برگردان: مسعود اوحدی
دو جنبه از شبه تعامل رسانهای وجود دارد که برای ماهیت روابط شخصی، که میتواند از طریق رسانهها شکل گیرد، از اهمیت خاصی برخوردار است. نخست آنکه، چون شبه تعامل رسانهای در طول مکان و زمان گسترده است، شکلی از صمیمیت با دیگران را میسر میسازد؛ دیگرانی که در محل مکانی- زمانی کسی سهیم نیستند؛ به عبارت دیگر، شبه تعامل رسانهای چیزی را امکانپذیر میسازد که بدرستی آن را «صمیمیت از دور» توصیف کردهاند. (1) دوم، چون شبه تعامل رسانهای غیردوجانبه (غیردیالوژیک) است، شکل صمیمیتی که در آن برقرار میشود خصوصیت نامتقابل دارد، یعنی شکلی از صمیمیت که فاقد آن دو جانبگی خاص تعامل رودررو حاصل میشود.
این نوع متمایز صمیمیت نامتقابل از فاصلهی دور، هم جاذبه و هم هزینههای برای افراد دارد؛ به افراد امکان میدهد از بعضی مزایای دوستی و همراهی بدون توقعاتی که نوعاً در زمینههای تعامل رودررو پدیدار میشود، بهرهمند شوند و آنها را از فرصت کشف روابط میان فردی به نحوی نیابتی، و بدون ورود به تارهای شبکهی تعهدات متقابل برخوردار میسازد. دیگرانِ دوری که شخص آنها را از طریق شبه تعامل رسانهای میشناسد، دیگرانی هستند که میتوانند کم و بیش به میل خود در روزنههای زمانی- مکانی زندگی او جایگزین شوند. آنها همراهان معمول و قابل اتکایی هستند که میتوانند تفریح و سرگرمی فراهم آورند، پیشنهاد مشاوره کنند، به شرح رویدادهای محلهای دور بپردازند، موضوع گفت و گو ویا از این قبیل باشند. و این همه با احتراز از توقعات و پیچیدگیهای مختص روابط جاری در تعامل رودررو حاصل میشود.
خصوصیت نامتقابل روابط رسانهای بدین معنی نیست که گیرندگان بازیچهی دیگران دورند و قادر به هیچگونه کنترلی نیستند، بلکه برعکس، خودِ این حقیقت که دیگران در همان محلهای مکانی- زمانی گیرندگان واقع نشدهاند و معمولاً در تعامل رودررو با گیرندگان مشارکت ندارند، به این معنی است که گیرندگان در شکل دادن به نوع رابطهای که میخواهند با دیگرانِ دور برقرار سازند و آن را حفظ کنند، آزادی عمل بسیار دارند. بخشی از جاذبهی این نوع صمیمیتی که از طریق شبه تعامل رسانهای ایجاد میشود، دقیقاً در این نکته نهفته که صمیمیت مورد بحث، صمیمیتی است که گسترهی پهناوری در تعیین شرایط مشارکت و درگیری و شکل دادن به شخصیت دیگرانِ صمیمی در اختیار افراد قرار میدهد. افراد میتوانند دیگرانی را که از طریق رسانهها میشناسند، به گونهای تصور کنند که به نسبت با ویژگیهای واقعیت محور تعامل رودرو محدود و مقید نشدهاند.
بیشتر افراد در جوامع مدرن، به هر شکل، روابط صمیمانهی نامتقابلی با دیگرانِ دور برقرار و حفظ میکنند. زنان و مردان بازیگر، مجریان خبر و میزبانان (مجریان) برنامههای گفت و گوی تلویزیونی، ستارگان موسیقی پاپ و دیگران به صورت چهرههای آشنا و قابل تشخیصی درمیآیند که اغلب در جریان زندگی روزمرهی افراد موضوع بحث آنها قرار میگیرند و ممکن است به طور معمول از آنها با اسم کوچک و نظایر آن، یاد کنند، اما این نکته هم واضح است که در بعضی موارد این روابط صمیمانهی نامتقابل میتواند اهمیت و دلالت بیشتری در زندگی افراد خاص داشته باشد. روابط مورد بحث میتواند به گونهای به صورت جنبهی مهمی از زندگی یک فرد درآید که سایر جنبهها را در محاق فرو برد، به طوری که اشکال تعامل روزمره، گاه با نتایجی دردناک و پریشان کننده، در آن روابط از نو ارزشیابی و تعریف شود. شرح حال جون (2)، یک زن شوهردار 42 ساله با سه فرزند، را ملاحظه کنید:
وقتی با شوهرم عشق میورزم، همهاش تصور میکنم این بری منلو (3) است (که با او عشق میورزم). و بعد، وقتی من و شوهرم با هم عشق ورزیدیم و فهمیدم که او نیست، نزد خود گریه کردم. معمولاً وقتی اشکهایم جاری میشود، دیگر تاریک شده و بدین ترتیب آن (اشکها) را پنهان میکنم. این موضوع، برای خیلی از مردم هم اتفاق میافتد، من نمیدانستم این عده چند نفرند تا اینکه با طرفداران سینه چاک بری آشنا شدم. خیلی از آنها ازدواج کرده و حدود سن مرا داشتند و احساسشان همانند من بود و همان کار را میکردند. خیالم راحت شد که من تنها کسی نیستم که چنین وضعی دارد. اما هنوز هم بعضی وقتها موضوع به این سادگی نیست. میتواند خیلی خیلی ناراحتکننده، باشد، چون بعضی وقتها، گذشته از هر چیز دیگر، من گرفتار این احساس وحشتناک گناه هستم... گمان میکنم، این همان چیزی است که مردم از مذهب میگیرند. من واقعاً بیشتر از این نمیتوانم توضیح دهم، اما مسلم است که مردم چیزی از خدا میگیرند که در زندگی به آنها کمک کند، و بری- شاید نباید این را بگویم، ولی این طور احساس میکنم- آن جور چیز است، او در جریان زندگی به من کمک میکند. اما ضمناً این طور هم نیست، چون من هم به طرف او کشیده شدهام. من قطعاً جذب او شدهام. این چیزی است که آن را به عنوان عشق یک طرفه توصیف میکنم. او در صور خیالم معشوق من است. وقتی افسردهام، دوست من است. او آنجاست و گویی به چیزی میماند که برای طی کردن زندگی به آن احتیاج دارم. (4)
این شرح حال رُک و راست و تشویشآمیز بیتردید قدری استثنایی است، اما به خاطر پرتویی که بر ماهیت روابط نامتقابل صمیمانه با دیگرانِ دور میافکند، جالب توجه است. عشق یک طرفهی جون با بری منلو وجه جداییناپذیر زندگی او شده است، بدان حد که نمیتواند آن را از روابط صمیمانهای که از طریق تعامل رودررو تجربه میکند، طرد کند. بری منلو به عنوان یک «دیگر» دور که از طریق رسانهها با او مواجه میشوند، موضوع قابل انعطاف و قالبپذیر محبت است؛ شریک و همراهی که میتوان به میل خود او را فراخواند و کسی که میتواند مطابق آرزوها، احساسات و تمناهای خود جون شکل بگیرد. او دوست و همراهی است که همین فاصله و دوریاش از بافتهای عملی زندگی روزانه یکی از منابع جاذبهی ماندگار اوست، چرا که همین دوری است که به او فرازش میدهد، و در عین اینکه او را جدا نگاه میدارد، در یک شکل رسانهای یا تخیلی همواره قابل دسترسش میسازد، و به جون امکان میدهد که بری را آنطور که دلش میخواهد باشد، به تصور درآورد و با این همه، دخالت و تصدیع این رابطهی نامتقابل به زمینههای زندگی روزمره میتواند منبع آشفتگی و اغتشاش و حتی رنج باشد. تحمل بار گناهِ دانستن اینکه یک زندگی دوگانه را میگذرانی، و در عین شرکت در رابطهای صمیمانه از طریق تعامل رودررو تصور میکنی که با کس دیگری هستی- کسی که مسلماً، هرگز نمیتوانی چیزی بیش از یک رابطهی نامتقابل صمیمانه از دور با او داشته باشی- میتواند بس دشوار باشد.
جون پیش از آنکه با طرفداران سینهچاک بری آشنا و معاشر شود، رابطهی صمیمانهی نامتقابلی با او برقرار کرده بود، اما معاشرت با طرفداران سینهچلک بری گام تازهی مهمی بود. این گام به او امکان داد که خود را جزئی از جمع افرادی حس کند که دلمشغولیهای مشابهی داشتند، و این حس تعلق، خود منبع خاطرجمعی بود؛ «خیالم راحت شد که من تنها کسی نیستم که چنین وضعی دارد». طرفدار سینهچاک چیست؟ این از آن اصطلاحاتی نیست که به طور ویژه کمکی بکند، چون بسیاری از تصاویر کلیشهای را فرا میخواند (فوج عظیم نوجوانانی که فریاد میکشند و با تلاش فراوان سعی دارند که نظری به ستارهی مورد علاقهی خود بیندازند، آدم تنهایی که با گامهای بلند و هدفمند خود را به شخصی که خود وی را میستاید، میرساند و او را تهدید میکند و غیره). اصطلاح فَن (5) (به معنی طرفدار سینهچاک)، شکل اختصاری واژهی فناتیک (6) (به معنی متعصب) است و احتمالاً نخستین بار در قرن نوزدهم برای توصیف تماشاگران مشتاق ورزش به کار رفته است. با آنکه اصطلاح «طرفدار سینهچاک» امروزه اغلب به شیوهای عمیقاً توصیفی به کار میرود، معنای ضمنی شور و غیرت مذهبی، شیدایی و شیطانزدگی را که از اشتقاق لغت شناختی آن مستفاد میشود، بتمامی از دست نداده است.
در توجیهی که من اینجا ارائه خواهم داد، طرفدار سینهچاک بودن در اصل جنبهای عادی و معمول در زندگی روزمره است. سینهچاک بودن، یعنی سازماندهی زندگی روزمره به گونهای که پیروی از یک فعالیت خاص (مثل ورزشی که تماشاگر دارد)، یا برقراری رابطه با محصولات یا «گونه» (7) های رسانهای، به صورت اشتغال خاطر محوری خویشتن درآید و بر بخش مهمی از فعالیت شخص و تعامل با دیگران مسلط شود. طرفدار بودن یکی از راههای سازماندهی بازتابی خویشتن و سلوک روزمرهی آن است. با این نگرش، خط فاصل کاملاً مشخصی بین طرفدار و غیرطرفدار وجود ندارد. موضوع، فقط میزان است؛ میزان جهتگیری فرد به سمت فعالیتها، محصولات یا گونهها و میزان بازشکلدهی زندگیاش در تطابق با آن.
در بسیاری از موارد، بخش مهمی از طرفدار بودن، کاشت روابط صمیمانهی نامتقابل با دیگرانِ دور است. خیلی از افراد، مثل جون هستند که برای آنها طرفدار بودن ریشه در رابطهی صمیمانهی نامتقابل دارد، و همین رابطه است که به فعالیتهای همبسته و همگروه طرفدار، معنی و منظور میبخشد، اما اَشکالی از طرفداری وجود دارد که لزوماً با کاشت متمرکز روابط صمیمانه مرتبط نیست، مثلاً بسیاری از طرفداران ورزش ممکن است دلبستگیهای وفادارانهای به تیمهای خاص داشته باشند، تا روابط صمیمانه با بازیکنان خاص. افزون بر این، طرفدار بودن نوعاً متضمن چیزی به مراتب بیش از جهتگیری عاطفی به سمت یک «دیگرِ» دور است. طرفداران نوعاً در تعداد کثیری از فعالیتهای اجتماعی شرکت دارند که از آن جمله است: جمعآوری صفحه، نوار، ویدیو و دیگر محصولات رسانهای؛ تهیهی مجموعههایی از یادگاریها یا دفترچهها و آلبومهای عکس و بریدهی روزنامهها؛ رفتن به کنسرتها، فیلمها، و مسابقات و غیره؛ نوشتن نامه به طرفداران دیگر؛ اشتراک خبرنامهها و «مجلات طرفداران»؛ پیوستن به باشگاههای طرفداران؛ حضور در گردهماییهای طرفداران و شاید مهمتر از همه، شرکت در گفت و گوهای عادی- رودررو، از طریق تلفن و حتی در مورد طرفداران سینهچاکتر، از طریق شبکههای رایانهای- با دیگر افرادی که شخص به غیر از حقیقت مشترک طرفدار بودن وجه مشترک چندانی با آنها ندارد.
آنهایی که طرفداران سینهچاک را مورد مطالعه قرار دادهاند، بر این حقیقت تأکید ورزیدهاند که دنیای طرفدار، دنیایی است اجتماعی و کاملاً ساختارگرفته و پیچیده، با قراردادها، قوانین تعامل و اشکال تخصصی ویژه، سلسله مراتب قدرت و وجههی خاص، کاربستهای مقدسسازی مخصوص، و تقسیماتی که خود بین خبره و آماتور، طرفدار و غیرطرفدار و غیره قایل میشود. (8) دنیای طرفدار میتواند وابسته به محصولات صنایع رسانهها باشد که معمولاً در دسترس است، اما این محصولات اختیار شده، و در یک عالم نمادین ساختارگرفته که ساکنانش فقط طرفداران هستند، دگرگونه، جذب و یکیسازی میشود. این فرآیند تحولی با دگرگونیپذیر میتواند در میان سینهچاکترین طرفداران بنهایت مفصل و پرداخته شده، به آفرینش انواع جدید کتاب، ویدیو، کارهای هنری و غیره منتج شود، که با وجودی که انگل محصولات اصیل رسانهها محسوب میشوند، اغلب بس فراتر از آن (محصولات) حرکت میکنند. (9) اما، شراکت در جهان طرفداران اغلب اشکال سادهتر یا کم پرداختهتری به خود میگیرد. نامههایی که بین طرفداران رد و بدل میشود، پر از واژههای رمزی و معرفت پنهان است که دنیای طرفدار را به چیزی خاص تبدیل میکند؛ دنیایی که از دنیای این جهانی غیرطرفداران به دور مانده است، همان غیرطرفدارانی که اگرچه ممکن است همان برنامهها را تماشا کنند یا به یک موسیقی گوش فرا دهند یا یک نوع کتاب را بخوانند، اما زندگی خود را در اطراف این فعالیتها بازساماندهی نکرده و آن (فعالیتها) را جزء جداییناپذیر حس و مفهوم خویشتن خودشان نساختهاند.جاذبهی طرفدارا بودن در چیست؟ چرا کسی باید بخواهد که طرفدار سینهچاک کسی بشود؟ فرآیند طرفدار شدن را میتوان به عنوان نوعی راهبرد خویشتن، یعنی به عنوان شیوهای در به ظهور رسانیدن طرح خویشتن از طریق یکیسازی اشکال نمادین ملازم با طرفداری، درک کرد. برای افرادی که رابطهی نامتقابل صمیمانهای با دیگرِ دور برقرار ساختهاند، طرفدار شدن راهی است در جهت امتداد و تثبیت این رابطه؛ راهی است در جهت عملی کردن رابطهای که به طور معمول نمیتواند در بافتهای تعامل رودررو عملی شود (حتی در مواقعی که فاصلهی معمول جداکنندهی طرفدار از ستارهی مشهور به طور موقت از بین میرود- چنانکه مثلاً در یک کنسرت- غیرمتقابل بودن رابطه به طور کلی پابرجا میماند؛ کنسرت موقعیتی است برای طرفداران که رابطهی نامتقابل صمیمانهای با دیگران دوری برقرار کنند که فاصلهشان به طور موقت به حالت تعلیق درآمده است). با فراهم ساختن ابزار برقراری رابطه یا تشکیل یک دلبستگی، طرفدار شدن خیلی چیزها برای عرضه خواهد داشت. طرفدار شدن به افراد امکان میدهد به منبعی غنی از مواد نمادین که میتوانند در جهت پیدایی یک رابطهی نامتقابل صمیمانه یا کاشت یک بستگی به کار روند، و در نتیجه به طور بازتابی در طرح خودشکلپذیری همساز شوند، مرتبط گردند.
طرفداری جاذبههای دیگری هم دارد. از همه مهمتر آنکه، امکان درآمدن به صورت جزئی از یک گروه یا جامعهی محلی، یا امکان پدیداری شبکهای از روابط اجتماعی با دیگرانی را که جهتگیری مشترکی دارند، فرا روی قرار میدهد. جامعهی طرفداران نوع کاملاً متمایزی از جامعه است؛ جامعهای است که اغلب محدود به محل خاصی نیست. طرفداران میتوانند همانند وقتی که در کنسرتها یا همایشها یکدیگر را ملاقات میکنند، گه گاه گرد هم جمع شوند، ولی هم گروهی و پیوند آنها مبتنی بر سهیم شدن در محلی مشترک نیست. به همین جهت اشکال ارتباط رسانهای (نامه، خبرنامه، تلفن، رایانه و غیره) برای پیدایی و تحول جامعهی طرفداران اهمیت بسیار دارد. این جامعهای است که افراد، به هر حال، میتوانند احساس کنند به طور عمیق در سطحی شخصی و عاطفی با آن ربط و پیوستگی دارند. این ربط و پیوستگی گاه ناشی از این حقیقت است که از نظر بسیاری از مردم، طرفدار بودن گونهای تلاش بیارزش و بیهوده است. فعالیت ناآبرومندانهای است که در بعضی زمینهها میتواند موجب بروز احساس گناه و تردید به خویشتن شود. یافتن خویش در معیّت همسفران میتواند منبع آسودگی عظیم از گناه و تردیدی باشد که بر خویشتن بدنام و لکهدار سنگینی میکند.
اما درگیری عمیق شخصی و عاطفی افراد در جامعهی طرفداران نیز شاهدی بر این حقیقت است که طرفدار بودن جزئی جداییناپذیر از یک طرح خودشکلپذیری است. علت این امر دقیقاً در این است که افراد آن چنان بخش مهمی از هویت خود را در تجربهی طرفدار بودن خلاصه کردهاند که پیوستگی با دیگر طرفداران میتواند فوقالعاده رضایتبخش باشد. پیوستگی با دیگر طرفداران، یعنی کشف این نکته که گزینشهای شخص در بنا کردن طرح زندگی خود بتمامی مربوط به طرز فکر شخصی نیست. پیوستگی مذکور، کشف این حقیقت است که مسیر برگزیدهی زندگی شخص به گونهی چشمگیری با مسیر زندگی دیگران تداخل دارد، آنچنان که جنبههای خاصی از زندگی- از جمله، در بعضی از موارد، درونیترین احساسات و تمنیّات شخص- میتواند بیخجلت با دیگران در میان گذاشته شود.
اگر طرفداری را بدین نحو درک کنیم، این را نیز میتوانیم بفهمیم که چرا برای بعضی از افراد تجربهی طرفدار بودن میتواند حتی اهمیتی بس بیشتر به خود بگیرد. برای بعضی از افراد، طرفدار بودن تنها یک جنبه از دیگر جنبههای طرحهای زندگی است که برای خود بنا میکنند. آنها بین دنیای طرفدار سینهچاک و زمینههای عملی زندگی روزمرهی خود با سهولت و راحتی نسبی در آمد و شد هستند. این افراد مرز نمادینی که این دنیاها را از هم جدا میکند، از نظر دور نداشتهاند و البته وجود همین مرز، و توانایی گذشتن، کم وبیش به دلخواه، بدان سبب است که بخشی از لذت طرفدار بودن را تشکیل میدهند، اما برای بعضی از افراد، جاذبههای طرفداری میتواند مضمحل کننده باشد. تجربهی طرفدار بودن میتواند تبدیل به نوعی اعتیاد، یعنی شکلی از یک فعالیت وسواسی شود که فرد نتواند به دلخواه خودش از آن رهایی یابد. فرد بیش از پیش دلمشغول برقراری رابطهای صمیمانه با دیگرِ دور (یا پیش بردن بستگی و علاقهای مشابه آن) میشود؛ خویشتن بیش از پیش در جهان طرفدار سینهچاک مستحیل میشود. وقتی چنین اتفاقی میافتد، فرد تمایز بین جهان طرفدار و زمینههای عملی زندگی را دشوار مییابد. این عوالم آن چنان در هم گره میخورند که خلاصی از آن ممکن نیست، و طرحهای زندگی از تجربهی طرفدار بودن جداییناپذیرند و به طور فزایندهای از آن (تجربه) شکل میپذیرند.
با این تداخل و یکی شدن خویشتن با دیگری، یکی شدن جهان طرفدار و زندگی روزمره، فرد رفته رفته احساس میکند زندگیاش از کنترل خارج شده است. طرفدار بودن بتدریج از صورت فعالیتی منتخب، یعنی فعالیتی در زمرهی فعالیتهای دیگر، که شراکتهای عملی خویشتن را تشکیل میدهد، بازمیایستد و میتواند به صورت فعالیتی درآید که شخص بدون آن نتواند سرکند. روایت خویشتن با روایت دیگری آنچنان همبافت میشود که شخص دیگر توان جداسازی آنها را ندارد. «آن ستارهی مشهور آنجا چیزی را مطرح یا بیان میکند که از نظر تو خیلی واقعی است و تو آن چیز را با خودت اشتباه میگیری و در زندگی او (ستاره) گرفتار میشوی.» (10) این دیدگاه، که از سوی یکی از طرفداران سابق دیوید بوی (11) اظهار شده، نشان دهندهی شیوهای است که طی آن تملک بازتابی مواد نمادین رسانهای میتواند به صورت یک دلمشغولی وسواسی با دیگری درآید؛ دلمشغولیای که در آن خویشتن بتدریج عنان از کف میدهد. آن (زن) طرفدار دیوید بوی، با به یادآوردن تجربیاتش به عنوان یک طرفدار، ادامه میدهد: «ولی تو شخص دیگری هستی با داستان دیگری برای تعریف کردن.» (12)
پینوشتها:
1. Donald Horton and R. Richard Wohl, Mass Communication and Para- Social Interaction: Observations on Intimacy at a Distance", Psychiatry, 19 (1956), pp. 215-59.
2. Joan
3. Barry Manilow (خوانندهی امریکایی)
4. این یکی از بسیار توجیهاتی است که توسط فِرد و جودی ورمورل در کتابشان ثبت گردیده است. ر. ک:
Fred and Judy Vermorel Starlust: The Secret Life of Fans (London: W. H. Allen, 1985), pp. 11-12.
5. Fan
6. Fanatic
7. Genre
8. Henry Jenkins, Textual Poachers: Television Fans and Participatory Culture (London and New York: Routledge, 1992). See also the various contributions to Lisa A. Lewis (ed.), The Adoring Audience: Fan Culture and Popular Media (London and New York: Routledge, 1992).
9. برای شرح مفصل کاربستهای تبدیلی- تأویلی طرفداران مجموعهی تلویزیونی سفرهای اکتشافی در میان ستارگان (پیشتازان فضا) ر. ک:
Jenkins, Textual Poachers, ch 5-8.
10. نقل قول مندرج در Vermorel and Vermorel, Starlust, p. 106.
11. David Bowie (خواننده و بازیگر انگلیسی)
12. Ibid.
تامپسون، جان ب؛ (1391)، رسانهها و مدرنیتهها، ترجمهی مسعود اوحدی، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیما)، چاپ سوم