شاعر: سید علی قاضی
شاد باش ای دل که شاد آمد غدیر
هم مخور انده که آید دیر دیر
روزهایت زوجه نوروز است عید
لیلة القدر است شبها بی نظیر
کی توانی مدح این فرخنده گفت
یا که گردد لطف یزدان دستگیر
سپس درود کردگار اول بگوی
تا شود مدح و ثنایت دلپذیر
گفتمش اینجا دویی از جادوییست
چشم خود سرمه نکردستی تو دیر
پس غدیر ای جان در او اسرارهاست
نقطه او عالم به گردش مستدیر
مدح مداحان عالم آن اوست
که فرو ماند در او عقل دبیر
روز فضل و فصل و اصل روزهاست
شادی عشاق جان و دل اسیر
روز الطاف است از یزدان پاک
فرشی از سندس لباسی از حریر
روز جنات است و غلمان و قصور
سلسبیل جاری از عرش کبیر
باغها از قدرت حق ساخته
نه در او حَرّ و نه ضدش زمهریر
گر بگویم تا آید من روز روز
اندکی گر گفته آید از کشیر
بازگو آخر چه بود ای جان دل
از چه از شادی نتانی گشت سیر
که پس از پیری تو خندانی و خوش
ای عجب سور و سرور از کهنه پیر
رو تو خاک خویش آماده بکن
تا یکی وردی کنی موی چه شیر
گفت از آن شادم که اللهم خداست
پس پیمبر احمد و حیدر وزیر
از چه بزمان کردم و آشفته رنگ
میرسد در سر بشارات بشیر
پیر بودم گشتم از یوسف جوان
کور بودم گشتم از نورش بصیر
پس به ملک فقر عین سلطنت
میزیم به از کیان و اردشیر
سر بنهفته همان ناگفته به
حوروش آن به که باشد در شیر
بانگ نای و جنگ گوش گاو و خر
خوش نیاید صوتشان صوت الحمیر
همچو کرکس گو به مرداری خوش است
هست از لوز و شکر بی میل و سیر
لوز و شکر طوطی خوش لهجه است
که شد از صوت حسن در دار و گیر
شخص ظلمانی به بوبکری خوش است
هم عمر باشد وزیرش ناگزیر
این چنین بدبخت و حیز و تنگ چشم
چون نیفتد از غدیر اندر زحیر
دم به دم کردند این جوقه سان
بشنوی تا شرشر شر شریر
با پیامبر با که قرآن مجید
با علی کاری ندارند این نفیر
جمله عالمهای جاوید خدای
پیش اینان خوردهتر از یک نقیر
خویش را «مسکین» رها کن زین مقال
حیف میدان یاد سگ در نزد شیر
خویش را میکن فدای خاندان
حسبک الرحمن ذوالعرش الکبیر