی فرض میکرد و معتقد بود که ارتباط در آغاز اشارهای بوده و سپس چهار عامل (roch, yo’n, ber, sal) آوایی پدیدار شده که سازندهی زبان یک کاست حاکم (جادوگران) بودهاند. بنابراین زبان از آغاز ابزار قدرت بوده و همیشه با تقسیم جامعه به طبقات مشخص شده است. بعدها از ترکیب، تغییر شکل و تکثیر این چهار هجا زبانهای مختلف دنیا به وجود آمدهاند که مار آنها را به چهار مرحلهی پیاپی تقسیم میکند؛ این مرحلهها با موقعیتهای اجتماعی اقتصادی متفاوتی انطباق دارند:- نخستین مرحله: چینی، زبانهای آفریقایی؛
- دومین مرحله: زبانهای فنلاندی - اویغوری، ترکی؛
- سومین مرحله: زبانهای قفقازی و حامی؛
- چهارمین مرحله: زبانهای هند و اروپایی و سامی.
هر یک از این مرحلهها با دورانی از «پیشرفت» منطبق است و به دشواری میتوان در پس این طبقه بندی نشانههای نژادپرستی یا دست کم اروپا محوری را مشاهده نکرد. تمام این بنای الهام گرفته از نوعی مارکسیسم بسیار سطحینگر بیتردید بایستی در مورد آینده نیز نظری داشته باشد: مار میاندیشید که فرا رسیدن جهانی سوسیالیسم باید با پیدایش زبانی واحد همراه باشد؛ چنین
اندیشهای همخوانی کامل با این مفهوم داشت که زبانها بازتاب مبارزهی طبقاتی هستند. ولی مار چه بسا به پیروی از ضرب المثل «کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من»، خود برای ایجاد یک زبان بین المللی ساختگی دست به کار میشود. این امر توضیح میدهد که چرا در طول ده - پانزده سال زبان اسپرانتو از عنایت حکومت برخوردار بوده و در شوروی رواج نسبی داشته است. نظریههای مار برای مدتی به پایگاه نظریهی رسمی دست مییابند. کاربرد مارکسیسم، آن گونه که این نظریهها خواستارش بودند، امروزه بسیار ابتدایی جلوه میکند، ولی در آن دوران این کار را به چشم توجیه عامترین اصول عقیدتی در عرصهی زبانشناسی میدیدند: برتری مبارزهی طبقاتی بر مفهوم ملت، زبان به مثابهی روبنا، همه و همه در نگرشی انترناسیونالیستی به خوبی جای میگرفتند و به علاوه پاسخگوی مسائل اتحاد شوروی در برابر اقلیتهای ملی بودند و به ویژه نشان میدادند که سازماندهی اجتماعی بر تقسیم کشور به ملتهای گوناگون مقدم است. اندیشهی مار که تحت عنوان نظریهی جدید زبان شناختی به نظریهی رسمی بدل شده بود، سالها پس از مرگ وی، تا آغاز دههی 50 در شوروی حاکمیت داشت.
این وضعیت انحصاری، همراه با وسایل فشار بسیاری که دولتهای مستبد همیشه در اختیار دارند، باعث میشود که به دشواری بتوان به فعالیتها و آفریدههای نظریای پی برد که در بیرون از اندیشهی رسمی شکل میگیرند. در مدتی که عدهای نظریهی جدید زبان شناختی را در دانشگاهها آموزش میدادند، منتقدان این نظریه این خطر را بیخ گوش خود احساس میکردند که باید بروند تحلیلهایشان را در مورد وضعیت زبانشناختی سیبری به کار بندند! با این همه باید به گروه پژوهشگران جوانی اشاره کرد که میخاییل باختین (1895-1975) مشهورترین نماینده آنان است. یکی دیگر از اعضای این گروه والنتین نیکولایویچ ولوشینوف (1930-1895؟) بود که دو کتاب او را میشناسیم: فرویدیسم: نقدی مارکسیستی (1927) و مارکسیسم و فلسفه زبان (1929). او در این کتابها، در انتقاد همزمان از فروید و سوسور این نکته را مطرح میکند که فروید فاقد نظریهی زبان است و سوسور نیز نتوانسته است دریابد که نشانهی زبانی جایگاه ایدئولوژی است.
باختین که هیچگاه مسألهای جدی با رژیم نداشت، به کار آموزشی خود ادامه میداد و کارهایش را - به ویژه دربارهی داستایفسکی و سپس دربارهی رابله - منتشر میکرد، اما ولوشینوف احتمالاً پس از انتشار دومین کتابش، در اردوگاههای کار اجباری ناپدید میشود. ولی در اینجا ماجرای دیگری آغاز میگردد: در سالهای دههی هفتاد شایعهای پخش شد که بر اساس آن نه ولوشینوف و نه مدودف نویسندهی حقیقی کتابهایی نبودهاند که به اسم خودشان منتشر کرده بودند: آنان نام خود را به «استاد»شان داده بودند تا او بتواند آثارش را بیهیچ خطری منتشر سازد... منشأ ناچیز این شایعه گفتههای فردی به نام پ. و. و. ایوانوف بود که در پیشگفتار ترجمهی فرانسوی مارکسیسم و فلسفهی زبان تکرار شدهاند؛ این کتاب که به نام باختین (همراه با نام ولوشینوف که در پرانتز قرار گرفته) و با یادداشت کوتاهی به قلم رومان یا کوبسون منتشر شده، بدون ارائه هیچ دلیلی به تأیید این شایعه پرداخته است.(7) این سناریو، درست یا غلط، هم بسیار تخیلی است و هم ناروشن، شروع آن با این نکته دور از حقیقت است که باختین را به «استادی» بدل میسازد که «شاگردانش» نیز همسن خودش هستند، و به شوروی اجازه میدهد این امکان را محو سازد که کتابهای مهمی را که بعداً تجدید چاپ شدهاند کسانی نوشته باشند که در اردوگاهها مردهاند. در هر حال ولوشینوف که بر اساس این سناریو هیچ ننوشته است، به سبب همین فقدان نوشته، به مرگ محکوم شده، اما باختین که به رغم حاکمیت مارکسیسم در خفا کار کرده بوده، بعدها توانسته است به روی صحنه باز گردد.
در این میان نظریهی جدید زبان شناختی در اوضاع و احوال بسیار خاصی کنار گذاشته شد. در حالی که در ژانویهی 1950، به مناسبت پانزدهمین سال مرگ مار، هنوز هم برتری نظریههای او را یادآوری میکردند، چند ماه بعد در آغاز ماه مه در روزنامهی پراودا چاپ مجموعهای از اظهار نظرها دربارهی فعلیت اندیشهی او آغاز شد که با این پرسش همراه بود که آیا باید نظریههای مار را مبنا قرار داد؟ روز 20 ژوئن شخصی استالین در قالب پاسخ به چند پرسش به تفصیل اظهارنظر میکند و بدین ترتیب مباحثه را به پایان میرساند. نتیجه گیریهای او را میتوان در دو نکته خلاصه کرد:
- زبان رو بنا نیست؛
- زبان خصلت طبقاتی ندارد؛
و با وجودی که استدلالهای او در همهی موارد خیلی هم علمی نیستند، اعتبار سیاسیاش باعث میشود که از آن پس ورق برگردد و نیکولای مار به دست فراموشی سپرده شود.
در فرانسه مارسل کوئن، متخصص زبانهای سامی و عضو حزب کمونیست، این اظهار نظر استالین را فرخنده میدارد (8) و خود نیز کتابی منتشر میکند (9) که نشان میدهد مارکسیسم از این پس به نحو بسیار متفاوتی به مسائل زبان شناختی برخورد میکند: دیگر این موضوع مطرح نیست که واقعیتهای زبان را در چارچوب نظری پیش ساختهای جای دهیم، بلکه باید نگاه جامعه شناختی مارکسیستی به آنها بیفکنیم. البته نظریههای مار هیچگاه جدی گرفته نشده بودند: آ. سو واژو از سال 1935 آنها را به باد انتقاد میگرفت، مارسل کوئن در موردشان سکوتی محتاطانه اختیار میکرد. تأثیرپذیری زبان شناسان فرانسوی از میه بسیار بیشتر از مار بود.(10)
اظهار نظر استالین، همان گونه که بعدها معلوم شد، تا حدی راهگشا اما بیشتر سیاسی بود تا زبان شناختی، ولی یک کشور وجود دارد که در آنجا متن استالین در حکم پایهی نظری برای پژوهش است: چین، برای پایان دادن به این بحث و این تاریخچهی مختصر باید خاطرنشان کنیم که در اکتبر و نوامبر 1974، هیأتی از زبان شناسان آمریکایی (از جمله چارلز فرگوسن و ویلیام لباو) از جمهوری خلق چین بازدید و با بسیاری از همکاران چینی خود ملاقات میکنند. حاصل این سفر کتابی گروهی (11) است که در آن موضوعات مختلفی بررسی شدهاند: اصلاح زبان، آموزش زبانهای خارجی، زبان اقلیتها، واژه نگاری و... . فصلی که از دیدگاه مورد نظر ما در این جا باید از همه جالبتر باشد به نظریهی زبان مربوط میشود، اما اگر از خواندن آن چیز زیادی دربارهی کاربرد مارکسیسم - لنینیسم در زبانشناسی دستگیرمان نمیشود دست کم به ما نشان میدهد که هیأت آمریکایی در برابر هم صحبتهای چینی خود به لحاظ نظری خلع سلاح شده است و در واقع به ثبت چند نکتهی بدیهی از این دست بسنده میکند: برترین منبع استناد، متن استالین است که در بالا از آن سخن گفتیم؛ زبانشناسی مانند تمام علوم دیگر باید خدمتگذار سیاست پرولتری باشد؛ واژگان سریعتر از نحو تغییر میکنند و مانند آنها، سپس در نتیجه گیری آمده است که هر چند احتمال کمی دارد که چین بتواند به پیشرفتهای زبانشناسی نظری، عصب شناسی زبان یا زبانشناسی تاریخی یاری برساند، در مقابل در عرصهی معیارسازی زبان پوتونگ هوا (زبان رسمی)، ساده کردن حروف و آموزش زبان اقلیتها، نتایج چشمگیری به دست آورده است. البته نبود گسترهی انتقادی در این کتاب تا حدی ناشی از نگارش جمعی آن است (در هیچ فصلی نام نویسنده نیامده است) و بیتردید این متن را باید حاصل نوعی سازش دانست. در هر حال، در هیچ جای کتاب کوچکترین نطفهای از مباحثه دیده نمیشود، زیرا زبانشناسی اجتماعی نو پا در ایالات متحده در حقیقت نظریهای ندارد و این مفهوم مبهم که زبانشناسی اجتماعی باید مناسبات میان زبان و جامعه را بررسی کند، به هیچ وجه کافی نیست که باب مباحثه با دیدگاهی را بگشاید که البته زبانی الکن دارد ولی در نهایت همان چیز را میگوید. زبان شناسان آمریکایی در 1974 از آن رو در برابر جزم اندیشی مارکسیستی - لنینیستی خلع سلاح میشوند که نظریه یا زیربنای جامعه شناختیای ندارند که به آن متکی باشند، و این ضعف همچنین سرشت نمای دورانی است که در جریان آن زبانشناسی اجتماعی یدیدار میشود.
اما این تغییر شکلهای ناخوشایند نباید بر موضع اصلی پرده اندازد: زبانشناسی اجتماعی بدون جامعه شناسی امکان ناپذیر است، و اگر چه کوشش زبانشناسی شوروی خرسند کننده نیست، مسئلهی تحلیل زبان در جامعه همچنان سر جای خود باقی است. از این دیدگاه ماجرای مار، و سپس توضیح استالین، حاصلی جز به تعویق انداختن نظرگاه جامعه شناختی در زبانشناسی نداشته است.
3. برنستاین و نقصهای زبانی
زبانشناسی جدید از آن پس در اساس در پژوهشهای منتشر شده در انگلستان جلوهگر میشود. بازیل برنستاین، متخصص انگلیسی جامعه شناسی آموزش و پرورش، نخستین کسی است که همزمان به تولیدهای زبانی واقعی و موقعیت جامعه شناختی گویندگان توجه میکند (نویسندگان الهام گرفته از مارکسیسم به آفریدههای زبانی واقعی توجه بسیار کمی داشتند). او این نکته را مبنا قرار میدهد که میزان ناکامی تحصیلی فرزندان طبقهی کارگر بسیار بالاتر از طبقات مرفه است. سپس به تحلیل تولیدهای زبانی کودکان مختلف میپردازد و دو رمزگان (کُد) را متمایز میسازد: (1) رمزگان محدود، یعنی یگانه رمزگانی که فرزندان محیطهای محروم بر آن تسلط دارند، (2) رمزگان گسترده که متعلق به فرزندان طبقات مرفه است که بر اولی نیز تسلط دارند. معروفترین و زبانزدترین مثال این دو رمزگان در تجربهی زیر نشان داده شده است: از کودکان مختلفی خواسته میشود که برای یک داستان مصور شرحی بنویسند. بچههای برخاسته از محیطهای محروم متنی مینویسند که بدون کمک تصویرها چندان معنایی ندارد: «فوتبال بازی میکنند، شوت میزند، شیشهای میشکند و...»، اما کودکان برخاسته از محیطهای مرفه متنی مستقل مینویسند: «بچهها فوتبال بازی میکنند، یکی از آنها شوت میزند، توپش به پنجره میخورد و شیشهای را میشکند و...».این دو رمزگان از نظر صورتهای دستوری نیز با هم تفاوت دارند. رمزگان محدود با جملههای کوتاه، بدون جملههای پیرو، و نیز با واژگانی محدود، مشخص میگردد، و در نتیجه گویندگان آن در آموختن و جهاننگری خود دچار محدودیت و نقصهای بسیاری میشوند.
برنستاین در کارهای بیوقفه خود که همواره دقیقتر شدهاند، عمدتاً به مسائل منطق و معناشناسی توجه دارد. اصل اساسی او آن است که آموختن و جامعهپذیری تابع خانوادهای هستند که کودکان در آن بزرگ شدهاند، و ساختار اجتماعی از جمله رفتارهای اجتماعی را نیز تعیین میکند، برنستاین از لحاظ جامعه شناختی از امیل دورکم بسیار تأثیر پذیرفته است: «به یک معنا میتوان گفت که مفهومهای رمزگان محدود و رمزگان گسترده از دو شکل همبستگی مکانیکی و همبستگی انداموار، که دورکم آنها را متمایز ساخته، سرچشمه میگیرند».(12) اولین نوشتههای منتشر شدهی او (که در اصل مقاله بودند) نخست با استقبال گرمی روبه رو شدند، زیرا برای اولین بار بود که تفاوت زبانی بر پایهی تفاوت اجتماعی توضیح داده میشد. اما رفته رفته تقابل دوگانهی رمزگانها (آیا در واقع نوعی پیوستار در کار نیست؟)، و سپس ضعف مفهومهای زبان شناختی او با انتقاد رو به رو شد. کسی که پیش از همه این انتقادها را مطرح ساخت ویلیام لباو است که روی نحوهی گفتار سیاهان آمریکایی کار کرد و نشان داد که برنستاین در حقیقت نه رمزگانها بلکه سبکها را تشریح کرده و در حقیقت هیچ نوع نظریهی تشریحی نداشته است: «به هنگام تشریح آن چه گویندگان طبقهی متوسط را از گویندگان طبقهی کارگر واقعاً جدا میکند، برنستاین به تکرار مداوم عباراتی مانند فکر میکنم، صیغههای مجهول، فعلهای کمکی، ضمیرهای اول شخص، کلمات نادر و مانند آنها اشاره میکند. اما اینها که عوامل دست و پاگیری بیش نیستند (...) ما هنگامی خدمتی بزرگ انجام میدهیم که سرانجام بتوانیم در سبک گفتار طبقهی متوسط تشخیص دهیم چه چیزی به شیوه بیان مربوط میشود و چه چیزی واقعاً به بیان روشن اندیشههای این طبقه یاری میرساند.»(13)
برنستاین البته به این انتقادها پاسخ داده است (به ویژه رجوع کنید به پسگفتار زبان و طبقات اجتماعی)، اما نظریات او در مجامع زبان شناسان بازتاب هر چه کمتری مییابد و امروزه بسیار کم از او یاد میشود و نظریاتش کاربرد چندانی ندارد. با این همه برنستاین مظهر چرخشی اساسی در تاریخ زبانشناسی اجتماعی بوده است: او نوعی عامل شتاب دهنده و تسریع کننده در پیشروی آهسته به سوی برداشتی اجتماعی از زبان بوده است و این امر که نظریاتش بعدها رد شدهاند، به هیچ وجه از نقش او در این پیشروی نمیکاهد.
4. ویلیام برایت: کوشش برای پیوند
از 11 تا 13 ماه مه 1964 ، به ابتکار ویلیام برایت 25 پژوهشگر برای برگزاری کنفرانسی دربارهی زبانشناسی اجتماعی در لوس آنجلس گرد آمدند: 8 نفر از دانشگاه برگذار کنندهی این کنفرانس (UCLA) آمده بودند، 15 نفر دیگر آمریکایی بودند و فقط 2 شرکت کننده اهل کشور دیگری (یوگسلاوی) بودند که مؤقتاً در UCLA تدریس میکردند؛ 13 نفر از شرکت کنندگان مقالهای ارائه کردند: هنری هانیگزوالد، جان گامپرز، آینار هاگن، ریون مک دیوید، ویلیام لباو، دل هایمز، جان فیشر، ویلیام سامارین، پال فریدریش، آندره سیوبرگ، خوزه پدرو رونا، جرالد کلی و چارلز فرگوسن. موضوعات مورد بحث متنوع بودند: قوم شناسی تغییر زبانی (گامپرز)، برنامهریزی زبانی (هاگن)، تصحیح افراطی به مثابهی عامل تغییر (لباو)، زبانهای میانجی (سامارین، کلی)، توسعهی نظامهای نگارش (سیوبرگ)، برقراری تعادل در موقعیتهای اجتماعی - زبانی دولتها (فرگوسن)... و از بابت زمینههای نظری نیز کمبودی نبود.ویلیام برایت که مسئولیت انتشار اسناد این کنفرانس را بر عهده میگیرد، در پیشگفتار خود میکوشد این مقالات مختلف را به هم پیوند دهد. او در آغاز خاطرنشان میکند که «تعریف دقیق زبانشناسی اجتماعی آسان نیست». سپس میافزاید که مطالعات او به مناسبات زبان و جامعه مربوط میشوند، اما چون این تعریف مبهم است، تصریح میورزد که «یکی از وظایف اصلی زبانشناسی اجتماعی نشان دادن این امر است که دگرگونی یا تنوع زبانی آزاد نیست، بلکه با تفاوتهای اجتماعی منظمی رابطه دارد».(14) آنگاه به تنظیم فهرستی از «گسترههای» زبانشناسی اجتماعی میپردازد و میگوید که در هر نقطهی تقاطع میان دو یا چند گستره، یک موضوع تحقیق برای زبانشناسی اجتماعی وجود دارد. سه گسترهی نخست در پاسخ به این پرسش پدیدار میشوند که کدام عوامل تعیین کنندهی تنوع زبانی هستند؟ او به سه عامل اساسی اشاره میکند: هویت اجتماعی گوینده، هویت اجتماعی گیرنده و زمینه یا بافت گفتار؛ بدین ترتیب در چارچوب تحلیلی زبان شناختی قرار میگیرد که مفهومهای اصلی نظریهی ارتباطات (فرستنده، گیرنده، زمینه) را به وام گرفته است. چهار گسترهی بعدی در نظر او عبارتاند از:
- تقابل همزمانی / در زمانی؛
- کاربردهای زبانی و باورهای مربوط به این کاربردها؛
- دامنهی تنوع زبانی، همراه با طبقهبندی سه گانه: تفاوتهای چند گویشی، چند زبانی یا چند جامعگی؛
- کاربردهای زبانشناسی اجتماعی، با یک طبقه بندی سه بخشی دیگر:
زبانشناسی اجتماعی به مثابهی تشخیص ساختارهای اجتماعی، به مثابهی بررسی عامل اجتماعی - تاریخی و به مثابهی کمک به برنامهریزی زبانی.
برایت در پایان چنین نتیجه میگیرد: «محتمل به نظر میرسد که زبانشناسی اجتماعی به دورانی از گسترش سریع گام بگذارد؛ میتوانیم امیدوار باشیم که زبانشناسی، جامعهشناسی و انسان شناسی از نتایج آن بهرهمند شوند.» این متن به ویژه امروزه ارزشی تاریخی دارد و باید به خاطر داشت که برایت زبانشناسی اجتماعی را فقط میتواند به مثابهی رهیافتی ضمیمهی واقعیتهای زبانی در نظر گیرد، رهیافتی که مکمل زبانشناسی یا جامعهشناسی و انسانشناسی است. همین وابستگی است که کم کم با کوششهای لباو از میان میرود.
5. و. لباو: زبانشناسی اجتماعی همان زبانشناسی است
پیشتر دیدیم که میه بسیار زود با آرای پیشنهادی فردینان دو سوسور دربارهی زبانشناسی به مخالفت برخاسته بود. زبانشناس آمریکایی ویلیام لباو (15) در این مورد اشتباه نکرده است و در یادداشتی دستاورد پیشگام خود و محدودیتهای زبانشناسی سوسوری را چنین تحلیل میکند: «میه، که معاصر سوسور بود، فکر میکرد که قرن بیستم، بر مبنای بررسی تغییر زبانی در دل دگرگونی اجتماعی، شاهد تدوین شیوهی تبیین تاریخی خواهد بود (1921). اما شاگردان لوسور، از جمله مارتینه (1961)، چنین برداشتی را سرسختانه رد کرده و همواره کوشیدهاند تبیین زبان شناختی به رابطههای متقابل عوامل ساختاری درونی محدود شود. بدین ترتیب آنان کاری جز پیروی از جوهر آموزش سوسور انجام نمیدادند. در واقع بررسی ژرف نوشتههای سوسور نشان میدهد که در نظر او اجتماعی در جلوههای گستردهترش اشارهای ندارد.»لباو پس از نشان دادن مثالهای واجی از تأثیر سیاه پوستان بر نحوهی گفتار در نیویورک، به هنگام نتیجه گیری به میه باز میگردد: «چنین مثالهایی مؤید این گفتهی میه هستند که تبیین بینظمی تغییرات زبانی را باید در نوسانهای ترکیب اجتماعی جامعهی زبانی جست و جو کرد.»(16)
لباو در 1966 بررسی خود را دربارهی میزان نسبی تظاهر حرف /r/ در سبکهای مختلف گفتاری طبقات گوناگون اجتماعی در مغازههای بزرگ نیویورک منتشر کرد؛ این متن همانند بیانیه سر و صدا به پا کرد و در آن از سرگیری اندیشههای میه دیده میشود. همین حال و هوا در عنوان فصل هشتم کتاب لباو - زبانشناسی اجتماعی - دیده میشود: «بررسی زبان در بافت اجتماعی آن». بند زیر پیوند لباو را با میه به روشنی نشان میدهد: «در نظر ما، موضوع بررسی عبارت است از ساختار و تحول زبان در دل زمینهی اجتماعی که حاصل جامعهی زبانی است. موضوعات مورد توجه ما به همان عرصهای مربوط میشوند که معمولاً «زبانشناسی همگانی» نامیده میشود: واج شناسی، صرف، نحو و معناشناسی (...). اگر نشان دادن اختلاف میان کار ما و بررسی زبان جدا از هرگونه زمینهی اجتماعی ضروری نبود، من با کمال میل میگفتم که کار ما عیناً همان زبانشناسی است.»(17) هانری بوایه در کتابی که به معرفی زبانشناسی اجتماعی اختصاص یافته، این گفته را «مجادله آمیز» میخواند. (18) اما در اینها هیچ چیز مجادله آمیزی وجود ندارد و فقط بر این اصل تأکید میشود که تمایز میان زبانشناسی همگانی که به بررسی زبانها میپردازد و زبانشناسی اجتماعی که به جنبهی اجتماعی آنها توجه دارد ضروری نیست: به عبارت دیگر، زبانشناسی اجتماعی همان زبانشناسی است. بنابراین لباو تعریف زبان به مثابهی واقعیت اجتماعی را به غایت جدی میگیرد و به دیدگاه میه قاطعیت بیشتری میبخشد، ولی مقایسه میان آن دو به همین جا ختم میشود. میه که متخصص برجستهی زبانشناسی تطبیقی بوده، به ویژه در مورد زبانهای مرده کار کرده است، اما لباو همواره دربارهی موقعیتهای مشخص معاصر کار میکند، مسائل روششناسی تحقیق را مطرح میسازد، و خلاصه ابزاری برای توصیف فراهم میآورد که میکوشد در عین جذب روشهای پژوهشی زبانشناسی ساختاری از آنها فراتر رود پژوهشهای او زایندهی جریانی بود که به «زبانشناسی تنوعگرا» معروف است.
6. نتیجهگیری
سالهای دههی هفتاد در واقع نشان دهندهی چرخشی اساسی هستند. از آن پس شاهد پیدایش مجلهها یا مجموعههای مقالاتی هستیم که آشکارا به زبانشناسی اجتماعی استناد میورزند؛ این رشتهی نوپا اهمیتی فراینده مییابد و آرایی را که قطعی به حساب میآمدند به باد حمله میگیرد. در اینجا باید از پیر پائولوگیلیولی یاد کنیم که در 1972 کتاب زبانشناسی اجتماعی (19) را منتشر میسازد و در آن از جمله نامهای افراد زیر یافت میشود: جاشوا فیشمن، اروینگ گافمن، بازیل برنستاین، ویلیام لباو، جان گامپرز، چارلز فرگوسن. تمام متنهای برگزیده در این کتاب پیشتر (در فاصلهی 1963 تا 1971) به صورت پراکنده چاپ شده بودند، اما این مجموعه، پس از کتاب برایت، نمودار جریان جدیدی در زبانشناسی است. در همان سال همان انتشاراتی کتاب زبانشناسی اجتماعی (20) را چاپ کرد که مجموعهی مقالات دیگری با گرد آوری ج. ب. پراید وج، هوفراست بود و در آن از جمله مقالههایی به قلم افراد زیر دیده میشود: جاشوا فیشمن، آینار هاگن، چارلز فرگوسن، ویلیام لباو، جان گامپرز دو سال بعد کتاب کوچکی از پیتر ترادگیل چاپ میشود که با ارائهی نمونههای متعددی از پژوهشیهای مشخص، گزارش مفیدی از وضعیت زبانشناسی اجتماعی عرضه میکند. (21)در همان سال در فرانسه کتاب درآمدی بر زبانشناسی اجتماعی چاپ میشود که در اساس نظریههای مختلف را خلاصه میکند و برای رهیافت مارکسیستی به زبان جایگاهی گسترده قایل میشود. (22) از مجلهها نیز باید Language in Socisty را که انتشار آن از 1972 آغاز شد و International Journal of the Sociology of Language را نام ببریم که از 1973 منتشر میشود.
پینوشتها:
1. این مقالهی آنتوان میه نخستین بار در نشریهی LAnnele sociologique (1905-1906) منتشر و در کتاب
(Paris, champion, 1921) Linguistique historique et ligistique geIneIrale
تجدید چاپ شده است. نقل قول ما از چاپ 1965 این کتاب (ص 230) است.
2. Antoine Meillet, Compte rendu du cours de linguistique geIneIrale de Ferdinand de Saussure, Bulletin de La SocieIteI linguistique de paris, P. 166.
3. Ferdinand de Sassure, Cours de linguistiqus geIneIral, paris, payot. 1931,P. 31.
4. Ibid, P. 31.
5. Antoine Meillet, "L'Etat actuel des ètudes de linguistiques gènèrales" leçon inaugurale au collège de France, 13 feIvrier 1906, repris dans Linguitique historique ef linguistique gènèrale, Paris, champion, 1921, citè ici dans la rèèdition de 1965, P. 17.
6. Paul Lafargue, Lalangue francaise avaant et apreIs LareIvolution,L’Erenouvelle, janvier-1894.
این مقاله در کتاب زیر تجدید چاپ شده است:
J Catvet, Marxisme et linguistique, Paris, Payot, 1977, P. 144.
7. Mikhail Bakhtine (V. N. Volochinov), Le marxisme et la philosophie du
langage, Paris, Ed. de Minuit, 1977.
ترجمهی فارسی نوشتهی یاکوبسون در کتاب زیر آمده است: سودای مکالمه، خنده، آزادی: میخاییل باختین، گزیده و ترجمهی محمد پوینده، نشر آرست، تهران، 1373، صص 27-30-م.
8. Une leçon de marxisme a propos de Linguistique, La Pense e, n 33, novembre-de cembere 1950.
9. Marcel Cohen, Pour une sociologie du langage, Paris, Albin Michel, 1956.
10. در این مورد رجوع شود به:
Daniel Baggioni, Contribution a L'histoire qe la Nouvelle The orie du Langage) en France, in Langages, n°46, juin 1977.
11. Winfered P. Lehmann (ed.), Language and Lingustics in the People's Republic
of China’ University of Texas Presse, Austin, 1975.
12. Basil Bernstein, Langage et classes sociales, Paris, Ed. de Minuit, 1975, P. 306.
13. William Labov, Le parler ordinaire, t. 1, Paris, Ed. de Minuit, 1978, P. 136.
14. William Bright (ed), Sociolinguistics, Proceedings of the UCLA sociolinguistics Conference, La Haye, Paris, Mouton, 1966, p. 11.
15. William Labov, Sociolinguistique, Paris, Ed. de Minuit, 1976, P. 259.
16. Ibid, P. 425.
17. Ibid, P. 258.
18. Henri Boyer, Elements de Sociolinguistique, Paris, Dunod, 1991, P.5.
19. Pier Paolo Giglioli, Language and Social Context, Harmondsworth, Midd., Penguin Books, 1972.
20. J. B. Pride, J. Holmes,Sociolinguistics, Harmondsworth, Midd.,Panguin Books, 1972.
21. Peter Trudgill, Sociolinguistics, an introduction,Harmondsworth, Midd., Penguin Books, 1974.
ترجمهی فارسی این کتاب نیز منتشر شده است: پیتر ترادگیل، زبانشناسی اجتماعی، درآمدی بر زبان و جامعه، ترجمهی محمد طباطبایی، نشر آگه، تهران، 1376.
22. Jean-Baptiste Marcellesi, Bernard Gardin, Introduction a la sociolinguistique, la Linguistique sociale, Paris, Larousse, 1974.
ژان کالوه، لویی؛ (1379)، درآمدی بر زبانشناسی اجتماعی، محمدجعفر پوینده، تهران: انتشارات نقش جهان، چاپ اول.