برگردان: حمیدرضا و آرزو افلاطونی
خیابانها در شهرها علاوه بر جریان عبور و مرور وسایط نقلیه در خدمت مقاصد بسیاری، هستند. بخش عابر پیاده خیابانها نیز علاوه بر عبور و مرور پیاده، به مقاصد بسیاری خدمت میکنند. این موارد استفاده اگرچه با عبور و مرور مرتبطاند، اما با آن یکسان نیستند و به نوبه خود در کارکردهای مناسب شهرها حداقل بهاندازهی عبور و مرور اساسی تلقی میشوند. یک پیادهراه شهری به خودی خود معنایی ندارد. چنین پیادهراهی چیزی جز یک انتزاع نیست. پیادهراه تنها در پیوند با ساختمانها، کاربریهایی که در آن محاط است و یا در ارتباط با سایر پیادهراههای بسیار نزدیک معنا مییابد. این مسئله در مورد خیابانها نیز مصداق دارد. به این معنا که آنها نیز در خدمت مقاصدی علاوه بر عبور و مرور وسایل نقلیه درون خود هستند. خیابانها و پیادهراههایشان عمدهترین مکانهای عمومی یک شهر، اصلیترین ارگانهای حیاتی آناند. اگر خیابانها گرفته و زشت باشند، شهر گرفته و زشت خواهد بود.
بیش از آن - و این درگاه ورود به اولین مسئله است - اگر خیابانهای شهری از وحشیگری و ترس در امان باشند، شهر از وحشیگری و ترس در امان است. هنگامی که مردم میگویند یک شهر یا بخشی از آن همچون جنگل است و یا خطرناک است، آنچه اساساً مورد نظر است این است که در پیادهراههای آن احساس امنیت نمیکنند.
اما پیادهراهها و استفاده کنندگان آنها، بهره برداران منفعل ایمنی و یا قربانیان درمانده خطر نیستند. پیادهراهها، کاربردها و استفاده کنندگان آن شرکت کنندگان فعال درام مدنّیت در برابر وحشیگری در شهرهایند. حفظ امنیت شهر، وظیفهی اساسی خیابانها و پیادهراههای یک شهر است.
این وظیفه به طور کلی هیچ شباهتی به هر خدمتی که پیادهراهها و خیابانها در شهرهای کوچک یا حومههای شهری به آن فراخوانده شدهاند، ندارد. شهرهای بزرگ همان شهرکها ولی در اندازههای بزرگتر نیستند. همانگونه که حومههای شهری، اما با تراکم بیشتر نیز نیستند. شهرهای بزرگ اساساً با شهرک و حومههای شهری متفاوتاند. یکی از این تفاوتها آن است که بنا بر تعریف، این گونه شهرها آکنده از بیگانگاناند. در شهرهای بزرگ بیگانگان بر آشنایان غلبه دارند. این غلبه نه تنها در مکانها و مجامع عمومی بلکه در آستانه در خانهی هر فرد نیز عمومیت دارد. حتی ساکنانی که کنار یکدیگر در یک محدودهی کوچک جغرافیایی زندگی میکنند، با یکدیگر بیگانهاند. با توجه به تعداد مطلق ساکنان چنین مناطقی، باید هم با یکدیگر بیگانه باشند.
نشانهی یک ناحیهی شهری موفق آن است که فرد در خیابانهای مملو از بیگانگان آن احساس امنیت فردی و اطمینان کند. او نباید خود به خود احساس کند که مورد تهدید قرار دارد. یک ناحیهی شهری که در این زمینه ناموفق عمل کند، در سایر زمینهها نیز ناموفق بوده کوهی از مشکلات را در برابر خود و به طور کلی شهر خود خواهد داشت.
امروزه وحشیگری بسیاری از شهرها را در مینوردد و یا در پندار مردم این گونه است. در نهایت امر، نتیجه یکسان است. یکی از دوستانم که به دنبال مکانی دیگر برای زندگی میگردد میگفت: "من در منطقهای ساکت و دوست داشتنی زندگی میکنم. تنها چیزی که سکوت شب را بر هم میزند فریاد گاه و بی گاه کسانی است که مورد حمله قرار گرفتهاند؛ برای ترسیدن مردم نیازی به وقوع موارد متعدد خشونت در خیابانهای یک شاهرو یا ناحیهی شهری نیست. ترس مردم از خیابان موجب استفاده کمتر آنها از خیابان شده و به نوبهی خود خیابانها را ناامنتر میکند.
مطمئناً در وجود بعضی از مردم ترس صرف نظر از شرایطی عینی، لانه دارد؛ چنین مردمی هرگز احساس امنیت نخواهند کرد. اما این ترس از ترسی که معمولاً بر مردم شاد، یرتحمل و محتاط مستولی میشود و موجب میگردد که در یک وفاق عمومی، بعد از تاریک شدن هوا- یا در برخی محلات در طول روز - خطر رفتن به خیابانهایی را که ممکن است در آنها بدون آنکه دیده شوند یا کسی به نجاتشان آید مورد تجاوز و حمله قرار گیرند، نپذیرند.
بر وحشگیری و عدم امنیت واقعی و نه خیالی که به ظهور چنین ترسهایی امکان میدهد، نمیتوان بر چسب مسائل و مشکلات زاغه نشینی زد. در واقع این مشکل در نواحی مسکونی ساکت و به ظاهر اصیلی مانند جایی که دوست من در آن زندگی میکند، بسیار جدی است.
به این مشکل نمیتوان بر چسب مشکل نواحی قدیمیتر شهرها را نیز زد. زیرا در برخی نمونهها از بخشهای بازسازی شدهی شهرها که شامل نمونههای بسیار عالی نوسازی برای افراد دارای درآمد متوسط نیز، میگردد این مشکل ابعاد گیج کنندهای به خود میگیرد.
فرماندهی پلیس حوزهی یکی از پروژههای ملی مورد تقدیر از نوع گفته شده (مورد تقدیر برنامه ریزان و اعتباردهندگان) به تازگی ساکنان [حوزهی تحت پوشش خود را] نصیحت کرده است تا بعد از تاریکی هوا نه فقط در بیرون خانه پرسه نزنند، بلکه از آنها خواسته است تا هرگز در خانههای خود را پیش از شناسایی مراجعه کننده، نگشایند. زندگی در چنین جایی وجوه تشابه بسیاری با قصهی کودکانه دربارهی شنگول و منگول و گرگ بدجنس دارد. مشکل ناامنی پیادهراهها و محوطههای خارج از خانه در شهرهایی که آگاهانه مورد نوسازی قرار گرفتهاند همانقدر جدی است که در شهرهایی که از این جهت عقب ماندهاند. نسبت دادن مسئولیت خطر شهر به گروههای اقلیت قومی، فقرا یا مطرودان نیز چیزی را روشن نمیکند.
گونهگونی بسیاری در درجه مدنیت و امنیت بین چنین گروههایی و نواحی شهری محل زندگی آنها، وجود دارد. برای مثال برخی از امنترین پیادهراهها در شهر نیویورک، در هر ساعتی از روز یا شب در جاهایی قرار دارند که مردم فقیر یا گروههای اقلیت زندگی میکنند و برخی از خطرناکترین آنها نیز در خیابانهایی قرار گرفتهاند که در اشغال همان نوع از مردم است. این موارد در مورد سایر شهرها نیز صادق است. پشت سر جرم و خلافت، در حومههای شهری، شهرکها همچنین شهرهای بزرگ، بیماریهای اجتماعی عمیق و پیچیدهای قرار گرفته است. این مقاله در پی تعمق دربارهی دلایلی عمیقتر این مسئله نیست. تنها کافی است تا در اینجا گفته شود اگر میخواهیم جامعه شهری را به صورتی حفظ کنیم که بتواند مشکلات عمیقتر اجتماعی را شناخته و با آن روبرو شود، در هر صورت نقطهی عزیمت، تقویت هر نیروی کارآمدی است که قادر به حفظ و حمایت امنیت و مدنیت موجود در شهرهای ما باشد.
ساختن مناطق شهری به گونهای که گویا برای ساده کردن ارتکاب جنایات سفارش داده شدهاند، سفیهانه است. با این همه این همان کاری است که ما انجام میدهیم.
اولین چیزی که باید درک کنیم آن است که آرامش عمومی - آرامش پیادهراهها و خیابانها - شهرها اساساً توسط پلیس، به این گونه که هست، حفظ نمیشود. این آرامش ابتدا به وسیلهی شبکهی پیچیده و اغلب ناآگاهانهای از کنترلها و استانداردهای داوطلبانه بین مردم کنترل شده و به وسیلهی همان مردم اجرا میشود. در برخی نواحی شهری - پروژههای قدیمیتر خانه سازی عمومی و پیادهراههایی با جابه جایی (1) بسیار زیاد جمعیت، غالباً مثالهایی آشکار در این زمینهاند- حفظ قوانین و نظم پیادهراههای عمومی تقریباً به طور کامل به پلیس و گاردهای ویژه سپرده شده است. چنین مکانهایی جنگلاند. هچ تعداد پلیسی نمیتواند در جایی که برقراری به هنجار و سببی (2) مدنیت در هم شکسته شده است، آن را بر پا دارد.
دومین چیزی که باید دانست این است که مشکل عدم امنیت را نمیتوان با کم کردن حضور مردم و معاوضهی ویژگیهای شهر با ویژگیهای حومه (3) حل کرد. اگر این کار میتوانست مشکل ناامنی را در خیابانهای شهر حل کند آن وقت لس آنجلس باید شهری من میبود؛ زیرا ظاهراً لس آنجلس از حومهها تشکیل شده است. هیچ منطقهای (4) در این شهر، از تراکم لازم برای آن که به عنوان منطقه (5) شهری شناخته شود، برخوردار نیست. با این همه لس آنجلس نمیتواند بیش از هر شهر بزرگ دیگری از پذیرفتن این حقیقت طفره رود که به عنوان یک شهر از بیگانگانی تشکیل شده است که همه آنها "نیک" نیستند. آمار جرم و جنایت در لس آنجلس مبهوت کننده است. در میان هفده ناحیه متروپولتین استاندارد با جمعیتی بیش از یک میلیون نفر، لس آنجلس چنان سرامد جرم است که طبقه بندی (6) خاص خود را دارا است. این امر به ویژه در مورد جرائمی همراه با حمله و ضرب و شتم صادق است. جرائمی که موجب ترس مردم از خیابانها میشوند.
برای مثال آمار تجاوز به عنف در لس آنجلس ( براساس دادههای سال 1958) 31/9 نفر در هر صد هزار نفر است. این رقم دو برابر بیشتر از دو شهر بعدی یعنی سنت لوییز و فیلادلفیا؛ سه برابر بیش از نسبت 10/1 نفر شیکاگو و چهار برابر بیشتر از نسبت 7/4 نفر نیویورک است.
در مورد ضرب و شتم و حملات پرخاشگرانه، لس آنجلس نسبت 1/185 را در مقایسهی با 149/5 بالتیمور، 139/2 سنت لوییز که در رتبه بندی انجام شده، بیشترین نسبتها را بعد از لس آنجلس دارند و نیویورک و شیکاگو به ترتیب نسبت 9/90 و 79 دارند.
نرخ کلی برای جرائم عمده در مورد لس آنجلس 2507 درهرصد هزار نفر است. این رقم از سنت لوییز و هوستن که با نسبتهای 1634 و 1541 بعد از لس آنجلس قرار دارند، همچنین از نیویورک و شیکاگو با نسبتهای 1145/3و 943/5 فاصلهی بسیاری دارد.
دلایل مربوط به نرخ بالای جرم در لس آنجلس بدون شک پیچیده و لااقل در برخی موارد مبهم است. اما میتوان با اطمینان گفت که پراکندن جمعیت یک شهر، آن را از جرم و ترس از وقوع آن حفظ نمیکند. این یکی از نتایجی است که از بررسی هر شهر دیگری نیز میتوان به آن دست یافت؛ شهرهایی که نواحی شبه حومهی (7) شهری یا حومههای متروکه آن، فضای ایده آلی برای تجاوز، خشونت، حمله به افراد و یا راهزنی و امثال آن به وجود آوردهاند.
این جا با سوال بسیار مهمی روبرو میشویم که دربارهی هر خیابان شهر مصداق دارد: فرصت مناسب برای وقوع جرم در آن چه قدر است؟ شاید بتوان گفت که در هر شهر مفروض مقدار معینی جرم وجود دارد (من چنین اعتقادی ندارم)، صرف نظر از درستی یا نادرستی این فرض، به گونههای متفاوت خیابانهای شهر اساساً سهم متفاوتی از وحشیگری و ترس از وحشیگری تعلق میگیرد.
برخی خیابانهای شهر فرصتی برای وحشیگری خیابانی باقی نمیگذارند. خیابانهای « نورت اند» بوستون، مثالهای بارزی در این زمینه هستند. اگر چه غالب ساکنان آن ایتالیایی یا ایتالیایی تبارند از نظر امنیت به همان امنیت هر مکان دیگری روی (کرهی) زمین است. خیابانهای منطقه دائماً و وسیعاً مورد استفاده مردمی از هر نژاد و قومیتی است. برخی از این بیگانگان درون منطقه یا نزدیک آن کار میکنند؛ برخی دیگر برای خرید یا پرسه زدن در یا بالهای به آنجا میآیند؛ بعضی دیگر از جمله اعضای گروههای اقلیت که میراث دار مناطق پرخطری هستند که دیگران آنها را ترک گفتهاند چکهای خود را در فروشگاههای « نورت اند» نقد کرده و همان جا خرید هفتگی خود را در خیابانهایی انجام میدهند، که میدانند در فاصله نقد کردن چک و خرج آن مورد دستبرد قرار نمیگیرند.
فرانک هیوی (8)، مدیر اتحادیهی نورت اند و شورای مسکن محلی، میگوید:"من بیست و هشت سال است که در نورت اند (9) زندگی میکنم و در تمام این مدت هرگز چیزی دربارهی یک تجاوز، ضرب و شتم، دست درازی به کودکان یا سایر جرائم خیابانی از این نوع، در این منطقه نشنیدهام. اگر موردی وجود داشت حتی اگر روزنامهها از آن خبردار نمیشدند، به طور حتم به گوش من میرسید. طی سه دهه گذشته ممکن است به تعداد انگشتان دست، پیش آمده باشد که تلاشی برای اغوای یک کودک یا حمله به یک زن، در هنگام شب، صورت گرفته باشد. در تمامی چنین مواردی عابران یا مغازه داران یا کسانی که از پنجره سرک میکشیدند، مداخله و ممانعت کردهاند".در همین ضمن در خیابان الم هیل (10) از منطقهی راکسبری (11) واقع در بخش میانی بوستون که از نظر ویژگیهای ظاهری مانند حومهها است، حملات خیابانی و احتمال همیشگی بروز هرچه بیشتر آن در شرایطی که ناظری نیز برای حمایت از قربانی وجود ندارد، مردم محتاط را ناچار ساخته است تا شبها از پیادهراه دوری جویند. اگر غالب نقاط راکسبری به همین دلیل و سایر دلایل مربوط به آن (دلتنگی و ملالت) متروکه شده است، جای تعجب ندارد. راکسبری تبدیل به محلی شده است که باید آن را ترک کرد.
مایل نیستم راکسبری یا خیابان الم هیل را که زمانی بسیار عالی بودند به ویژه به عنوان منطقه آسیب پذیر متمایز کنم. ناتوانیهای این منطقه و به ویژه آفت بزرگ ملال آوری آن، در سایر شهرها نیز عمومیت دارد. اما تفاوتهایی مانند امنیت عمومی درون یک شهر شایان ذکر است. مشکلات اساسی بخشهای خیابان الم هیل مرهون یک گروه جمعیتی بزهکار یا مورد تبعیض یا فقرزده نیست، بلکه از این واقعیت نشأت میگیرد که به مثابه یک نقطهی شهری، از نظر فیزیکی قادر به اعمال امنیت و سرزندگی ناشی از آن نیست.
حتی درون بخشهای یکسان انگاشته شده از محلات یکسان انگاشته نیز تفاوتهای بسیاری از نظر امنیت عمومی وجود دارد. واقعهای که در یکی از پروژههای خانه سازی عمومی در نیویورک به نام واشنگتن هآوسز (12) روی داد، این نکته را روشن میکند. در این پروژه عدهای از ساکنان که برای تشکیل گروهی از آن خود، تلاش میکردند، در اواسط دسامبر 1958 مراسمی در فضای باز اجرا و در آن سه درخت کریسمس بر پا کردند. حمل و نقل، برپایی و آراستن بزرگترین درخت که بسیار تنومند بود به دشواری صورت گرفت. این درخت در خیابان داخلی پروژه، که تفرجگاه و بازارچهی مرکزی طراحی منظر شدهای بود، قرار گرفت. دو درخت دیگر که هر کدام کمتر از شش فیت بلندی داشتند و به آسانی قابل حمل و نقل بودند در دو حاشیهی کوچک گوشههای خارجی [محوطهی اجرای] پروژه که در مجاورت یک خیابان شلوغ و چهارراههای زندهی شهر قدیمی واقع بود، قرار داده شدند. اولین شب، درخت تنومند با همهی تزئیناتش ربوده شد. دو درخت کوچکتر با همه چراغها، تزئینات و هرآنچه به آن آویخته بود به طور کامل، در سال نو برچیده شدند. به گفتهی مددکاری که به گروه ساکنان یاری میرساند محلی که درخت ربوده شد، یعنی همان جایی که از نظر تئوریک امنترین و حفاظت شدهترین محل پروژه بود، همان محلی است که برای مردم، به ویژه کودکان نیز ناامن است. امنیت مردم هم، در تفرجگاه بیشتر از درخت کریسمس مورد اشاره نیست. از سوی دیگر مکانی که پروژه تنها یکی از گوشههای چهارگانه آن است و دو درخت دیگر در آن در امنیت به سر بردند، برای مردم نیز امن است.
همه میدانند: یک خیابان شهری که به خوبی مورد استفاده قرار میگیرد مستعد آن است که خیابانی امن باشد: یک خیابان شهری رها شده مستعد ناامنی است. اما به واقع چگونه چنین چیزی رخ میدهد؟ و چه چیزی موجب دافعهی یک خیابان یا جاذبهی استفادهی از آن میشود؟ چرا پیادهراه "بازارچه واشنگتن هاسز" که قرار بود یک جاذبه باشد؛ دارای دافعه شد. چرا پیادهراههای شهر قدیمی واقع در غرب آن دافعه ندارد؟ دربارهی خیابانهای شلوغی که ناگهان خالی میشوند، چه میتوان گفت؟
یک خیابان شهری که در درون خود برای مواجهه با بیگانگان و حفظ سرمایههای خود، فارغ از حضور بیگانگان تجهیز شده است- همانگونه که خیابانهای موفق محلات شهری چنیناند- باید دارای سه کیفیت اصلی باشد:
اول، مرزبندی روشنی بین فضای عمومی و خصوصی آن وجود داشته باشد. فضاهای خصوصی و عمومی نمیتوانند آنگونه که به صورت نوعی (13) در پروژهها [ی خانه سازی] یا حومهها دیده میشود در یکدیگر نفوذ کنند.
دوم، چشمها باید به روی خیابان گشوده باشند؛ چشمهایی که به صاحبان مسلم خیابان تعلق دارند. ساختمانهای خیابانی که برای مواجهه با بیگانگان همچنین تضمین امنیت آنها و ساکنان خود تجهیز شده باشد، باید رو به سوی خیابان داشته باشند. ساختمانها نمیتوانند پشت یا سمت خالی خود را به سوی خیابان بگیرند و آن را کور کنند.
و سوم آن که پیادهراهها باید پیوسته مورد استفاده قرار بگیرند؛ چه برای افزودن به تعداد چشمهای کارایی که به خیابان دوخته میشوند و چه برای تشویق تعداد کافی مردم ساکن در ساختمانهای طول خیابان، برای نگریستن به پیادهراهها، هیچ کس از نشستن کناره پنجره و خیره شدن به یک خیابان خالی لذت نمیبرد. تقریباً هیچ کس چنین کاری نمیکند؛ اما مردم بسیاری خود را گاه و بی گاه با تماشای فعالیتهای خیابان سرگرم میکنند.
در سکونتگاههای (14) کوچکتر یا سادهتر از شهرهای بزرگ، کنترل بر رفتار عمومی قابل قبول اگر نگوییم بر جرم، از طریق شبکهای از اعتبار و شهرت، تأیید یا عدم تأیید و فتوا اعمال میشود. این همه هنگامی از قدرت برخوردارند که مردم یکدیگر را بشناسند. اما یک خیابان شهری که باید علاوه بر رفتار مردم شهر، رفتار دیدار کنندگان حومه و شهرکها را نیز که برای گذراندن اوقاتی خوش به دور از غیبت و فتوا به آن میآیند، کنترل کند، نیازمند روشهای مستقیم و بی پردهتری است. حل چنین مشکل ماهیتاً دشواری در شهرها جای تعجب دارد؛ با این همه در بسیاری از خیابانها به شکلی عالی اتفاق میافتد.
تلاش برای پرهیز از ناامنی در خیابانهای شهر از راه ایجاد برخی ویژگیهای محلی (15) مانند حیاطهای داخلی یا فضاهای بازی سرپوشیده اما امن، بیهوده است. در تعریفی دوباره باید بگوییم قسمت اعظم کار خیابانهای شهر سروکار داشتن با بیگانگان است. زیرا خیابان، محلی است که بیگانگان در آن آمد و شد دارند. خیابانها نه تنها باید از شهر در برابر بیگانگان غارتگر دفاع کنند، بلکه باید از بسیاری از بیگانگان صلح طلب و خوش نیت نیز که از آنها استفاده میکنند، با تضمین امنیتشان، حمایت نمایند. به علاوه هیچ انسان معمولی نمیتواند عمر خود را در بهشتی مصنوعی بگذراند؛ این امر شامل کودکان نیز میگردد. همه باید از خیابان استفاده کنند.
به ظاهر ما اهداف سادهای داریم! تلاشی برای امن کردن خیابانها، جایی که فضای عمومی، صراحتاً عمومی است و از نظر فیزیکی با فضای خصوصی یا هر فضای دیگری اختلاط ندارد: به گونهای که ناحیهی مورد مراقبت مرزهای روشن و عملی داشته باشد، تا بتوانیم شاهد آن باشیم که فضاهای عمومی خیابان نگاههایی (16) تا حد ممکن، مداوم داشته باشد.
دستیابی به این اهداف، به ویژه آخرین آنها ساده نیست. نمیتوان مردم را وادار به استفاده از خیابانها کرد، در حالی که دلیلی برای استفاده از آن ندارند. نمیتوان مردم را به تماشای خیابانی واداشت که نمیخواهند تماشا کنند. امن کردن خیابانها به وسیلهی مراقبت و نظارت دو جانبه به نظر ترسناک میآید؛ اما در زندگی واقعی ترسناک نیست. امنیت خیابان تصادفاً و بدون شائبهای از اکراه یا سوءظن دقیقاً در هر کجا که مردم از خیابانهای شهر داوطلبانه و با آگاهی اندک از این که تحت مراقبتاند، استفاده کرده و از آن لذت میبرند، به بهترین نحو حفظ میشود.
پیش نیاز اساسی برای چنین مراقبتی کمیت قابل توجهی از مغازهها و سایر فضاهای عمومی است که در طول پیادهراههای یک محدوده پراکنده شده باشند. حضور فضاهای عمومی و بنگاههای اقتصادی که غروب و شب مورد استفاده قرار میگیرند به ویژه در این میان ضروری است. به عنوان مثال مغازهها، بارها و رستورانها از راههای متفاوت و پیچیدهای در تقویت امنیت پیادهراه عمل میکنند.
اول آن که، دلایل عینی برای استفاده از پیادهراههایی که این بنگاهها در آن وجود دارند، به مردم میدهند.- چه ساکنان و چه غریبهها-.
دوم، مردم را به سوی پیادهراههایی که خود جاذبههای استفادهی عمومی ندارند، اما همچون راههایی برای رسیدن به نقاط دیگر به کار میروند، میکشانند. این تأثیر از نظر جغرافیایی خیلی دور نمیرود بنا بر این اگر قرار است بنگاههای اقتصادی یک محدودهی شهری از پیادههایی که از خیابانهای فاقد فضاهای عمومی به آنجا کشانده میشوند پر شود، باید تناوب داشته باشند. به علاوه برای آن که مردم دلیلی برای زیگزاک رفتن راهها داشته باشند، وجود انواع گوناگون بنگاههای اقتصادی ضروری است.
سوم، مغازه داران و کسبه (17) نوعاً حامیان قدرتمند صلح و نظماند؛ از شیشههای شکسته و سرقت با اسلحه متنفرند. همچنین از این که مشتریانی نگران امنیت داشته باشند نیز تنفر دارند. آنها اگر به تعداد کافی حضور داشته باشند، نگهبانان خیابانها و پیادهراهها هستند.
چهارم، فعالیت آدمهایی که به دنبال انجام ماموریتی یا کاری با هدف تامین مایحتاج و غذا هستند به خودی خود جاذبهای برای دیگران است.
این نکتهی آخر، یعنی این که تماشای مردم سایر مردم را جذب میکند، از نظر معماران شهر و برنامه ریزان شهری بی معنی است. آنها بر اساس این باور عمل میکنند که مردم شهر به دنبال منظر تهی (18)، نظم مشخص و سکوتاند. نادرستتر از این وجود ندارد. عشق مردم به تماشای فعالیت و سایر مردم در هر کجای شهرها آشکار است. این ویژگی در برادوی علیا (19) در نیویورک تا حد خنده آوری افراطی شده است. آن جا خیابان درست در میان ترافیک به وسیلهی یک بازارچه (20) مرکزی باریک تقسیم شده است. در تقاطع خیابانهای این پیادهراه طویل شمالی-جنوبی، نیمکتهایی پشت حائلهای بزرگ بتونی قرار داده شدهاند. هر روز حتی هنگامی که هوا به سختی قابل تحمل است این نیمکتها پشت سرهم از مردم پر و خالی میشوند. مردمی که به عابران در حال عبور از پیاده رو، ترافیک، آمد و رفت پیادهراههای شلوغ و دیگران مینگرند. اتفاقاً خیابان برادوی به دانشگاه کلمبیا (21) و کالج بارنارد، (22) یکی در سمت راست و دیگری در چپ، میرسد. در اینجا دیگر نظم آشکار و سکوت حاکم است. دیگر خبری از مغازهها و فعالیتهای مربوط به آن یا عابر در حال گذری نیست؛ خبری از تماشاچیان نیز نیست. نیمکتها همچنان هستند، اما در بهترین هوا نیز خالی میمانند. من آنها را آزمودهام و اکنون میدانم چرا چنین است. هیچ مکانی دلگیرتر از آن جا نیست. حتی دانشجویان این مؤسسات هم از خلوت و تنهایی آن گریزاناند. آنها پرسه میزنند، کارهای درسی خود را انجام میدهند، در حال عبور نظری کلی به خیابان دارند و از شلوغترین تقاطع محوطه صرف نظر میکنند.
در همهی خیابانهای شهر وضع به همین منوال است. یک خیابان زنده همواره استفاده کنندگان و تماشاچیان را در کنار هم دارد. سال گذشته در چنین خیابانی در شرق علیای مانهاتان منتظر اتوبوس بودم. بیش از یک دقیقه آن جا نایستاده بودم و هنوز فرصتی برای توجه به فعالیتهای خیابان، عابران، بچههای در حال بازی و کسانی که آنجا پرسه میزدند، نیافته بودم که زنی در طبقهی سوم ساختمانی در طرف دیگر خیابان توجهام را جلب کرد. زن پنجرهای را گشوده بود و مصرانه خواهان جلب توجه من بود. وقتی فهمیدم سعی در جلب توجه من دارد و به او پاسخ دادم فریاد زد: اتوبوس روزهای شنبه از این جا عبور نمیکند! سپس با ترکیبی از فریاد و پانتومیم من را به گوشهای دیگر راهنمایی کرد. این زن یکی از هزاران هزار مردمی بود که در نیویورک به صورتی اتفاقی از خیابانها نگهداری میکنند. آنها همه چیز را مشاهده میکنند؛ اگر نیازی به انجام عملی باشد، راهنمایی بیگانهای که در محل نادرستی منتظر ایستاده است، یا خبر کردن پلیس، آن را انجام میدهند. عمل، همواره نیازمند اطمینان به خود عامل، از جهت مالکیت خیابان و حمایتی است که در صورت لزوم کسب میکند. یعنی مواردی که بعدها در این کتاب به آن خواهیم پرداخت؛ اما حتی اساسیتر از عمل و ضرورت انجام آن، خود مراقبت است.
اما همه، در شهرها به مراقبت از خیابان کمک نمیکنند. بسیاری از ساکنان یا شاغلان (23) یک شهر نمیدانند چرا محلهی آنها امن است. روزی واقعهای در خیابان محل زندگی من روی داد که توجهم را از این نظر جلب کرد.
باید بگویم بلوک محل زندگی من در این خیابان، بلوک کوچکی است؛ اما شامل طیف قابل توجهی از ساختمانها میشود. از جمله ساختمانهای زوار دررفته استیجاری یا خانههای سه یا چهار طبقهای که به آپارتمانهای ارزان قیمت اجارهای با مغازههایی در طبقهی همکف تبدیل شدهاند، یا مانند خانهی ما مورد استفادهی یک خانواده قرار دارند را شامل میشود آن طرف خیابان در گذشته ساختمانهای سه یا چهار طبقه آجری با مغازهای در زیر قرار داشتند اما دوازده سال پیش ساختمانهای زیادی از گوشه تا میانهی بلوک به ساختمانهایی با آپارتمانهای دارای بالابر، کوچک اما گران قیمت، تبدیل شدند.
واقعهای که توجه مرا جلب کرد ستیزخاموشی بود که بین یک مرد و دختری هشت یا نه ساله روی میداد. به نظر میآمد مرد سعی دارد تا دخترک را مجبور کند که با او برود. مرد به نوبت توجهی چاپلوسانه از خود نشان میداد و سپس امواج بی اعتنایی در میرسیدند. دخترک خود را آن چنان که کودکان به هنگام مقاومت عمل میکنند، سخت به دیوار یکی از ساختمانهای آن طرف خیابان چسبانده بود.
همانطور که از پنجرهی طبقهی دوم ماجرا را تماشا میکردم و سعی داشتم تصمیم بگیرم تا در صورت لزوم چگونه دخالت کنم، متوجه شدم که ضرورتی به این کار نیست. از مغازه قصابی پایین ساختمان زنی که با کمک شوهر خود مغازه را اداره میکرد، ظاهر شد. بیخ گوش مرد با دستانی مشت شده و نشانهی تصمیم در صورت ایستاد. جوکور ناچیو (24) که همراه دامادهای خود اغذیه فروشی دارد، همان لحظه ظاهر شد و خاموش در سوی دیگر ایستاد. سرهای زیادی از پنجرههای بالای ساختمان به بیرون سرک کشیدند. یک پنجره به سرعت بسته شد و صاحب آن دقیقهای بعد در راهرو و پشت سر مرد حاضر شد. دو مرد از بار کنار مغازه قصابی به راهرو آمدند و منتظر ماندند. دیدم که قفل ساز، میوه فروش و صاحب خشکشویی از آن سوی خیابان که من بودم از مغازههایشان بیرون آمدند. صحنه همچنان از سوی تعدادی دیگر از پنجرهها، به غیر از ما، دنبال میشد. مرد ندانسته محاصره شده بود. هیچ کس اجازه نمیداد تا دختر کوچکی، حتی اگر آشنای کسی نبود، مورد تعرض قرار گیرد.
متأسفانه باید بگویم - متأسفانه تنها از نظر اهداف دراماتیک - معلوم شد دختر کوچک، دختر مرد است.
در طول جریان این درام کوچک که شاید پنج دقیقه بیشتر طول نکشید، هیچ چشمی در پنجرههای ساختمان آپارتمآنهای کوچک گران قیمت ظاهر نشد. این ساختمان تنها ساختمانی بود که این مسئله دربارهی آن صدق میکرد. هنگامی که تازه به بلوکمان کوچ کرده بودیم، من با خوشحالی پیش بینی میکردم که به زودی تمام ساختمانها مانند آن ساختمان به سازی خواهند شد. اکنون به خوبی بر اساس خبرهای جدید میدانم و با افسردگی و تفألی شوم پیش بینی میکنم که برای بقیه بلوکهای حریم متصل به ساختمان گران قیمت چنین دگرگونی پیش بینی شده است. ساکنان ساختمان گران قیمت که اقامت بسیاری از آنها آن قدر زودگذر است که حتی چهرههای آنها به خاطرمان نمیماند، (25) کوچکترین ایدهای از این که چه کسانی و چگونه از خیابان آنها نگهداری میکنند، ندارند. یک محله خیابان میتواند تعداد زیادی از این پرندگان در حال عبور را جذب و حمایت کند. همانگونه که محلهی ما این کار را انجام میدهد. اما اگر و هنگامی که محله در نهایت تبدیل به آنها شود، آهسته آهسته خیابان را کمتر ایمن مییابند؛ سردرگم و پرابهام میگردند و اگر کارها بدتر شود به محله دیگری که به طرز اسرارآمیزی ایمنتر است، رهسپار میشوند.
در برخی محلات تروتمند شهر، جایی که مراقبت خودبه خودی کمتری وجود دارد، مانند خیابان محلهی پارک یا بالای خیابان پنجم در نیویورک، نگهبانانی برای خیابان استخدام میشوند. پیادهراههای دیگر خیابان محلهی پارک برای مثال، به طرز عجیبی کم استفادهاند. در عوضی استفاده کنندگان بالقوهی آن، بارها و رستورانهایی را که پیادهراههای خیابان لکزینگتون و مادیسون را از شرق به غرب و تقاطع خیابانهای منتهی به آن را پر کردهاند، اشغال میکنند. شبکهای از دربانها، نگهبانها، پسربچههای توزیع کنندهی ارزاق، للهها، شکلی از همسایگی اجیر شده، چشمهای خیابان پارک را تدارک میبینند. شبها در امنیت حاصل از حمایت دربانها، [مردمی] که سگهایشان را به گردش میبرند، پیش میتازند و به دربانها ملحق میشوند. اما این خیابان فاقد چشمهایی از آن خود و تهی از هرگونه دلیل عینی برای استفاده یا مشاهده است. اگر کرایههای [ساختمانهای این خیابان] به نقطهای سقوط میکرد که دیگر قادر به استخدام تعداد کافی همسایگی از دربانها و آسانسورچیها نبودند، آن وقت بدون شک تبدیل به خیابان محنت زده و خطرناکی میشد.
هنگامی که یک خیابان برای روبه رو شدن با بیگانگان به خوبی تجهیز شده باشد؛ هنگامی که از مرزبندی موثری بین فضاهای خصوصی و عمومی برخوردار بوده و موجودی اساسی از فعالیتها و چشمها در اختیار داشته باشد، هر چه بیگانگان به ویژه بیشتر باشند، شادکامی بیشتری در کار خواهد بود.
در خیابانی که من زندگی میکنم بیگانگان، به خصوص شبانگاه که داراییهای ایمنی بیشتر مورد نیازند، به صورت داراییهای کلان، همچنین مهمیزهای آن درآمدهاند؛ مورد نیازند. ما بسیار خوش شانس هستیم. خیابان ما نه تنها از موهبت وجود یک بار محلی و بارهای دیگری در گوشه و کنار برخوردار است، بلکه بار معروفی نیز در آن واقع شده است که گروههای بیگانگان را پیوسته از محلات همجوار و حتی خارج از شهر به خود میکشد. معروفیت این بار به خاطر آن است که دایلان توماس (26) شاعر به آن رفت و آمد میکرده و از آن در نوشتههای خود یاد کرده است. در واقع این بار در دو نوبت متمایز کار میکند، صبح و اوایل بعدازظهر همواره محل گرد هم آمدن جامعهای از اجتماع قدیمی باربران ایرلندی و سایر صنعتگران و هنرمندان ناحیه است. اما اواسط بعد از ظهر، بار زندگی دیگری مییابد که بیشتر شبیه یک جلسهی بی پروای آبجوخوری کالج همراه با مهمانی کوکتل است و تا ساعات اولیهی صبح به درازا میکشد. در یک شب سرد زمستانی، هنگامی که از کنار اسب سفید (27) رد میشوید، اگر درهای آن باز باشد، موج نیرومند و بسیار گرمی از گفت و گو و سر زندگی به بیرون جریان پیدا میکند و شما را در برمیگیرد. آمد و شدها به این بار، خیابان ما را تا سه صبح پر از جمعیت میکند و منطقاً این خیابانی است که همیشه برای خانه آمدن امن است. تنها مورد زد و خوردی که من در خیابانمان دانستهام در ساعات مرده بین بسته شدن بار و سحرگاه رخ داده است. جریان دعوا با دخالت یکی از همسایگان ما که از پنجره شاهد آن بود، متوقف شده بود. مسلم است که این همسایه از این که حتی در دل شب بخشی از یک شبکهی قوی حفظ نظم و قانون خیابان است، آگاه نبود.
یکی از دوستان من در یکی از خیابانهای بالای شهر، که یک کلیسا و مرکز اجتماعی مخصوص جوانان در آن وجود دارد، زندگی میکند. رقصهای شبانهی بسیار و سایر فعالیتهای (این مرکز)، برای این خیابان همان خدمتی را انجام میدهد که بار اسب سفید برای ما. برنامه ریزی متداول سخت کیش از مفاهیم آرمانگرایانه (28) و خشکه مقدس (29) دربارهی چگونگی گذران اوقات فراغت مردم ملهم است. در برنامه ریزی، این اخلاق گرایی دربارهی زندگی خصوصی مردم، عمیقاً با مفاهیم کارکرد شهر اشتباه گرفته میشوند. بار اسب سفید و مرکز جوانان مورد حمایت کلیسا اگر چه بدون شک با یکدیگر متفاوتند، خدمت عمومی مشابهی را برای مدنی کردن خیابان و حفظ مدنیت خیابان شهر به انجام میرسانند. در شهرها نه تنها فضای کافی برای چنین تفاوتهایی و بیش از آن برای سلیقه، هدف و علائق شغلی وجود دارد، بلکه شهرها نیازمند مردمی با سلیقه و تمایل متفاوتند. ارجحیتی که آرمان گرایان و سایر مدیران از نظر قانونی برای فراغت مردم یا یک نوع فعالیت نسبت به دیگر فعالیتها قائلاند، برای شهرها نه تنها نامربوط، بلکه وحشتناک است. هر چه طیف علائق قانونی (از نظر قانون محض) که میتواند خیابانهای شهر و سرمایه گذاران آن را خرسند سازد، بیشتر و متنوعتر باشد، برای خیابانها و امنیت و مدنیت شهر بهتر است.
بارها و در واقع هر نوع تجارتی، در بسیاری از محدوههای شهر، دقیقاً به علت این که بیگانگانی را جلب میکنند که همچون دارایی تعبیر نمیشوند، شهرت خوبی ندارند.
این شرایط غمناک به ویژه در مورد کمربندهای خاکستری یأس آلود شهرهای بزرگ و نواحی مسکونی رو به زوالی که زمانی مد روز بودند و یا لااقل روحی نیرومند داشتند، نیز صادق است. از آن جا که این محلات بسیار خطرناکند و خیابانهای [آنها] نوعاً بسیار تاریکاند، غالباً عقیده بر این است که مشکلات آنها ناشی از نور ناکافی خیابان است. نور خوب مهم است؛ اما تاریکی به تنهایی مسئول بیماری عمیق و کارکردی نواحی خاکستری یعنی آفت رکود، نیست.
ارزش نورهای روشن خیابان برای نواحی خاکستری یأس آلود ناشی از اطمینانی است که در برخی مردم که ضرورت یا تمایل رفتن به پیادهراه را دارند اما به علت فقدان نور خوب از آن اجتناب میکنند، ایجاد میکند. این گونه نور، مردم را وادار میکند تا چشمهای خود را در مراقبت از خیابان شرکت دهند. به علاوه مشخص است که نور خود بر تعداد چشمها میافزاید و موجب میگردد تا چشمها به دنبال چیزهای بیشتری باشند، زیرا دامنهی آنها وسیعتر است. هر جفت چشم اضافه و هرگونه افزایش در دامنهی دید آنها نفع بیشتری برای نواحی راکد خاکستری در پی دارد. اما علیرغم وجود چشمها و علیرغم این که صاحبان این چشمها غالباً حامیان ناآگاه حمایت عمومی خیابان از تمدن هستند، نور همیشه سودمند واقع نمیشود. جنایتهای عمومی وحشتناک میتوانند در ایستگاههای قطار زیرزمینی دارای نور کافی، در نبود چشمهای کارآ اتفاق بیفتند و میافتند. در واقع این گونه جنایتها هرگز در صحنههای تاریک تئاتر که مردم و چشمهای بسیاری در آن حضور دارند، روی نمیدهند. چراغهای خیابان شبیه آن سنگ مشهورند که در بیابانی که گوشی برای شنیدن نیست، میافتد. آیا صدایی از آن بر میخیزد؟ بدون وجود چشمهایی کارا برای دیدن، آیا نور ارزش نور را دارد؟ برای اهداف عملی، خیر.
برای توضیح اثرات مشکل آفرین وجود بیگانگان در خیابانهای نواحی خاکستری شهر، در مقام مقایسه، اول به ویژگیهای نوع دیگر و تمثیلی از خیابان اشاره میکنم - راهروهای پروژههای خانه سازی عمومی بلندمرتبه؛ نشأت گرفته از شهر تابناک. آسانسورها و راهروهای این پروژهها، به یک معنی خیابانهای آنند. این خیابانها سر به فلک کشیدهاند تا خیابانهای روی زمین محو شوند و اجازه داده شود تا زمین تبدیل به بیابانی، همچون بازارچهی واشنگتن هآوس شود؛ همان جایی که درخت کریسمس ربوده شد.
این قسمتهای داخلی ساختمانها نه فقط به این معنی که در خدمت آمد و شد ساکنانیاند که بسیاری از آنها یکدیگر را نمیشناسند یا نمیدانند چه کسی ساکن ساختمان است و چه کسی نیست، خیابان محسوب میشوند، بلکه از این نظر که در دسترس عموم هستند نیز خیاباناند. این ساختمانها به تقلید از استانداردهای طبقهی اجتماعی بالای جامعه برای زندگی آپارتمانی طراحی شدهاند، بدون آن که امکان مالی طبقهی مزبور را برای استخدام دربان و آسانسورچی در اختیار داشته باشند. هر کسی میتواند بدون آن که مورد سوال واقع شود داخل این ساختمانها شده و از خیابان متحرک آسانسورها یا پیادهراهها که همان راهروها باشند، استفاده کند. اگر چه این خیابانهای داخلی کاملاً در معرض استفاده عموماند، اما به روی چشم عموم بستهاند. بنا براین، فاقد رسیدگیهای بازدارنده اعمال شونده توسط چشم - پلیسهای (30) خیابانهای شهراند.
چند سال قبل ادارهی خانه سازی شهر نیویورک در رابطه با راهروهای دور از دید عموم یکی از پروژههای خانه سازی بروکلین که آن را برای اجتناب از افزودن بر مشکلاتش بلنهایم (31) خواهم خواند، دچار مشکل شد. تا آنجا که میدانم مشکل ناشی از خطرات فزایندهی اثبات شده نسبت به جان انسانها در این خیابانهای نابینا، در مقایسه با وحشیگری نسبت به اموال، کمتر بود.
چون ساختمانهای بلنهایم شانزده طبقهاند، بلندی ساختمانهای آن وسعت زیادی از سطح زمینهای خالی را مجاز میدارد، بنا بر این مراقبت از راهروهای باز از زمین یا از سایر ساختمانها اثری جز تأثیر روانی ندارد. اما این گونه که معلوم است این گشودگی روانی به میزانی، موثر واقع شده است. مهمتر و کاراتر این که راهروها برای ایجاد انگیزه به منظور مراقبت از درون ساختمان نیز به خوبی طراحی شدهاند و استفادههایی علاوه بر رفت و آمد ساده برای آنها در نظر گرفته شده است. آنها برای فضای بازی تجهیز شدهاند و از پهنای لازم برای آن که علاوه بر گذرگاه مانند ایوان عمل کنند نیز برخوردارند. همهی اینها آنقدر زنده و جالب هستند که ساکنان استفاده دیگری نیز به آن بیفزایند؛ استفادهای که بیشتر از هر چیزی مورد علاقهی آنها است: زمین پیک نیک؛ این استفاده با وجود خواهشها و تهدیدهای مستمر مدیریت ساختمان دایر بر آن که برنامهای (32) برای استفاده از راهرو- بالکنها به مثابه زمین پیک نیک وجود ندارد، صورت میگیرد (طرح باید همه چیز را پیش بینی کند و سپس اجازه هیچ تغییری را ندهد). ساکنان به راهرو-بالکنها علاقه مندند. بالکنها در نتیجهی استفاده فراوان، تحت مراقبت شدید قرار دارند. در این راهروها به خصوص مشکل جرم یا وحشیگری وجود ندارد. حتی حبابهای چراغها هم شکسته یا دزدیده نمیشوند. در حالی که در پروژههایی با همین اندازه، با راهروهای کور شده، هزینهی جایگزین کردن حبابهای دزدیده یا شکسته شده، هرماه سر به هزارها [دلار] میزند.
تا این جا که بد نیست.
نمایش تکان دهندهای از ارتباط مستقیم بین مراقبت شهری و امنیت شهری!
با این وجود، در بلنهایم هآوسز مشکلی ترسناک از وحشیگری و رفتار رسوا وجود دارد. بالکنهای پرنور که به تعبیر مدیر ساختمان "پر نورترین و جذابترین صحنهی منظرهاند" بیگانگان به ویژه نوجوانان و جوانان را از سراسر بروکلین به آنجا میکشند. اما این بیگانگان که به اغوای راهروهای در معرض دید عموم جذب آن جا شدهاند، در راهروهای قابل دید متوقف نمیشوند. آنها به داخل "خیابان "های ساختمانها میروند: خیابانهایی که فاقد مراقبتاند. این مسئله شامل بالابرها و مهمتر از آن پلههای حریق و پاگردهای آنها نیز میشود. پلیس ساختمان به دنبال تبهکاران که در راه پلههای کور شانزده طبقه وحشیانه و شریرانه رفتار میکنند، بالا و پایین میدود. بالا بردن یک بالابر و سپس باز گذاشتن درهای آن به گونهای که نتوان آن را پایین آورد، کار سادهای است. آن وقت میتوان هر بلایی را بر سر یک ساختمان و هر کسی که به چنگ میآید، آورد. مشکل به قدری جدی و ظاهراً غیر قابل کنترل است که مزیّت راهروهای امن را تقریباً از بین میبرد- لااقل در چشم وحشت زده مدیر ساختمان -
آنچه در بلنهایم هآوسز روی میدهد به گونهای شبیه آن چیزی است که در نواحی خاکستری کسل کنندهی شهرها روی میدهد. تکه فضاهای روشنایی و زندگی که در نواحی خاکستری متأسفانه اندک و باریکاند، مانند راهروهای در معرض دید بلنهایم هآوسز هستند. بیگانگان را جذب میکنند اما خیابانهای کور، کسل و تقریباً بیابان مانندی که از این مکانها منشعب میشوند، همانند پلههای حریق بلنهایم هاوسزاند. اینها برای سرو کار داشتن با بیگانگان تجهیز نشدهاند. حضور بیگانگان در آنها تهدیدی خودبخودی است.
در این گونه موارد تمایلی برای سرزنش کردن بالکنها، بنگاههای تجاری یا بارهایی که همچون آهنربا عمل میکنند، وجود دارد. سلسله اندیشههای نوعی که اکنون در پروژه نوسازی هاید پارک - کن وود (33) در شیکاگو در جریان است، مثالی در این مورد است. این قسمت از ناحیه خاکستری متصل به دانشگاه شیکاگو که شامل بسیاری خانهها و زمینهای عالی است ظرف سی سال با آفت وحشتناک جنایات خیابانی روبه رو بوده است. در سالهای اخیر فرسودگی فیزیکی قابل توجهی نیز به آن افزوده شده است. "علت" زوال هایدپارک - کن وود از نظر برنامه ریزان وارث پزشکی فصد، وجود زنگ زدگی تشخیص داده شده است. منظور آنها از زنگ زدگی آن است که بسیاری از استادان کالج و سایر خانوادههای طبقه متوسط، پیوسته این ناحیهی کسل کننده و خطرناک را ترک میکنند و بسیار طبیعی است که جای آنها را کسانی پر میکنند که امکان انتخاب اجتماعی یا اقتصادی کمی برای محل زندگی دارند. "طرح"، این تکههای زنگ زده را تعیین کرده و از بین میبرد و جای آنها را با تکههایی از باغ شهر تابناک که مانند همیشه به منظور استفادهی حداقل از خیابانها طراحی شده است، پر میکند. "طرح"، همچنین فضاهای خالی بیش تری این جا و آنجا اضافه میکند؛ تمایزات پیشاپیش ضعیف بین فضای عمومی و خصوصی را تیرهتر و نامشخصتر میکند و تجارت موجود را قطع میکند که تکان چندانی نیست. طرح اولیهی این نوسازی شامل یک مرکز تجاری نسبتاً بزرگ به تقلید از حومهی شهر بود. اما این اندیشهها در فرایند برنامه ریزی واقعیات اندکی را در نظر گرفته تفاهم ضعیفی را به دنبال داشت. همانگونه که یکی از برنامه ریزان با دیدی معمارانه یادآور شد: "یک مرکز بزرگ [تجاری]؛ بزرگتر از آن چه برای رفع نیازهای استاندارد ساکنان یک منطقهی نوسازی شده مورد احتیاج است میتواند مردم خارجی را به ناحیه بکشاند"، بنابراین مرکز تجاری کوچکی بر پا شد. [اگر چه] بزرگ یا کوچک بودن آن، اهمیت چندانی ندارد.
اهمیت چندانی ندارد، زیرا هاید پارک - کن وود، مانند همهی مناطق شهری در محاصرهی مردم "خارجی" قرار دارد. این ناحیه بخشی از شیکاگو است و درون آن قرار دارد. نمیتوان محل آن را تغییر داد. نمیتوان شرایط گذشتههای دور آن را به مثابهی نیمه حومه شهری (34) بازگرداند. برنامه ریزی، چنان که گویی اینها شدنی است و تجاهل نسبت به نابسندگیهای کارکردی و عمیق آن، میتواند منجر به یکی از دو نتیجهی زیر شود.
یا مردم خارجی برای خشنودی خود به آمدن به این ناحیه ادامه میدهند، که در این صورت این امر شامل بیگانگانی که به هیچ وجه نیکو نیستند نیز، خواهد شد. [که در این صورت] تا آنجا که امنیت در نظر است، چیزی عوض نخواهد شد، جز این که فرصت برای جرائم خیابانی به علت فضاهای خالی میتواند اندکی بیشتر شود. یا این که "طرح " مصمم میگردد به طرق غیر عادی مردم خارجی را از این ناحیه دور نگاه دارد. همانگونه که دانشگاه شیکاگو، نهادی که روح به حرکت در آورنده طرح بود، بر اساس گزارش مطبوعات، هر شب برای نگهبانی از محوطه خود و دور کردن هر انسانی از این محوطهی غیر شهری خطرناک تعداد زیادی از سگهای نگهبان را در آن رها میکند. موانعی که پروژهی جدید در لبههای هاید پارک - کن وود ایجاد کرده است به اضافه [اعمال] کنترل فوق العاده، به واقع میتواند با کارایی کافی مردم خارجی را دور نگاه دارد. بهای چنین چیزی خصومت با شهر محاصره کننده و احساس محاصره شدن درون قلعه است. با این همه چه کسی میتواند مطمئن باشد همه هزاران نفری که استحقاق بودن درون قلعه را دارند، در تاریکی قابل اعتمادند؟
دوباره نمیخواهم یک ناحیه یا در این مورد یک طرح را با عنوان یگانه لکهی ننگ انگشت نما کنم. هاید پارک - کن وود از آن جهت قابل توجه است که عوارض و اقدامات اصلاحی آن - با کمی جاه طلبی - در تجربیات مربوط به طرحهای نوسازی مناطق خاکستری شهرهای سراسر کشور نمونه وارند. این برنامه ریزی شهری است، با همهی برچسبهای سخت کیشی که به آن زده میشود و نه کانونی از خودرایی محلی.تصور کنید که به ساختن و بازسازی سنجیدهی شهرهای ناامن ادامه بدهیم. چگونه با این ناامنی زندگی کنیم؟ آنگونه که از شواهد پیدا است سه روش زندگی را میتوان در پیش گرفت. شاید زمانی روشهای دیگری هم اختراع شود اما این گونه که خبر میرسد شک دارم که این سه روش افزایش یابند.
راه اول آن است که به خطر اجازه دهیم حکومت کند و بگذاریم عواقب آن را کسانی تحمل کنند که در دام آن میافتند. این همان سیاستی است که اکنون در رابطه با پروژههای خانه سازی برای افراد کم درآمد و یا بسیاری از پروژههای خانه سازی برای افراد دارای درآمد متوسط دنبال میشود.
راه دوم آن است که به درون خودروها پناهنده شویم. این روشی است که در قرقگاههای بزرگ حفاظت حیات وحش در آفریقا اعمال میشود و در آن به توریستها هشدار داده میشود که ماشینهایشان را در هیچ شرایطی تا رسیدن به منزلگاه ترک نکنند. این همان روشی است که در لس آنجلس به اجرا در میآید. بازدیدکنندگان تعجب زدهی آن شهر همیشه خواهند گفت که چگونه پلیس بورلی هیلز (35) آنها را متوقف کرده و از آنها خواسته است تا دلایل خود را برای پیاده بودن اثبات کنند و از خطر آگاهشان کرده است. با این همه آنگونه که نرخ جنایت نشان میدهد این روش [حفظ] امنیت اجتماعی کارایی چندانی در لس آنجلس نداشته است. فکر کنید آمار جنایت چگونه میتوانست باشد اگر مردم بیشتری بدون سپرهای آهنین در منطقهی حفاظت شدهی وسیع و کور چشم لس آنجلس بدون کمک باقی میماندند.
البته مردم در مناطق خطرناک سایر شهرها نیز اغلب از اتومبیلها به عنوان محافظ استفاده میکنند و یا سعی بر استفاده از آن دارند. در نامهای به سردبیر روزنامه نیویورک پست این گونه آمده است: خانه من در یکی از کوچههای تاریک خیابان یوتیکا (36) در بروکلین قرار دارد. بنا بر این با وجود آنکه دیر وقت نبود تصمیم گرفتم برای رفتن به خانه تاکسی بگیرم. رانندهی تاکسی در گوشهی خیابان یوتیکا با گفتن این که مایل نیست وارد آن خیابان تاریک شود از من خواست که پیاده شوم. اگر میخواستم پیاده وارد تاریکی خیابان شوم، چه احتیاجی به او داشتیم؟
راه سوم که هنگام بحث دربارهی هاید پارک - کان وود به آن اشاره کردم به وسیله دستههای اوباش توسعه داده شد و وسیعاً مورد قبول توسعه دهندگان شهرنوسازی شده (37) قرار گرفته است. این روش، مروج نهاد "نورف" (38) است.
در سیستم تورف به شکل تاریخی آن، یک دسته، خیابانها، پروژههای خانه سازی یا پارکهای مشخصی - اغلب ترکیبی از هر سه - را به عنوان قلمرو به خود اختصاص میدهند. اعضای سایر دستهها نمیتوانند بدون اجازه دسته صاحب تورف، وارد آن شوند. در غیر این صورت در معرض خطر کتک خوردن و یا رانده شدن قرار خواهند گرفت. در 1956 هیات جوانان شهر نیویورک به علت جنگ دستهها به وضعیت بسیار بدی دچار شد. جوانان کارگر از طریق دستههایشان ترتیب یک سری قراردادهای ترک مخاصمه را بین دستههای در حال جنگ دادند. پیمان ترک مخاصمه بسته شد. بین شروط قرار داد، موافقت دو جانبهای نیز دربارهی مرزهای تورف میان دستههای درگیر و توافق برای عدم تخطی از آن وجود داشت.
کمیسر پلیس شهر، استفن، پی. کندی (39) بی درنگ خشم خود را دربارهی توافقات مربوط به تورف اعلام داشت. او گفت هدف پلیس حمایت از حق هر انسانی برای تردد بی خطر و امن، در هر قسمت از شهر، به مثابه یک حق اساسی است. او اشاره کرد که قراردادهای مربوط به تورف به طرز غیر قابل تحملی ویرانگر حقوق و امنیت عمومی است.
من معتقدم کمیسر کندی عمیقاً حق داشت. اگر چه باید دربارهی مشکل رو در روی هیات جوانان کارگر نیز اندیشید. مشکل، مشکلی حقیقی بود و آنها در تلاش بودند تا به هر روش ممکن با آن روبه رو شوند. امنیت شهر که حقوق عمومی و آزادی حرکت در نهایت به آن وابسته است از خیابانها، پارکها و پروژههای ناموفق تحت سلطهی این دستهها رخت بر بسته بود. آزادی شهر، در این شرایط تقریباً آرزویی آکادمیک بود.
حالا به پروژههای توسعهی مجدد (40) شهرها توجه کنید: خانه سازی برای صاحبان درآمدهای بالا و متوسط، هکتارها نواحی شهری و بسیاری از بلوکهای قبلاً [ساخته شده] را با زمینها و خیابانهایشان به منظور خدمت به این "جزیرههای درون شهر"، (41) "شهرهای درون شهر" (42) و مفاهیم جدید مربوط به "زندگی شهری" (43) - آن گونه که تبلیغات مربوط به آنها میگویند - اشغال میکنند. در اینجا نیز از روش تورف و نرده برای بیرون نگاه داشتن سایر دستهها استفاده میشود. ابتدا نردهها قابل رویت نبوده و نگهبانان مراقب برای تقویت خط کافی بودند، اما در چند سال گذشته، نردهها صورت عینی به خود گرفتهاند.
شاید اولین مورد از این دست، نردهی درهم تنیده بلند گرداگرد یک شهر "باغ تابناک" همجوار با بیمارستان جان هاپکنز در بالیتمور بود ( به نظر میآید نهادهای آموزشی مهم به شکل رقت آوری مبتکر شیوهی تورفاند). برای مواردی که کسی معنای نردهها را به درستی درنیابد، علائم نصب شده در خیابان پروژه نیز چنین میگویند "داخل نشوید"؛ امکان تخطی وجود ندارد. دیدن یک محلهی شهری حصارکشی شده مانند این، در یک شهر متمدن، به معنای عمیق آن زشت و دور از تصور (44) است. میتوان با وجود شعار پادزهر آن که روی بولتن کلیسای پروژه درج شده است، اثر آنرا روی همسایگان مجسم کرد: "محبت مسیح نیروبخشترین است".
نیویورک به شیوهی خود به سرعت از درس بالتیمور نسخه برداری کرده است. در واقع نیویورک در پس "آمالگامیتدهآوسز" (45) واقع در ایست ساید (46) سفلی پیشتر هم رفته است. درب منتهی الیه شمالی تفرجگاه پارک مانند پروژه، با دروازهای آهنی که تاجی نه تنها از شبکهای فلزی بلکه از سیم خاردار درهم پیچیده دارد، برای همیشه بسته شده است. آیا این تفرجگاه دفاعی در مگاپولیس (47) کهنه و تباه شده تمام میشود؟ به هیچ وجه! همسایه آن یک زمین بازی عمومی است و در ورای آن پروژههای خانه سازی دیگری برای طبقات با درآمد متفاوت قرار دارند.
در شهرهای بازسازی (48) شده به تودهای از نردهها برای حفظ تعادل میان محلات احتیاج است. در بازسازی ایست سایدسفلی مفصل (49) بین دو جمعیت که برچسب قیمتهای متفاوت خوردهاند، یعنی تعاونی درآمد متوسط "كورلیرهوک " (50) وکم درامد"ولادک هآوسز " (51) به ویژه از این جهت استادانه است. "کورلیرهوک" تورف خود را در برابر همسایهی دیوار به دیوار خود، با قطعه پارکینگی به عرض مفصل بلوک بزرگ و پس از ان حصاردوک مانند و درهم پیچیدهای از نردههایی به بلندی شش فوت و بعد از آن منطقهی بی طرف نرده کشی شدهای به عرض سی فیت که مملو از کاغذهای کثیف بادآورده و عمداً غیرقابل دسترسی است، حفاضت میکند. پس از اینها تورف "ولادک" آغاز میشود.
شبیه آنچه گفته شد دروست ساید علیا [وجود دارد]. دلال اجارهی "پارک وست ویلج (52)": دنیای شما در قلب نیویورک " (53) که من خود را آنجا یک اجارهدار آینده جا زده بودم، با لحنی مطمئن به من میگوید: "خانم، به محض تکمیل مرکز خرید، تمام زمینها نرده کشی خواهند شد.
: "نردههای درهم پیچیده "؟
: "درست است خانم - در حالی که دست خود را به سوی شهری که قلمرو او را محاصره کرده بود، تکان میداد - و عاقبت همه اینها خواهند رفت؛ این مردم خواهند رفت. ما این جا مانند پیش قراولان خواهیم بود.
من هم تصور میکنم [چنین زندگی ای] تقریباً مانند زندگی پیش قراولان در یک دهکدهی حصارکشی شده است. با این تفاوت که پیشقراولان به خاطر چیزی نه کمتر از امنیتی بیشتر تمدن، تلاش میکردند.
اما برخی اعضای دستههای ساکن در تورفهای جدید این شیوهی زندگی را دشوار میبینند. نویسندهی نامهای به نیویورک پست (54) در سال 1959 از زمرهی این گونه کسان بوده است:
"اولین روزی که افتخار سکونت در شهرک"استوی و سانت (55)» و نیویورک را یافتم این افتخار جای خود را به شرمندگی و خشم داد. دو پسر حدوداً دوازده ساله که روی نیمکتی "استوی و سانت" نشسته بودند، توجه مرا جلب کردند. آنها گرم صحبت، آرام، خوش رفتار خوش رفتار و از اهالی پورتوریکو بودند. ناگهان دو نگهبان [شهرک] یکی از شمال و دیگری از جنوب نزدیک شدند. یکی با اشاره به دو پسر، به دیگری علامتی داد. یکی از آنها بالای سر پسرها رفت. و بعد از رد و بدل شدن جملاتی که از هر دو سو آهسته ادا میشد، پسرها در حالی که سعی میکردند بی اعتنا باشند، برخاستند و رفتند... چگونه میتوانیم از مردم توقع احترام به خود و وقار داشته باشیم اگر حتی پیش از آن که به سن بلوغ برسند، آن را در وجودشان نابود سازیم؟ ما ساکنان «استوی و سانت» و نیویورک چقدر بینواییم که نمیتوانیم حتی نیمکتی را با دو پسر بچه شریک شویم".
ویراستارنامهها به این مکاتبه عنوانی چنین داد:"در تورف خود بمانید".
اما به طور کلی به نظر میآید مردم به سرعت به زندگی در یک "تورف" با نردههای تمثیلی یا واقعی خو میگیرند و از این که چگونه در گذشته بدون آن روزگار میگذراندند متعجب میگردند. این پدیده قبل از این که نردههای تورف به شهر بیایند در نیویورکر (56) نه از راه رجوع به شهر نردهکشی شده بلکه با رجوع به یک شهرک محصور در نرده توضیح داده شده بود: به نظر میآید هنگامی که "اوک ریج " (57) واقع در تنسی (58) بعد از جنگ از صورت نظامی درآمد، دورنمای از دست دادن نردههایی که با نظامی شدن مقارن بود، موجب اعتراضهای وحشتزده و تسکین ناپذیر بسیاری از ساکنان آن گشت و گردهماییهای پر هیجانی را در شهرک موجب شد. همهی [ساکنان] اوک ریج در سالهایی نه چندان دور از شهرکها یا شهرهایی بدون نرده آمده بودند. با این همه زندگی محصور بر ایشان عادی شده و حالا بدون نرده نگران امنیت خود بودند.
نوهی ده ساله من دیوید، که در شهرک"استوی و سانت" شهری درون یک شهر (59)" به دنیا آمده و بزرگ شده است از این که اصولاً کسی در خیابان بیرون خانهی ما راه میرود، ابراز تعجب میکند. او میپرسد ": آیا کسی میداند که اینها بابت این خیابان اجارهای پرداخت میکنند یا نه؟ اگر اینها اهل این جا نیستند، چه کسی آنها را بیرون میکند؟
روش تقسیم شهر به تورفها یک راه حل سادهی نیویورکی نیست. این راه حل آمریکایی شهرهای نوسازی شده است. در کنفرانس طراحی سال 1959 در هاروارد، یکی از مباحث مورد بحت طراحان معمار شهری، اگر چه از این نام استفاده نمیکردند تورف بود. اتفاقاً نمونههای مورد بحث، پروژهی مربوط به افراد دارای درامد متوسط "لیک میدوز" (60) در شیکاگو و درآمد بالای "لافایت پارک" (61) در دیترویت بودند. آیا میتوان باقی شهر را از این حدود کور چشم دور نگهداشت؟ چه مشکل و چه ناممکن.
مانند هیات کارگران جوان، (62) توسعه دهندگان و ساکنان شهر تابناک، باغ شهر تابناک، و زیباشهر تابناک با مشکلات واقعی دست به گریبانند و ناچارند تا با وسایل تجربی و در دسترس به بهترین نحو ممکن با آن مقابله کنند. امکان انتخاب اندک است. هر جا که شهر بازسازی شده ظاهر میشود مفهوم وحشیانهی تورف ناچار به دنبال آن است. زیرا شهر بازسازی شده یک کارکرد اصلی خیابان شهری و با آن ضرورتاً آزادی شهر را به دور انداخته است.
هرجا که شهر قدیمی با موفقیت کار میکند، زیر بی نظمی ظاهری آن، نظام حیرتآوری برای حفظ امنیت خیابانها و آزادی شهر وجود دارد. این نظم، نظمی پیچیده است. گوهر و ذات آن پیچیدگی استفاده از پیادهراه است، که با خود توالی پایدار چشمها را به دنبال دارد. نظمی، هم چون زندگی سرشار از حرکت و تغییر که میتوان با کمک قوهی تخیل آن را شکل هنری شهر نامید و به رقص تشبیه کرد. نه رقص صریح ساده انگارانه که در آن همه در یک زمان به بالا میبرند، هم آوا، پیچ و تاب میخورند و همگی با هم خم میشوند. بلکه بالهای بغرنج و پیچیده که در آن هر رقصنده منفرد و جمع رقصنده بخش متمایز خود را که به صورتی معجزه وار موجب تقویت یکدیگر بوده و نظامی یکپارچه را شکل میدهند، دارا است. بالهی پیادهراه شهر هرگز خود را از مکانی به مکان دیگر تکرار نمیکند و در هر محلی لبریز از بدیهه سازیهای نو است.
امتداد خیابانهادسن (63) که من در آن زندگی میکنم هر روز صحنهی یک باله پیچیدهی پیادهراه است. اولین ورود من به آن کمی بعد از ساعت هشت، هنگامی است که سطل آشغال را بیرون میگذارم. کاری است خالی از لطف؛ اما من از سهم خود لذت میبرم. اولین جرنگ جرنگ من با رفتن گروه دانش آموزان دبیرستانی به مرکز صحنه، در حالی که کاغذهای شکلات خود را به زمین میاندازند، همزمان است. (چگونه میتوانند صبح زود این همه شکلات بخورند؟)
درحال جمع کردن کاغذهای شکلات، سایر مراسم صبح را نگاه میکنم: آقای هالپرت (64) قفل لنگر چرخ دستی لباسشویی را باز کرده، آن را به سوی در زیر زمین میکشاند؛ داماد جوکورناچیو صندوقهای خالی را بیرون از اغذیه فروشی روی هم میچیند؛ سلمانی صندلی تاشوی خود را بیرون میگذارد؛ آقای گولداشتاین (65) چنبرهی سیمها را به نشانه باز بودن مغازه ابزار فروشی مرتب میکند؛ همسر ناظر ملک استیجاری پسر کپل سه ساله خود را همراه با یک ماندولین اسباب بازی با خشوع به زیر رواق (66) میآورد، امتیازی که ناشی از یادگیری زبان انگلیسی از سوی او است؛ در حالی که مادر قادر به تکلم به آن نیست. حالا کودکان دبستان سنت لوک (67) به سوی جنوب، دبستان سنت ورونیکا (68) رو به غرب و پی.اس. 41 رو به سوی شرق پا به پا میکنند. دو ورود جدید از دو سو: مردان و زنانی خوش پوش و برازنده با کیفهای دستی از راهروها و خیابانهای جانبی (69) ظاهر میشوند. بسیاری به سوی ایستگاههای ترن زیر زمینی و اتوبوس میروند، اما برخی نیز در لبهی پیادهرو منتظر میمانند، تا تاکسیهایی را که به طور معجزه آسایی در لحظهی مناسب فرا میرسند، متوقف کنند؛ تاکسیها بخشی از مراسم گستردهتر صبح گاهیاند. مسافران را از میان شهر به منطقه تجاری مرکز شهر بردهاند و حالا مرکز شهر شهرنشینان را به میان شهر میبرند. همزمان زنانی در لباس خانه ظاهر میشوند و در حال عبور برای مکالمهای سریع همراه با خنده یا خشم - که هرگز چیزی بینابین آن به نظر نمیآید - درنگ میکنند. من نیز باید برای رفتن به سرکار شتاب کنم. خداحافظی تشریفاتیام را با آقای لوفارو، (70) میوه فروش کوتاه قد ستبرقامت که با پیش بندی سفید، بازوانی تا شده، پاهایی استوار شده بر زمین و صلابتی همانند زمین، کمی بالاتر و خارج از مغازهاش در خیابان ایستاده است، به جا میآورم. سر تکان میدهیم و هر کدام به تندی نگاهی به بالا و پایین خیابان میاندازیم، سپس به سوی هم نگاه میکنیم و لبخند میزنیم، بیش از ده سال هر صبح این کار را انجام دادهایم و هر دو میدانیم چه معنایی دارد. همه چیز رو به راه است.
بالهی نام روز را به ندرت میبینم؛ زیرا بنا بر طبیعت آن شاغلانی مانند من به سرکار خود رفتهاند تا نقش بیگانگان را در سایر پیادهراهها بازی کنند. اما از روزهایی که به سرکار نمیروم آنقدر دریافتهام تا بدانم بر بغرنجی و پیچیدگی آن بیشتر و بیشتر افزوده میشود. آن دسته از باربران بندر که آن روز به سر کار نمیروند، برای گپ و آبجو در وایت هورس، ایدآل (71) یا اینترنشنال (72) گرد هم میآیند. اعضای هیات رییسه یا تجار صنایع، رستوران دورجین (73) و قهوه خوری لاینزهد (74) و کارکنان بازار گوشت و دانشمندان ارتباطات، سالن قنادی را پر میکنند. رقصندگان ویژه وارد میشوند: مرد پیر غریبهای با ریسمانی از کفشهای کهنه آویخته بر دوش، موتور سوارانی با ریشهای فراوان که دوست دختر خود را در حالی که موهای بلندشان دوطرف صورت پریشان شده و روی ترک بالا و پایین میپرند، بر ترک موتور سوار کردهاند؛ مستانی که از نصایح شورای کلیسا پیروی میکنند اما همواره کشکولی نه از آن دست که مورد تأیید شورا باشد در دست دارند. آقای لیسی (75) آهنگر صدای مغازهی خود را برای چندی خفه میکند تا زمانی را با آقای اسلاب (76) در مغازهی سیگار فروشی بگذراند. آقای کوچاگیان (77) خیاط، جنگل انبوه گیاهان فاخر خود را آب میدهد، از بیرون نگاهی نقادانه به آنها میاندازد، ستایش دو رهگذر را میپذیرد، با انگشتان خود برگهای درخت چنار جلوی خانهی ما را مانند یک باغبان اندیشمند ارزیابی میکند و سپس برای خوردن لقمهای از خیابان میگذرد و به ایده آل میرود. از آن جا میتواند چشمی به مشتریان داشته باشد و خبر آمدن خود را به آنها مخابره کند. کالسکههای بچه بیرون آورده میشوند و انبوهی از کودکان، از نو پایانی با عروسکهایشان گرفته تا نوجوانانی با تکالیف خانه، در زیر رواقها جمع میشوند.هنگامی که بعد از کار به خانه برمیگردم، باله به اوج خود رسیده است. حالا زمان اسکیتهای چرخدار، چوب پاها و سه چرخهها و بازی با در بطریها و "کابو"های (78) پلاستیکی روی لبهی رواقها است. زمان قیقاج بردن بستهها و جعبهها از خواربار فروشی، دکهی میوه فروشی و قصابی است. اکنون زمانی است که نوجوانانی با لباسهای آراسته لحظهای درنگ میکنند تا از هویدا نبودن زیرپیراهنی (79) یا درست قرار گرفتن گردن بندشان مطمئن شوند. زمان بیرون آمدن دختران زیبا از ام. جی و زمان اتمام کار ماشینهای آتش نشانی است. این زمانی است که همهی کسانی را که حوالی خیابان هودسن میشناسید، از آن عبور میکنند.
هنگامی که تاریکی غلیظتر میشود و آقای هالپرت لنگر چرخ خشکشویی را دوباره به در انبار میاندازد، باله زیر نور چراغها ادامه پیدا میکند. چرخ زنان جلو و عقب میرود، اما در روشنی برکههای نور مقابل دکهی کنار خیابانی پیتزاجو (80)، بارها، اغذیه فروشیها، رستوران و خواربار فروشی تشدید میشود. کارگران شب کار اکنون برای خرید سالامی (81) و یک قوطی شیر در اغذیه فروشی توقف میکنند. غروب کارها فروکش میکند، اما خیابان و بالهی آن متوقف نمیشوند.
من برای پرستاری از یک کودک مدتها پس از نیمه شب بیدار میمانم. در تاریکی مینشینم، سایهها را تماشا میکنم و به صداهای پیادهراه گوش میدهم. به همین علت باله آخر شب و زمان آن را به خوبی میشناسیم. اغلب این صدا شبیه صداهای منقطع و جزئی صحبتهای مهمانی است. حدود ساعت سه صبح آواز، آوازی بسیار زیبا، گاهی در آن هشیاری است، گاهی خشم یا غم؛ اندوهناک مانند بید مجنون یا مانند تپشی ناگهانی در جست وجوی دانههای تسبیح پاره شده. شبی مرد جوانی به زبانی وحشتناک خطاب به دو دختر که ظاهراً رضایت او را جلب نکرده بودند، (82) شروع به فحاشی و عربده کشی کرد. درها گشوده شدند؛ یک شبه حلقهی هشیار نه چندان نزدیک، تا زمان رسیدن پلیس گرداگردش را گرفت.
خبرها نیز در طول خیابان هودسن در جریان بود و عقایدی بود که ابراز میشد: " مست... دیوانه... بچهی وحشی حومه نشین" (83).
در دل شب نمیتوان دانست چند نفر در خیاباناند مگر چیزی آنها را به دور هم فرا خواند؛ چیزی مانند نی انبان اسکاتلندی. از این که نی انبان نواز که بود و چرا خیابان ما را انتخاب کرد، چیزی نمیدانم. نی انبان در شب ماه فوریه به صدا درآمد و مانند این که علامتی باشد حرکات کوچک و تصادفی پیادهراه به سوی آن راه گرفتند. سریع و چابک به آرامی مانند جادو، جمع کوچکی آنجا حاضر شد. جمعی که به شکل حلقهای درآمد تا رقصی اسکاتلندی درون آن جریان یابد. جمع و رقصندگان را میشد در سایهی پیادهراه دید، اما نی انبان نواز؛ مرد کوچک اندامی در یک کت قهوهای ساده؛ تقریباً نامرئی بود زیرا با تمام وجود در آهنگ خود پنهان بود. هنگامی که آهنگش را به پایان رساند و ناپدید شد، رقصندگان و بینندگان شروع به تشویق کردند و همزمان از گالریها نیز صدای تشویق به گوش آمد: چندین دوجین از صدها پنجرهی خیابان هودسن، سپس پنجرهها بسته شدند و جمع کوچک در حرکات تصادفی شب خیابان، حل شد.
بیگانگان خیابان هودسن، متحدانی که چشمانشان به ما بومیان در حفظ صلح خیابان یاری میرسانند، بسیارند و به نظر میآید که هر روز با روز دیگر متفاوتند. این اهمیتی ندارد. آیا آنها آن چنان که به نظر میآید مردم متفاوت و بسیاریاند، نمیدانم. شاید این چنین باشد. هنگامی که جیمی روگان (84) به درون شیشه یک پنجره پرت شد (او در حال جدا کردن برخی دوستان بود که دست به یقه شده بودند) و تقریباً بازوی خود را از دست داد، بیگانهای با یک تی شرت کهنه از بار "ایدآل" ظاهر شد و به سرعت شریان بند ماهرانهای (85) [به دور بازوی او] بست و بر اساس گفتهی کارکنان اورژانس بیمارستان جان جیمی را نجات داد. هیچ کس به یاد نداشت تا آن روز مرد را دیده باشد و پس از آن نیز دیده نشده است. [اورژانس] بیمارستان این گونه خبر شد: زنی که روی پلههایی نزدیک محل حادثه نشسته بود به سوی ایستگاه اتوبوس دوید؛ بی هیچ کلامی سکهای را از بیگانهای که با پانزده سنت (86) در دست منتظر [آمدن اتوبوس] ایستاده بود قاپید و به سوی تلفن عمومی "ایدآل " خیز برداشت. بیگانه به دنبال او دوید تا سکهی دیگر را نیز به او بدهد. هیچ کس به یاد نداشت تا آن روز آن مرد را دیده باشد و پس از آن نیز دیده نشده است. هنگامی که بیگانهای سه یا چهار بار در خیابان هودسن دیده شود، سلام و علیکها نیز شروع میشود. این تقریباً سند ترک مخاصمه و البته ترک مخاصمهای اجتماعی است.
من بالهی روزانه خیابان هودسن را آتشیتر کردهام، زیرا نگارش آن نیازمند بزرگنمایی است. در زندگی واقعی این چنین نیست. در زندگی واقعی مطمئناً همواره چیزی در جریان است، باله هرگز درنگ نمیکند. اما اثر عمدهی آن صلح آمیز و محتوای کلی آن فراغت خاطر است. کسانی که چنین خیابانهای شهری سرزندهای را میشناسند، چگونگی آن را درک خواهند کرد. تأسفم از این است که مردمی که قصد [درک] آن را ندارد همواره دربارهی آن به خطا خواهند رفت. مانند باسمههای قدیمی از کرگدن که بر اساس توصیفات مسافران از کرگدن کشیده شده است.
در خیابان هودسن مانند نورت اند واقع در بوستون، یا هر محلهی سرزندهی دیگری در شهرهای بزرگ، ما [ساکنان]، ذاتاً در حفظ امنیت پیادهراهها ذی صلاحتر از مردمی که تلاش میکنند تا قرارداد ترک مخاصمه تورف را در یک شهر کور چشم به اجرا درآورند نیستیم. ما مالکان خوشبخت یک نظام شهری هستیم که حفظ صلح را به علت وجود چشمهای بسیاری که بر خیابان دوخته شدهاند نسبتاً آسان میکند. اما آن نظم و یا اجزای گیج کنندهی همراه آن به خودی خود ساده نیستند. بسیاری از این اجزا به شکلی یا به شکل دیگر اختصاصی شدهاند. آنها در تأثیر مشترک خود بر پیادهراه که به هیچ وجه اختصاصی نیست به هم میپیوندند و نیروی آنها ناشی از همین است.
پینوشتها:
1-Turn over
2 - Casual
3 - Suburban
4-District
5-Area
6-Category
7 -Pseudo-suburb
8-Frank Havey
9-North End Union
10 - Elm Hill
11 - Roxbury
12-Washington Houses
13 -Typic
14 -Settlement
15 -Locality
16-Eyes
17-Businessmen
18-Sight of emptiness
19 -Upper Broadway
20 -Mall
21 -Columbia University
22 -Barnard College
23 -Worker
24-Joe Cornacchio
25- بر اساس اطلاعات مغازه داران، برخی تنها با نان و لوبیا زندگی میکنند و در طول اقامت خود به دنبال محلی برای زندگی هستند که همهی پولشان بابت اجارهی آن نرود.
26 -Dylan Thomas
27-White Horse نام بار مورد اشاره
28 -Utopian
29 -Puritan
30 -Eyed-police
31 -Blenheim Houses
32-Plan
33-Hyde Dark-Kenwood
34-Semi suburb
35 -Beverly Hills (شهری در شهرستان لوس آنجلس کالیفرنیا با جمعیتی برابر 33784 نفر در سال2000 )
36-Utica Avenue
37-Rebuilt city
38- Turf - (یک منطقه یا قلمرو که مورد ادعای یک باند یا دسته قرار میگیرد. این واژه تقریباً معادل کلمه یورت در ترکی به معنای چراگاه متعلق به یک ایل یا طایفه و در انگلیسی به معنای زمین چمن بازی هم هست.م)"
39- Stephen.p.Kenedy
40 - Redevelopment
41-Islands within cities
42 - Cites within cities
43 - City living
44 - Surrealistic
45- Amalgamated Houses
46 - Eastside
47 - mega polis
48 - Rebuilt
49 - Juncture
50 - CurlearHouck
51 - Veladeck Houses
52 - Park West Village
53- ظاهراً شعار تبلیغاتی مربوط به شهرک یاد شده است.
54-New York Post
55-Stuyvesant
56 - New Yorker
57 - Oak Ridge
58- Tenessee
59- اشعار تبلیغاتی شهرک مزبور.
60 - Lake Meadows
61- Lafayet Park
62-Youth Board Workers
63 - Hudson
64 - Halpert
65- GoldStein
66- Stoop
67 - St Luke
68 - St veronica
69 - Side streets
70 -Lofaro
71 -Ideal
72-International
73- Dorgene
74 - Lions Head
75-Lacey
76-Slubs
77-Kouchagian
78 - Cowboy
79 - Slips. (همچنین به معنی گناه است.م)
80 - Joes Pizza
81 -Salami
82 -Picked Up and Who Were Disappointing Him
83- معلوم شد که او یک بچهی وحشی حومه نشین است. در خیابان هودسن، گاهی ما اغوا میشویم که فکر کنیم حومهها مکان نامناسبی برای بزرگ کردن بچهها هستند.
84 - Jimmy Rogan
85 - Tourniquet
86 - Cent
جیکوبز، جین؛ (1392)، مرگ و زندگی شهرهای بزرگ آمریکایی، ترجمهی دکتر حمیدرضا پارسی، آرزو افلاطونی، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم