برگردان: مسعود اوحدی
ظهور صنایع رسانهای به عنوان پایگاههای جدید قدرت نمادین فرآیندی است که سابقهاش را میتوان تا نیمهی دوم قرن پانزدهم ردیابی کرد. در طول این زمان بود که فنون چاپ- که در اصل توسط گوتنبرگ (1) به ظهور رسیده بود- در سرتاسر مراکز شهری اروپا گسترده شد. این فنون توسط چاپخانههایی که بیشتر به عنوان بنگاههای تجاری سازمان یافته بودند، مورد بهرهبرداری قرار گرفت. موفقیت و ادامهی بقای آنها به طور معمول به ظرفیتشان در کالایی کردن مؤثر اشکال نمادین بستگی داشت. توسعهی نخستین چاپخانهها بدین ترتیب، جزء و سهمی از یک اقتصاد سرمایهداری در اواخر دورهی قرون وسطی و اوایل دوران اروپای مدرن بود. به هر حال، همزمان با توسعهی مذکور، این چاپخانهها به صورت پایگاههای جدید قدرت نمادین درآمدند که با نهادهای سیاسی حکومتهای ملتمحور از یک سو، با نهادهای مذهبیای که با توجه به اعمال قدرت نمادین داعیهی مرجعیت و اقتدار داشتند از سوی دیگر، روابطی متناقض داشتند. ظهور صنعت چاپ نمودار پیدایی مراکز و شبکههای جدید قدرت نمادین بود که معمولاً در خارج از سلطهی مستقیم کلیسا و حکومت قرار داشتند، ولی در عین حال، همان کلیسا و حکومت درصدد استفاده و گهگاه سرکوب آنها به نفع خود بودند.
نوآوریهای فنی که توسعهی چاپ را امکانپذیر ساخت، بخوبی شناخته شدهاند و شرح مختصر آنها در اینجا کفایت خواهد کرد. نخستین اَشکال کاغذ و چاپ، خیلی پیش از آنکه در غرب رواج یابد، در چین به ظهور رسید. چینیها منسوجات را به الیاف تجزیه کرده، در آب خیس میکردند و خمیر آن را با فشار به صورت سطحی صافی درآورده، و خشک میکردند. قلم نویسندگی، ساخته شده از مو، و مرکب ساخته شده از دودهی چراغ نیز برای نوشتن نظامِ پرداختهی خطوط اندیشهنگار (ایدیوگراف) که چندین هزار علامت داشت، به کار میرفت. تا فرا رسیدن قرن سوم پس از میلاد، کاغذ به طور گستردهای درسرتاسر چین به منظور نوشتن و مقاصد دیگر مورد استفاده قرار داشت. فنون کاغذسازی بتدریج در سمت غرب اشاعه پیدا کرد و از قرن هشتم به بعد، کارخانههای کاغذسازی در بغداد و دمشق تأسیس شد. بازرگانان کاغذ را به اروپا آوردند، ولی تا قرن سیزدهم صنعت کاغذسازی در مقیاسی چشمگیر پای نگرفت. در فاصلهی سالهای 76- 1268 نخستین کارخانهی کاغذسازی ایتالیا در «فابریانو» تأسیس گردید. کارخانههای کاغذسازی بزودی در دیگر شهرهای ایتالیا، از جمله «بولونیا»، «پادوا» و «جنوا» نمایان شد و ایتالیا به صورت منبع عمدهی تأمین کاغذ برای بقیهی اروپا درآمد. تا اواسط قرن چهاردهم، کاغذ در سرتاسر اروپا مورد استفاده بود و رسانهای سهلالوصول، سبک و نرم بافت برای نویسندگی فراهم میکرد که میتوانست برای مقاصد چاپی بسیار مطلوب باشد.
فنون چاپ نیز همچون فنون کاغذسازی در اصل در چین به ظهور رسید. چاپ لوحی بتدریج در فرآیندهای نقشسایی (مدادسایی) و چاپ نقشی (باسمه) نخستین بار در حدود سال 700 میلادی پدیدار شد، روشهای پیشرفتهتر در طول حکومت سلسلهی سونگ (2) (1280- 960) عرضه شد که از آن جمله نمونهی اولیه حروف متحرک بود. اختراع حروف متحرک معمولاً به پی شنگ (3) نسبت داده میشود که در فاصلهی سالهای 8-1041، از گِل رس برای ساختن حروف و علایمی که در آتش سخت شده بود، استفاده میکرد. روشهای چاپ به وسیلهی حروف متحرک از اوایل قرن سیزدهم به بعد در کره تحول بیشتری یافت. کرهایها نخستین ملتی بودند که شکلی از حروف متحرک فلزی را، احتمالاً با اقتباس از روشهای مورد استفاده در ضرب سکه به ظهور رسانیدند. اولیای امور سیاسی کره به حروفچینی، چاپ و ساخت کتاب توجه خاصی مبذول میداشتند؛ آنها ادارهی انتشاراتی تأسیس کردند که با فرارسیدن قرن پانزدهم، بازده بسیاری از لحاظ تولید مواد چاپی داشت. با آنکه هیچ مدرک مستقیمی دربارهی انتقال فنون چاپ از چین به کره و از آنجا به اروپا در دست نیست، این روشها احتمالاً با رواج پول کاغذی، ورقهای بازی، کتابهای چاپ شده در چین و نیز با توسعهی تدریجی تماسهای تجاری و سیاسی بین شرق و غرب، شایع گردیده است. چاپهای لوحی در نیمهی دوم قرن چهاردهم در اروپا پدیدار شد و کتابهای چاپ لوحی در سال 1409 نمایان شدند. به هر حال، تحولات معمولاً منتسب به گوتنبرگ، از دو جنبهی مهم، یکی استفاده از حروف الفبا به جای علایم اندیشهنگاری، و دیگری اختراع دستگاه چاپ، با روش اولیهی چینی تفاوت داشت.
یوهان گوتنبرگ، که طلاسازی از اهالی ماینز (4) بود، در حدود سال 1440 تجربیاتی را با فرآیند چاپ آغاز کرد. فنون قالبگیری فلزات با آغاز قرن پانزدهم در اروپا بخوبی شناخته شده، اما با اهداف کاربردی چاپ منطبق نشده بود. گوتنبرگ روشی برای بازچینی حروف فلزی به ظهور رسانید، به طوری که تعداد زیادی از حروف را میشد برای همنهش متون گسترده پدید آورد. او همچنین روش سنتی چاپِ پیچی را که از قرن اول بعد از میلاد در اروپا شناخته شده بود، در جهت اهداف ساخت متون چاپی مورد استفاده قرار داد. به لطف این اجتماع فنون، حروف یک صفحه را میشد ترکیببندی کرد، کنار هم قرار داد و مثل یک لوح منفرد از آن استفاده کرد؛ لوح را میتوانستند بعداً به مرکب آغشته کرده و کاغذ را به آن بفشارند به طوری که کاغذ اثر حروف را به خود بگیرد. با آنکه جزئیات فنی بعداً به شیوههای متعدد پالایش یافت، اصول پایهی چاپ گوتنبرگ بیشتر از سه قرن همچنان مورد استفاده بود.
با فرا رسیدن سال 1450، گوتنبرگ فنون خود را آن قدر توسعه داده بود که بتواند آنها را مورد بهرهبرداری تجاری قرار دهد؛ و تا سال 1455 چندین کارگاه چاپ در ماینز مشغول به کار بود. همچنان که چاپگران تجهیزات و مهارتهای خود را از شهری به شهر دیگر میبردند، فنون چاپ بسرعت اشاعه پیدا کرد. تا سال 1480 دستگاههای چاپ در بیش از یکصد شهر و شهرک در سرتاسر اروپا مستقر شده و داد و ستدِ رو به شکوفایی کتاب پدیدار گردید. بویژه شهرهای آلمان و ایتالیا به صورت مراکز مهم چاپ و انتشار درآمدند، اما چاپخانههایی نیز در فرانسه، هلند، انگلستان، اسپانیا و جاهای دیگر تأسیس شد. بازده این چاپخانههای اولیه بسیار عظیم بود. بر اساس تخمین فبور (5) و مارتین (6) تا پایان قرن پانزدهم دست کم 35000 نوبت چاپ اجرا شده و بالغ بر حداقل 15 یا 20 میلیون نسخه کتاب در گردش بود، در این هنگام جمعیت کشورهایی که چاپ در آنها توسعه یافته بود، کمتر از 100 میلیون نفر بود و فقط اقلیتی قادر به خواندن بودند.
بیشتر این کتابها- یا «اینکونابولا» (7)، که گهگاه آنها را چنین میخواندند- یعنی کتابهایی که در چاپخانههای اولیه چاپ میشد، به زبان لاتین بود و بخش عمدهای از آنها (حدود 45 درصدشان) ویژگی مذهبی داشتند. این کتابها شامل چاپهای بسیار کلام مقدس (هم به لاتین و هم به زبانهای بومی)، و نیز کتابهای مورد استفاده در مراسم کلیسایی و دعاهای خصوصی، مثل کتابهای اوقات روز (8) بود. نخستین چاپخانهها، کتابهای فلسفه و الهیات کلاسیک و قرون وسطایی، همراه با متون حقوقی و موضوعات علمی- که در اصل برای مخاطبان دانشگاهی در نظر گرفته شده بود- را نیز چاپ میکردند. چاپخانههای اولیه با تولید این کتابها به بنا و گسترش داد و ستدی میپرداختند که بسیار پیشتر از ظهور چاپ وجود داشت. در طول قرون وسطی کتابهای خطی توسعه کاتبانی که در «کتابتخانهها» (9) ی رهبانی کار میکردند، و نیز توسط نسخهبرداران در نظام انتشارات تحریرمندان غیرروحانی، که برای دانشکدههای دانشگاه و سفارش سائلان دعاخوان کتاب عرضه میکردند، تولید میشد. چاپگران نخستین، متوجه بازاری شدند که از پیش وجود داشت و فقط وسایل بسیار مؤثری برای ورود به آن ایجاد کردند. آنها کتابهای چاپی را که در ابتدا خیلی شبیه دستنویسهای نسخهبرداری شده بود و بسیاری از کتابفروشان هر دو را در کنار یکدیگر میفروختند، تولید میکردند، اما بتدریج چاپ جایگزین فعالیتهای کاتبان و نسخهبرداران شد. کتابهای چاپی شکل و سبک و ظاهر متمایز خود را به دست آوردند، حروف و خطاطی همشکلتر شد و بازار کتاب بسرعت توسعه یافت.
نخستین چاپخانهها، بیشتر، مؤسسات تجاری بودند که در کنار صفوف سرمایهداری سازمان یافته بودند. چاپگران ناچار بودند سرمایهی کافی به منظور تأمین ابزار تولید (زمین و ساختمان، تجهیزات چاپ، منابع تهیه حروف و غیره) فراهم آورند و کاغذ و دیگر مواد خام لازم برای تولید کتاب خریداری کنند. برخی از چاپگران نخستین آن قدر دارایی داشتند که با امکانات خود وارد این کسب و کار شوند و به گونهای مؤثر به عنوان ناشر چاپگر وارد عمل شوند، مواد چاپی خود را انتخاب نمایند و در بستگی به آن قبول خطر کنند. دیگر چاپگران، نیازمند پشتیبانی مالی از بیرون بودند. در بعضی موارد، آنها این پشتیبانی را از سرمایهگذاران خصوصی، ناشران و کتابفروشان، که مواد مورد نظر برای چاپ را انتخاب کرده و چاپگران، را به خدمت میگماشتند، دریافت میکردند. در دیگر موارد، کلیسا یا حکومت آنها را به خدمت میگرفت تا متون دعا و نیایش و انتشارات رسمی را فرآوری نمایند. بیشتر سازمانهای چاپ در طول اوایل دوران مدرن به نسبت در مقیاس کوچک باقی ماندند. در پاریس قرن هفدهم به عنوان مثال، بیشتر کارگاههای چاپ کمتر از چهار دستگاه چاپ و ده کارگر داشتند، البته سازمانهای بزرگتر هم سر برآوردند. آنتون کوبرگر (10) از اهالی نورمبرگ (11) یک سازمان انتشاراتی معتبر تأسیس کرد که تا اوایل قرن شانزدهم، دارای 24 دستگاه چاپ و حدود 100 کارگر و نیز یک شبکهی گستردهی تجاری بود که مهمترین مراکز داد و ستد اروپا را دربرمیگرفت. پلانتین (12) از اهالی آنتورپ (13) به سال 1563 سندیکایی از ناشران تشکیل داد و سازمان انتشاراتی بزرگ و قدرتمندی بنا کرد و انحصار واقعی فروش متون عبادی را در سراسر امپراتوری اسپانیایی هابسبورگ (14) به دست آورد.
سازمانهای چاپ و انتشارات که در اوایل اروپای مدرن پدیدار شدند، نهادهایی فرهنگی و در عین حال اقتصادی بودند. این خصیصهی دوچهرگی در جو متمایز بسیاری از چاپخانههای نخستین- که نه تنها محل کسب و کار، بلکه پاتوق روحانیان مسیحی، دانشمندان و روشنفکران محسوب میشد- انعکاس یافته بود. به علاوه، این حقیقت که چاپگران و ناشران با کالایی شدن اشکال نمادین سروکار داشتند، بدین معنی بود که روابط آنها با مراجع مذهبی و سیاسی فوقالعاده مهم و در عین حال آکنده از مشکلات بود. ظهور صنعت چاپ مراکز و شبکههای جدیدی از قدرت نمادین به وجود آورد که بیش از هر چیز مبتنی بر اصول تولید کالا بود و طبعاً به طور نسبی مستقل از قدرت سیاسی و نمادینی که کلیسا و حکومت اعمال میکردند، قرار داشت. هم کلیسا و هم حکومت در فکر استفاده از این صنعت در حال توسعه برای مقاصد خودشان از قبیل سفارش چاپ اسناد و مدارک رسمی، اعلانهای چاپی، مقررات، و نیز کارهای مبسوطتر بودند، اما ظرفیت آنها برای نظارت بر بازده چاپگران، و از آن روی حفظ سلطهی استوار بر این مراکز جدید قدرت نمادین، به شیوههای مختلف محدود بود.
در نخستین سالهای [ظهور] صنعت چاپ، کلیسا به شکلی قوی پشتیبان توسعهی روشهای جدید مانندسازی و بازفرآوری متون بود. روحانیان، چاپگران را به فراهم آوردن آثار عبادی و متون الهیات میگماشتند و بسیاری از صومعهها چاپگران را به محل خود دعوت میکردند، اما کلیسا نمیتوانست فعالیتهای چاپگران و کتابفروشان را با همان میزان دقتی که در مورد فعالیتهای کاتبان و نسخهبرداران در عصر دستنوشتهها اعمال میکرد، نظارت کند؛ چرا که آن قدر مؤسسات چاپ با همان میزان دقتی که در مورد فعالیتهای کاتبان و نسخهبرداران در عصر دستنوشتهها اعمال میکرد، نظارت کند؛ چرا که آنقدر مؤسسات چاپ و وسایل انتشار، قادر به تولید و توزیع متون در مقیاس گسترده وجود داشت که کلیسا توان نظارت مؤثر بر آنها را نداشت. در اواخر قرن پانزدهم و اوایل قرن شانزدهم، کلیسا تلاشهای بسیاری- اغلب با همکاری مقامات غیردینی- برای موقوف ساختن مواد چاپی مبذول میداشت.
در سال 1485 اسقف اعظم برتولد (15) از اهالی ماینز از شورای شهر فرانکفورت خواست که کتابهای عرضه شده در نمایشگاه لنتن (16) را بازبینی کرده، کلیسا را در موقوف ساختن آثار مضر یاری کند. نیز در سال 1501 پاپ الکساندر ششم سعی کرد نظام سانسور جامعتر و سختتری برقرار ساخته، از چاپ هر کتاب فاقد مجوز مقامات روحانی جلوگیری کند. سرانجام کلیسا با افزایش تعداد کتابهای منع شده فهرست کتب منع شده (17) را گردآوری کرد؛ این فهرست که ابتدا به سال 1559 اعلام گردید، به طور دایمی مورد تجدیدنظر قرار گرفته، منطبق با شرایط روز منتشر میشد. همین فهرست تا چهارصد سال نافذ بود، اما با آنکه مداخلههای مراجع سیاسی و مذهبی در اواخر قرن پانزدهم و شانزدهم بسیار بود، از موفقیت چندانی بهره نداشت. چاپگران راههای بیشماری برای فرار یا اجتناب از سانسور پیدا کردند، و کتابهایی که در یک شهر یا منطقه منع میشد، در شهر یا منطقهی دیگری چاپ شده و توسط بازرگانان و دستفروشان به طور قاچاق وارد میشد. سانسور کتابهای ممنوعه، داد و ستد پویا و پرمنفعتی به راه انداخت.
مشکلات فطری در کار نظارت داد و ستد مواد چاپی را نهضت اصلاح کلیسای عیسوی بخوبی ترسیم کرده است. در اینکه فنون جدید چاپ نقشی اساسی در اشاعهی اندیشههای لوتر (18) ایفا کرده، جای تردید نیست. اصول نود و پنج گانهی لوتر، که ابتدا در 31 اکتبر 1517 بر در کلیسای اگوستینی ویتنبرگ (19) نصب شده بود، بزودی به زبانهای بومی ترجمه، و به صورت اوراق اعلامیه چاپ و در سراسر اروپا پخش شد. چنین برآورد شده که این اصول ظرف دو هفته در سرتاسر آلمان، و ظرف یک ماه در سرتاسر اروپا منتشر گردید. موعظهها و اعلامیههای لوتر که در چاپهای متعدد انتشار یافته بود، از محبوبیت عظیمی برخوردار شد. جزوهی معروف او به نام خطاب به نجبای مسیحی ملت آلمان در 18 اوت 1520 چاپ شد و ظرف سه هفته 4000 نسخهی آن به فروش رفت که تا سال 1522، سیزده چاپ جداگانه از آن نمایان شد. طولی نکشید که در شهرها و کشورهای مختلف اقداماتی به منظور سرکوب و موقوف ساختن ادبیات ملازم با قیام پروتستانها صورت گرفت. نهاد رهبری پاپ آثار لوتر را محکوم و مردود شناخت و سلاطین با صدور فرماننامههایی دستور سوزاندن این کتابها را صادر کردند. به عنوان مثال در فرانسه، فرماننامهی سلطنتیای که به تاریخ 18 مارس 1521 صادر شد، به مجلس نمایندگان امر میکرد که اطمینان حاصل کند هیچ اثری بدون مهر دانشگاه پاریس چاپ نمیشود. نیز و در 13 ژوئن 1521 مجلس نمایندگان دستور تحریم چاپ و فروش نوشتههای مربوط به کتاب مقدس را که قبلاً به تأیید دانشکدهی الهیات دانشگاه نرسیده بود، صادر کرد، اما این فرماننامهها و تحریمها تأثیری محدود داشت. بسیاری از چاپگران به شهرهایی در آن سوی مرز فرانسه، مثل آنتورپ (20)، استراسبورگ (21) و بازل (22) مهاجرت نموده و آثاری جهت صدور محرمانه به فرانسه چاپ کردند. مقادیر زیادی آثار چاپی توسط بازرگانان و دستفروشان ساخته و به طور قاچاق وارد فرانسه شد. سازمانهای غیرقانونی متخصص در امر توزیع کتابهای ممنوعه از همه جا سربرآوردند. به دنبال «ماجرای پلاکاردها» (23) در سال 1534 اقدامات تازهای برای اعمال تدابیر انضباطی در مورد داد و ستد آثار ممنوعه صورت گرفت و فرانسوای اول فرمانی دایر بر یک رشته از اعدامهای عظیم و جنجالی صادر کرد که طی آن چاپگران و کتابفروشان در آتش سوزانده شدند، اما این داد و ستد همچنان ادامه یافت. موضوع بسادگی چنین بود که دستگاههای چاپ بسیار زیاد و راههای حمل و نقل کتاب از ورای مرزها بسیار بیشتر از آن بود که فرمانهای پاپ یا دربار سلطنت بتواند به طور مؤثر حمل و نقل کتاب داد و ستد آن را مهار کند.
رسانهی چاپ، علاوه بر سهیم بودن در اشاعهی پروتستانگرایی و چند تکه کردن سرزمینهای مسیحی، پیامدهای مهمی نیز برای دیگر جنبههای فرهنگ مدرن اروپایی دربرداشت. با آنکه بخش بزرگی از کتابهای تولیدشده توسط دستگاههای چاپ اولیه، خصلت مذهبی داشت، آثار مؤلفان کلاسیک (ویرژیل (24)، اُوید (25)، چی چرو (26) و دیگران) در نوبتهای متعدد به چاپ رسید. فراهمی فزایندهی متون کلاسیک، احیای توجه به دوران باستان که از قرن دوازدهم در میان ادبای ایتالیا مرسوم بود، برانگیخت و راه پیشرفت آن را هموار کرد. اشاعهی انسانمداری (اومانیسم) (27) ایتالیایی به شمال اروپا بدون تردید تا حدود زیادی مدیون نقش واسطهای چاپگران، ناشران و مترجمان بود و رسانهی چاپ تلاش دانشپژوهان را در تثبیت و استانداردکردن متون باستان امکانپذیر کرد، تا بدان جا که نسخهبرداری دستی از یک متن دیگر قابل تصور نبود. عالمان خود را وقف آمادهسازی و ویرایش انتقادی آثار کلاسیکی میکردند که بعداً به صورت مبنای بازفرآوری درمیآمد. به لطف توان بازفرآوری و نگهدارندگی چاپ، آثار چهارصد اومانیست توانست چیزی بیش از یک احیاگر محلی و فانی توجه به تفکر کلاسیکی باشد.
رسانهی چاپ، همچنین انباشت و اشاعهی دادهها در مورد عوالم طبیعی و اجتماعی و نیز تحول نظامهای استانداردشدهی طبقهبندی، بازنمایی و کاربندی را بسیار آسانتر کرد. بعضی از چاپخانههای نخستین در فرآوری متون پزشکی، کالبدشناسی، گیاهشناسی، ستارهشناسی، جغرافیا، ریاضیات و غیره تخصص یافته، در آمادهسازی آثار علمی با دانشکدهها و استادان دانشگاه همکاری نزدیک داشتند. صنعت چاپ جریان تازهای از دادهها، شِماها، نقشهها و نگرهها را به وجود آورد که هر کدام در جای خود میتوانست مورد مشاوره، مباحثه و مناظرهی دانشپژوهان سراسر اروپا قرار گیرد. نخستین چاپخانهها به چاپ بسیاری از آثار علمی مردمپسند، کتابهای اطلاعات سالانه و راهنماهای عملی نیز که به تعداد زیاد فروخته میشدند، پرداختند. کتابهای اطلاعات سالانه حاوی جدولهای استانداردشده برای محاسبهی هزینهی کالاها، تبدیل اوزان، اندازهها و نظامهای ضرب سکه، محاسبهی مسافت و زمان مسافرت و چیزهای دیگری از این قبیل بود. این اطلاعات به طور گسترده توسط بازرگانان و کاسبان مورد استفاده قرار میگرفت و چهارچوبی مشترک برای راهبرد داد و ستد در فراسوی اطراف محلشان فراهم میکرد. راهنماهای عملی و کتابهای راهبردی نیز به ارائه راهنمایی در مورد گسترهی وسیعی از فعالیتها، از آداب، اخلاق و اشکال سخنوری گرفته تا روشهای کاربست امور تجاری میپرداختند. کتاب اراسموس (28) به نام De Civilitate Morum Puerilium که رمز رفتار و آداب را تثبیت کرده و راهکارهایی به منظور آموزش کودکان فراهم ساخته بود، از موفقیتی عظیم برخوردار گردید. این اثر اراسموس که ابتدا به سال 1530 در «بازل» چاپ شد، طبق تخمین به عمل آمده، تا سال 1600 حداقل 47000 نسخهی درگردش داشت و به بسیاری از زبانهای بومی ترجمه شد و نسخههای تقلیدی و من درآوردی بسیار از این کتاب پدیدار گردید.اما، چه کسی این کتابهای تولیدشده توسط چاپخانههای نخستین را میخواند؟ ترکیب اجتماعی عامهی کتابخوان در آن اوایل چگونه بود؟ نخستین مشتریان کتابهای تولیدشده در چاپخانههای نخستین بدون تردید نخبگان تحصیل کردهی شهری، از جمله روحانیان، دانشپژوهان و دانشجویان، نخبگان سیاسی و طبقهی در حال ظهور تجارتپیشگان بودند، ولی این احتمال وجود دارد که بخش معتنابه و رو به رشد استادکاران و معاملهگران شهری به کتاب دسترسی داشته، آن را میخواندند. اگرچه شواهد مربوط به میزان سواد در اوایل دوران اروپای مدرن، نامنسجم و غیرقطعی است، اما مدارکی وجود دارد که نشان میدهد میزان سواد در میان گروههای استادکار، مثل داروسازان، جراحان، چاپگران، نقاشان، نوازندگان (موسیقی) و فلزکاران، به نسبت بالا بوده است. کتابها را میشد در فروشگاههای شهر و دکههای بازار جهت خرید پیدا کرد، و کتابهای کوچکتر و کمبهاتر- مثل کتابچههای شعر و قصه و ترانه، معروف به «مجموعه کتابهای آبی» (29)- تقریباً به یقین در وسع و دسترسی کارگران و افزارمندان بوده است. با هر میزان دقت و صحتی مشکل میتوان تعیین کرد که این افراد تا چه حد به خرید و خواندن کتابها میپرداختند. موجودی کالاهای خانگی که پس از مرگ افراد به جای میماند، نشان میدهد که در فرانسهی اوایل قرن شانزدهم بیشتر صنعتگران به هنگام مرگ کتابی در مایملک خویش نداشتند. به هر حال، کاملاً امکان دارد که بسیاری از افراد کتابها را خریده، میخواندند و سپس مجدداً آنها را میفروختند، یا اینکه از دیگران کتاب قرض میگرفتند. کتابها را میشد به نسبت آسان بازفروش کرد و- جدا از آثار مرجع انجبیل یا «کتابهای دعاهای روزانه»- احتمالاً افراد کمبضاعت انگیزهی چندانی برای جمعآوری کتب نداشتهاند.
میزان سواد در میان بعضی از اقشار جمعیت شهری، مثل زنان، کودکان، و کارگران غیرماهر و نیز در میان دهقانان که همچنان بخش بزرگی از جمعیت اروپای مدرن اولیه را تشکیل میدادند، به نسبت پایین بود، اما این بدان معنا نیست که افراد این گروهها با جهان چاپ بیگانه بودند. کتابهای شعر و قصه و تصنیف، اطلاعات سالانه و دیگر مواد چاپی توسط دستفروشان، که اجناس فروشی خود را از دهکدهای به دهکدهی دیگر برده و برای فروش عرضه میکردند، در میان روستاها توزیع میشد. به علاوه، محتمل است که بعضی اوقات کتابها را با صدای بلند برای گروههایی از افراد که به دلایلی گردهم آمده بودند، قرائت میکردند. چنین موقعیتهایی میتوانست شامل گردهمایی دوستانه و خانوادگی، بویژه جشنها و میهمانیها و نیز دیدار گروههای خاص قرائت کتاب، همچون نشستهای محرمانهی پروتستانها که برای مطالعه و بحث دربارهی انجیل با یکدیگر ملاقات میکردند، باشد. به لطف کار خواندن کتاب به صدای بلند، مخاطبان مواد چاپی به طور چشمگیری بیشتر از گروه به نسبت کوچک افرادی بود که از مهارتهای سواد برخوردار بودند. کتابها و دیگر متون، به سنتهای مردمی که عمدتاً خصیصهی شفاهی داشتند، پیوسته بودند، و تنها بتدریج بود که جهان چاپ محتوای سنتها و شیوهی انتقال آنها را دگرگون کرد.
با گسترش تعداد خوانندگان کتابهای چاپی در طول قرن شانزدهم، نسبت رو به رشدی از کتابها به جای لاتین به زبانهای بومی چاپ شد. چاپگران، ناشران و نویسندگان تولید خود را بیش از پیش به سمت جمعیتهای ملی خاص که میتوانستند به زبانهای بومی چون آلمانی، فرانسه و انگلیسی بخوانند، متوجه ساختند. استفادهی فزاینده از زبانهای بومی تلاش برای یکپارچهسازی بیشتر آنها را قوت بخشید. بسیاری از فرهنگهای واژگان و کتابهای دستور زبان با دیدگاه استانداردکردن تلفظ، مجموعهی واژهها و دستور زبان نوشته شد. سنتهای ملی ادبیات آغاز به شکوفایی و کسب مَنشی متمایز کردند.
لاتین همچنان به عنوان زبانی عالمانه و سیاسی و نیز به عنوان زبان رسمی کلیسای کاتولیک، در طول قرون شانزدهم و هفدهم مورد استفاده بود، اما تا اواخر قرن هفدهم، در بسیاری از زمینههای زبانشناسی و در بیشتر نقاط اروپا، جای خود را به انواع زبانهای بومی- ملی داده بود. برای مدتی، زبان فرانسه به صورت زبان مشترک مبادلات اندیشگی و سیاسی درآمد، اگرچه این زبان هرگز به موقعیت بلندمرتبهای که پیشتر لاتین آن را تصاحب کرده بود، دست نیافت. تنها در قرن بیستم بود که زبان انگلیسی به عنوان زبان مشترک (30) جدید ارتباط بینالمللی- و البته جهانی- پدیدار شد.
زوال لاتین و ظهور زبانهای ملی فرآیندی بود که بعضاً صنعت چاپ سببساز آن بود، ولی پیامدهایی دربرداشت که از دلمشغولیهای این صنعت بسیار فراتر رفت. این فرآیندی بود که به شیوههایی پیچیده با موقعیت رو به تغییر کلیسا و نیز با رشد و استواری حکومتهای ملتمحور درونبافت شده بود. از آنجا که کلیسای کاتولیک همچنان لاتین را به عنوان زبان رسمی خود میشناخت و استفاده از زبانهای بومی را منع میکرد، سد زبانی بین روحانیان کاتولیک و مردم عادی ابعاد گستردهتری یافت. روحانیان منزویتر شدند، دعا و نیایش همگانی پنهانیتر شد و مرجعیت کلیسا- که پیش از این با موفقیت پروتستانیسم ضربهی سختی خورده بود- در برابر انتقاد آسیبپذیرتر گشت. از سوی دیگر، در کشورهایی که به طور عمده خصلت پروتستانی داشتند، چاپهای بومی زبان انجیل و دیگر متون مذهبی و نیایشی نقش تعیین کنندهای در استقرار یک زبان ملی به نسبت یکپارچه و مورد قبول عموم، ایفا کرد. خود لوتر درصدد کنار گذاردن لهجهی ملی خود- لهجهی ساکسونی سفلی- و تشکیل زبانی که در تمامی سرزمینهای آلمان به سهولت قابل درک باشد، برآمد.
اهمیت رو به رشد زبانهای بومی همچنین با رشد و استواری حکومتهای ملتمحور همبسته بود. در بعضی از موارد، مقامات سیاسی نخستین حکومتهای مدرن به شکلی فعال بر فرآیند وحدت زبانی صحه گذارده، زبان ملی خاصی را به عنوان زبان رسمی حکومت اختیار میکردند. به عنوان مثال، در سال 1539، فرانسوی اول، با فرمان نامهی ویر- کوترت (31) زبان فرانسه را به عنوان زبان رسمی دادگاههای عدلیه مقرر کرد. زبانها و لهجههای منطقهای همچنان در ایالات و بافتهای زندگی روزمره مورد استفاده بود، اما آنها بتدریج پایگاههای خود را از دست دادند و بیش از پیش به تابعیت زبان ملی درآمدند. تسلط به زبان ملی، به عنوان وسیلهی تعامل با مقامات دولتی و نیز به عنوان وسیلهی دسترسی به بازار کار، به گونهای فزاینده اهمیت پیدا کرد. بسیاری از لهجههای منطقهای- به ویژه لهجههایی که به طور عمده شفاهی باقی مانده و بندرت در چاپ مورد استفاده قرار گرفته بودند- اهمیت خود را از دست دادند یا بکلی از میان رفتند. به علاوه، همچنان که حکومتهای اروپایی گسترهی نفوذ خود را به ماورای دریاها میکشاندند، زبانهای رسمی قدرتهای اروپایی به صورت زبانهای مسلط در سایر نقاط جهان درآمده، زبانهای مردمان بومی تابع زبانهای استعمارگران شد. هنگامی که استعمارزدایی در قرون نوزدهم و بیستم به نیروی حرکت دست یافت، این زبانهای مسلط در بیشتر موارد به عنوان زبانهای رسمی حکومتهای ملتمحور تازه تشکیل یافته، همانگونه که بود، باقی ماند.
میتوان این استدلال منطقی را عنوان کرد که تثبیت زبانهای بومی در قالب چاپ و ارتقای برخی از این زبانها به مرتبهی زبانهای رسمی کشور، پیششرطهای مهمی برای ظهور اشکالی از هویت ملی و ملیگرایی در جهان مدرن بوده است. این دلیل از آنِ بندیکت اندرسون (32) است که مدعی است همگرایی سرمایهداری، فنآوری چاپ و تنوع زبانها در اروپای اواخر قرن پانزدهم و قرن شانزدهم به زوال تدریجی جامعهی آمیخته با تقدس مسیحیت و پیدایی جمعی از «جوامع تصوری» که بعداً به صورت مبنا و پایگاههای تشکیل آگاهی ملی درآمدند، انجامید. چاپگران و ناشران با استفادهی فزاینده از زبانهای بومی- ملی در واقع به آفرینش حوزههای یگانی ارتباط پرداختند که خود متنوعتر از لاتین و کم تنوعتر از انبوه فراوان لهجههای گویش بود.
افراد با خواندن متون بومی زبان بتدریج از این حقیقت آگاه شدند که به جامعهی بالقوهی خوانندگانی چون خود تعلق دارند که هیچگاه با آنها تعامل مستقیم ندارد، اما از طریق رسانهی چاپ به ایشان پیوستهاند. همین جامعهی بالقوه هم خوانهاست که به نظر اندرسون، سرانجام به صورت جامعهی تصوری ملت درمیآید.
این استدلالی مهم و برانگیزاننده است که تأثیر چشمگیری بر مباحثات اخیر گذارده است. پیشنهاد این نکته منطقی و باورپذیر است که شکلگیری جوامع ملی و حس مدرن تعلق به یک ملت خاص بر اساس سرزمینی معین، به تحول نظامهای جدید ارتباطی پیوسته بوده و همین نظامهای جدید ارتباطی به افراد امکان داده است که در نمادها و باورهای بیان شده در یک زبان مشترک سهیم شوند، یعنی سهمی از چیزی داشته باشند که فعلاً میتوان آن را سنت ملی نامید. اگرچه ممکن است این افراد هرگز تعامل مستقیم نداشتهاند، اما استدلال اندرسون مشکلاتی نیز دربردارد. مشکل اصلی این است که ماهیت دقیق پیوستگی مورد ادعا بین تحول چاپ و ظهور ملیگرایی هیچ وقت بتفصیل شرح و تفسیر نشده است. چه از نظر تاریخی و چه از نظر مفهوم، فاصلهی بسیار عظیمی بین پیدایی جمع کثیری از مردم کتابخوان در اروپای قرن شانزدهم از یک سو، و پدیدارشدن اشکال مختلف هویت ملی و ملیگرایی در قرون نوزدهم و بیستم از سوی دیگر، وجود دارد. اگر این اجتماع کتابخوانان اولیه نطفهی جامعهی ملی تصوری بود، پس چرا نزدیک به سه قرن به طول انجامید که این نطفه بالغ شود؟
البته اندرسون این نکته را تصدیق میکند که تحول چاپ و دیگر رسانههای فنی ارتباط در بهترین حالت، نه شرط کافی، بلکه شرطی لازم برای پدیداری آگاهی ملی بوده است. او توجه بسیاری به مسئلهی مبارزه علیه استعمار که نقشی مهم در شکلدهی به نهضتهای ملیگرا در قرون نوزدهم و بیستم ایفا کرده، مبذول میدارد، اما اندرسون بحث در مورد این تحولات بعدی را به شیوهی روشن و قانعکنندهای با ظهور آنچه وی «سرمایهگرایی چاپ» در اوایل اروپای مدرن میخواند، مرتبط نکرده است. چیزی که او ترسیم میکند، در بهترین حالت، ارتباطی سست و مستعجل است؛ روابط علّی (اگر هم باشند) بتفصیل مورد بررسی قرار نگرفتهاند. به این ترتیب، در مورد ظهور ملیگرایی، استدلال اندرسون تلقینی است، اما بتمامی جنبهی اقناع ندارد. دست آخر این احساس به ما دست میدهد که با وجود آنکه تحول چاپ میتوانسته نقشی- اگرچه این نیز تا بدینجا درست معین نشده- ایفا کرده باشد، ولی توضیح و توجیه ظهور ملیگرایی را احتمالاً عوامل دیگری فراهم میآورند.
در وجه کلیتر، در حالی که استدلال اندرسون توجه ما را به پیامدهای اجتماعی و سیاسی دگرگونیها در ماهیت رسانههای ارتباطی اوایل دوران اروپای مدرن جلب میکند، این پیامدها را به شیوهی قانع کنندهای ردیابی نمیکند. علتش، گاه میتواند ناشی از این حقیقت باشد که دلمشغولی محوری او سعی در درک پدیدهی ملیگرایی است و نه بررسی ماهیت تأثیر رسانههای ارتباطی بر آن پدیده. از این رو به عنوان مثال، اندرسون، به عنوان مثال، شیوههای استفادهی افراد از محصولات رسانهها، اشکال در حال تغییر عمل و تعامل را که رسانههای جدید ارتباطی میسر ساختهاند و شیوههایی که طی آنها تحول رسانههای ارتباطی بتدریج ماهیت سنت و رابطهی افراد با آن را تغییر میدهد، مورد بررسی قرار نمیدهد.
پینوشتها:
1. Gutenberg
2. Sung
3. Pi Sheng
4. Mainz
5. Febvre
6. Martin
7. Incunabula
8. Books of Hours
9. Scriptoria
10. Anton Koberger
11. Nuremberg
12. Plantin
13. Antwerp
14. Habsburg
15. Berthold
16. Lenten
17. Index Librorum Prohibitorum
18. Luther
19. Wittenberg
20. Antwerp
21. Strasbourg
22. Basel
23. Affaire des Placardes
24. Virgil
25. Ovid
26. Cicero
27. Humanism
28. Erasmus
29. Bibliothéque Bleue
30. Lingue Franca
31. Villers- Cotterêts
32. Benedict Anderson
تامپسون، جان ب؛ (1391)، رسانهها و مدرنیتهها، ترجمهی مسعود اوحدی، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیما)، چاپ سوم