![آنچه بین کوچهها دیدم آنچه بین کوچهها دیدم](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/106.jpg)
شاعر: جواد حیدری
نمیخواهم بگویم آنچه بین کوچهها دیدم
مکن اصرار ای زینب بدانی آنچه را دیدم
به بند غم گرفتار و اسیرم تا دم مرگم
که بند ریسمان بر گردن شیر خدا دیدم
خدا داند که آن سیلی شروع دردهایم شد
به یک لحظه در آن کوچه دو صد کرب و بلا دیدم
از آن خنجر که بر پایم نشست هرگز نمینالم
که من مسمار را در سینه خیر النساء دیدم
شرار طعنه و زخم زبان از زهر بدتر بود
چه گویم من چه از دوستان بی وفا دیدم
در این غربت شبیه جد خود خیر البشر هستم
که از ملعونهای همسر نما جور و جفا دیدم
مکن اصرار ای زینب بدانی آنچه را دیدم
به بند غم گرفتار و اسیرم تا دم مرگم
که بند ریسمان بر گردن شیر خدا دیدم
خدا داند که آن سیلی شروع دردهایم شد
به یک لحظه در آن کوچه دو صد کرب و بلا دیدم
از آن خنجر که بر پایم نشست هرگز نمینالم
که من مسمار را در سینه خیر النساء دیدم
شرار طعنه و زخم زبان از زهر بدتر بود
چه گویم من چه از دوستان بی وفا دیدم
در این غربت شبیه جد خود خیر البشر هستم
که از ملعونهای همسر نما جور و جفا دیدم