چهره ناشناخته تشيع
صدها سال است بازيگران سياست كوشيدهاند تا نهضت تشيع را از مسير آن منحرف سازند. و بخصوص كوشش فراواني بكار رفته است تا حقيقت اين نهضت از مسيرش منحرف و از ديد مسلمانان غير شيعي پوشيده بماند. درست است كه حقيقت براي آنان كه پا بپاي تاريخ درست حركت ميكنند روشن است، اما شماره اينان در هر دوره اندك بوده و هست. در پنجاه سال اخير تني چند از دانشمندان مجاهد و عاليقدر شيعه با تأليف كتابها و ايراد سخنرانيها و تحمل رنج سفر به گوشه و كنار كشورهاي اسلامي به سهم خود معدودي از علماي مصر، شمال آفريقا و خاورميانه عربي را با آن حقيقتِ پنهان مانده، آشنا ساختند، اما كمتر كوشش شده است كه نشان دهند منشأ اين نادرست انديشي چه بوده است؟ آيا خداي نخواسته همه آن علما و نويسندگان در داوري خود نسبت به تشيع به عمد در خطا افتاده و نسبتهاي ناروا به پيروان اين مذهب بستهاند؟
من وظيفه خود دانسته و ميدانم كه با بضاعت اندك و در حد توانايي بكوشم تا غباري را كه تاريخ در طول قرنها بر روي اين چهره افشانده است به يكسو بزنم، و تا آنجا كه ميتوانم آن حقيقت را آشكار سازم و بر عهده متفكران و نويسندگان گرويده بدين مذهب است كه اين چهره را هرچه روشن تر بشناسانند.
چنانكه ميدانيم در سال 65 هجري هنگامي كه معاويه دوم پس از چهل روز پادشاهي درگذشت، در سرزميني كه امروز به نام سوريه مشهور است و آن روز مركز حكومت اسلامي بود، بر سر زمامداري مسلمانان بين دو تيره از عرب به نام بنيقيس و بنيكلب خلاف افتاد. تيره نخست طرفدار زمامداري پسر زبير بود و تيره دوم ميخواست خلافت همچنان در خاندان اموي باقي بماند. كلبيان از نژاد عرب قَحطاني يعني عربهاي ساكن جنوب شبه جزيره عربستانند و قيسيها از طائفه عَدناني يعني عربهاي ساكن حجاز و نجد و تهامه هستند. سرانجام پس از جنگ خونيني كه در «مَرْج راهِط» نزديك دمشق بين آنان درگرفت قحطانيان بر عدنانيان پيروز شدند و مروانبن حكم به پادشاهي رسيد. پس از او تيره مرواني مدت شصت و هفت سال زمامدار مسلمانان بود. از همچشمي و بلكه دشمني قحطاني و عدناني پيش از اسلام شايد بيشتر شما با اطلاع باشيد. اين دشمني و يا همچشمي كه معمولاً از خصوصيات اقوام ابتدايي است گاهگاه به درگيريهاي خونين منتهي ميشود. چنانكه داستانهايي از جنگهاي خونين قبيلههاي عرب جاهلي را در كتابها خواندهايم. با ظهور اسلام تعصبهاي ناشي از نژاد، پيوند، ثروت و آنچه بدان وابسته است از ميان رفت. روزي كه محمد ـ صلی الله علیه واله ـ در حَجّة الوداع اعلام كرد: «مردم! هرخوني كه در جاهليت ريخته شده است همه را زيرپا ميگذارم و از اين پس هيچكس حق تعرض به مال و خون ديگري را ندارد تا روزي كه خداي خود را ملاقات كند». سند وحدت اسلامي يا فسخ امتيازات نژادي امضا گرديد. اما متأسفانه حوادث پس از مرگ پيغمبر شكافها و اختلافهايي ميان مسلمانان پديدآورد. با اين همه، آن اختلافهاي داخلي كه از سال سيوپنجم پديدار شد و تا سال 65 ادامه يافت، تا اين تاريخ؛ يعني به قدرت رسيدن سلسله مرواني، باز هم رنگ عقيده اسلامي داشت. درگيري مرج راهط خلافت اسلامي را زير پوشش جنگ قبيلهاي و پيروزي قحطاني بر عدناني درآورد. شاعران قحطاني نژاد از اين نبرد چنان ياد ميكنند كه شاعران عرب جاهلي در يكصد سال پيش از اسلام، از درگيري تميم و تغلب يا بكر و تميم سخن ميگفتند. آنچه در حماسهنامههاي اين دوره نميبينيم اسلام است!
از اين تاريخ به بعد ديگر زمامداران مسلمان به ظاهر هم توجه نكردند كه به نام خليفه پيغمبر بر امت محمد ـ ص ـ مسلط گرديدهاند. حكومت نژادي عربي آنهم بر اساس رياست عربهاي جنوبي بر پهنه حوزه اسلامي سايه افكند و شعر و ادبيات اسلامي رنگ قومي گرفت و قحطانيان براي خود مقامي والاتر از همه نژادهايي كه به اسلام گرويده بودند ـ عرب يا جز عرب ـ برگزيدند. و ديگر نژادها را بديده حقارت نگريستند، كار تحقير ديگر نژادها بجايي رسيد كه در مثلهاي رايج ميخوانيم «اَذَلُّ مِنْ قَيْسي بِحِمْص»3
آنچه گذشته از زور حاكمان، كالاي مزور اين بازار مكاره را رايجتر ميساخت كوشش شاعران و مادحان دين به زر فروخته بود كه متأسفانه در هر عصر و زمان يكي از عوامل مؤثر گمراهي تودههاي كم اطلاع بوده و هستند. من نميخواهم وقت شما را با خواندن نمونههاي بسياري از شعرهاي اين دوره بگيرم و خاطرتان را مكدر كنم. گذشته از ديوانهاي پر از دروغ شاعران، نمونههايي از اين تملقات را ميتوانيد در مجلدهايي از اغاني ابوالفرج اصفهاني ملاحظه فرماييد. براي نشان دادن اندكي از بسيار بدين دو بيت از يزيدبن مفرغ كه در ستايش مروان بن حكم سروده است توجه فرماييد:
وَاَقَـمْتُمُ سُـوقَ الثَّنـاءِ وَلَــمْ تَـكُـنْ
ســوقُ الثـَّنـاءِ تُـقـَامُ في الأسـْواق
فَكَأنَّما جَعَلَ الاْلهُ اِلَيْكُم
قَـبْـضَ النَّـفُوسِ وَقِيْمَــة الأرْزاق4
و اعشي ربيعه، مروان و پسرش را چنين ميستايد:
وَ اِنَّ فُــؤاداً بَـيْــنَ جَـنْــبَيَّ عــالِـــمٌ
بما اَبْصَرَتْ عَيْني وَما سَمِعَتْ أذْنـي
وَ فَضَّـلَني فِـي الشِّعـْر وَالـلُّبِ اِنَّـنـي
أقـولٌ عَلـي عِـلْمٍ وَاَعْرِفُ مَنْ اَعْنـي
فَأصْبَحْتُ اِذْ فَضَّلْتُ مَــرْوانَ وَابْنَـهُ
عَليَالنَّاسِ قَد فَضَّلتُ خَيْرَاَبِ وَابْنِ5
در اين شعرها و مانند آن كه در ديوان ابوالعباس اعمي، ابو صخر هُذَلي، اميةابن ابي عائد، حكم بن عبدل، موسي شهوات و جز آنان ميبينيم ـ و تني چند از اينان از موالي؛ يعني هم ميهنان عربمآب ما هستند ـ آنچه ديده نميشود حقيقتي است كه پيغمبر اسلام براي اعلام و نشر و تثبيت آن برخاست ـ عدالت و مساوات اسلامي ـ و آنچه ميبينيم همانست كه قرآن در آيههاي فراواني آن را نكوهش ميكند ـ تعصب نژادي و تفضيل عرب بر غير عرب و برتري تيرهاي بر تيره ديگر ـ كار گستاخي اين خاندان بر حريم دين به برتري نژادي محدود نگرديد، بلكه اندك اندك به مرز اصول عقايد و مقدّسات دين نيز تجاوز كردند تا آنجا كه در پنجاه سال دوم قرن اول هجرت، حاكمان شهرهاي مسلماننشين بر منبرها زبان به نكوهش مشرع اسلام گشودند. حجاج بن يوسف چون ديد مردم قبر رسول خدا را طواف ميكنند گفت: چه بيخرد مردمي كه برگرد «چوبهاي پوسيده» و «خشت انباشته» ميگردند6 چرا نميروند قصر اميرالمؤمنين عبدالملك را طواف كنند؟! آيا نميدانند خليفه شخص بهتر از فرستاده او است؟!7 عبدالملك مروان پس از آنكه عبداللّه بن زبير را كشت در سال 75 هجري به حج رفت. چون به مدينه آمد در مجمع انصار اهل بيت پيغمبر گفت « من مانند خليفه مستضعف (عثمان) و يا خليفه سازشكار (معاويه) و يا خليفه سسترأي (يزيد) نيستم. من اين امت را با شمشير درمان ميكنم ... به خدا از اين پس كسي مرا به پرهيزگاري نميخواند جز آنكه گردن او را خواهم زد. عبدالملك نخستين كسي است در اسلام كه نهي از معروف كرد8.
خالدبن عبداللّه قسري كه از جانب هشام بن عبدالملك حاكم خراسان و عراق بود و سال 116 هجري از اين منصب بركنار گرديد، روزي براي خواندن خطبه بر پا ايستاد، چون قرآن را در خاطر نداشت آيهاي را به خطا خواند و درماند. مردي از بني تغلب از دوستان او برخاست و گفت: اي امير كار را بر خود آسان بگير. هيچ مرد عاقلي را نديدم كه قرآن را از بر بخواند. از بر كردن قرآن كار احمقان است. خالد گفت راست گفتي9. وليدبن يزيد كه خود را خليفه مسلمانان ميخواند در بزم شراب مستانه قرآن را گشود و چون اين آيه را بر بالاي صفحه ديد «وَاسْتَفْتَحُوا وَ خَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنيدٍ»10 قرآن را هدف تير ساخت و گفت: روز رستاخير كه پروردگار خود را ديدي بگو وليد مرا پاره پاره كرد!11
اگر بخواهم اسناد گستاخي بنيمروان و حكومتهاي دست نشانده آنان را بر قرآن و سنت و اصول مسلماني برشمارم مجلدي بزرگ خواهد شد. آنچه بيشتر مايه تأسف است اينكه در همان روزگار گروهي عالمان شكمخواره و دنياباره، به خاطر جلوگيري از هيجان و طغيان مردم با تأويلهاي نادرست آيات و مغالطه كاريها و سفسطه در حديث به درست نماندن و يا بيمكافات ماندن اين كارهاي خلاف شرع برخاستند و به مردم گفتند ما را با اين بزرگان كاري نيست. خود ميدانند و خداي خود. چه قرآن ميگويد «وَآخَروُنَ مُرْجَوْنَ لاَِمْراللّهِ اِمَّا يُعَذِّبُهَمْ وَ اِمَّا يَتَوبَ عَلَيْهم»12. در قلمرو چنين حكومت، آنانكه بيش از همه مسلمانان سنگيني بار ستم را تحمل ميكردند، نومسلمانان غير عرب بودند و مخصوصاً ساكنان منطقه شرق اسلامي.
در چنان دنياي تاريك تنها چراغ روشن، كه اين نومسلمانان ميتوانستند در پرتو آن عدالت خواهي اسلام را ببينند خاندان رسالت بود. بيش از نيم قرن از حكومت عدل علي علیه السلام نميگذشت، نمونههاي عدالت خواهي علي علیه السلام چه در روزگار خلافت و چه پيش از خلافت، مانند داستان قتل هرمزان، بداوري رفتن او و خصم يهودي وي در محضر خليفه و دهها نمونه ديگر زبانزد مسلمانان ايران بود. بيش از نيمي از نسل آن روز واقعه قيام حسين بن علي (علیه السلام) و مقاومت او را برابر ظلم به چشم ديده و يا از ديدهها به گوش خود شنيده بودند. نهـضت و كشتـه شدن زيد در راه عـدالت ـ خواهي تازهترين فداكاري آل محمد(صلی الله علیه واله) ـ را همه به خاطر داشتند. و براي همه محرومان مسلّم شده بود كه اگر بخواهند حقوق خود را آنچنانكه اسلام گفته است به دست آورند، بايد با آل محمد ـ صلی الله علیه واله ـ باشند نه با آل ابو سفيان. از اين تاريخ نهضت سياسي شيعيان آل محمد آغاز شد.
در اينجا بايد يك نكته ديگر را تذكر داد و آن اينكه از قيام نافرجام مختار به بعد، همه حركت محرومان ضد ستمگران، به نام «طرفداري از آل رسول» آغاز شد. بدين معني كه مخالفان حكومتهاي وقت يا هواداران خاندان رسالت از اماميه، كيسانيه، زيديه و راونديه و ديگر فرقهها براي تحقق يك نيت با يكديگر همكاري ميكردند، برانداختن حكومت نژادي و تأسيس حكومت بر اساس عدالت قرآن كه در آن عرب و جز عرب، مساوي هستند. آن روزها مهمترين كانون اين طغيان خراسان بود. مردم اين سرزمين زير پرچم تشيع گرد آمده بودند و ميخواستند حكومت از آل ابو سفيان به آل علي بازگردد. روزي كه محمد بن عليبنعبداللّه ابن عباس داعيان خود را به خراسان فرستاد، به آنها سپرد كه از شخص خاصي نام نبرند بلكه مردم را به «الرضا من آل محمد» بخوانند. سرانجام چنانكه شنيدهايد نتيجه اين نهضت آن شد كه آل عباس بر خلافت غلبه يافت و بنيالحسن و بنيالحسين محروم ماندند. اما سيرتي كه خلفاي عباسي، از آغاز كار يا اندكي پس از استقرار حكومت خود، پيش گرفتند، آن نبود كه تودههاي محروم ميخواستند. آنچه به دنبال اين نهضت تحقّق يافت حكومت نژادي ديگري بود كه در آن تيره عباسي جاي تيره اموي را اشغال كرد، با اين تفاوت كه در اين حكومت عنصر ايراني در قوه اجرايي داخل گرديد. نگاهي به قصيدههاي مدحي شاعران دوره رشيد و خواندن تاريخ هارون و معتصم و مقتدر و معتضد مسلّم ميدارد كه گوينده بيت:
يـالَيـْتَ جَـوَر بَنـي مَـروان عادَ لَنا
وَلَيْتَ عَـدْلَ بَنيالعَبَّاسِ فِـي النَّار13
سخن به انصاف گفته است.
پس از اين دوره بود كه متفكران شيعي دانستند، نخست بايد انديشهشناسي تشيع را به مردم آموخت. سپس آنان را به عدالت خواهي و مساوات اسلامي برانگيخت. از قرن دوم هجري به بعد، متكلمان شيعي و شاگردان امامباقر و صادق ـ عليهماالسلام ـ كوشيدند اصول معتقدات تشيع را بر پايه منطق عقلي و علم كلام تثبيت كنند. از اين تاريخ تا سال 447 هجري، يعني سال ورود طغرل سلجوقي به بغداد و برانداختن آخرين پادشاه شيعي، آلبويه الملك الرحيم دانشمندان شيعي با استناد به ظاهر قرآن كريم و استفاده از اخبار اهلالبيت، مترقيترين مكتب انديشه بررسي ديني را كه ميتوان گفت تا آن روز در دنياي اسلام بيسابقه بود، تأسيس كردند و اصول فلسفي و اعتقادي اين مذهب را چنان پيريزي نمودند كه نهتنها توانست در طول تاريخ زنده بماند، بلكه موفّق پيوسته پيشروي خود را حفظ كند و چاره ياب و پاسخ گوي مشكلات اجتماعي باشد؛ بدين معني كه از يك سو «اصل عدالت» را در زمره اصول اعتقادي درآوردند و از سوي ديگر «عقل» را جزء مدارك استنباط احكام كلي فرعي شناساندند، و به تعبير ديگر در زمينه اعتقاد و عمل (هر دو) حكومت را برسميت شناختند.
معناي عدالت در مذهب شيعه اين است كه: پروردگار بندگان خود را عبث و بيسبب كيفر نميدهد يا پاداش نميبخشد بلكه ثواب و يا عقاب آنان برابر اطاعت يا نافرماني ايشان است. «اطاعت»؛ امتثال امر و «نافرماني»؛ ارتكاب منهي عنه است. و امر يا نهي پروردگار به خاطر مصلحت يا مفسده چيزي، بدان تعلق ميگيرد و مفسده و يا مصلحت در «مُكَلَّف به» را عقل تشخيص ميدهد. و با تأسيس چنين اصل عقلي، آن دسته از وابستگان به دستگاه قدرت را كه ميكوشيدند كارهاي ناشايست فرمانداران را با تأويل ظاهر آيات قرآني، مردم پسند كنند و به آنان وانمايند كه اينان مرتكب گناهي كه مستوجب عقوبت باشد نشدهاند، موهون ساختند و مسلّم داشتند كه اگر كسي بر خلاف شرع، قدمي بردارد گناهكار و سزاوار كيفر است، زمامدار باشد يا رعيت.
اما گنجاندن عقل در ادله اجتهاد، اين اثر را داشت كه بگويند آنچه را عقل اجتماعي براي بهبود و پيشرفت اجتماع مسلمانان بپسندد، در صورتي كه با ظاهر آيات و سنت پيغمبر مخالفت صريح نداشته باشد لازم الاجرا است. بنابراين بر خلاف مكتب جهميه و اشعريه كه هرگونه قدرت را از مكلف سلب ميكرد و نيز ضمانت اجرايي براي اطاعت و يا نافرماني بنده قائل نبود و بر خلاف مرجئه كه بازخواست از كارهاي زشت را به خدا واگذار ميكردند و مرتكب آن را مستحق ملامت نميشمردند، كلام شيعي چه در اصول و چه در فروع، حكومت عقل را به رسميت شناخت. و اجتماع اسلامي را بر رفتار حاكمان و صاحبان قدرت نظارت داد. اكنون كه اين مقدمات طرح گرديد ممكن است با دو پرسش روبرو شويم:
يكي اينكه آيا جهانِ اسلامِ غيرشيعي، با اين چهره تشيع آشنا است يا نه؟ اگر آشنا است چرا گاه بيگاه در پارهاي از كتابها و نشريههاي آنان در باره تشيّع داوري نادرست ميشود؟ تا آنجا كه كساني اين مذهب را مخلوطي از يهوديگري زرتشتيگري و باطنيگري ميپندارند. و اگر آگاه نيست سبب آن چيست؟
پرسش دوم اينكه تشيع كه در آغاز از يك سو نهضتي بر ضد بيدادگران بود و از سوي ديگر انديشهشناسي اين چنين پيشرفته داشت، چرا در قرنهاي اخير تغيير جهت داد و سير تكاملي آن متوقف شد و نهضت شيعي كه همچون سلاحي برنده براي مبارزه با ستمكاران به كار ميافتاد، در طول قرنها از تاريخ، پناهگاهي براي حكومتهاي ستمكار گرديد.
براي پاسخ به اين دو پرسش با حقيقت تلخي روبرو خواهيم شد ـ اما حقيقت را آنچنانكه هست بايد گفت و نبايد نهفت. از دير باز آنچه به نام تشيّع در ذهن بعضي از مسلمانان غير شيعي و حتي بعضي از شيعيان جا گرفته است با چهرهاي كه از تشيع در عصر ائمه و بعد از غيبت كبري تا نيمه اول قرن پنجم ترسيم كرديم كاملاً مغايرت دارد.
اما در باره تصوّري كه جهان غير تشيّع، خاصّه مسلمانان شمال آفريقا و خاورميانه عربي، از اين مذهب دارند، بطور خلاصه بايد گفت، سبب آن اينست كه مردم عادت دارند اساس قضاوت خود را در باره چيزي بر نمونههاي خارجي و ملموس بنياد نهند. درگذشته مراجعه به كتابهاي كلامي و انديشهشناسي براي عموم آسان نبوده است ـ امروز هم كم و بيش اوضاع به همين منوال است ـ و متأسفانه حكومتي كه در قرنهاي نخستين اسلام در مصر و قاره آفريقا به نام تشيّع تأسيس گرديد و رونق يافت نه از لحاظ روش فكري با آنچه در كلام شيعي ميبينيم مطابقت داشت و نه از جهت عمل ـ كه بيشتر مردم بدان توجّه دارند ـ آن بود كه نهضت محرومان ميخواست. حكومتهاي اين خاندان نمونه كوچكي بود از دربار بغداد با همه اسراف و تبذير و حيف و ميلها و بيعدالتيها كه از آن ميدانيم. خوشبختانه يا متأسفانه براي نشان دادن هر دو رويه كار، اسناد قديمي به زبان فارسي در دست داريم. در اينجا نگاهي به قسمتي از سفرنامه ناصرخسرو قبادياني كه يكي از داعيان اين حكومت است ميافكنيم. او در سال چهارصد و چهل هجري جلال و جبروت خليفه فاطمي را به چشم ديده و ذيل عنوان «صفت خوان سلطان» آن را با شگفتي و اعجاب چنين وصف ميكند:
«با يكي از دبيران سلطان كه مرا با او صحبتي اتفاق افتاده و دوستي پديد آمده بود گفتم من بارگاه ملوك و سلاطين عجم ديدهام چون سلطان محمود غزنوي و پسرش مسعود، ايشان پادشاهان بزرگ بودند، با نعمت و تجمّل بسيار، اكنون ميخواهم كه مجلس اميرالمؤمنين را هم ببينم. او با پردهدار كه صاحب الستر گويند بگفت، سلخ رمضان سنه اربعين و اربعمائه كه مجلس آراسته بودند تا ديگر روز كه عيد بود و سلطان از نماز به آنجا آيد و بخوان بنشيند، مرا آنجا برد. چون از در سراي بدرون شدم، عمارتها و صفهها و ايوانها ديدم كه اگر وصف آن كنم به تطويل انجامد. دوازده قصر درهم ساخته، همه مربعات كه در هريك كه ميرفتي از ديگري نيكوتر بود و هر يك به مقدار صدارش و يكي ازين جمله چيزي بود شصت اندر شصت و تختي به تمامت عرض خانه نهاده به علو چهار گز. از سه جهت آن تخت همه از زر بود. شكارگاه و ميدان و غيره بر آن تصوير كرده ... و هر فرش و طرح كه در اين حرم بود همه آن بود كه ديباي رومي و بوقلمون به اندازه هر موضعي بافته بودند و دارافزيني مشبك از زر بر كنارههاي آن نهاده كه صفت آن نتوان كرد ... و آن تخت خود چنان بود كه اگر اين كتاب سر به سر صفت آن باشد مستوفي و كافي نباشد14.
اين چند سطر كه نوشته شد اندكي از بسيار است و نشان ميدهد دستگاهي كه مدعي جانشيني علي و حسين و زيد و باقر و صادق ـ عليهمالسّلام ـ بود، ميكوشيد تا در اسراف و تبذير و ضبط مال مسلمانان و صرف آن در آرايش و تجمّلهاي بيهوده قدم بر جاي قدم امپراتوري روم و پادشاهان ساساني ايران بگذارد.
اما در جهت انديشهشناسي ديني چنانكه ميدانيم و چنانكه كتابهاي شيعه اسماعيلي نشانميدهد ـ و ميتوانيد لااقل به رسـاله وجه دين ناصرخسرو مراجعه كنيد ـ اعتقاد اين فرقه از شيعه اين است كه «آنچه در شريعت ميبينيم از ظاهر قرآن و سنت، همه مانند تن است نسبت به انسان، و تأويل روح شريعت است. اعمال تكليفي ظاهري كه مانند جسد دين است، مخصوص عوام است، و تأويل از آن خواص و دانستن تأويل هم جز از راه بيان امام مقدور نيست». و ما ميدانيم آنجا كه پاي تأويل به ميان آمد آن هم تأويلي كه در انحصار اميري مقتدر و خودكامه درآيد كار به كجا منتهي خواهد شد! نمونهاي كه جهان عرب براي نخستين بار از تشيّع فكري و عملي پيش چشم ديد اين حكومت بود.
در اينجا بايد گفت فاطميان مصر با همه بيعدالتي در جهت فكر و عقل، چه در دوران اقتدار و چه بعد از انقراض حكومت، استحقاق آن همه نسبتهاي زشت را كه عباسيان و كاركنان آنان به آنها دادند ندارند، اما طرفداران خلافت بغداد كوشيدند تا سخيفترين عقايد فرقههاي اسلامي را به نام تشيّع به فاطميان ببندند. و آنچه در كتابهاي ابن تيميه و ابن حزم ميبينيم، و نمونهاي از آن را در اين مقاله خواهم آورد، محصول اين تبليغات دروغ است. همين كه صلاحالدين ايوبي اين خاندان را برانداخت و بار ديگر سلطه بغداد را بر مصر و آفريقا تثبيت كرد، علماي طرفدار خليفه كوشيدند تا چهره تشيع فاطمي را هرچه زشتتر ترسيم كنند و هرچه از عقيدهها و مذهبها و دينهاي ديگر، چون قرمطي، مزدكي، مانوي و احياناً رسمهاي يهودي و مسيحي، پيش چشم داشتند به نام فاطميان خصوصاً، و شيعه عموماً، نوشتند و گفتند و از جعل سند و تزوير در حديث هم دريغ نكردند.
در دورههاي بعد اين اسناد مُزَوّر مايهاي براي تأليف كتابهاي دانشمندان سني فراهم آورد. در اينجا تنها به چند داوري به خطا، كه در كتابهاي ابن تيميه و ابن حزم راه يافته است اكتفا ميكنم.
ابن حزم معاصر خلفاي فاطمي مصر به سال 456 هجري مرده و ابن تيميه در 728 هجري درگذشته است. ابن حزم مينويسد:
«از اماميه كساني هستند كه نكاح نُه زن را روا ميدارند و كساني هستند كه ميگويند خوردن كلم حرام است. چون از خون حسين روييده شده و پيش از حادثه كربلا كلم وجود نداشته است!15 و ابن تيميه مينويسد: «اصول دين نزد اماميه چهار است: توحيد، عدل، نبوت و امامت»! و نيز مينويسد: از حماقتهاي آنان اين است كه لفظ ده را ناخوش ميدارند و اين به خاطر بغضي است كه با عشره مبشره دارند!16
ابن حزم مينويسد: «علي از ثروتمندان بزرگ صحابه به شمار ميآمد»17. در صورتي كه ابن سعد مؤلف طبقات كه دويستوشش سال پيش از او ميزيسته مقدار دارايي علي را به هنگام شهادت هفتصد درهم نوشته است18.
مقام شيخالاسلام ابن تيميه و امام ابن حزم والاتر از آنست كه به عمد چنين افتراها به شيعه ببندند يا نادانسته درباره آنان قضاوت كنند ولي در دوره قدرت بغداد چه در عصر فاطميان و چه بعد از آنان، بازار تهمت و جعل و دروغبافي به حدي رونق يافت كه مردمان دانشمند هم باور نميكردند كه اين همه ، نسبتهاي بيمأخذ باشد. درست نظير آنچه پس از جنگهاي صليبي، در حوزههاي مسيحي اروپا نسبت به مسلمانان شايع گرديد.
از آن تاريخ اين پندارهاي غلط در باره شيعه در ذهن مردم مصر و آفريقا جاي گرفت و چنين پنداشتند كه تشيع مخلوطي از كيشهاي يهودي، مسيحي، زرتشتي و باطني است؛ چنانكه دانشمندي متتبع چون احمد امين چنان عبارتي را در كتاب خود (فجرالاسلام) گنجاند19.
به خاطر دارم نه سال پيش كه براي نخستين بار به مصر رفتم مخبر مجله «المصور» هنگام مصاحبه پرسيد شما شيعه هستيد؟ گفتم آري. پرسيد راست است كه «شما معتقديد جبرئيل ميخواست به علي نازل شود ولي دچار اشتباه شد و به نزد محمد رفت؟». تعجب كردم. گفتم اين پرسش از مرد تحصيلكردهاي مثل تو عجيب است. من نميگويم كه فرقهاي با چنين اعتقاد، ميان بظاهر مسلمانان نبوده است، اما اگر واقعاً از فرقههاي امروز هم فرقهاي اين اعتقاد را داشته باشد ـ و گمان نميكنم چنين فرقهاي موجود باشد20 ـ آنان در شمار غُلات به حساب ميآيند و مذهب غاليان از نظر شيعه مردود است. هر كسي بنام مسلمان، علي يا جز علي را از محمد ـ ص ـ برتر بداند مسلمان نيست.
با اين توضيح كه كوشش كردم هرچه كوتاهتر باشد، تصويري از تشيّع در منطقه غربي حوزه اسلامي ترسيم گرديد، اما در قسمت شرقي هم متأسفانه وضع بهتر از قسمت غربي نبوده است. در اين منطقه قرنها طول كشيد تا تشيع توانست قدرتي وسيع الاطراف21 به خود ببيند. اگر حكومت آل بويه در ري و نفوذ اميران اين خاندان را كه گاه تا بغداد ادامه مييافت، از آن رو كه به هر حال زير سلطه عباسيان بود به حساب نياوريم و اگر وزارت تاج الملك ابوالغنائم را به سال 485 هجري كه نخستين وزير شيعي حكومت سلجوقيان مطيع بغداد است ناديده بگيريم ميتوان گفت اين قدرت در سال 906 با جلوس شاه اسماعيل صفوي تثبيت گرديد. متأسفانه صفويان به همان اندازه كه نفوذ سياسي تشيّع را گستردند، و حتي ميتوان گفت استقلال سياسي ايران را در پناه ولايت آل رسول تثبيت كردند، در زمينه فكري و عملي كوتاهي ورزيدند. در اين عصر نه نمونههايي از انديشه شناسي قوي و درخشان قرن سوم و چهارم ديده ميشود و نه تقوي و پارسايي قرن پنجم و ششم را ميبينيم.
ميدانيم كه شاه اسماعيل با پشتيباني گروهي از تركان كه اصل آنان از سوريه و آسياي صغير بود به قدرت رسيد. اگر بخواهيم بدانيم تشيّعي كه اين قبيلهها بدان معتقد بودند چيست بايد سفري به تركيه كنيم و با علويان آن مملكت آشنا شويم. اگر لطف خدا و بركت اهل بيت شامل شيعيان سرزمين ما نميشد و عالمان پارسايي چون شيخ علي كركي و پسرش شيخ عبدالعال و شيخ علي منشار و دهها تن عالم ديگر نميبودند و فقه شيعه را از عبادات و معاملات ـ كه به وسيله صدوق و كليني و شيخ طوسي پيريزي شد و پس از فترت مغول رو به اندراس ميرفت ـ از نو زنده نميكردند، و به طبقههاي بعد از خود چون وحيـد بهبـهاني، شيـخ جعـفر كاشفالغطا و شيخ محمد حسن صاحب جواهر نميسپردند، بدون ترديد شعائر شيعي در كارهايي خلاصه ميشد كه نمونه آن را در روز دهم محرم هر سال در استانبول، قبرستان ايرانيان «دره سيد احمد» ميتوان ديد. درگيريهاي خونيني كه بين دو خاندان صفوي ايران و عثماني تركيه رخ داد و تذكار خاطره آن هر مسلمان غيرتمند را متأثر ميسازد، موجب گرديد كه مذهب شيعه در ديده مسلمانان منطقه شرقي غير ايراني، عقيدهاي معرفي شود كه از فروع تنها به يك باب پاي بند است و آن باب هم «تبري» است!
در اينجا مناسب است از شعائر مذهبي نيز سخني بميان آوريم. شعائر مذهبي عامل بزرگ مؤثري در بيداري و تحرك توده مردم بود. اما از اين تاريخ به بعد بصورت نمايشي بيروح و گاهگاه مخالف با روح شريعت درآمد. از جمله اين شعائر، حماسهسرايي و نوحه خواني و تعزيه داري بياد شهيدان كربلاست. حادثه دلخراش كربلا در تاريخ تشيع و بلكه اسلام، تحولي بزرگ بوجود آورد. آثار اين تحول را پس از گذشت سيزده قرن در كشورهاي شيعي و اسلامي به چشم ميبينيم. در آن حادثه تمام نيروي طرفدار ستمديدگان و محرومان برابر تمام نيروي ستمكاري و عدالت كشي قرار گرفت. از آن روز كه ادبيات شيعي حماسه اين روز تاريخي را در قالب شعر ريخت، شاعران اهل بيت كوشش كردند مردم را به اهميت اين حقيقت آشنا كنند، حقيقتي كه پيشواي وقتِ مذهب، جان خود و عزيزترين كسان خود را در راه تحقق آن فدا كرد. آن روز كه مديحه آل رسول در محضر امام هشتم خاطره اين صحنه دلخراش را در قالب شعر تذكار كرد، در ضمن بيتهاي مهيج خود چنين گفت:
أئـمَّـةُ عَـدْل يُــقْتَدي بِفِعالِـهِـمْ
وَ تُـومَـنٌ مـنْـهُم زَلَّـةُ الْــعَثَراتِ
اَريَ فَيئهُم في غَيْرِهِـم مُتَـقَـسِّماً
وَ اَيْدِيَـهُـمْ مَـنْ فَـيْئهـِم صَـفِرات
ديـارٌ رَسُـولِ اللّهِ اَصْـبَـحْن بَلْقــعاً
وَ آل زِيــادٍ يسـكنُ الْـحُـجُراتِ
بيت المال مسلمانان كه بايد به دست امام عادل بر مستمندان و محتاجان قسمت شود، صرفِ كاخهاي مجلل و بذل و بخشش به كنيزكان خواننده و بربطنوازان ميگردد. و در پايان اين قصيده اميد را در دلهاي مظلومان ميافزود، اميدي كه ادامه زندگاني با آن شيرين است، اميدي كه اگر نباشد حيات و هرچه در آنست تاريك و بيمعني جلوه ميكند:
خُــرُوجُ اِمــامٍ لامُحــالـةَ واقــعٌ
يَـقُـومُ عَلَي اسْمِ اللّهِ وَالْبـرَكــاتِ
يُـمَـيِّزُ فيـنـا كــلّ حــقّ وَ باطِــلٍ
وَ يَجـزِي عَلَي النَّعْماءِ وَالنَّقِماتِ
دنيان انسان هميشه مقهور چنين بيعدالتي و ستم نخواهد ماند. بدون ترديد روزي امام آشكار خواهد شد، امامي كه به نام خدا برخيزد و رحمت خدا را بر مردمان بگستراند، امامي كه حق را از باطل آشكار كند، امامي كه كردار نيك و اعمال زشت مردم را بيپاداش و كيفر نگذارد.
اين شعرها و مانند آن كه بوي خون ميدهد و ستمديدگان را به كين ستمكاران برميانگيزد و به مردمان ميآموزد كه دنيا براي خير و تقوا و عدالت آفريده شده است، نه زشتي و ناپارسايي و ستم، رفته رفته جاي خود را به اشعاري از اين قبيل داد:
هـرگـاه آب سـرد بـنـوشيـد شـيـعـيـان
ياد آوريد از لب خشكم به هر ديــار
اگر به قيمت جانت آب در اين دشت
به التماس من تشنه ميدهم جان را
صبر كن تا حجله عيش ترا بندم به هم
حالكاندراينزمينداري بهقتل خودشتاب
و احياناً اگر خواستند نوآفريني كنند چنين سرودند:
بـــاز ديـوانه شــدم زنـجــيـر كـــــو
مــن حسـيـن اللهـيم تكـفـيــر كـــو
از ميان رفت آن دوئي و آن تـوئـي
شد يكي مقصود و بيرون شد دوئي
ترديدي نيست كه سرايندههاي اين منظومهها احساس پاك خود را كه ناشي از طبيعت ساده و قلب صافي و يا عليان محبت آنان بوده است در قالب اين بيتها ريخته و به قدر درك خود نسبت به اهل بيت ارادت نشان دادهاند. اما اگر متتبع دقيق ادبيات بعد از سال 906 تا پايان دوره قاجاريه را بررسي كنند، كمتر به مضمونهايي از نوع هاشميات كميت، غديريه حميري و تائيه دعبل دست خواهند يافت، و همين تحول نشان ميدهد كه سلطه زمامداران و پادشاهان و دربارها بر جامعه شيعي چگونه در طول سيصد سال مسير فكري مردم را تغيير داده است.
سال 352 كه معزالدوله ديلمي زنان شيعه را گفت تا رويهاي خويش را سياه كنند و با گريبان چاك در بازار بغداد بيايند و فقهاي اهل سنت آن سال را سنة البدعة ناميدند، ميخواست بدين وسيله از قدرت و تطاول حكومت آل عباس بكاهد و عواطف مردم را به سود مستضعفاني كه نسبت به آل رسول محبت ميورزيدند برانگيزد. اما آنچه در عصر نزديك به دوره ما به عنوان شعائر در تكيه دولتها برپا ميشد بيشتر نمايشهايي بود كه ترتيب دهندگان آن ميكوشيدند استعداد و سليقه خود و تجمل كارفرمايان خود را در مقابل مردان ديگر نشان دهند و آنچه در دربارها به نام عزاداري به راه ميافتاد مجلسهايي بود كه به منظور سرگرمي و تفريح مردمان وقتگذران تأسيس ميگشت. اگر كسي بخواهد بداند چه مراسمي در اين مجلسها به نام «زنده ساختن خاطره جانبازي شهيدان» برپا ميشده كافي است كه به يادداشتهاي اعتماد السلطنه و يا گزارشنامههاي دوره قاجار مراجعه كند. من در اينجا فقط يك نمونه را مينويسم بقيه را بدان قياس كنيد:
جمله «زينب زيادي» را شايد همه شنيده باشيد. مرحوم عبداللّه مستوفي مينويسد:
در زمان ناصرالدين شاه زني با چادر نماز كه فراشها به واسطه نداشتن چاقچور نگذاشتند وارد تكيه دولت شود، براي اينكه دست خالي برنگشته لامحاله بازيكنها را تماشا كرده، باشد كمي دورتر ميايستد همينكه موقع سواري رفتن شبيه خوانها به تكيه ميرسد، هر يك سوار شتري ميشوند. زن چادر نمازي هم بر يكي از شترها سوار ميشود. ساربانها به تصور اينكه اين هم يكي از شبيه خوانها است مخالفتي به عمل نميآورند. ام كلثوم ... و هريك در نوبت خود به انجام وظيفه پرداختند چادر نمازي هم دو شعر عاميانه سر هم كرده و موقعي كه شتر او محاذي غرفه شاه ميرسد شروع به خواندن ميكند:
مــن زينــب زيــــادي ام
عــروس مــلا هـــاديـــم
اومـده ام پــول بسـونــم
چـادر و چـاقچور بسـونم
قهقهه خنده بلند ميشود و پادشاه هم امر كرد پول و چادر و چاقچور به زنك دادند22.
حالا پس از گذشت پنج قرن بار ديگر ملت ما بر سر يكي از پنجهاي مهم تاريخ خود رسيده است.
درست است كه ايران از آغاز قرن دوم هجري تا امروز قيامها و نهضتهاي فراواني به خود ديده است، اما همه آن قيامها، جز سه نهضت، رنگ سياسي داشته است. تنها قيام ابومسلم خراساني و كوشش ضد خشونتهاي نظام الملك طوسي و قيام شاه اسماعيل است كه به نام مذهب آغاز شد.
قيام اخير ملت ايران تنها جنبه مذهبي و محلي ندارد، قيامي است به نام اسلام و براي نجات مسلمانان، در اين پيچ از تاريخ است كه نهضت ملت ايران ميخواهد سرنوشت ملتهاي محروم مسلمان را تعيين كند، نه آينده تشيع را به تنهايي. اينبار ديگر شعار مردم ايران خشونت، نفرين، بيزاري، تهمت، افترا و بدانديشي نيست. حقطلبي، عدالت خواهي و انسان سازي است. اگر اين مقصود هنوز تحقق نيافته بايد كوشيد تا جامه عمل بپوشد. اگر در نخستين نهضت مردم ايران، چشم نومسلمانان ايراني به قيام هواخواهان آل علي دوخته شده بود، امروز مسلمانان دنيا از كرانه اقيانوس اطلس تا ساحل درياي مازندران و از اقيانوس هند تا صحراي آفريقا ديده به اين نهضت دوختهاند، بلكه دنيا متمدن و غيرمتمدن ميخواهد ببيند مردم ما رسالت خود را چگونه پايان ميدهند. نهضت امروز ايران نهضتي نيست كه بخواهد فكر و عاطفه و احساس مردم ايران را به نفع گروهي خاص برانگيزد، آتش افروختهاي است كه بايد جويندگان اللّه را در كنار خود گرم نگاهدارد.
اما آنچه بايد نشان دهد ما تا چه اندازه در گفتار خود راستگو هستيم، كردار ما است. نتيجههاي اين نهضت بزرگ ـ تنها عائد نسل حاضر نميشود. سند قضاوت انسانهاي پس از ما، در باره ما در طول تاريخ خواهد بود. آن چنانكه ما امروز بر اساس سندهاي هزار سال پيش درباره حكومتهاي گذشته داوري ميكنيم. هر يك از ما برابر ديگري مسئوليم و همه ما برابر خدا. ما وقتي ميتوانيم بگوييم حق را ميطلبيم كه حق ديگري را برسميت بشناسيم، وقتي نشان ميدهيم عدالت خواه هستيم كه نخست عدالت را در باره خود، بين خود و خداي خود و خدا و ديگر بندگان خدا رعايت كنيم. وقتي ميتوانيم ادعاي انسان پروري كنيم كه خود چنانكه خدا فرموده است در شمار «الا الذين» باشيم نه در زمره «ان الانسان»23.
امام صادق پيشواي مذهب ما ضمن نامه مفصلي كه به شيعيان خود نوشته است چنين ميفرمايد: بدانيد كه اسلام تسليم و تسليم اسلام است. هر كس تسليم شد اسلام آورده است و كسيكه تسليم نشود براي او اسلامي نيست. كسيكه دوست دارد درباره نفس خود احسان كند بايد خدا را اطاعت كند، هر كس خدا را اطاعت كند به نفس خود احسان كرده است. از نافرماني خدا بپرهيزيد كه هر كس خود را آلوده معصيت كند به نفس خود نهايت بدي كرده است، چه بين بدي و نيكويي واسطهاي نيست... در بلاهاي دنيا شكيبا باشيد كه تحمل اين بلا و سختگيري بر خود در طاعت خدا و ولايت آنكه به ولايت او امر ميكند، در آخرت نزد خدا بهتر است از ملك اين جهان كه نعمت آن پيدرپي باشد، اما در نافرماني خدا صرف گردد24.
در اين نامه مفصل، امام به شيعيان ميفرمايد كه ادب خدا و ادب ما اينست: اگر ميخواهيد خود را به ما ببنديد بايد به اين ادب خو بگيريد.
و امام هشتم به برادرش زيد چنين ميفرمايد: «اي زيد، اگر اعتقاد داري كه تو نافرماني خدا را بكني و به بهشت بروي و پدرت موسي بن جعفر اطاعت خدا را كند و شبها قائم و روزها صائم باشد و به بهشت برود، پس تو نزد خدا از پدرت گراميتري ... به خدا قسم كسي به آن كرامتها كه نزد خدا است نميرسد مگر به اطاعت و فرمانبرداري...»25 خدا ما را بخدمت مردمان موفق بدارد. آمين!
پينوشتها:
1 . مقصود از نهضت سياسي چنانكه خواهم نوشت، قيام شيعيان آل محمد عليه حكومت نژادي است كه پايان آن به سود خاندان عباسي ـ عموي پيغمبر ـ بود.
2 . مسائل كلامي شيعه در عصر ائمه ـ عليهمالسّلام ـ نيز مطرح بوده است. مقصود تدوين و تأليف كتابهاي كلام پس از غيبت كبري است كه ديگر مستقيم يا غيرمستقيم دسترسي به امام ممكن نبود.
3 . خوارتر از قيسي در شهر حمص (كه ساكنان آن كلبي بودند).
4 . بازار ستايش را كه از اين پيش در بازارها جايي نداشت برپا داشتيد؛ گويا خدا گرفتن جانها و پخش كردن روزيها را به شما سپرده است.
5 . دلي كه در سينه من است آنچه را ديدهام ديده و گوشم شنيده ميداند، آنچه در شعر خود مرا برتري بخشيده اين است كه دانسته سخن ميگويم، آن را كه ميخواهم ميشناسم؛ حال كه مروان و پسر او را بر مردم برتري مينهم، بهترين پدر و پسر را برتري دادهام (تاريخ آداب اللغة العربية، ج 1، ص 2،3).
6 . عقدالفريد، ج 5، ص 284.
7 . مروج الذهب، ج 2، ص 145. و نيز نگاه كنيد به كامل مبرد، ج ص 222، ابن ابيالحديد، ج 15 ص 242.
8 . ابن اثير، ج 4، ص 190 و 251.
9 . الاغاني، ص 63 ج 19، تاريخ تمدن اسلامي، ج 4، ص 80.
10 . ابراهيم، 18.
11 . الاغاني، 25/90 چ سعودي، مروج الذهب، ص 134، ج 2.
12 . توبه، 106.
13 . اي كاش ستمكاري مروانيان براي ما بازميگشت و اي كاش دادگري عباسيان نابود ميشد (در آتش بود)، الاغاني: 16/84.
14 . سفرنامه مصحح دكتر دبير سياقي، چاپ انجمن آثار ملي، ص 79 ـ 98.
15 . الفصل، ج 4، ص 181 چاپ افست مكتب.
16 . منهاج السنه، ج 3، ص 148 به بعد.
17 . الفصل، ج 4، ص 141.
18 . الطبقات الكبري، ج 3، ص 6.
19 . حقيقت اين است كه شيعهگري پناهگاه كساني است كه ميخواهند اسلام را ويران كنند. يهوديان، ترسايان و زرتشتيان تعليمات ديني خود را بنام شيعهگري در اسلام داخل كردند.
20 . فرقهاي از غالبان (دوستان علي ـ ع ـ) بنام غرابيه داراي چنين عقيدهاي بودند. بنظر ميرسد مؤسس اين فرقه مردي يهودي بوده است، زيرا غرابيه و يهود با جبرئيل دشمناند.
21 . مقصود ما از قدرت وسيع الاطراف حكومت مقتدر گسترده است. بدين طريق حكومتهاي شيعي محلي چون زيديه به طبرستان آل عمران در شمال سوريه و سربداران خراسان را بحساب نياورديم.
22 . شرح زندگاني من، ج 1، ص 420 ـ 422.
23 . والعصر ان الانسان لفي خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.
24 . كليني: روضه كافي، چاپ آخوندي، ص 2 به بعد.
25 . منتهي الآمال، احوال امام علي بن موسيالرضا. و نيز رجوع شود به سفينةالبحار: زيدالنار.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله