شاعر: ژوليده اصفهانى
من كيستم حقيقت حق را خزانهام
بيرون ز مرز فكر و خيال و فسانهام
بنيانگذار مذهب و مسندنشين علم
فيض مدام فلسفهی عارفانهام
سبط نبى و پور على، نخل فاطمه
الگوى صبر و صلح حسن را نشانهام
آیينهدار نهضت سرخ حسينىام
چون عابدين به نخل عبادت جوانهام
بحرالعلوم باب من است و سخا و جود
يك قطرهاى بود ز يم بيكرانهام
استاد فقه و فلسفه و منطق و اصول
پرچم فراز علم به قاف زمانهام
با اين همه جلال در اين جوّ قيرگون
محصور كرده خصم ستم پيشه خانهام
از يورش شبانه ابن الرّبيع پست
آيد به ناله سنگ ز سوز شبانهام
لرزد به سان بيد تن اهل بيت من
تا مىكشد ز خانه برون وحشيانهام
آن بى حيا سواره و من با تن ضعيف
پاى پياده در پى اسبش روانهام
تندى كند كه تند برو در بر امير
كندى اگر كنم بزند تازيانهام
آنان كه سوختهاند دَرِ خانهی على
آتش زدند از ره كين درب خانهام