تحليل شاخص هاى استكبار آمريكايى

شعار، شعور اجتماعى مردمى است كه قدرت و عزم خود را در حفظ منافع و دفع زيانها از جامعه خويش متجلى مى كنند. اين گفتار در صدد پاسخ به اين پرسش است كه آيا شعار «مرگ بر آمريكا» به نفع مصالح ملّى ماست يا به زيان ما؟ شعار، ترنم شعور اجتماعى مردمى است كه با بينش، هدفدارى و آرمانگرايى، در راه سعادت قوم خويشتن مى كوشند. هم از اينرو، هر ملت هوشمند و فرزانه اى راه و هدفى دارد كه هويت آن جامعه است.
سه‌شنبه، 12 شهريور 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحليل شاخص هاى استكبار آمريكايى
تحليل شاخص هاى استكبار آمريكايى
تحليل شاخص هاى استكبار آمريكايى

شعار، شعور اجتماعى مردمى است كه قدرت و عزم خود را در حفظ منافع و دفع زيانها از جامعه خويش متجلى مى كنند. اين گفتار در صدد پاسخ به اين پرسش است كه آيا شعار «مرگ بر آمريكا» به نفع مصالح ملّى ماست يا به زيان ما؟
شعار، ترنم شعور اجتماعى مردمى است كه با بينش، هدفدارى و آرمانگرايى، در راه سعادت قوم خويشتن مى كوشند. هم از اينرو، هر ملت هوشمند و فرزانه اى راه و هدفى دارد كه هويت آن جامعه است. پس هويت جامعه، هم سود و زيان جامعه را از ديدگاه مردم، برجسته و درخشان مى كند و هم شعور و حيات جامعه، بر پايه آن مى پايد و دوام مى يابد.
خاستگاه شعارها شعور جمعى است. شعار، اصرار و تأكيد مردم و افراد جامعه بر ارزشها و اهدافى است كه متضمن منافع ملى آنهاست. مردم مى كوشند تا در شعارهايشان قدرت و عزم خود را در حفظ منافع و دفع زيانها، از جامعه خويش متجلى نمايند. بر اين اساس، محتوا و مفاد شعارها دو گونه است؛ يا اعلام و تأكيد بر منافع و يا اصرار و عزم بر دفع زيانها.
اين مقاله، كنكاش در يافتن پاسخ اين پرسش است كه آيا شعار «مرگ بر آمريكا» به نفع ما يا به زيان ماست؟ آيا با توجه به اوضاع جهانى و بين المللى، بهتر نيست كه به جاى شعارهاى تند، از دوستى و رابطه سخن بگوييم و يا دست كم اگر رابطه به نفع ما نيست، سر ميز مذاكره نرويم، اما چنين شعارهايى ندهيم تا تنشها افزايش نيافته، استكبار جهانى تهديدات خود را عليه ما عملى نكند؟
روش اين پژوهش، توصيفى و پديدارشناسانه است؛ زيرا اگر استكبار آمريكايى به خوبى توصيف شود، ضرورت مبارزه با آن به همه اشكال، چه علمى، چه سياسى و حتى زبانى آشكار مى گردد.

آمريكا

براى يافتن پاسخ پرسش بالا لازم است مقصود از آمريكا تبيين شود. آيا منظور از آمريكا، مردم آن است؛ مردمى كه زير زنجيرهاى امپراطورى خبرى و رسانه هاى استكبارى آن دولت، تاب برآوردن فريادى را ندارند؟ يا منظور از آمريكا، سياستهايى است كه از سوى حكومت و دولت آمريكا در دنيا اعمال مى شود؛ دولتى كه روح استكبارى و خوى فرعونى آن بر كشورهاى بسيارى سايه انداخته است؟
درباره روح آمريكايى نمى توان به سادگى محدوده و قلمرويى براى پژوهش تعيين كرد. روح استكبارى آمريكا تنها در كالبد دولت و حكومت آمريكا دميده نشده است؛ بلكه بسيارى از مؤسسات اقتصادى، شبكه هاى مخفى و آشكار سياسى، مراكز فرهنگى و پژوهشى خصوصى و بين المللى، حتى با عنوان خيريه و بخش عمده اى از مطبوعات و رسانه هاى جهانى، با روح استكبارى آمريكا و به منظور پيشبرد انديشه و اراده آمريكا در كار و حركت هستند.
براى روشن شدن اين كه آيا شعار دادن عليه آمريكا لازم است يا نه، انديشه و اراده استكبارى آمريكا را در شاخصه هاى سياسى، اقتصاد و فرهنگى مطالعه مى كنيم.

شعارى برآمده از تجربه هاى بسيار

مردم ايران سالهاست كه خوى استكبارى آمريكا را تجربه كرده اند و همواره شعار «مرگ بر آمريكا» از جان مردم مى جوشد. خاطرات تلخى از آمريكا در حافظه تاريخى مردم ما به يادگار مانده است؛ از جمله كودتاى 28 مرداد، فعاليتهاى جاسوسى(2) سفارت آمريكا، هواپيماى مسافربرى و غيره، چشمه هايى بودند كه شعور ظلم ستيزى مردم از آنها جوشيد و به رود خروشنده و با عظمت «مرگ بر آمريكا»، مايه بيشترى بخشيد. (باشد كه روزى اين سيل خروشان، همه ظلمها را فرو شويد و از ريشه بركند.)
دو عامل، سبب تداوم اين شعار شده است؛ نخست، روح ظلم ستيزى مردم ايران كه نيروى ايجاد انقلابى عظيم را داشت و ديگر، رسوايى آمريكا در اين كه نشان داد مظهر بيداد و فرعونيت است و از هيچ تجاوز و جنايت و خيانتى براى شكستن عمود خيمه استقلال و به قفس درآوردن آزادى اين ملت فروگذار نمى كند. اين دو عامل، همچون دو بال پر توان، شعار «مرگ بر آمريكا» را در سپهر شعور تاريخى مردم ايران به اوج رسانيد.

استكبار آمريكا ضد استقلال و منافع ملتها

آمريكا، بدين جهت با استقلال و آزادى ايران مخالف است كه اين استقلال، عليه منافع سلطه طلبانه اوست. پروفسور آمريكايى، پ. رامازانى، توضيح مى دهد كه «ايران از نظر ايالات متحده آمريكا، به مثابه حلقه دوم استراتژى در سيستم دولتهاى خاور نزديك و ميانه است. ايران بيشتر از همه، دولتى قوى در تمام خليج فارس مى باشد.»(3)
دخالتهاى آمريكا در ايران از كودتاى 28 مرداد آغاز شد و بهترين طعمه مورد طمع آمريكا، نفت ايران بود. البته منافع آمريكا در ايران تنها نفت نبود، بلكه ايران با توليد بالاى نفت و پولى كه از فروش آن به دست مى آورد، بازار خوبى براى كالاهاى مصرفى آمريكايى بود. «از سال 1960 تا 1974، يعنى در مدت 14 سال، حجم صادرات ايالات متحده به ايران بيش از 10 برابر افزايش يافت.»(4)
سلطه جويى آمريكا تنها در برابر ايران نيست، بلكه نمونه هاى مشابه بسيارى در جهان دارد و اين اراده سلطه جو و تسخيرگر، همه جا پنجه خود را نمايان ساخته است؛ تهاجم اقتصادى به تايوان(5)، ايجاد بحران در مكزيك(6) و آرژانتين، اجراى سياست دامپينگ(7) در كره جنوبى(8)، تحميل برنامه هاى تعديل اقتصادى در جهان سوم كه موجب ويرانى اقتصادى آنها گرديد ـ براى نمونه در سال 1991 هند را به زانو درآوردـ(9)، طراحى و اجراى كودتاى پينوشه در شيلى و سپس فساد اقتصادى در آن كشور(10) و نمونه هاى ديگر كه «بيو» به خوبى در كتاب «پيروزى سياه» نشان داده است و نمونه هاى جديدتر، مثل جنگ در افغانستان و افزايش توليد خشخاش و مواد مخدر و يا جنگ در عراق و غارت نفت اين كشور.
اين همه تجاوز و برترى طلبى و افساد، نه از منطقه اى جغرافيايى در غرب عالم به نام آمريكا است و نه از مردم آن ديار كه گاهى خود از قربانيان هستند(11)، بلكه اين ظلمها و فسادها از انديشه و اراده فاسدى است كه تمام امكانات در آن كشور را در خدمت خويش گرفته است. با تعبيرى پديدار شناسانه، آمريكا شيطانى است كه در دولت و ساختارهاى بين المللى موجود در آن كشور ماهيت خود را نمايانده است.

ماهيت استكبارى آمريكا

آمريكا، اراده اى معطوف به قدرت است؛ اراده اى در طلب قدرت نامشروع و سلطه گرانه، انديشه اى كه تنها منافع خود را مى بيند و خواستى كه فقط سود و مصلحت خويش را مى جويد و در بهاى مصلحت و منفعت خود از هيچ اقدام حد شكنانه و حق كشانه اى رو گردان نيست. حق در نظر او آن است كه بر اعمال قدرت خويش بيفزايد و اساسا ملاك عدالت در انديشه آمريكايى، «منفعت من» است.
تجاوز و خيانت و قلدرى آمريكا تنها در برابر ايران نيست، بلكه او در همه دنيا همين روش را دارد. او مى خواهد همه چيز را صاحب شود و بر همه حكم براند و هر چيز را آن طور كه مى خواهد تعريف كند و شكل دهد. هم قدرت را مى خواهد، هم ثروت را و هم قصد تسخير دانش و فرهنگ و باورهاى مردم جهان را دارد.
بعضى از پژوهشها نشان مى دهد، كميته اى سيصد نفره، حكومت آمريكا و ساير مراكز و نهادها و دولتهايى را كه در راستاى انديشه آمريكايى فعال هستند زير تدبير خود دارند(12)؛ گروهى كه نزد آنها اقتصاد و سياست و فرهنگ و دانش و جنگ، جملگى تبديل به يك چيز مى شود و ماهيتى استكبارى مى يابد، دانشى كه جنگ تمدنها و قتل عام مردم بى دفاع را مشروع مى سازد، نظرياتى كه در قلمرو رشد اقتصادى كشورى همانند فيليپين و مكزيك و آرژانتين را طعمه آمريكا مى سازد، سياستهايى كه امثال كره جنوبى را به ورطه سقوط مى راند، تنها به جرم موفقيتهاى اقتصادى و اين همان استكبارى است كه هشت سال جنگ را براى مردم ايران به ارمغان آورد.

استكبار اقتصادى

شركتهاى چند مليتى، عضوى از پيكره آمريكايى در آن دميده شده و بر اساس انديشه و اراده استكبارى پيش مى روند. شركتهاى چند مليتى، كارخانه ها و مراكز صنعتى و توليدى هستند كه شعبه هاى آن در دنيا پراكنده است. و به ظاهر، نه آمريكايى هستند، نه آلمانى و نه ژاپنى.
شارل لون سون مى نويسد:
«گسترش چند مليتى ها... همه چيز را در محل تهديد قرار مى دهد، كالاهاى ساخته شده در ژاپن در واقع به دست شاخه هاى ژاپنى «تراست»(13)هاى آمريكايى ساخته مى شود. هجوم به بازار آمريكا به وسيله نيويورك از طريق توكيو رهبرى مى شود. دشمن [و رقيب[ كارگران آمريكايى نه كارگران ژاپنى و نه دولت ژاپن، بلكه سرمايه آمريكا است كه هيچ چيزش جز ريشه و نام آمريكايى نيست.»
«بسيارى از تراستهاى آمريكايى، فعاليتهاى خود را يكسره به خارج منتقل كرده اند: تمامى دستگاههاى عكس بردارى كه در ايالات متحده به فروش مى رسد، در خارج ساخته شده است... اگر به صنايع پيشرفته نظر افكنيد، تصديق خواهيد كرد كه يك مشت شركت كه بيشتر به صورت كنسرسيوم يا مجتمع به هم پيوسته اند، بر جهان مستولى شده اند.»
اگر مى پنداريد اين غولها، چاقو به دست، براى افزايش سهم خويش در بازار جهانى با هم مى جنگند، زود از اشتباه به در آييد. بى ترديد در موارد و در مناسبتهايى، بازار رقابت هنوز گرم است، اما در ميان شركتهاى جا افتاده، گرايش به سوى جنگ نيست، بلكه به سوى توافق(كارتل)(14) است. به سوى تبانى به سبك جنتلمن هاست. و به سوى هميارى با هدف تحكيم شالوده هاى استيلا و راه بندى بر نو رسيدگان. مورد لاستيك سازى را در نظر بگيريد، شايد برايتان گفته باشند كه «ميشلين» در آمريكاى شمالى با دردسرهايى روبروست؛ زيرا مى خواهد در اين نيم قاره كارخانه هاى بزرگ بر پا كند. بى ترديد از اين گفته نتيجه مى گيريد كه جنگ ميان غولهاى لاستيك سازى «انلپ ـ پيرلى»، «گودرپيچ»، «فايرستون» و «گودير»، آتشين است. اما ناگهان كشف مى كنيد، كه دانلپ در بسيارى از كشورها به حساب «گودير» لاستيك توليد مى كند، «ميشلين» و «دانلپ» در قلب مجتمعهاى معاملاتى، دست به يكى هستند و منتهاى شرارت اين كه يك كارخانه ايرلندى كه به حساب يك شركت آمريكايى لاستيك مى سازد، متعلق به شركت اتريشى «سمپريت» است كه زير نظر شركت فرانسوى ـ بلژيكى «كلبر ـ كولومب» قرار دارد و شركت اخير، زير نظر شركت فرانسوى ميشلين كار مى كند كه كرسى آن در «بال» سوئيس است.
بارى، وقتى با شما از نبرد غولها سخن مى گويند، لبخند بزنيد «غولهاى واقعى با يكديگر نمى جنگند» در اين كار خطرهاست. مناقشه هاى آن به شيوه مسالمت آميز، دور يك قالى سبز حل و فصل مى شود. بدينسان كه «شل» در 25 و استاندار اويل آو نيو جرسى «اسو» در 35 مجتمع معاملاتى با ديگر شركتهاى نفتى شريكند.»
«تصوير غريبى كه از اين داده ها بر سر دست مى آيد تصوير يك «اوليگارشى» (حكومت مُتنفذان) جهانى است كه از چند صد شركت بزرگ تشكيل مى شود. مديران اين شركتها كه بزودى، مديران روسى هم بر آن ها افزوده خواهند شد، از مدارس واحد و از محيط اجتماعى واحدى برآمده اند و عقايد يكسانى را ابراز مى دارند و هدف واحدى را با وسائل واحدى تعقيب مى كنند.»(15)
يكى از عوامل مهم توسعه چند مليتيها، اجراى نظريه مراحل رشد بود كه والت ويتمن روستو طرح كرد و از سوى بانك جهانى به سياستمداران ملل در حال توسعه تحميل شد.(16) اينجا يكى از همان مواردى است كه به وضوح، يكى شدن سياست و فرهنگ و دانش و اقتصاد در ماهيتى استكبارى پديدار مى گردد.
اين توضيحات بدان معنا نيست كه جهانى شدن، مطلقا شرّ است، بلكه اگر قرار باشد در اين فرايند، تمامى صنايع، تكنولوژى و منافع، به گروه اقليتى تعلق بگيرد و آنها با شيوه هاى هنرى و ابزار رسانه اى، اقتصادى مصرفى ايجاد كنند. از سوى ديگر، با هر نيرنگى بكوشند تا پيدا شدن هر رقيبى را در نطفه خفه كنند و به بهاى گرسنگى و بيمارى و فقر و جنگ، روز به روز فربه تر شوند؛ اين صورت از جهانى شدن در واقع جهان خوارى و ظهور روح خود خواه و استكبارى در عرصه اقتصاد است. در اين شكل از جهانى شدن، توليد به جهان سوم منتقل مى شود، اما نه براى اين كه آنها به نان و نوايى برسند، بلكه به منظور تسلط بر نيروى انسانى و منابع طبيعى آنها. لذا حاصل اين جهانى شدن سود بيشتر سرمايه داران جهانى و بحران محيط زيست در كشورهاى در حال توسعه است. كه نمونه هاى آن در كاستاريكا، غنا و فيليپين(17)، تجربه شده است.
جهانى شدن زيباست، آنگاه كه صحنه گردانان آن، اهل تقوا و انسانيت باشند و همه انسانها از رشد و رفاه و آسايش، سهمى ببرند.

نقش جنگ افروزى در استيلاى اقتصادى

گزارش شارل لون سون، زواياى شرافتمندانه تر فعاليتهاى اقتصادى حكومت پنهان منتفذان را نمايان مى سازد. هولناكترين فرازهاى اين تراژدى نشان مى دهد كه كاخهاى ثروت و صنعت بر خون شناور است. يك مقدمه كوتاه، همه چيز را روشن مى كند: اگر جنگ باشد، خريد اسلحه به هر قيمتى از نان شب ضرورى تر است.
براى رسيدن به ثروت و سرورى در جهان بايد تحريك و تهديد و ناامنى و حتى جنگ به راه انداخت و بعد، با كلّى ناز و منّت و با قيمت گزاف، به فروش اسلحه پرداخت. براى نمونه، در اواسط دهه 1960 كه درآمد حاصل از فروش نفت در عربستان روزبه روز افزايش مى يافت و اين ثروت بايد به آمريكا مى رسيد، بهترين راه، فروش اسلحه بود. البته رونق بازار اسلحه يك بهانه كوچك مى خواست و آن هم خيلى مشكل نبود. مصر از طريق يمن، عربستان را تهديد كرد و در پى آن، نخستين قرارداد بزرگ اسلحه ميان عربستان و آمريكايى ها و انگليسى ها امضا شد.(18) شايد يكى از علل طمع محمدرضا شاه در خريد سلاح، تسليح عربستان بود. تا جايى كه در سال 1973، خريد دو ميليارد دلار اسلحه را از آمريكا تقاضا كرد.(19) طبق گزارش آژانس كنترل تسليحات و خلع سلاح آمريكا، كشورهاى خاورميانه در سالهاى 1977 تا 1987، 3/165 ميليارد دلار خريد اسلحه داشتند.
از اوايل دهه 1960 تاكنون قاره افريقا شاهد بروز صد فقره كودتاى نظامى بوده كه حاصل آن، گرمى بازار سلاح بوده است. حتى پول آذوقه اى كه براى مردم گرسنه اتيوپى از سراسر جهان جمع آورى شد، به مردم گرسنه و بيمار تعلق نگرفت، بلكه صرف خريد اسلحه براى جنگ با اريتره شد.
اقتصاد آمريكا كاملاً متكى به حدود صد ميليارد دلارى است كه از فروش سلاح، همه ساله به دست مى آورد.(20)

استكبار سياسى

استكبار سياسى به معناى نفوذ لجام گسيخته گروه خاصى در عرصه بين المللى است؛ نفوذى كه مى كوشد انسانها و امكانات جهان را در راستاى اهداف و منافع خود و با برنامه هايى مناسب، سازماندهى و رهبرى نمايد.
مديريت استكبار سياسى آمريكا كه به ساير ابعاد سلطه گرى آن پوشش مى دهد، بر عهده شوراى روابط خارجى است. اين شورا اولين بيانيه رسمى خود را در سال 1922 صادر و بر اين موضوع تأكيد كرد:
«شوراى روابط خارجى در نظر دارد يك مباحثه مستمر را در مورد جنبه هاى بين المللى مسائل سياسى و اقتصادى و مالى آمريكا ترتيب دهد... شورا عبارت از گروهى از افراد است كه دست اندر كار ترويج دانش در زمينه روابط بين المللى و بويژه توسعه يك سياست خارجى به دقت تنظيم شده براى آمريكا هستند.»(21)
يكى از اعضاى هيأت مديره شورا ايسايابومن (Isaiah Bowman) كه رياست كميته تحقيق را در بيشتر سالهاى دهه 1920 تا 1930 به عهده داشت، محدوده جغرافيايى منافع امريكا را منطقه اى از آن سوى مدار قطب شمال به طرف جنوب تا ساموا و از شرق تا غرب از چين تا فيليپين و ليبريا تنجر تعريف كرد.(22)
اين شورا پس از جنگ جهانى دوم، نهادها و سازمانهاى جهانى براى نظم را طراحى و راه اندازى نمود و سازمان ملل، بانك جهانى و صندوق بين المللى پول، حاصل فعاليت هاى شورا بود.
شوراى روابط خارجى تا اوايل دهه 1970 رو به رشد رفت و سياستهاى خارجى آمريكا را طراحى نمود. از مهمترين فعاليتهاى شورا در اين سالها، ارائه خدمات مشاوره اى و اجرايى به شركتهاى سرمايه اى ايالات متحده بود. بيش از 50% اعضاى شورا، همواره مديران سياسى و اجتماعى و اقتصادى و.... رسانه ها و مطبوعات آمريكا بوده اند. شوراى روابط خارجى كه با هزينه سرمايه دارانى همچون خانواده راكفلر اداره مى شود، در گزارش سالانه 1974، گامهاى آغازين برنامه اى را برداشت كه امروزه با عنوان جهانى سازى، همه را سرگرم كرده و گويا ضرورتى خود پيش آمده است. شورا براى اين منظور، تشكيلات سازمانى تمام وقت و مفصلى با عنوان «طرح دهه هشتاد» را سامان داد. در پى اين طرح، به ابتكار كلاوز شوآب (Klaus schwab)، هر ساله در اواخر ژانويه و اوايل فوريه در دهكده داووس (Davos) در سويس، اجلاسى در راستاى تحقق اهداف جهانى سازى برگزار گرديد. اين اجلاس، به قول نويسنده روزنامه گاردين: «پر هزينه ترين و انحصارى ترين تعطيلات دنيا كه طى آن و در يك ملاقات سالانه، سياست اقتصادى جهان تعيين مى شود.»(23)
معمولاً معلوم نمى شود در پشت پرده اين اجلاس چه مى گذرد، اما «آنچه از داووس به بيرون درز كرد، رفرم اقتصادى ژاپن و كره جنوبى، حركات جديد براى صلح خاورميانه، نحوه تضمين وامهاى ايران و آينده پس اندازهاى يهودى هاى دوره هيتلر در بانكهاى سويس بود.»(24). اما آنچه مسلم است هدف اصلى، تسلط بر تصميمات سياست گذاران جهان است. طرح رهبران آينده جهان كه در سال 1992 با اهتمام و توجه بسيار راه اندازى شد، دليلى بر اين راهبرد اساسى است.
«مأموريت رهبران آينده جهان اين است كه شبكه اى جهانى از افرادى تشكيل دهند تا در مقابل چالشهاى رهبرى پيشرفتهاى اقتصادى، اجتماعى، حمايت متقابل و پويايى از يكديگر بنمايند.
رهبران آينده جهان افراد كمتر از 45 سال هستند كه با توجه به مشاغل خود، قدرتمند، متنفذ و مسؤول مى باشند و توان و كارايى بالفعل آنها جنبه جهانى دارد.»(25)
حاصل اين سياستهاى سلطه طلبانه و سودجويانه، به يغما رفتن كره زمين و افزايش شكاف فقير و غنى (در كشورها) و فاصله شمال و جنوب (در عرصه بين المللى) است. «با وضع قوانين اجتماعى در قرارداد تجارت جهانى، از سهيم شدن كشورهاى فقيرى در رفاه جلوگيرى مى شود.»(26)

نقش جنگ در استكبار سياسى

جنگ افروزى، تنها سلطه اقتصادى را در پى ندارد؛ آن كه ابزار حفظ زندگى در دست اوست، نحوه زندگى را تعيين مى كند. از بارزترين پيامدهاى به دست داشتن بازار سلاح، سلطه سياسى و توان دخالت در تصميم گيرى هاى داخلى كشورهاى وابسته نظامى است.
وقتى كشورهايى همچون كويت، عربستان و ژاپن در امور نظامى به آمريكا وابسته هستند، چندان غريب نيست كه در راستاى سياستهاى او حركت مى كنند.
تسلط و سيطره حكومت پنهان منتفذان ـ كه آمريكا را آلت دست خود قرار داده اند ـ در سياست، جدا از سلطه اقتصادى آنها نيست. همين گروه پنهان و پرنفوذ هستند كه تصميم مى گيرند چه كسى در آمريكا رئيس جمهور شود، سازمان ملل به چه امورى توجه كند و چه مسائلى را مهمل گذارد، يا بانك جهانى به چه كشورهايى و با چه شروطى وام پرداخت كند. خون سرخ مظلومان گوشه و كنار جهان به دامن ناپاك آنها مى ريزد كه در مجالس شيطانى شان وقايع جهان را مقدّر مى سازند و رقم مى زنند. چندان عجيب نيست كه مسؤولين نظامى ايالات متحده، به اجماع، از وقوع اغتشاشات در ايران، پيش از رخ دادن، خبر مى دهند. آنها مى كوشند در هر فرصتى منافع نامشروع خويش را به دايه ظلم بسپارند و برايشان مهم نيست كه چه بلايى سر فلسطينى ها مى آيد، يا جوانهاى ايرانى پرپر شوند و يا مردم افغانستان و عراق در فجيعترين شرايط به سر برند. هر فاجعه اى كه در راستاى منافعشان باشد زيباست؛ حتى اجازه مى دهند برجهاى ساختمان تجارت جهانى بر سر مردم آمريكا خراب شود تا آخورشان آباد گردد. سياست كلى آنها اين است:
هدف: زر
وسيله: زور و تزوير
روح استكبارى در علم و فرهنگ
آمريكا دقيقا راه و روشى را كه در عرصه اقتصاد و سياست پيش گرفته، در ميدان علم و تحقيق دنبال مى كند. جيره خواران دانشمندى! كه اجير سرمايه داران و اسير سرمايه دارى هستند، براى مشروعيت بخشيدن به روند توسعه نظام سلطه در جهان مى كوشند.
نظريات و تئوريهايى كه در كارگاه هاى توليد دانش دنيوى پرداخته مى شود و با ترفندهاى تبليغاتى به سبك اقتصاد مصرفى در مراكز علمى جهان شايع شده و بر سر زبانها مى افتد(27)، همگى بيانگر جايگاه تزوير و دورويى و ريا در سياستهاى سلطه طلبانه آمريكاست.
بنيادهاى فرهنگى كارنگى، راكفلر و فورد و مؤسسات وابسته از قبيل صندوق پيشبرد آموزش، مركز مطالعات عالى علوم رفتارى، شوراى بين المللى توسعه آموزش، شوراى پژوهشهاى علوم اجتماعى، آموزش و امور جهانى، كميته خارجى شوراى آموزشى آمريكا و غيره، همگى در راستاى توسعه سلطه خارجى آمريكا تلاش مى كنند و با شوراى سياست خارجى ايالات متحده، رابطه تنگاتنگ دارند.(28) روند كار آنها به طور خلاصه اين است كه از سويى دانش تسلط و راهكارهاى عملى را مى يابند و در اختيار سياستمداران قرار مى دهند و از سوى ديگر، مبانى نظرى و زيربناى مشروعيت علمى براى سلطه گرى آنها را تدوين و ترويج مى نمايند.(29)
فعاليتهاى هر بنياد، مكمل فعاليت ساير بنيادهاست و در رقابت با يكديگر عمل نمى كنند. آنتونيوگرامشى در نظريه سلطه فرهنگى نشان داده بود كه چگونه طبقات حاكم جامعه، حاكميت خود را از طريق كنترل باورها و فرهنگ، تداوم مى بخشند. «بنيادهاى عمده، همگام با نهادهاى رسمى حكومتى و سازمانهاى اداره كننده كمكهاى چند جانبه از سال 1945 به بعد، فعاليتهاى اساسى در اشاعه باورهايى معيّن، در ميان كشورهاى در حال توسعه آفريقا، آسيا و آمريكاى لاتين مبادرت ورزيده اند تا از اين راه، حمايت آنان را از اهداف سياست خارجى ايالات متحده تضمين كند.»(30) اينها در حالى است كه سخنگويان بنيادها همواره بر ماهيت نوع دوستانه مؤسسات خود تأكيد كرده و در همان حال، هر اتهامى را رد كرده اند؛ چنان كه گويا هدف اصلى شان، پيشبرد اهداف سلطه گرانه آمريكا در صحنه جهانى نيست. اين همان شيطان بزرگ و ام الفساد روزگار ماست؛ دجّالى كه يك پا در اين سوى و پاى ديگر را در آن سو نهاده و همه را به دنبال خود مى كشد و سلطه گرى اش تا درونى ترين لايه هاى انديشه و روان انسانها نفوذ و رسوخ يافته است. دكتر جان كولمن با پژوهشهايى درباره مؤسسه فرهنگى «تاويستاك» و باشگاه روم، با دهها نهاد فرهنگى كه زيرمجموعه آنهاست، نشان داده است كه چگونه برنامه هاى جنگ روانى، موسيقى هاى راك و پاپ و غيره و ساير مظاهر هنرِ مبتذل و مواد مخدر و غيره در ميان مردم جهان ترويج و اجرا مى شود.
به طور كلى، دانشهايى كه در مراكز علمى وابسته به سرمايه دارى توليد مى شود و ماهيت استكبارى است، به دو دسته تقسيم مى شود؛ يكى، دانشهاى سلطه پذيرى، يعنى علومى كه فراگيرى آنها مردم را به تن دادن و انقياد در برابر نظام سلطه وا مى دارد و ديگر، دانش سلطه گرى كه راهكارهاى تحقق اهداف استكبارى و نحوه تسلط بر مردم را به سلطه گران مى دهد.

دانشهاى سلطه پذيرى

اساس دانشهاى سلطه پذيرى بر دو محور شكل مى گيرد؛ نخست، تقسيم بندى هايى كه ارزشهاى سرمايه دار و كشورهاى سرمايه دار و قدرتمند را كه در اختيار اليگارشى پنهان جهانى است، از ساير كشورها با فرهنگ و نظامهاى سياسى متفاوت جدا مى كند.
دوم، شيوه ها و راه هايى كه براى رسيدن به ارزشهاى سرمايه دارى و شكل دادن نظام اجتماعى و اقتصادى و سياسى بر اساس آن رقم مى زند.
از گونه اول، تقسيمهاى بسيارى كه با عناوين توسعه يافته و توسعه نيافته، محور و پيرامون، شمال و جنوب، جهان اول و جهان سوم، صنعتى و غيرصنعتى و... انجام مى شود و علوم اجتماعى و سياسى و اقتصاد و مفاهيمى را پيرامون خود مى سازد. براى نمونه، استفاده يك قدرت بزرگ سرمايه دارى و توسعه يافته از زور و نيروى نظامى و تهديد براى منافع غيرقانونى و جهانى «ديپلماسى زور و فشار ناميده مى شود.»، اما همين عمل در راستاى اهداف و منافع قانونى و ملى، تروريسم نام مى گيرد.(31)
از گونه دوم، راهكارهايى كه براى رشد و توسعه به ما معرفى مى كنند، از قبيل سياست درهاى باز، اقتصاد سرمايه گذارى براى حركت توسعه، آزادى مطبوعات (هرج و مرج رسانه اى)، تساهل و تسامح سياسى و فرهنگ پذيرش ارزشهاى سرمايه دارى، برقرارى نظام سياسى بر اساس دموكراسى غربى و رعايت حقوق بشر به معناى فاصله گرفتن نظام فقهى و حقوقى اسلامى و...
در حالى كه اسلام، گذر از حيات طبيعى به حيات طيبه را اساس توسعه و پيشرفت انسان معرفى مى كند و توسعه معرفتى و معنوى را مهمترين زمينه ساز و علت توسعه و شكوفايى در ساير حوزه هاى حيات بشرى مى داند.
معمولاً اين دانشها براى سلطه پذيران ساخته مى شود؛ به اين معنا كه به آنها عرضه گردد و به سوى تمدن رو به زوال ليبرال دموكراسى بكشد.
در نشر و گسترش اين علوم، دقيقا از سبك اقتصاد مصرفى استفاده مى شود.
اقتصاد مصرفى جهان بر سه پايه است؛ توليد كالاهاى كم عمر، محصولات جديد و نوبه نو و ايجاد مدهاى تازه و تبليغات براى ايجاد نياز كاذب در قلمرو دانش.
نظرياتى كه براى توجيه و ترويج سرمايه دارى توليد مى كنند، اساسا نمى تواند عمرى طولانى داشته باشد؛ زيرا با واقعيت انسان و حقايق حيات انسانى هماهنگ نيست. اما ايجاد نظريات تازه به تازه، اين فايده را براى آنها دارد كه فرصت تفكر را مى گيرد و فراگيرندگان را در دورى بى پايان از تصورات، به چرخشى سرسام آور وادار مى كند.
تبليغ نظريات از طريق نشريات علمى، دايرة المعارفهاى جهانى، سمينارها، همايشها و بزرگ كردن شخصيت صاحبان نظريات، زمينه هاى مقبوليت را فراهم مى كند. از اين رو، پير بوردان، استاد كالج فرانسه، در سخنرانى براى اعتصاب كنندگان پاريس در 12 دسامبر 1995 مى گويد:
«بايد در مقابل علم فلج شده اى كه آنها از آن استفاده مى كنند، دانشى به ميدان آورد كه احترام بيشترى براى انسان و واقعيت قائل است.»(32)
البته ظاهرا او درباره علم اقتصاد اين نظر را مى دهد، اما دست كم در ساير حوزه هاى علوم انسانى هم اين مشكل وجود دارد.

دانشهاى سلطه گرى

از مهمترين ويژگى هاى دانش سلطه گرى اين است كه اين نظريات، محرمانه بوده و در دسترس همه قرار نمى گيرد. شما در هيچ كتاب روانشناسى اجتماعى يا روابط بين الملل و يا اقتصاد نخوانده ايد كه «براى تسلط بر منابع جهانى بايد همه رسانه ها را تصاحب كنيد و براى نفوذ در رسانه ها و مطبوعات ملى، طرح كردن شعار آزادى رسانه ها و مطبوعات به عنوان شاخص دموكراسى، راهكار مناسبى است.»
البته اين نظريات، بعد از اجرا براى همه قابل درك است و ممكن است محققان با شواهد تجربى و به روش توصيفى، آنها را در پژوهشهاى خود بازگو نمايند، اما هنگامى كه به صورت نظريه اى دستورى در حوزه اخلاق سلطه گرى طرح مى شد، هيچ كس از آنها خبر نداشت مگر سران سرويسهاى جاسوسى و امنيتى، سرمايه داران بزرگ (زرسالاران صهيونيست) و محققان و دانشمندانى كه در مؤسساتى نظير باشگاه رم يا مؤسسه تاويستاك و ساير مراكز پژوهشى وابسته به نظام سلطه گرى خدمت مى كنند. امروزه پس از اين كه سيطره رسانه اى استكبار، شالوده هاى سياسى و اقتصادى سرمايه دارى را در جهان تحكيم نموده، به گونه اى كه نمى توان از مقتضيات آن سرباز زد، محققانى همچون هرمان و مك چنى در اواسط دهه 1990 نشان دادند كه قدرت شركتهاى فراملى رسانه اى «نه فقط اقتصادى و سياسى است، بلكه فرضيات پايه اى و شيوه هاى انديشه را نيز شامل مى شود» در گستره اى كه كوچك هم نيست، ثبات نظام بر پذيرش گسترده يك ايدئولوژى شركتى جهانى مبتنى است.»(33)
مى توان دانش سلطه گرى را تحت يك عنوان خلاصه كرد و آن دانش جنگ روانى (Psychological warfar) است. محور اصلى اين علم، «تأثيرگذارى بر عواطف و عقايد و اعمال فشارهاى روانى براى هدايت جامعه مورد نظر به سوى اهداف طراحان جنگ روانى است.»(34)
نمونه اى ديگر از نظريات جنگ روانى و دانش سلطه گرى كه چند سال اخير از سوى آمريكا عليه ايران مورد استفاده قرار گرفته، متعلق به «برنارد لوين» در كتاب «دور نماى زمان و اخلاق» از انتشارات «باشگاه» است.
جان كولمن در تبيين اين نظريه مى نويسد:
«شخص را در مقام ترديد [و ترس] به ترتيبى نگاه داريد كه از مواضع فكرى خود ناآگاه بوده و نداند بايد در انتظار چه چيزى باشد. افزون بر آن، اگر دودليهاى ميان انضباط سخت [و هراس] و برخورد مطلوب با زندگى، با انتشار اخبار متضاد همراه باشد، به گونه اى كه فرد در موقعيتى نامعلوم قرار گيرد، در آن صورت در شناخت راهى كه او را به مقصود نزديك يا دور مى سازد، دچار سرگردانى كامل خواهد بود. در چنين شرايطى حتى كسانى كه داراى آرمان مشخصى بوده و براى هرگونه خطر كرده آمادگى داشته باشند، بر اثر تضاد درونى خود، نسبت به آنچه بايد انجام دهند دچار تزلزل خواهند گشت.»(35)
تهديدات جرج بوش عليه ايران پس از جنگ با افغانستان و حمله به عراق، دقيقا اجراى همين نظريه از يك طرف تهديد و از طرف ديگر تطميع بود؛ زيرا همزمان با او، بعضى از اعضاى كنگره و سران سياسى آمريكا از جمله البرايت، وزير خارجه دولت كلينتون، ايران را به گفتگو دعوت مى كند. پس از آن، جرج بوش نيز اعلام مى كند ايران يا بايد گفتگو كند و يا از نظر ما در ليست محور شرارت و اهداف بعدى آمريكا قرار دارد. اينها نشانه نابسامانى و ناهماهنگى ميان سياست مداران آمريكايى نيست؛ زيرا آنها هيچكدام از خودشان حرفى ندارند، بلكه برنامه ريزى مشخصى در پس اين سخنان است. سياست اين است كه همراه با افزايش وحشت، اميدوارى به گزينش راههاى مورد پسند استكبار افزايش يابد.
خلاصه اين كه، دانش سلطه گرى كه در اختيار نيروهاى فعال استكبار قرار مى گيرد، به منظور انقياد مردم در جهان توليد شده، مورد استفاده قرار مى گيرد.

حكم قرآن

مرگ چه به معناى نابودى زوال و چه به معناى گذر و انتقال در مورد هر چيز كه نامطلوب و ناحق است خواسته مى شود. چنان كه زوال بيمارى يا انتقال از آن به سلامتى خواسته مى شود. روح فرعونى آمريكا موجب لعن و خواستن مرگ براى اوست. خداوند متعال به جهت همين روح برترى جويى و استكبارى، هم فرعون را لعن كرده و هم شيطان را. در مورد فرعون فرمود: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الأَْرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ(36)؛ همانا فرعون در زمين گردنكش و برترى جويى كرد و ميان مردم تفرقه و اختلاف انداخت و گروهى را به استضعاف مى كشيد و پسرانشان را مى كشت و زنان را زنده نگه مى داشت، همانا او از فسادگران بود.»
و بعد مى فرمايد: «وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً(37)؛ و در پى اعمالش در اين دنيا لعنت است.»
خودخواهى، طغيانگرى، فسادانگيزى و خونريزى فرعون سبب شده تا خداوند او را لعن كند. پس لعن بر كسانى كه حقوق انسانها را پايمال مى كنند و منافع وهمى خود را بر منافع و بلكه بر هستى انسانها ترجيح مى دهند، جايز و بلكه لازم است. آمريكا در دوران ما مظهر روح شيطانى و فرعونى است كه ملعون و نفرين شده حضرت سبحان گرديده. آمريكا، تماميت كفر و حق پوشى و حق كشى است. و اين كلام خداوند است كه بر انسان به جهت كفرش «مرگ باد» مى گويد:
«قُتِلَ الإِْنْسانُ ما أَكْفَرَهُ(38)؛ مرگ بر انسان باد. چه كفر مى ورزد.»
در جاى ديگر، درباره كسانى كه به حق گوش فرا نمى دهند و گردن فرو نمى نهند، مى فرمايد: «قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُوءْفَكُونَ(39)؛ خداوند مرگ شان را برساند از حق كجا مى گريزند.»
بر مبناى عقل و وجدان و نيز وحى و قرآن، اصل و قاعده اين است كه با آمريكا، اين جرثومه فساد و تنديس استكبار، در عمل مبارزه كنيم و با زبان نفرين فرستيم و در قلب، بيزارى جوييم.
تنش زدايى در رابطه با آمريكا يعنى راضى كردن او و او راضى نمى شود، مگر اين كه خود را به تيغ سلطه او بسپاريم؛ زيرا روح استكبارى به غير اين راضى نمى شود؛ گرچه اجراى سياستهاى تنش زدايى با ساير كشورهايى كه اختلافات عميقى با آنها داريم ممكن است، اما استكبار آمريكايى مانع عقلى اجراى اين سياستها با آمريكا مى شود.
قرآن كريم، علاوه بر لعن مستكبران ملعون مى فرمايد با ملعونين بستيزيد: «مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلاً(40)؛ ملعونين را هر كجا يافتيد، با جديت در نابودى آنها همت گماريد.»
و در ادامه مى فرمايد: «اين سنت و قانون الهى است كه در امم پيشين بوده و در آينده نيز دگرگون نخواهد شد.»(41)
آيه قبل از اين آيات در مورد كسانى است كه وقتى سخن مى گويند، چنان زيبا سخن مى رانند و شعار مى دهند كه انسان را به شگفتى مى آورند، ولى در عمل، به جاى رعايت حقوق بشر و مبارزه با تروريسم و غيره، پيشتاز ظلم و فساد هستند.
در سوره توبه نيز آنگاه كه از دشمنان مسلمين سخن مى گويد، كسانى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و مسلمانان را از سرزمين خود اخراج مى كنند و از خونريزى و خيانت ابايى ندارند، مى فرمايد: «أَ لا تُقاتِلُونَ.... أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُوءْمِنِينَ(42)؛ آيا آنها را نمى كشيد... از آنها مى ترسيد؟ خداوند براى ترسيدن سزاوارتر است؛ اگر ايمان داشته باشيد.»
حاصل اين كه مستكبران كه به فساد در زمين مشغول هستند، ملعون ذات اقدس الهى بوده و بايد قلبا و قولاً و عملاً به نفرت و نفرين و جهاد با آنها همت گماشت.
ممكن است در اينجا گفته شود: با اين كه حكم خدا بر قتال مستكبران و معاندان اسلام و مسلمين است، اما بنابر مصلحت، از جنگ با آنها پرهيز كرده ايم. آيا مصلحتى كه بنابر آن پرهيز از شعارهاى تنش زا لازم شود وجود ندارد؟
پاسخ اين است كه
اولاً: اين فريادى است كه از جان به لب رسيده مردمى برآمده است كه شاهد مظلوميت برادران و خواهران خود در گوشه و كنار دنيا و در موارد بسيارى در وطن خودشان بوده و هستند و چنين فريادى فرونشاندنى نيست.
ثانيا: بر فرض اين كه فرونشاندنى باشد، نبايد چنين كرد؛ زيرا در برابر دشمنى چون آمريكا، اگر يك قدم عقب گذاشته شود، روح استكبارى او قدمهاى بعدى را مى طلبد تا آنجا كه سلطه كاملش تحقق يابد. روح استكبارى اين منطق را نمى شناسد كه «اگر او يك قدم كوتاه آمد، من هم يك مرحله كوتاه بيايم.»
بلكه اراده استكبارى با اين قاعده عمل مى كند: «حال كه او كوتاه آمد، پس شكست خوردنى است و بايد زير سلطه من درآيد.»
تنها خواسته آمريكا از ما اين نيست كه شعار ندهيم؛ بلكه خواسته او از ما اين است كه سياستهاى استكبارى او را بپذيريم و عملاً از آن حمايت كنيم. اگر شعار نابوديش را سر ندهيم، بايد فرودگاه و فضاى كشورمان را پايگاه نظامى آن كنيم؛ چنان كه ديديم عرفات در مقابل آنها اندكى كوتاه آمد تا حرف بزند و بشنود، كارش به جايى رسيد كه رو در روى مردم فلسطين ايستاد و ديد كه گفتگو با استكبار يعنى: مستكبر بگويد و ديگران عمل كنند. در غير اين صورت و در صورت امتناع، خودش زير موشكهاى اسرائيلى خواهد بود.

آثار حيات بخش شعار «مرگ بر آمريكا»

اين شعار، نداى حقى است كه بر سنت و كلام حق استوار است. در اين فرياد پاك و متعالى، دست كم دو وجه مثبت ديگر و فايده حياتى مى توان يافت؛ نخست، وجهه سياسى و بين المللى آن، اين كه صلابت «مرگ بر آمريكا»، بيان حق و فرياد مظلوميت است و پليدى ظالم را آشكار و رسوا مى سازد و جسارت در برابر ظلم غالب را در ميان مردم جهان پديد مى آورد و ظالم را ذليل و پريشان مى كند. و امروزه شاهد هستيم كه اين شعار، در بسيارى از كشورها تكرار مى شود.
فايده ديگر، اثر روانشناختى اين شعار است. اظهار تنفر از ظالم، ترحم بر مظلوم را در دل تقويت مى كند و از تمايل به ظلم و ظالم باز مى دارد. اين امر، موجب صفا و صداقت دل و جان مى گردد؛ همچنانكه اميرالمؤمنين على عليه السلام در وصيت به امام حسن و امام حسين عليه السلام فرمودند: «كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا(43)؛ دشمن ظالم و ياور مظلوم باشيد.»
نتيجه اين كه اگر شرايط اجراى حكم قتال با مستكبران ملعون فراهم نيست، لازم است كه شهادت طلبانه فرياد مرگ بر آمريكا را بلند و رسا فرياد زنيم و قدمى عقب نگذاريم، به اميد روزى كه جهانى بيدار و بى باك، ديو ظلم و ظلمت را از پاى درآورد. و دولت فرخنده يار فرا رسد.
پس اين شعار، چون اكنون در راستاى منافع ملى و حفظ حيثيت ملى و اعتقادى و انسانى ماست، بر آن تأكيد مى كنيم؛ ولى لازم است بكوشيم مخالفت با استكبار آمريكا در حد شعار و سياست باقى نماند، بلكه با تلاشهاى علمى، توفقيات اقتصادى و تقويت اعتقادى و فرهنگى و ديگر ابعاد، مبارزه اى همه جانبه صورت گيرد و از سطحى شدن پرهيز شود. همانطور كه نبايد از ساير ابعاد مبارزه و مقاومت و جهاد غافل شد، نبايد از بعد سياسى هم غافل گشت؛ زيرا كشورى مثل ژاپن، با توفيقات اقتصادى و تكنولوژيك، در زمينه هاى سياسى، در بند استكبار آمريكاست.

پي‌نوشت‌:

1ـ محقق و نويسنده.
2ـ مركز فرهنگى نور ولايت، روزها و رويدادها، انتشارات پيام مهدى(عج)، چاپ چهارم، 1379، ص393.
3ـ بورونو، نفت و سياست ايالات متحده آمريكا در خاور نزديك و ميانه، ترجمه ماشاءالله ربيع زاده، انتشارات گوتنبرگ، تهران، چاپ اول، 1366، ص 220.
4ـ همان، صص 233ـ220.
5ـ والدن بيو و همكاران، پيروزى سياه، ترجمه احمد سيف و كاظم فرهادى، انتشارات نقش جهان، تهران، چاپ اول، 1376، ص 140.
6ـ همان، ص 81ـ74.
7ـ دامپينگ (Dumping) به معنى قيمت شكنى، بازار شكنى، ارزان فروشى عمدى و ارزان فروشى مكارانه. فروش يك كالا در بازارهاى خارجى به قيمتى كمتر از هزينه نهايى آن را دامپينگ گويند.
8ـ همان، ص 130.
9ـ همان، ص 124.
10ـ همان، ص 81.
11ـ همان، ص 162.
12ـ جان كولمن، كميته 300 كانون توطئه هاى جهانى، ترجمه يحيى شمس، انتشارات علم، تهران، چاپ چهارم، 1377.
13ـ تراست، اتحاديه واحدهايى است كه داراى هدف متمركز در توليد و فروش بوده و داراى رهبرى واحدى هستند.
14ـ كارتل، اتحاديه آزاد و اختيارى بين بنگاههايى كه در يك رشته اقتصادى مشغول كار بوده و مواد يا كالاهايى مشابهى را توليد مى نمايند و به منظور پايان دادن به رقابت تشكيل مى شوند. در كارتل هر عضو استقلال خود را حفظ مى كند و بايد از مقررات مشترك در بعضى از امور پيروى نمايد و قصدشان انحصار بازار است دو نوع كارتل وجود دارد، ملى و بين المللى.
15ـ به نقل از: شهيد سيد مرتضى آوينى، توسعه و مبانى تمدن غرب، انتشارات ساقى، تهران، چاپ اول، 1376، ص 101.
16ـ والدن بيو و همكاران، پيشين، فصل 4 و 5.
17ـ همان، صص 107، 112ـ110.
18ـ آنتونى سمسون، بازار اسلحه، ترجمه فضل ا.. نيك آيين، انتشارات اميركبير، تهران، چاپ اول، 1357، ص 208.
19ـ همان، ص 281.
20ـ شهيد مرتضى آوينى، پيشين، ص 101.
21ـ محمدحسين رفيعى، آن سوى جهانى سازى، انتشارات صمديه، چاپ اول، 1381، ص 22.
22ـ همان، ص 23.
23ـ گاردين، 3/2/1992.
24ـ گاردين، 5/2/1997.
25ـ محمدحسن رفيعى، پيشين، ص 59.
26ـ هانس پيتر و هارالدشومن، در دام جهانى شدن تهاجم به دمكراسى و رفاه، ترجمه حميدرضا شهميرزاد، مؤسسه فرهنگى دانش انديشه معاصر، چاپ اول، 1381، ص 389.
27ـ ادوارد برمن، كنترل فرهنگ، ترجمه حميد الياسى، نشر نى، تهران، چاپ سوم، 1373، فصل چهارم.
28ـ همان، فصل اول.
29ـ همان، فصل اول و چهارم.
30ـ همان، ص 17.
31ـ نوام چامسكى، 11 سپتامبر و حمله آمريكا به عراق، ترجمه بهروز جندقى، انتشارات عصر رسا، چاپ اول، 1381.
32ـ هانس پيتر مارتين و هارالد شومن، پيشين، ص 389.
33ـ فك جبان تامليستون، جهانى شدن و فرهنگ، ترجمه: محسن آيتى، دفتر پژوهشهاى فرهنگى، چاپ اول، 1381، ص 117.
34ـ مديريت مطالعات و برنامه ريزى دانشگاه امام حسين عليه السلام، جنگ روانى، انتشارات دانشگاه امام حسين، تهران، 1373، صص 8ـ7.
35ـ جان كولمن، پيشين، ص 46.
36ـ قصص / 4.
37ـ قصص / 42.
38ـ عبس / 3.
39ـ منافقون / 4.
40ـ احزاب / 61.
41ـ احزاب / 62.
42ـ توبه / 13.
43ـ ر.ك.: نهج البلاغه.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط