مترجم: دکتر سیّدحسین سیّدی
خط قرآن در روزگار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
اصلی خط عربی
مشکل خط عربی، مشکل پیچیدهای در تاریخ است. بسیاری از مورخان، گاهی به روایت و گاهی به حدس و گمان به آن پرداخته اند. علت این امر به این نکته برمی گردد که تاریخ ملت عرب در عصر جاهلی و ارتباط آنها در آن روزگار با ملتهای دیگر، ثبت نشده است و همهی آنچه که روایت شده است واقعاً ناچیز میباشد. این مطالب را یا شاعران در قصایدشان آورده اند و یا راویان آن را با تحریف و با افزایش در طول نسلها روایت کرده اند، تا این که به دست ما رسیده و مبهم و متناقض نموده است.ابن ابی داوود سجستانی (در گذشته به سال 316 هـ.ق.) دربارهی ورود خط در میان قریش، به سه روایت تکیه میکند.
1) مهاجران خط را از اهل حیره فراگرفتند و مردم حیره هم آن را از مردم اَنبار.
2) مردی به نام «بِشربن عبدالملک کندی» خط را از مردم آنبار فراگرفت و سپس وارد مکه شد و با صهباء، دختر خرب بن امیه ازدواج کرد و به پدر صهباء (حرب بن امیه) و برادرش «سفیان بن حرب» خط را آموزش داد و سپس معاویه از عمویش، سفیان، و به همین ترتیب عمربن خطاب و دیگر قریشیان آن را فراگرفتند.
3) «مُرامِربن مُرّه» و «سلمة بن حزره» هم از کسانی هستند که کتابت را وضع کردند و همگی از «بَولان»، قومی از قبیلهی طی بودند که در بَقَّه (روستایی پشت شهر انبار) زندگی میکردند.(1)
روایتهای سجستانی، با سرچشمهی اولیهی خط یعنی اَنبار با هم اختلاف ندارند؛ اما سجستانی سیر انتقال خط را از آنبار به حیره و سپس به مهاجران در خبر اول توصیف میکند و در دو خبر دیگر، به پیدایش خط در انبار یا انتقال آن از آنجا به مکّه سخن میگوید.
بعد از سجستانی، ابوعبدالله بن عبدوس جهشیاری (درگذشته به سال 331 هـ.ق.) اقوالی را در باب اصل خط عربی آورده است که وی را از حدودی که سجستانی تعیین نموده، خارج میسازد وی روایتی را از کعب الاحبار [ابواسحاق، کعب بن ماتع الحمیری] نقل میکند که آدم (علیه السلام) خط سُریانی را سیصد سال قبل از مرگش وضع نموده بود. همچنین روایت کرده است که ادریس (علیه السلام) اولین کسی است که بعد از آدم (علیه السلام) با قلم، نوشت، و نیز روایت کرده است که نخستین کسی که خط عربی را وضع کرد، اسماعیل فرزند ابراهیم (علیه السلام) بود.
جهشیاری با بازگشت به خبر ابن ابی داوود، با توضیحاتی چنین میگوید: «روایت شده است، نخستین کسانی که به عربی نوشتند، سه گروه از بولان بودند که به سه نفر از آنها، مُرامربن مُرَه، أسلم بن سدره و عامر بن جدره گفته میشد. جهشیاری یادآور نمیشود که آنها از انبار بودهاند و همچنین کسانی را که از آنها فراگرفته باشند یاد نمیکند. وی در ادامه به خبر دیگری میپردازد که: «همچنین روایت شده است: نخستین کسی که به عربی نوشت، حرب بن امیه بن عبد شمس از عربها بوده است».(2)
بدین ترتیب چنان که دیدیم، جهشیاری، همچون سجستانی، خبرها را به هم ارتباط نمیدهد و آنها را بعد از اجمال، به تفصیل نمیکشاند.
بعد از این دو، ابن ندیم (درگذشته به سال 385 هـ. ق.) در کتاب «الفهرست» سخنان کعب الاحبار را بسیار بعید دانسته و از آن بیزاری میجوید. به نظر او این خبرها، به اسطوره نزدیکترند تا به نظر علمی – تاریخی.
ابن ندیم، سپس خبر جهشیاری مربوط به سه گروه از بولان را ذکر میکند و انتقال هنر خط به حیره را به واسطهی آنها، نقل مینماید. اما دوباره روایتی را ترجیح میدهد که: خداوند اسماعیل را در سن بیست و چهار سالگی به بیان خط عربی واداشت و فرزندان اسماعیل یعنی «نفیس»، «نضر»، «تیما» و «دومة» کسانی هستند که آن را به تفصیل وضع نمودند. آن گاه ابن ندیم وجه دیگری را هم روایت میکند که مردی دیگر از بنی مخلدبن کنانه، خط را به عربها آموخت.(3)
علی رغم این نظر علمی از «ابن ندیم » و دوری جستن وی از تفسیر اسطورهای در باب پیدایش خط، میبینیم، «ابن فارسی» (درگذشته به سال 395 هـ. ق.) که معاصر «ابن ندیم» است، روایت کعب الاحبار را ذکر میکند و می گوید: آدم (علیه السلام) نخستین کسی است که خط را نوشت و آن گاه با ذکر روایتی از ابن عباس، میگوید: «اسماعیل (علیه السلام)، نخستین کسی است که نوشت» و سپس ترجیحاً میگوید: خط از جانب خداوند [توقیفی] است. بنابراین [ابن فارس] به خبر آدم [علیه السلام] برمی گردد و بعید میداند که خط اختراع کسی باشد. (4)
این موضع از «ابن فارس» با فضل و دیدگاههای علمیای که دارد، عجیب است!
بعد از «ابن فارس»، حدود نیم قرن بعد، ابوعمرو دانی (درگذشته به سال 444 هـ.ق.) را میبینیم که رای واحدی در باب خط، با روایت از «ابن عباس، ذکر میکند. او با تکیه به برخی امور مبهم آغاز خط عربی را به «جلجان بن موهم» که [در واقع] برگرفته از وحی الهی است، برمی گرداند چه وی کاتب هود (علیه السلام) بوده است. غریبهای از یمن از قبیلهی «کنده»، خط عربی را از «جلجان بن موهام» فراگرفت که مردم انبار هم از آن غریبه خط را دریافتند.
عبدالله بن جدعان نیز خط را از مردم انبار برگرفت و «حرب بن امیه» نیز از «جدعان» این خط را اخذ کرد و به قریش آموزش داد.(5)
آنچه که در این خبر مبهم است، آن است که دانی گاهی فرد را مشخص مینماید و گاهی مرحله انتقال خط را به وسیله شخص گمنام مثلاً غریبهای از یمن تعیین میکند و یا فراگیران را به طور عام، مردم انبار ذکر میکند و دوباره به طور مشخص «عبدالله بن جدعان» را مطرح مینماید.
در هر حال وی به اطلاعات تاریخی تکیه میکند نه فرضهای متافیزیکی.
اگر به روایت ابوالعباس بلاذری (6) (درگذشته به سال 279 هـ. ق.) مراجعه کنیم، سلسله انتقال خط را چنین مییابیم:
مُرامِر، اَسلم و عامر هجای عربی را بر هجای سُریانی قیاس کردند و از آنها به مردم انبار رسید. از مردم انبار هم به مردم حیره و از اینان به «بشربن عبدالملک کندی» رسید. از او هم به «سفیان بن امیه» و «ابوقیس بن مناف (زمان آمدن بشر به مکه برای تجارت) رسید. سه نفر [بِشر، سُفیان و ابوقیس] به طائف رفتند و «غَیلان بن سَلَمه ثَقَفی» از آنان خط را فراگرفت. بشر به دیار مضر رفت و «عمرو بن زرارة بن عدس» از وی خط را فراگرفت و العمرو كاتب، نامیده شد. آنگاه بشر به شام آمد و گروهی در آنجا، از وی خط را فرا گرفتند. همچنین مردی از طایفه «طابخه کلب از آن سه شخص قبیلهی طی، [مرار، اسلم و عامر] خط را فراگرفت و به مردی از وادی القری آن را بیاموخت و چون آن مرد به وادی القری برگشت، در آنجا اقامت گزید و از این سو به آن سو رفت و به گروهی از قوم خویش خط را آموزش داد.(7)
ملاحظه میشود که روایت «بلاذری» که قدیمی ترین روایت است، بشربن عبدالملک کندی را قهرمان رواج خط در عربستان میداند.
بعد از بلاذری -با مقایسهی موّرخان بعد از او تقریباً کسی را نمییابیم که با تفصیل بیشتری به این مساله بپردازد. امّا پنج قرن بعد از او، عالمی چون زرکشی (درگذشته به سال 794 هـ. ق.) را میبینیم که عین کلام «ابن فارس» را نقل میکند و معتقد است که خط، امری توقفی است.(8) هیچ یک از گذشتگان، جز عبدالرحمان بن خلدون (درگذشته به سال 808 هـ.ق.) به بررسی عقلانی این موضوع نپرداخته است. وی مسألهی وجود یا عدم وجود خط؛ و بدی و خوبی آن را به قانون تمدن و بدویت ارتباط میدهد و میگوید: «خط عربی در دوران حکومت تبابعه به نهایت استواری و زیبایی دست یافت، چه در این زمان است که حکومت به تمدن و رفاه رسیده بود. این خط، «حمیری» نام داشت و از آنجا به «حیره» انتقال یافت، زیرا در آن زمان دولت آل منذر، تشکیل یافته بود و در عصبیت از وابستگان تبابعه بودند و فرمانروایی عرب را در عراق تجدید نمودند. خط آنها مثل خط تبابعه به خاطر تفاوت بین دو دولت، چندان خوب نبود، چرا که دولت آل منذر در تمدن و لوازم آن مثل صنایع و غیره؛ به پای دولت حمیر نرسیده بود. گروهی از مردم طائف و قریش - چنان که گفته اند - خط را از اهالی حیره فرا گرفتند. گفته میشود کسی که نوشتن را از اهل حیره فراگرفت، «سفیان بن امیه» و به روایتی «حرب بن امیه» بوده است که آن را از «اَسلم بن سدره» فراگرفت. این قول [اخذ خط از اسلم] ممکن است و از قول کسانی که گفته اند، قریش خط را از قبیلهی ایاد عراق آموخته است، به قبول نزدیکتر است...(9).» ابن خلدون در این متن عالمانه برخورد میکند و تعیین افراد در انتقال خط او را به زحمت نمیاندازد به طوری که به تتبّع حرکت تاریخی انتقال خط از مرکزی به مرکز دیگر اهتمام ورزد تا نهایت خط به واسطهی شخصی خاص یا گمنام به قریش برسد. اگر چه همهی اینها ممکن است، اما سخن ابن خلدون دلالت دارد که وی برای خط عربی که حمیری یکی از مراحل آن است، تاریخی فرض میکند که تصوّر گذشتگان از آن به دور بوده است. بدون شک پیدایش خط قبل از حکومت «تبابعه» معروف به حکومت دوم حمیری (حدود 525-300 م.) بوده است.(10)
درست آن است که از بیان آغاز تاریخی خط، خودداری کنیم. هرچند مسلم است که انتقال خط از مرکزی به مرکز دیگر، به واسطهی اشخاصی بوده که خط را در زادگاهش فرامی گرفتند و به آنان که در قومشان، طالب آن بودند، آموزش میدادند و یا یکی از کسانی که با خط آشنا بوده، به جایی مهاجرت میکرده که مردمش با خط آشنا نبوده و آن را به اینان میآموزانده یعنی روند انتقال خط، تنها یک امر شخصی بوده است.
بعد از ابن خلدون، قَلقَشَندی (درگذشته به سال 821 هـ. ق.) است که از بلاذری و ابن ابن داوود سجستانی، آنچه را که روایت کرده اند، نقل میکند؛ اما او در کتابش دقیقترین تفصیلها و جزئیات در باب خط و انواع آن را به جا مینهد.(11)
از بررسی آرای گذشتگان، به این مجموعهی راویان و دانشمندان، بسنده میکنیم تا به بررسی دوران جدید برسیم. حفنی ناصف در کتاب «تاریخ الادب او حیاة اللغة العربیة» که آن را به بررسی برخی از مشکلات اساسی در زبان عربی، اختصاص داده است. از تاریخ خط عربی در قبل از اسلام سخن میگوید. وی بهترین کسی است که از نظریهی ابن خلدون در بررسی مسأله استفاده کرده است چرا که - به طور کلی - به مسأله بر اساس تمدن و بدویت نگریسته است. (12) وی پس از بیان رأی مورخان اروپایی و مورخان عرب، راهی میانه را در پیش گرفت که دربردارندهی آرای هر دو گروه است. وی معتقد است، آغازی که مورخان عرب برای نخستین واضع خط ثبت کرده اند، آغازی نسبی است نه مطلق؛ بنابراین اسماعیل، خلفجان، حمیر، نفیس، نضر، نزار و مرامر همگی نمایندگان آغازی نسبی در تأسیس خط عربی هستند و تعین زمان یا شخص [در این تاسیس]، گزافهگویی است.(13)
وی به رای مورخان اروپایی بازمی گردد، تا بیان کند، قدیمی ترین حلقه معروف در این سلسلهی خط، مردم مصر و بعد از آنها «فنیقیها» و سپس «آرامیها» و «حمیریها» و بعد «نبطیها» و «کندیان» هستند که مردم حیره و آنبار، خط را از «کندیها» و مردم حجاز هم آن را از حیریها و انباریان فراگرفتند.(14)
حفنی ناصف در این کتاب، جدولهایی را آورده است که شامل نشانههای هجایی - زبانهایی است که خط آنها با مراحل تکاملی خط عربی در ارتباط است.
چنان که نتایج وی به وسیلهی بسیاری از کتیبههای کشف شده و ترجمههای آنها تأیید شده است کتاب وی بهترین کتابی است که به طور تفصیلی به این مسأله پرداخته است.
آخرین نفری که با رأی علمی به این مسأله پرداخته است، دکتر ناصرالدین اسد میباشد. وی مجموعهای از نوشتههای کشف شده و کتیبهها را عرضه داشته و با کمال احتیاط به این نتیجه رسیده است که عربها در عصر جاهلی، حداقل سه قرن، خط داشته اند و با همین خطی که مسلمانان بعدها با آن آشنا شدند، مینوشتند. آشنایی عرب جاهلی با نوشتن، آشناییای قدیمی و امری یقینی است. پژوهش مبتنی بر دلیل مادی محسوس [=کتیبهها] آن را بیان میکند و هر سخنی غیر از این تنها به حدس و گمان متکی است.(15)
جان کانتینیو(16) ، سرآغاز ورود خط آرامی به سرزمینهای عربی را؛ آغاز قرن سوم میلادی تعیین کرده است.(17)
اطلاق واژهی «عربها» در سخن دکتر ناصرالدین آسد، به معنای خاص «قوم عرب» نیست بلکه مراد وی آن است که نوشتن در شبه جزیره عربستان، در مکانهای نامشخصی وجود داشته است اما ورود آن به مکه - بنا به خبرهای وارد شده - از طریق «حرب بن امیّه » یا دیگر افراد نسل قبل از نسل پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] بوده است. در هر حال، با پذیرش درستی نظر دکتر ناصرالدین اسد، میبینیم که امر کتابت با قدمتش در شبه جزیره، امری شایع بوده است، بلکه محدود به اشخاص معدودی بوده است که نمیتوان رواج کتابت در هر نقطه از شبه جزیره را به عنوان صناعتی به این معدود اشخاص نسبت داد. تنها میتوان بنا به آنچه که کتابهای اخبار آورده اند، این مهم را به برخی تاجران که بسیار اهل سفر به نقاط مختلف شبه جزیره بوده اند نسبت داد.
بخش مهمی که در این زمینه باید ملاحظه کنیم، کلام قرآن در باب خط و مسائل وابسته به آن است بدون ثلث، این کلام از آن جهت که متوجه عربهایی است که در پی تعیین تاریخ خط در میان آنها هستیم، برای ما مفید خواهد بود.
مثلاً میبینیم، در قرآن، خواندن و مشتقات آن، حدود 90 بار آمده است و نوشتن و مشتقات آن حدود 300 بار، اولین آیه هم با «اقرا»(18) بوده است که بزرگداشت و ارجگذاری قلم توسط خداوند و آموختن چیزهایی که آدمی آنها را نمیداند، میباشد. در آیات دیگر هم، خداوند به «قلم» قسم یاد کرده است: «ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ« (19)قرآن موارد بسیاری از مشرکان را یاد میکند که از پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] خواستار کتابی به [اسراء17/93] یا «نامههایی سرگشاده»(20) بودند که آن را بخوانند. چنان که آنها وحی را افسانههای پیشینیان وصف
می کردند و میگفتند: «... أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَهَا فَهِیَ تُمْلَى عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً » (21)
قرآن همچنین از قرطاس (کاغذ) [انعام 6/7 و «قراطیس» انعام 6/91]، مداد [کهف 18/109]، قلم [قلم 68/1، علق 96/4، و «اَقلام» (لقمان 31/27) و «اَقلام» (آل عمران 3/44)]، صُحُف (نامه) [طه 20/133، نجم 53/ 36، عبس 80/13، تکویر 81/10، اعلی 87/18 و 19 و صُحُفاً (مدثر 52/74، بینه 98/2)]، سجلّ (کتاب) [انبیاء 21/104] و رَقّ (طومار 52/3] سخن گفته است. (22)
همهی اینها متوجه عربهایی است که در طول تاریخ صفت «اُمّی بودن» به آنها چسبیده است بدون شک «اُمّی بودن»، جهل نسبت به خواندن و نوشتن عربها نیست بلکه امی بودن، بت پرستی و دین آنهاست که هیچ ارتباطی با علم یا جهل ندارد. - چنان که گذشت. یعنی آشنایی عرب با نوشتن امر تازهای نبوده است که روایات مشهور آن را چنین توصیف کردهاند.
شاید، این ملاحظهها، پرتو تازهای به ما در نگرش به این مسأله بیفکند.
در بیان این تفصیلهای تاریخی، در پی دو هدف هستیم.
1- میزان تضارب آرا، پیرامون پیدایش خط عربی را بیان کنیم که تا چه حد حقیقت گم شده و دسترسی به آن غیرممکن گشته است. امری که دکتر ناصرالدین اسد را به آن واداشت تا از مناقشهی پیرامون آن پرهیز کند تا در وادی آن سرگردان نماند.(23)
2- هدف دوم آن بود که بهترین فرضها را پیرامون ورودِ خط عربی به مکّه بشناسیم نکته ی کاملاً روشن، این است که خط در زمانی که تقریباً متأخّر، یعنی نزدیک به زمان بعثت پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] وارد مکه شد. لذا دو نتیجه؛ موضوع ما را اهمیت میبخشد:
الف: ضرورتاً طبق آنچه که در گذشته، در باب عدم آشنایی پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] با خواندن و نوشتن، تأیید شد، خط در میان قریش چندان سابقه نداشته و تنها تعداد اندکی که آن را فراگرفته بودند که کتابهای تاریخی نام آن افراد را ثبت کرده است.(24)
ب: ضعف و فَرویش خط عربی، در آن روزگار، به این دلیل نبوده است که تحول نیافته و استقرار - هر چند اندک - پیدا نکرده است، چه اگر ما اصل کهن آن را بنا به گفته حفنی ناصف بپذیریم و بنا به گفته دکتر ناصرالدین اسد و جان کانتینیو، استعمال خط را از قدیم در شبه جزیرهی عربستان پذیرا باشیم؛ چارهای نیست که بپذیریم، وقتی خط از هر جایی که بوده، به مکه انتقال یافت، به مرحله پختگی رسیده بود. فَرویش خطِ عربی، به ضعف تجربه نویسندگان جدید برمی گردد که از کسانی که به مکه آمده بودند، خط را فرامی گرفتند. هر چند که تجربه ی جدید از خلال چند نسل منتقل گشت تا خط عربی زیبا شد و نقص آن کامل گشت و نیاز به بهبود بخشیدن به خط و ثبت آن و شناخت ابزار صاحبان آن در حیره و انبار برای تعین شکل و ثبت دلالتها و مفاهیم آن، ظاهر شد. این نیاز زمانی جدی گشت که جامعه اسلامی تحول یافت چنان که بیاید.
پینوشتها:
1- ابن ابی داوود السجستانی، المصاحف، ج 1، صص 4- 5. [اَنبار، شهری است نزدیکی رود فرات در غرب بغداد که بین این دو، ده فرسخ فاصله بود. فارسیان به این شهر «فیروز شاپور» میگفتند. اول کس که آن را بنا کرد، شاپور بن هرمز بود. سپس ابوالعباس سفاح، خلیفهی عباسی، آن را تجدید نمود و در آن قصرها ساخت و تا به هنگام مرگ بدان جا مقام گزید. سه یاقوت بن عبدالله الحموی، معجم البلدان، ذیل «اَنبار».
2- ابوعبدالله محمد بن عبدوس الجهشیاری، الوزراء و الکتاب، تحقیق مصطفی السقاء و ابراهیم الإبیاری و عبدالحفیظ شلبی، اول، 1938، صص 1-2.
3- محمدبن الندیم، الفهرست، صص 12-13. ملاحظه میشود که ابن ندیم هم از روح اسطورهای رهایی نیافته است. [آمده که خط فراگرفته شده از مردی از بنی مخلد، به خط جزم نامبردار بوده است. این خط از مُسند حمیریان اخذ شده است غانم قَدّوری الحَمَد، رسم المصحف، ص31].
4- احمد بن فارس، الصاحبی فی فقه اللغة و سنن العرب فی کلامها، ص 7. [وی در خصوص ادعای خود به آیات 31 سوره بقره (2)، 1 و 4 سوره علق (96) و 1 سوره قلم (68) استدلال کرده است.].
5- ابو عمرو عثمان بن سعید الدانی، المحکم فی نقط المصاحف، تحقیق دکتر عزة حسن، 1960، ص 26. در حیاةاللغة العربیة تألیف حفنی ناصاف، ص 51 آمده است که نام کاتب هود (علیه السلام) «خلفجان» بوده است.
6- ذکر روایت بلاذری را که از قدیمی ترین روایتهاست از آن حیث در پایان این بیان تاریخی ترجیح دادیم تا خواننده با مقایسه آن، تأثیر آن را بر نظریات بعدی دریابد.
7- احمدبن یحیی البلاذری، فتوح البلدان، تحقیق عبدالله و عمر الطباع، بخش پنجم، ص 659، 1958. [احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ترجمان: آذرتاش آذرنوش، صص 224- 225.].
8- محمد بن عبدالله الزرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج 1، ص 377.
9- عبدالرحمان بن خلدون، مقدمه (ابن خلدون). چاپ عبدالرحمان محمد، ص 293 [عبدالرحمان بن خلدون مقدمه (ابن خلدون)، ترجمان: محمد پروین گنابادی، ج 2، صص 829- 830.].
10- محمد مبروک نافع، تاریخ العرب - عصر ماقبل الاسلام -، دوم، صص 79-83.
11- احمد بن علی القلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشاء، ج 3، صص 10- 11 و بعد از آن.
12- حفنى ناصف، حیاة اللغة العربیة، ص 34.
13- حفنى ناصف، حیاة اللغة العربیة ، ص 51.
14- همان، و نیز: ابوعبدالله الزنجانی، تاریخ القرآن، صص 2-1.
15- ناصرالدین الاسد، مصادرالشعرالجاهلی و قیمتها التاریخیة، اول، ص 33.
16. J. Cantineau.
17- جان کانتینیو، دراسات فی علم اللغة العربی، ص 76.
18 - علق (96)، بخشی از آیه1.
19- قلم (68)، بخشی از آیه 1: سوگند به قلم و آنچه مینویسند.
20- مدثر (74)، بخشی از آیه 52: .. صُحُفاً مُنَشَّرَة.
21- فرقان (25)، بخشی از آیهی 5 : ... افسانههای پیشینیان است که آنها را برای خود [= پیامبر] نوشته و صبح و شام بر او املا میشود.
22- محمد عزة دروزة، نظرة فى روایة تأخر الخط العربى، مجمع اللغة العربیة، [صفحه آن یاد نشده است]
23- ناصرالدین الاسد، مصادرالشعرالجاهلی، ص 24.
24- احمد بن یحیی البلاذری، فتوح البلدان، بخش پنجم، صص 660- 661 [احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ترجمان: آذرتاش آذرنوش، ص 225].
شاهین، دکتر عبدالصّبور؛ (1381)، تاریخ قرآن، ترجمهی: دکتر سیّدحسین سیّدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ سوم.