شواهد اصالت وجود

درباره حقيقت هستى سخن از حد و رسم منطقى نمى‏توان به ميان آورد ولى گزاف نيست اگر گفته شود حقيقت هستى جز عينيت و تحقق چيز ديگرى نيست و اگر چنين است چگونه مى‏توان گفت‏حقيقت هستى عينيت و تحقق ندارد؟ معنى تحقق وجود اين است كه هستى اعم از اين كه واجب الوجود باشد يا ممكن الوجود در عينيت و تحقق خود به غير وجود نيازمند نيست در حاليكه ماهيات بدون وجود تحقق‏پذير نبوده و نمى‏توان از هستى آنها سخن به ميان آورد.
چهارشنبه، 15 آبان 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شواهد اصالت وجود
شواهد اصالت وجود
شواهد اصالت وجود

نويسنده: غلامحسين ابراهيمي ديناني
درباره حقيقت هستى سخن از حد و رسم منطقى نمى‏توان به ميان آورد ولى گزاف نيست اگر گفته شود حقيقت هستى جز عينيت و تحقق چيز ديگرى نيست و اگر چنين است چگونه مى‏توان گفت‏حقيقت هستى عينيت و تحقق ندارد؟ معنى تحقق وجود اين است كه هستى اعم از اين كه واجب الوجود باشد يا ممكن الوجود در عينيت و تحقق خود به غير وجود نيازمند نيست در حاليكه ماهيات بدون وجود تحقق‏پذير نبوده و نمى‏توان از هستى آنها سخن به ميان آورد.
بايد توجه داشت كه امكان در باب وجود با آنچه امكان در باب ماهيات خوانده مى‏شود تفاوت اساسى داشته و نبايد ميان آنها خلط و اشتباه كرد. امكان در باب وجود به معنى ربط و تعلق بوده و اين ربط و تعلق كه عين هستى و تحقق ممكن الوجود را تشكيل مى‏دهد به هيچ وجه با ضرورت ذاتى آن منافات ندارد.
كسانى كه با مسائل منطقى آشنائى دارند به خوبى مى‏دانند كه در قضيه ضروريه ذاتيه يك قيد همواره معتبر شناخته مى‏شود كه آن قيد جز دوام وجود موضوع چيز ديگرى نيست‏به عبارت ديگر وقتى گفته مى‏شود انسان بالضروره ناطق است معنى منطقى آن اين است كه مادام انسان موجود است ناطق بودن نيز براى او ضرورت ذاتى دارد پرواضح است كه ضرورى بودن ناطق براى انسان بطور ذاتى هرگز منافى اين نيست كه وجود ناطق از آن جهت كه وجود است عين ربط و فقر و تعلق به حق بوده باشد به اين ترتيب امكان در باب وجود كه در اصطلاح صدرالمتالهين امكان فقرى خوانده مى‏شود عين ربط و فقر و تعلق بوده و اين خود نحوه‏اى از وجود و يك سنخ از هستى بشمار مى‏آيد به عبارت ديگر مى‏توان گفت ربط محض و تعلق صرف نحوى از وجود است و نمى‏توان آن را يك امر اعتبارى و انتزاعى بشمار آورد و از اينجا مى‏توان دريافت كه قول به اصالت وجود به واجب الوجود بالذات تبارك و تعالى اختصاص نداشته و هرجا كه پاى وجود در ميان است اين قول نيز مى‏تواند صادق باشد به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه وجود خاص هرگز بدون ماهيت نبوده و ماهيات با وجودهاى خاص خود به حسب مقام واقع چه در عالم عين و چه در عالم ذهن متحد و يگانه شناخته مى‏شوند ولى اين مسئله نيز مسلم است كه مفهوم ماهيت در اعتبار عقل و ادراك غير از مفهوم وجود بشمار مى‏آيد به اين ترتيب وجود و ماهيت همواره با يكديگر متحد و يگانه بوده و اتحاد ميان آنها از نوع اتحاد ميان يك امر عينى خارجى با يك مفهوم اعتبارى انتزاعى خواهد بود البته در اين اتحاد و يگانگى هر يك از وجود و ماهيت‏به وجهى بر ديگرى تقدم دارد.
تقدم وجود و ماهيت‏بر يكديگر هرگز بمعنى تاثير يكى از آنها بر ديگرى نيست تاثير ماهيت در وجود معنى محصل و معقولى ندارد زيرا اگر ماهيت در وجود تاثير داشته باشد بايد قبل از وجود خود موجود شده باشد وا ين امر با نصروره باطل است تاثير وجود در ماهيت نيز نمى‏تواند مقبول واقع شود زيرا ماهيت مجعول نيست و نسبت آن نيز با وجود و عدم در حد ذات يكسان است.
به اين ترتيب وقتى از تقدم وجود بر ماهيت‏سخن گفته مى‏شود منظور اين است كه وجود در تحقق و عينيت اصل بوده و ماهيت تابع آن بشمار مى‏آيد ولى هنگامى كه از تقدم ماهيت‏بر وجود سخن به ميان مى‏آيد منظور اين است كه عقل مى‏تواند صرف نظر از هرگونه وجود خارجى يا ذهنى به ملاحظه و اعتبار ماهيت پردازد و در اين ملاحظه و اعتبار وجود را حمل بر آن نمايد.
البته بايد توجه داشت كه حمل وجود بر ماهيت هرگز بمعنى اين نيست كه وجود در تحقق خود تابع ماهيت‏شناخته مى‏شود زيرا همانگونه كه يادآور شديم تحقق و عينيت از آن وجود است و هر چيز ديگرى تنها بواسطه وجود مى‏تواند به مرحله تحقق و عينيت قدم گذارد.
از اينجا مى‏توان دريافت كه قضاياى فلسفى در فلسفه صدرالمتالهين برخلاف آنچه در ظاهر مشاهده مى‏شود مقلوب است و معنى اين كه گفته مى‏شود مثلا عقل موجود است، نفس موجود است و هكذا به اين صورت خواهد بود كه موجود از آن جهت كه موجود است‏به تعين عقل و نفس تيعنى مى‏گردد به عبارت ديگر مى‏توان گفت در فلسفه صدرالمتالهين موضوع واقعى وجود يا موجود بماهو موجود است كه از عوارض ذاتى آن بحث و گفتگو بعمل مى‏آيد البته موضوع هر يك از علوم با موضوعات مسائلى كه در آن علم مورد بررسى قرار مى‏گيرد تفاوت دارد ولى در عين حال بين موضوع علم و موضوعات مسائل آن نوعى اتحاد بر قرار است كه اين اتحاد را مى‏توان از نوع اتحا ميان كلى طبيعى و افراد آن بشمار آورد.
با توجه به آنچه در اينجا ذكر شد به روشنى معلوم مى‏شود كه اگر در ظاهر و به حسب مقام تصور، وجود عارض بر ماهيت مى‏گردد در واقع و به حسب نفس الامر ماهيات عارض وجود بوده و موجودات ماهوى از شواهد اصالت وجود تعينات و تجليات وجود بشمار مى‏آيند عارف روشن ضمير به همين مسئله اشاره كرده آنجا كه مى‏گويد: من و تو عارض ذات وجوديم مشبك‏هاى مشكات شهوديم
توجه به آنچه در اينجا ذكر شد نشان مى‏دهد كه تحقق و عينيت از آن وجود است و هر چيز ديگر اعم از اين كه در ذهن باشد يا در خارج به بركت وجود تحقق مى‏پذيرد.
به اين ترتيب وجود از هر چيز ديگرى براى اين كه تحقق و عينيت داشته باشد شايسته‏تر و سزاوارتر است توجه و دقت در مثال بياض و ابيض مى‏تواند به اين مسئله روشنائى بيشترى به بخشد بسيارى از چيزها را مى شناسيم كه چون داراى رنگ بياض هستند ابيض شناخته مى‏شوند البته خود حقيقت‏بياض نيز بدون ترديد ابيض بشمار مى‏آيد ولى حقيقت اين است كه بياض به ابيض بودن از هر چيز ديگرى كه ابيض شناخته مى‏شود شايسته‏تر و سزاوارتر است. اين سخن در مورد مضاف حقيقى و مضاف مشهورى نيز صادق است ترديدى نيست كه مضاف مشهورى بواسطه مضاف حقيقى مضاف شناخته مى‏شود بنابراين مضاف حقيقى به مضاف بودن شايسته‏تر و سزاوارتر خواهد بود در اين مورد مثال‏هاى ديگرى نيز هست كه ما از ذكر آنها در اينجا خود دارى مى‏كنيم.
بنظر مى‏رسد برخى اهل تحقيق كه ذات را در مشتق ماخود نمى‏دانند به همين نكته توجه داشته‏اند و البته سخن آنان نيز در اين باب بحكم و معتبر است اگر كسى به درستى در هستى به تامل پردازد به روشنى در مى‏يابد كه براى برخى اشخاص مسئله نزاع و كشمكش ميان طرفداران اصالت وجود و مخالفان آنان به درستى مطرح نشده و تحرير محل نزاع در اين باب به وضوح و روشنى انجام نپذيرفته‏است.
كسانى كه قبل از ورود در اين مبحث‏به تحرير محل نزاع پرداخته و جايگاه اختلاف ميان دو طرف مسئله را به وضع روشن مى‏كنند به نظريه بديهى بودن اصالت وجود نزديك مى‏شوند.
البته كسانى نيز هستند كه قول به اصالت وجود را به هيچ وجه بديهى نمى‏دانند و براى اثبات آن به اقامه برهان مى‏پردازند. اين اختلاف و دو گانگى در مورد مسئله اثبات واجب نيز قابل مشاهده بديهى و ضرورى است و به اقامه برهان نيازى ديده نمى‏شود.
گروهى ديگر به عكس گروه اول اعتقاد دارند كه وجود واجب يك امر نظرى است و براى اثبات آن بايد به استدلال توسل جوئيم.
صدرالمتالهين كه قهرمان مسئله اصالت وجود شناخته مى‏شود براى اثبات اصالت وجود به برهان و استدلال توسل جسته و به وضوح و بداهت آن اكتفا نكرده است او مشعر سوم از كتاب «المشاعر »خود را به اين بحث اختصاص داده و براى اثبات اصالت وجود به هشت طريق استدلال كرده است البته او كلمه برهان يا اصطلاح قياس و استدلال را در اينجا بكار نبرده و سخنان خود را تحت عنوان شواهد سامان داده است ما در اينجا به ذكر اين شواهد مى‏پردازيم نا معلوم شود كه اين فيلسوف تباله بر چه اساس و ميزانى مسئله اصالت وجود را پايه تفكر و مبناى انديشه خويش ساخته است.

شاهد اول

حقيقت هر شيئى هستى آن شيئى است و بواسطه هستى آثار و احكام هر شيئى بر آن مترتب مى‏گردد بنابراين، هستى، براى اين كه حقيقت‏شناخته شود از هر امر ديگرى شايسته‏تر است زيرا هر امر ديگرى تنها به واسطه هستى در زمره حقايق قرار مى‏گيرد.
به اين ترتيب اگر بگوئيم هستى حقيقت همه حقايق است‏سخنى به گزاف نگفته‏ايم به عبارت ديگر مى‏توان گفت كه هستى در «حقيقت‏بودن‏» خود به حقيقت ديگرى نيازمند نيست‏بلكه به خودى خود عالم عين و خارج را تشكيل مى‏دهد در حاليكه غير هستى يعنى ماهيات تنها به واسطه هستى در عالم عين و خارج تحقق مى‏پذيرند.

شاهد دوم

در اين مطلب ترديدى نيست كه جهان خارج و عالم ذهن طرف موجودات شناخته نمى‏شوند. وقتى گفته مى‏شود كه فلان شيئى در جهان خارج يا در عالم ذهنى موجود است منظور اين نيست كه جهان خارج با عالم ذهن ظرف يا محلى است كه آن موجود در اين ظرف استقرار يافته است‏بلكه مقصود از وجود داشتن چيزى در خارج اين است كه آن چيز داراى نوعى هستى است كه آثار و احكامش بر آن مترتب شده است و هنگامى كه گفته مى‏شود فلان شيئى در ذهن موجود است منظور اين است كه آثار و احكام خارجى آن موجود، بر آن مترتب نمى‏گردد.
با توجه به آنچه ذكر شد مى‏توان ادعا كرد كه اگر آنچه در خارج اصيل و متحقق است جز ماهيت چيز ديگرى نباشد لازمه آن اين خواهد بود كه بين وجود ذهنى و وجود خارجى هيچ گونه تفاوت و دو گانگى تحقق نپذيرد در حاليكه اين امر بالضروره باطل است زيرا ماهيت چه بسا در ذهن تحقق مى‏پذيرد ولى در جهان خارج موجود نيست.

شاهد سوم

اگر موجوديت و تحقق اشياء تنها به ماهيات آنها باشد و نه به امر ديگر مستلزم اين خواهد بود كه حمل برخى ماهيات‏پذير نباشد زيرا در حمل، دو مفهوم متغاير و متفاوت در وجود با يكديگر اتحاد پيدا مى‏كنند و حكم نيز بر همين نوع از اتحاد اشعار دارد به عبارت ديگر مى‏توان گفت‏حمل شيئى بر شيئى ديگر اشعار دارد به عبارت ديگر مى‏توان فت‏حمل شيئى بر شيئى ديگر بدين معنى است كه آن دو شيئى در وجود با يكديگر متحدند و در مفهوم و ماهيت غير يكديگرند. ترديدى نمى‏توان داشت كه آنچه مناط و ملاك غيريت است غير از آن چيزى است كه ملاك اتحاد و يگانگى شناخته مى‏شود حكما نيز آنجا كه گفته‏اند: حمل همواره مقتضى اتحاد در وجود خارجى و غيريت در ذهن است. به همين نكته اشاره كرده‏اند اكنون اگر وجود چيزى جز ماهيت نباشد مستلزم اين خواهد بود كه در حمل بين ملاك اتحاد و ملاك غيريت هيچ گونه تفاوتى تحقق نپذيرد و چون اين امر باطل شناخته مى‏شود ملزوم آن نيز باطل خواهد بود آشكار است كه صحت‏حمل همواره به نوعى وحدت و نوعى از غيريت وابسته است زيرا در وحدت محض حمل تحقق نمى‏پذيرد و در كثرت محض نيز حائى براى تحقق حمل وجود ندارد بنابراين اگر وجود امرى انتزاعى شناخته شود ناچار در وحدت و كثرت خود تابع آنگونه از معانى و ماهياتى خواهد بود كه با آنها اضافه و نسبت پيدا مى‏كند و هنگامى كه وجود در وحدت و كثرت خود تابع ماهيات شناخته شود حمل شايع و متعارف صورت نمى‏پذيرد و آنچه بعنوان حمل مطرح مى‏گردد جز حمل اولى ذاتى چيز ديگرى نخواهد بود.

شاهد چهارم

در مقابل كسانى كه وجود را امرى انتزاعى مى‏دانند گفته مى‏شود كه اگر وجود، موجود و متحقق نباشد هيچ يك از اشياء موجود نخواهد بود و چون موجود نبودن اشياء بالضروره باطل است موجود و متحقق نبودن وجود نيز باطل خواهد بود. بيان ملازمه به اين ترتيب است كه گفته مى‏شود: هرگاه ماهيت در حد ذات و مجرد از وجود لحاظ شود، ناچار معدوم خواهد بود و چنانكه صرف نظر از وجود و عدم مورد نظر قرار گيرد نه موجود خواهد بود و نه معدوم. اما اگر وجود به حسب ذات خود موجود و متحقق نباشد به هيچ وجه نمى‏توان از وجود يا ماهيت‏يكى را بر ديگرى حمل كرد زيرا ثبوت چيزى بر چيز ديگر و همچنين منضم ساختن يك شيئى به شيئى ديگر مستلزم يا فرع بر اين است كه «مثبت له‏» وجود داشته باشد. اكنون با توجه به اين كه ماهيت در حد ذات خود موجود نيست اگر وجود نيز در حد ذات خود موجود و متحقق نباشد چگونه مى‏توان از تحقق موجودات سخن به ميان آورد؟ كسى كه از وجدان سالم برخوردار باشد به روشنى مى‏داند كه اگر ماهيت‏يكى از سه حالت اتحاد يا معروض بودن و يا عارض بودن نسبت‏به وجود را نداشته باشد به هيچ وجه نمى‏توان آن را موجود بشمار آورد زيرا منضم ساختن يك امر معدوم به معدوم ديگر نيست چنانكه منظم ساختن يك مفهوم به مفهوم ديگر بدون اين كه حداقل يكى از آنها وجود داشته باشد يا هر دو عارض يك امر سوم شده باشند معنى صبح و قابل ملاحظه ئى ندارد.
بايد توجه داشت كه در نظر صدرالمتالهين ماهيت‏با وجود اتحاد پيدا مى‏كند ولى در نظر حكماى مشائى بنا بر قول مشهور ماهيت معروض وجود داشته البته برخى از صوفيه به عكس حكماى مشائى ماهيت را عارض بر وجود مى‏شناسند. در هر يك از اقوال سه گانه اين فرض مسلم گرفته شده است كه ماهيت در پرتو نور وجود تحقق مى‏يابد.
در اينجا موجود بودن هرچيز تنها از طريق انتساب به واجب الوجوب وجود براى ماهيت همان فرزند بودن براى فرزندان نيست زيرا اتصال ماهيت‏به وجود جز تحقق وجود ماهيت چيز ديگرى بواسطه نوعى نسبت است كه با يك شخص بعنوان پدر حاصل مى‏شود ولى آنچه ماهيات از طريق نسبت‏خود شان با واجب الوجود كسب مى‏كنند همان چيزى است كه وجود و تحقق آن را تشكيل مى‏دهد.

شاهد پنجم

اگر وجود صورت عينى و تحقق خارجى نداشته باشد در هيچ يك از انواع، جزئى حقيقى تحقق نمى‏پذيرد و در واقع شخص براى نوع بى معنى و بى وجه خواهد بود. زيرا ماهيت از آن جهت كه فقط ماهيت است از اشتراك ميان افراد كثير و همچنين از عروض كليت‏بر آن در عالم ذهن امتناع ندارد منضم ساختن مفاهيم كثير و متعدد به يك ماهيت نمى‏تواند آن را از اشتراك ميان افراد كثير خارج سازد به عبارت ديگر مى‏توان گفت تخصيص يك كلى به كلى ديگر اگر چه شمار آنها به هزار كلى بالغ گردد موجب تشخص نمى‏شود. به اين ترتيب براى اين كه شخص تحقق يابد به چيزى نياز است كه خود به حسب ذات متشخص باشد و كثرت وقوع آن قابل نصور نباشد آنچه از اين ويژگى برخوردار است جز وجود چيز ديگرى نيست اكنون اگر در افراد يك نوع وجود تحقق نداشته باشد هيچ يك از آن افراد در جهان خارج به ظهور نخواهد رسيد و اين امر خلاف فرض است. كسى نمى‏تواند ادعا كند كه تشخص افراد از طريق اضافه به تشخص حق تبارك و تعالى حاصل مى‏گردد زيرا اضافه يك شيئى به شيئى ديگر پس از حصول تشخص امكان‏پذير مى‏گردد. از اين نكته نيز نبايد غافل بود كه اضافه از آن جهت كه اضافه است‏يك امر عقلى و كلى بشمار مى‏آيد. در اين مسئله نيز ترديد نيست كه انصمام يك كلى به كلى ديگر موجب تشخص نمى‏گردد. به اين ترتيب تشخص افراد يك نوع از طريق توسل به معنى اضافه قابل توجيه نخواهد بود. البته اين سخن تنها هنگامى مى‏تواند درست‏باشد. كه اضافه بعنوان يك مفهوم يا يك مقوله مطرح گردد. اما آنجا كه از اضافه اشرافيه سخن به ميان مى‏آيد حضور و شهود ملاك و مناط امور است و از علوم حضولى و طبقه بندى مقولات و مفاهيم كارى ساخته نيست.

شاهد ششم

براى اين كه معنى اتصاف ماهيت‏به وجود و نحوه عروض هستى بر ماهيت معلوم شود بررسى معنى عروض و بيان اقسام آن ضرورى مى‏نمايد. حكما عارض را بر دو قسم دانسته‏اند: عراض وجود و عارض ماهيت عارض شدن مثلا سفيدى بر يك جسم و علو بالائى بر آسمان در خارج، از مصاديق قسم اول شناخته مى‏شود ولى عروض فصل بر جنس و تشخص بر نوع از مصاديق قسم دوم بشمار مى‏آيد.
محققان اهل حكمت‏بر اين عقيده‏اند كه اتصاف ماهيت‏به وجود و عروض هستى بر ماهيت‏يك اتصاف خارجى و عروض حلولى نيست‏بلكه اين اتصاف يك اتصاف عقلى است كه از طريق تحليل عقلانى مى‏توان به عروض وجود بر ماهيت راه يافت.
كسانى كه با مسائل فلسفى آشنائى دارند به خوبى مى‏دانند كه در عروض تحليلى نمى‏توان براى معروض مرتبه‏اى از تحصل وجودى را در نظر گرفت كه از عارض خود جدا و عارى بوده باشد مثلا وقتى گفته يم شود فصل عارض بر جنس مى‏گردد منظور اين نيست كه جنس در خارج يا ذهن از نوعى تحصل وجودى بدون فصل بر خوردار است و سپس معروض فصل واقع مى‏شود بلكه معناى معروض بودن جنس نيست و تنها مى‏توان آن را لاحق به معنى جنس دانست ابن سخن منافى اين نيست كه جنس با فصل خود از جهت وجود متحد بوده باشد.
با توجه به آنچه ذكر شد مى‏توان گفت در باب عارض ماهيت عروض به حسب تحليل به هيچ وجه با اتحاد در مقام وجود منافات ندارد و اين همان چيزى است كه در باب ارتباط ميان وجود و ماهيت مطرح است و عروض وجود بر ماهيت هرگز به معنى اين نيست كه آنها با يكديگر متحد و يگانه نيستند.
از آنچه گذشت اين نتيجه بدست مى‏آيد كه وجود در عالم عين، متحقق و متحصل است زيرا اگر وجود در عالم عين تحقق نداشته باشد عروض آن بر ماهيت از نوع عروض تحليلى نخواهد بود. وقتى عروض وجود بر ماهيت تحليلى نباشد ناچار بايد در زمره امورى قرار گيرد كه از ماهيات ثابت و متحقق انتزاع مى‏شود و بر آنها حمل مى‏گردد. اين امر اگر چه در نظر قائلان به اصالت وجود نا مقبول و غير موجه است ولى طرفداران اصالت ماهيت‏به انتزاعى بودن معنى وجود فتوا داده‏اند و آن را سخت موجه و قابل قبول مى‏دانند.
صدرالمتالهين نيز پس از تقرير و بيان شاهد ششم مخاطب خود را به تامل دعوت كرده است‏بنظر مى‏رسد كه دعوت به تامل در مفاد شاهد ششم به اين منظور صورت گرفته است كه طرفداران اصالت ماهيت مى‏توانند در آن مناقشه و گفتگو نمايند.

شاهد هفتم

حكماى اسلامى در باب وجود اعراض بگونه‏اى سخن گفته‏اند كه مى‏توان آن را از شواهد اصالت وجود بشمار آورد در نظر اين بزرگان مقوله عرض بگونه‏اى است كه وجود آن «فى نفسه‏» جز وجودش براى موضوع چيز ديگرى نيست. معنى اين سخن آن است كه وجود عرض در حد ذات همان چيزى است كه حلول در موضوع خود را تشكيل مى‏دهد.
ترديدى نمى‏توان كه حلول عرض در موضوع خود يك امر عينى و خارجى زائد بر ماهيت‏بشمار مى‏آيد. اين مسئله نيز مسلم است كه موضوع عرض داخل در ماهيت و حد آن نيست‏بلكه در وجود آن- كه چيزى جز نفس عرضيت و حلول در موضوع نيست- داخل است‏به همين سبب است كه حكما در كتاب برهان گفته‏اند كه در حد اعراض موضوع همواره اخذ شده است.
بزرگان حكمت اين نكته را نيز يادآور شده‏اند كه اخذ موضوع در حد و تعريف اعراض از جمله موارد زيادت حد بر محدود شناخته مى‏شود. حكما در مقام توضيح زيادت حد بر محدود غالبا به ذكر مثال توسل جسته و گفته‏اند اخذ دايره در تعريف قوس و ذكر بنا در تعريف بنا از موارد بارز زيادت حد بر محدود شمرده مى‏شود قوس بعنوان «قطعه‏اى از دايره‏» تعريف شده است و ترديدى نيست كه كلمه دايره در اين تعريف نمونه‏اى از زيادت حد بر محدود بشمار مى‏آيد.
با توجه به آنچه ذكر شد مى‏توان گفت عرضيت عرض چيزى است كه حلول در موضوع خود را تشكيل مى‏دهد و وجودش نيز بر ماهيتش زائد است‏به همين سبب وجود اعراض تحت عنوان «وجود فى نفسه لغيره‏» مورد شناسائى قرار مى‏گيرد بر خلاف وجود رابط كه جز «وجود لغيره‏» چيز ديگرى نيست وجود رابط بگونه‏اى است كه هرگاه به استقلال ملاحظه شود. از حقيقت‏خود عارى مى‏گردد. ولى وجود عرض وجود «فى نفسه‏» است كه چون متقوم به خود نيست و حال در موضوع است «لغيره‏» شناخته مى‏شود.
به اين ترتيب اگر ادعا كنيم كه وجود عرض در عين «فى نفسه‏» بودن عين حلول حلول در موضوع خود است‏سخنى به گزاف نگفته‏ايم. انتقال عرض نيز به اين دليل ممتنع شناخته مى‏شود كه عرض در وجود خود مستقل نيست و انتقال، همواره فرع بر استقلال در وجود است.
خلاصه كلام در اين باب اين است كه موضوع در عين اين كه خارج از ماهيت عرض شناخته مى‏شود در وجود آن دخيل نيست‏به همين سبب مثلا حلول سياهى در جسم كه يك امر خارجى است غير از ماهيت آن بشمار مى‏آيد به عبارت ديگر مى‏توان گفت مقوله عرض در عين اين كه از جهت وجود «لغيره‏» است و غير مستقل شناخته مى‏شود.
با توجه به اين مقدمات اگر وجود يك امر واقعى و عينى نباشد و تنها بعنوان يك امر انتزاعى و اعتبارى مطرح شود مستلزم اين خواهد بود كه وجود سياهى همان معنى سياهى باشد نه حلول در جسم كه اساس معنى سياهى بشمار مى‏آيد.
به سخن ديگر مى‏توان گفت اگر وجود يك امر عينى و خارجى نباشد لازمه آن اين است كه در باب اعراض تفكيك وجود از ماهيت منتفى گردد. در حاليكه تفكيك وجود از ماهيت در باب اعراض پذيرفته شده است و هرگاه در باب اعراض اين امر پذيرفته شود در باب جواهر نيز وضع به همين منوال خواهد بود زيرا جواهر همواره مورد احتياج اعراض بوده‏اند و چيزى كه «محتاج اوليه‏» باشد نيرومندتر از محتاج است. بر همين اساس مى‏توان ادعا كرد آنجا كه وجود عرض يك امر انتزاعى و اعتبارى نباشد وجود جواهر نيز به طريق اولى انتزاعى و اعتبارى نخواهد بود.

شاهد هشتم

آنچه در اين شاهد مطرح شده از جمله امورى است كه به مسئله اصالت وجود وضوح مى‏بخشد و فضاى آن را روشن‏تر مى‏گرداند.
ترديدى كه نيست كه برخى از امور داراى شدت و ضعف هستند و در استحاله و اشتداد، مراتب مختلف و متفاوت را طى مى‏كنند. آنچه اشتداد كيفى مى‏پذيرد ناچار داراى حركت است و حركت‏يك امر ممتد و متصل بشمار مى‏آيد اين مسئله نيز مسلم است كه در يك امر متصل حدود غير متناهى و بى پايان قابل فرض است و هر يك از اين حدود نيز يك ماهيت نوعى بشمار مى‏آيد اكنون اگر وجود يك امر اعتبارى و انتزاعى شناخته شود نا چار در وحدت و كثرت تابع ماهيات خواهد بود به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه در امور اشتدادى ماهيات نوعى غير متناهيند و حد يقين نمى‏توان براى آنها در نظر گرفت.
لازمه اين سخن آن است كه انواع نا متناهى بالفعل محصور بين دو حد مبدء و منتها قرار گرفته باشد و اين امر بالضروره ممتنع است.
به اين ترتيب كسانى كه وجود را امرى انتزاعى و اعتبارى بشمار مى‏آورند با اشكال عقلى روبرو خواهند شد ولى اعتقاد به اصالت وجود با اين اشكال روبرو نيست زيرا بر مبناى اين انديشه همه ماهيات نوعى، داراى وجود واحدند و از يك صورت اتصالى برخوردارند به بيان ديگر در نظريه اصالت وجود، هستى همانند يك رشته محكم همه امور متفرق و متباين را منظم مى‏سازد و از گسستگى آنها آسيب نمى‏پذيرد ترديدى نمى‏توان داشت كه در يك وحدت اتصالى حدود و ماهياتى كه در آن قرض مى‏شود بالقوه است و حدود بالقوه نا متناهى به هيچ وجه با وحدت اتصالى ناسازگارى ندارند در يك واحد متصل همواره وحدت بالفعل است و كثرت بالقوه و روشن است كه وحدت بالفعل به هيچ وجه كثرت بالقوه را نفى نمى‏كند. (1)
آنچه در اينجا ذكر شد مهم‏ترين براهين و شواهدى است كه صدر المتالهين براى اثبات اصل اصالت وجود اقامه كرده همه آنها را در كتاب «المشاعر» خود گرد آورده است اين فيلسوف بزرگ در ساير آثار خود نيز از اين براهين استفاده كرده ولى در هر يك از اين آثار به حسب مناسبت مقام، براى برخى از اين شواهد اهميت‏بيشترى قائل شده است او در رساله «المظاهر (2) الالهيه‏» تنها به شاهد اول اشاره كرده و مى‏گويد:
« هر چيزى كه در عالم عينى يا در عالم ذهن تحقق پذيرد بواسطه وجود تحقق مى‏پذيرد در اين صورت چگونه مى‏توان هستى را يك امر اعتبارى بشمار آورد؟»
حاج ملا هادى سبزوارى نيز در بسيارى از آثار خود به اين شواهد نظر داشته و در كتاب مشهور شرح منظومه به صورت شش برهان براى اثبات اصالت وجود از آنها سخن گفته است در اسلوب سخن سبزوارى با آنچه ما در اينجا ذكر كرديم اندكى تفاوت ديده مى‏شود. ولى آنچه سبزوارى در اين باب آورده در واقع همان مطالبى است كه در كتاب «المشاعر» صدرالمتالهين گرد آمده است.
بايد توجه داشت كه آنچه فيلسوف شيراز در اين باب ابراز داشته داراى اهميت‏بسيار بوده و اگر كسى به درستى در آن تامل كند اساس فكر و انديشه او دگرگون خواهد شد مراجعه به تاريخ فكر و فلسفه نشان مى‏دهد كه بسيارى از انديشمندان امور متعين و ماهيات را بعنوان حقايق عينى و خارجى مى‏پذيرد ولى آنچه اين امور متعين و ماهيات به آن تحقق پيدا مى‏كند در نظر آنان بعنوان يك امر اعتبارى مطرح مى‏شود به عبارت ديگر مى‏توان گفت در نظر اين اشخاص وجود يك امر انتزاعى است كه بعنوان معقول ثانى مطرح مى‏شود ولى ماهيات متعين بعنوان امور واقعى و حقيقى مورد توجه قرار مى‏گيرند آنچه در خارج منشاء اثر است انسان يا هر ماهيت موجود ديگرى است كه زندگى مى‏كند اما آنچه انسان يا هر موجود ديگرى به آن منشاء اثر واقع مى‏شود غالبا مورد غفلت قرار مى‏گيرد. غفلت از وجود يك پديده نادر و اتفاقى نيست و در بسيارى اوقات در ميان انبوهى از مردم رواح و شيوع دارد. اگر كسى ادعا كند كه توجه به اصالت ماهيت و فراموشى كردن هستى، نوعى ساده انديشى و سطحى نگرى است كه به تن آسانى انسان مربوط مى‏گردد سخنى بگزاف نگفته است‏برخى از حكما معتقدند اين نوع ساده انديشى و سط‏حى نگرى تنها به مسئله وجود و ماهيت و امور معقول محدود نمى‏گردد بلكه اين ساده انديشى كه از تن آسانى انسان ناشى مى‏شود در مورد امور محسوس نيز رايج و شايع است. بسيارى از مردم وقتى به رنگ‏هاى مختلف و متفاوت مى‏نگرند چنين مى‏انديشند كه اين رنگ‏ها به خودى خود ظاهر و آشكار است. اين اشخاص به اين واقعيت توجه ندارند كه ظهور رنگ‏ها و انكار بودن آنها بواسطه نور و در پرتو روشنائى آن تحقق مى‏پذيرد اين نور است كه ظاهر بالذات بوده و رنگ‏ها را نيز آشكار مى‏سازد با اين همه بسيارى از مردم از نقش نخستيم نور غافل بوده و گمان مى‏كنند كه در ضمن رنگ‏ها و در خلال الوان است كه ما مى‏توانيم با نور روبرو شويم اين اشخاص از اين ژرف انديشى برخوردار نيستند كه بتوانند به حقيقت نور، صرف نظر از مظاهر و مناظر توجه كنند و اهميت آن را مورد ارزيابى قرار دهند. آنان بيش از آنكه به نور توجه كنند به منور مى‏نگرند و آن را بجاى نور قرار مى‏دهند.
بزرگان اهل معرفت در صدد رد و انكار تفكر عامه مردم بر نيامده‏اند و معتقدند آنچه اين گونه اشخاص مى‏گويند ميزان معرفت و نوع اراكشان را نشان مى‏دهد اين مسئله نيز مسلم است كه وقتى شعاع انديشه مشاهده رنگ‏ها بالاتر نرفته و پيوسته بجاى نور منور در موضع وجود ماهيت موجوده مى‏بيند. با توجه به آنچه ذكر شد معلوم مى‏شود مشاهده نور هستى براى همه اشخاص ميسر نيست و قدم گذاشتن در اين راه بدون دقت و ظرافت لازم، مستلزم نوعى خطر و گمراهى خواهد بود بر اساس آنچه در شواهد اصالت وجود ذكر شد مى‏توان دريافت كه وجود، عين تحقق و خارجيت است و ماهيات بواسطه وجود تحقق و عينيت مى‏پذيرند با اين همه هنوز جاى اين سئوال باقى است كه آيا جايگاه كثرت و اختلاف در وجود كجاست و ميان وجود و هرگونه جدائى و تفرقه چه نسبت و رابطه‏ئى تحقق دارد؟ پاسخ به اين پرسش آسان نبوده و مواضع اشخاص نيز در اين باب به هيچ وجه يكسان و يكنواخت نيست.
عارف روشن ضمير آقا محمد رضا قمشه‏ئى در يك اثر موجز و مختصرى كه از او بجاى مانده صوفيه را به دو گروه تقسيم كرده كه نام يك از آن دو گروه نظريه‏اى ضد گروه ديگر در اين باب ابراز داشته‏اند.
گروه اول معتقدند وجود حقيقت واحده‏اى است كه هيچ گونه تكثر و اختلاف در آن نيست و آنچه آن را وجود ممكن مى‏نامند امرى موهوم و باطل الذات است كه ثانى چشم احوال بشمار مى‏آيد. عارف قمشه‏ئى اين نظريه را نوعى زندقه و انكار خداوند دانسته است زيرا نفى وجود ممكنات مستلزم نفى فاعليت‏خداوند است و چون عليت‏خداوند با ذات او متحد و يگانه است ناچار نفى فاعليت‏حق مستلزم نفى ذات او خواهد بود.
گروه دوم برخلاف گروه اول بر اين عقيده‏اند كه آنچه ممكن ناميده مى‏شود موجود و متكثر است و وجود مطلق نه تنها با ممكنات متحد است‏بلكه عين آنها بشمار مى‏آيد عارف قمشه‏ئى اين نظريه را نيز مستلزم تعطيل و انكار واجب دانسته است زيرا در اين فرض از يك سو اعطا كننده وجود مورد انكار واقع شده و از سوى ديگر اين مسئله مسلم است كه ممكن ذاتى هرگز به وجوب بالذات بعقيده اين عارف روشن ضمير در هر يك از اين دو قول كه به صوفيه منسوب گشته است نوعى تناقض ديده مى‏شود زيرا جمع بدون تفرقه مستلزم نفى جمع است چنانكه تفرقه بدون جمع نيز مستلزم نفى تفرقه خواهد بود آقا محمد رضا (3) قمشه‏ئى براى تاييد سخن خود در اين باب به يك حديث تمسك كرده كه آن حديث‏به امام جعفر صادق عليه السلام منسوب است آن حديث‏به اين صورت نقل شده است: «ان الجمع بلا تفرقه زندقة و التفرقه بدون الجمع تعطيل و الجمع بينهما توحيد».
همانگونه كه در عبارت اين حديث مشاهده مى‏شود جمع بدون تفرقه كفر و زندقه بوده و تفرقه بدون جمع تعطيل شناخته شده است تنها طريق درست كه توحيد پروردگار در آن است جمع ميان وحدت و كثرت را بايد نام برد. جمع بدون تفرقه اشاره به وحدت محض و بگانگى صرف است چنانكه تفرقه بدون جمع نيز اشاره به كثرت و پراكندگى خواهد بود.
ترديدى نمى‏توان داشت كه وقتى وجود بمقتضاى ذات خود كثير و پراكنده باشد مستلزم اين خواهد بود كه در دار هستى واجد تحقق نپذيرد اين مسئله نيز مسلم است كه وقت واحد تحقق نداشته باشد كثير نيز تحقق نخواهد داشت زيرا كثير پيوسته از واحد ناشى مى‏شود و اين وحدت است كه مبدء كثرت بشمار مى‏آيد. به اين ترتيب كسى كه كثرت و پراكندگى را مقتضاى ذات هستى مى‏داند در واقع به نفى كثرت و پراكندگى فتوا داده است البته نفى هرگونه كثرت نيز چنانكه يادآور شديم مستلزم تعطيل است و تعطيل خود نوعى زندقه و كفر بشمار مى‏آيد و از اينجا مى‏توان دريافت كه هستى هم واحد است و هم كثير در اين وحدت وكثرت در نوعى وحدت تشكيكى با يكديگر آشتى خواهند داشت. وحدت تشكيكى در باب هستى از مواضع مهم فكرى صدرالمتالهين بوده و اين فيلسوف بزرگ تا آنجا كه توانسته به بسط و گسترش اين مسئله اساسى پرداخته است.
وقتى از وحدت تشكيكى سخن گفته مى‏شود منظور اين است كه حقيقت وجود در عين اين كه حقيقت واحد بشمار مى‏آيد داراى مراتب مختلف و متفاوت است و اين اختلاف مراتب به وحدت آن لطمه وارد نمى‏سازد دليل اين امر آن است كه اختلاف هر مرتبه از مراتب متفاوت هستى با مرتبه ديگر، از طريق فصل ذاتى منطقى و يا عوارض مشخصه بيرونى حاصل نمى‏شود به اين ترتيب همان چيزى كه موجب اختلاف مى‏شود دقيقا همان چيزى است كه منشاء اتحاد بشمار مى‏آيد و در اينجاست كه مى‏توان گفت چون آنچه موجب اختلاف و تفاوت مى‏شود منشاء اتحاد و اتفاق نيز هست، پس هر اندازه اختلاف افزون گردد اتحاد نيز بيشتر خواهد شد.
برخى از حكماى اسلامى از ذوق و ظرافت ذاتى خود بهره جسته و معنى اين ادعاى فلسفى را در اين شعر مشاهده كرده‏اند.
زلف آشفته او موجب جمعيت ماست
چون چنين است پس آشفته‏ترش بايد كرد
بايد توجه داشت كه وحدت تشكيكى در باب وجود با آنچه در باب ماهيات بعنوان وحدت نوعى يا وحدت جنسى و يا ساير اقسام وحدت مطرح مى‏شود تفاوت اساسى دارد زيرا وحدت در باب ماهيات يك وحدت ذهنى است كه بر كليات امور عارض شده و قهرا نسبت‏به ذات هر يك از امور نيز زائد بشمار مى‏آيد ولى حقيقت وجود ماهيت نيست تا اين كه معروض كليت واقع شود و بر افراد و مصاديق خود بطور يكسان و يكنواخت صدق نمايد. درك وحدت تشكيكى و فهم معنى تشكيك بودن وجود با اين كه به يكى اعتبار سهل و آسان است‏به اعتبار ديگر پيچيده و دور از ذهنى مى‏نمايد به همين جهت است كه برخى از انديشمندان با اين مسئله به مخالفت‏برخاسته و آن را مورد انتقاد شديد قرار داده‏اند از جمله اشكالاتى كه در اين باب وارد شده اين است كه گفته مى‏شود ذات و حقيقت وجود اگر مقتضى وجوب و ضرورت باشد بايد هر چيزى كه عنوان وجود بر آن صادق است واجب و ضرورى بوده باشد ولى اگر بعكس فرض اول اقتضاى امكان ولا ضرورت داشته باشد مستلزم اين است كه همه امور در زمره ممكنات قرار گيرند البته فرض سومى نيز قابل تصور است و آن اين است كه گفته شود حقيقت وجود نه مقتضى وجوب و ضرورت است و نه مقتضى امكان ولا ضرورت لازمه فرض سوم اين است كه بگوئيم هر يك از دو موجود واجب و ممكن معلوم غير خود بوده و در نتيجه واجب الوجود بالذات محتاج و نيازمند شناخته شود ترديدى نمى‏توان داشت كه لازمه قول به هر يك از فرض‏هاى سه‏گانه بعنوان تالى يك قضيه شرطيه باطل و مردود شناخته مى‏شود بنابراين مقدم آن كه قول به تشكيك و در مراتب بودن وجود است نيز باطل خواهد بود.
صدرالمتالهين به اين اشكال توجه داشته و در غالب آثار خود به آن پاسخ داده (4) است‏حاصل پاسخ صدرالمتالهين اين است كه وحدت تشكيكى در باب وجود با ساير اقسام وحدت در باب ماهيات تفاوت اساسى داشته و ما نمى‏توانيم انتظار داشته باشيم آنچه در باب ماهيات صادق است در باب وحدت تشكيكى وجود نيز صادق باشد همانگونه كه قبلا ياد آور شديم در وحدت تشكيكى وجود ما به الاختلاف همان چيزى است كه ما به الاتفاق نيز هست‏به عبارت ديگر مى‏توان گفت در تشكيك وجود، تفاوت و اختلاف در ميان مراتب يك حقيقت‏به خود همان حقيقت‏باز مى‏گردد و هيچ گونه عامل بيرونى در آن دخالت ندارد حقيقت وجود در عين اين كه واجب و ضرورى است ممكن و محتاج نيز بشمار مى‏آيد و در عين اين كه كامل و متقدم است ناقص و متاخر نيز محسوب مى‏گردد. البته درك معنى تشكيك و اين كه ما به الاختلاف در مراتب وجود عينا همان چيزى است كه ما به الاتفاق نيز هست‏براى بسيارى از اذهان سنگين است صدرالمتالهين كه در اين مسئله گوى سبقت را از ساير انديشمندان اسلامى ربوده به صعوبت آن اشاره نموده و توجه اشخاص را به اين موضوع جلب كرده است عين عبارت فيلسوف شرير از در اين باب چنين است: «... و تصوره يحتاج الى ذهن ثاقب و طبع لطيف (5) »يعنى درك و تصور معنى تشكيك در باب وجود به ذهنى توانا و طبع لطيف نيازمند است.
معنى اين سخن آن است كه مادام انسان رياضت ذهنى و ممارست فكرى نداشته باشد به درستى نمى‏تواند به صحت تشكيك در وجود اعتراف نمايد.

پي نوشت :

1- كتاب المشاعر انتشارات مهدوى اصفهان، صص از 9 تا 19.
2- المظاهر الالهية چاپ مشهد، ص 14.
3- آنچه از آقا محمد رضا قمشه‏ئى نقل شد در حاشيه شرح فصول الحكم قيصرى، ص 74 به چاپ رسيده است.
4- براى اطلاع از موضع صدرالمتالهين در اين باب مراجعه شود به كتاب الاسفار الاربعه، ج 1، چاپ جديد تهران، ص 120.
5- الاسفار الاربعه چاپ جديد تهران، ج 1، ص 121.

منبع: فصل نامه ی نامه مفید

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.