حيات «سنت» درگرو اقبال به تجدد

غربت زدايى از فرهنگ و سنن علمى و فلسفى و عرفانى و ادبى ايران در دوره تمدن اسلامى، در درون و بيرون جامعه ما، انگاره هايى تازه و اعتماد به نفسى مبارك براى تعامل فرهنگى با جهان معاصر فراهم ساخت. يك نمونه آن، مولوى شناسى در ايران و جهان است كه به استوانه معنويت در عصر حاضر بدل گرديد تا پاسخگوى حفره هاى تشنه معنا در جهان نيهيليست - مدرنيست غرب و جهان در حال گذار شرق اسلامى باشد.
جمعه، 17 آبان 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حيات «سنت» درگرو اقبال به تجدد
حيات «سنت» درگرو اقبال به تجدد
حيات «سنت» درگرو اقبال به تجدد

نويسنده: مسعود رضوى

با یادی از سید جلال الدین آشتیانی

غربت زدايى از فرهنگ و سنن علمى و فلسفى و عرفانى و ادبى ايران در دوره تمدن اسلامى، در درون و بيرون جامعه ما، انگاره هايى تازه و اعتماد به نفسى مبارك براى تعامل فرهنگى با جهان معاصر فراهم ساخت. يك نمونه آن، مولوى شناسى در ايران و جهان است كه به استوانه معنويت در عصر حاضر بدل گرديد تا پاسخگوى حفره هاى تشنه معنا در جهان نيهيليست - مدرنيست غرب و جهان در حال گذار شرق اسلامى باشد. وضع كنونى جهان اسلام، به سادگى اهميت اين روند را به ما نشان مى دهد. تصوير دگرگون شونده و تحول خيز جهان سكولار و دنيوى شده امروز، بيش از هر زمانى معطوف به سياست و درك رسانه اى از تمدنهاى ديگر شده و درگيرى شديد جهان اسلام با چالشهاى سياسى و خصومتهاى خشونت خيز، ما را بيش از پيش نيازمند اسلام فرهنگ و علم و عرفان و الگوهايى از نوع فارابى و بوعلى و خواجه نصير و رازى و بيرونى و سهروردى و بايزيد و مولانا و صدرالدين و... كرده است. تجربه هاى نزديك و اثبات شده، بر ما آشكار ساخته كه اسلام علم، اسلام عرفان و شهود، اسلام عقل و حكمت، اسلام ايمان و نيايش، اسلام گفت و گو و تساهل، اسلام مدارا و بردبارى، اسلام صلح و تسامح، اسلام عفو و محبت، اسلام عدالت و اعتدال و اسلامى كه بى ترديد در برگيرنده تفاسير آرمانى منتج از آموزه هاى انبيا و تجربه هاى ناب بشرى است، مى تواند هم ما را به ساحل سلامت و رستگارى رساند و هم پيامى بلند و درخشان براى همروزگاران ديگر انديش و دگر آيين داشته باشد.
طى اين مرحله، بى همرهى و جهد بزرگمردانى همچون آشتيانى امكان پذير نيست و نخواهد بود. او يكى از كوشندگان و نمايندگان همين تلقى از اسلام بود. به همين دليل، چنين محبوب خويش و عزيز بيگانه شد. تلاش او مبناى مستحكمى داشت. زيرا به گفته خود وى : معتقدم كسى حق مداخله در نحوه سير افكار فلاسفه بزرگ را دارد و مى تواند از روى بصيرت تاريخ فلسفه بنويسد كه خود ورزيده در اين آرا و مطلع از آن افكار باشد، كه: «مورخ الفلسفه يجب ان يكون فيلسوفاً»
البته استاد فقيد، هيچگاه تاريخ فلسفه اسلامى ننوشت، نقل است كه گفته بود، تاريخ فلسفه اسلامى را بايد كسى بنويسد كه بتواند از آن فاصله گيرد، حال آنكه من در متن آن هستم. بيان اين مسأله بيانگر هوشمندى اوست، اما بدون تلاش و كوشش اعجاب انگيز وى، وضع تاريخنگارى فلسفه اسلامى چگونه مى بود؟ هانرى كربن به اين پرسش پاسخ گفته و معناى تلاشهاى خود و سيد جلال آشتيانى را روشن كرده است. معناى اين تلاشها:
«.... برافراشتن كاخى در گستره فلسفه اى است كه از اين پس نمى تواند از دنياى فيلسوفان غايب باشد. ما نبايستى امور را به صورتى كه از ابن رشد به ارث رسيد مورد ملاحظه قرار دهيم، بلكه بايستى به وضعيتى توجه نماييم كه در آن، زندگى و آثار حكيم قرطبه به پايان رسيده و چيزى آغاز مى شد... كه در قلمروهاى ديگر عالم اسلام ناشناخته يا مورد غفلت بوده است. تمامى اين مطالب صورت بديع فلسفه «ايرانى - اسلامى» را به وجود آورده است. احتمالاً حدود چهل يا حتى پنجاه انديشمند شيعى ايرانى را - كه داراى اهميت فكرى يكسانى نيستند - بايستى از لابه لاى چاپهاى سنگى ناياب و يا از زير گرد و غبار نسخه هاى خطى رها مى ساختيم. «منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران (اثر استاد آشتيانى) در سده دوازدهم به پايان نمى رسد ؛ اين اثر با ميرداماد و مير فندرسكى در سده شانزده آغاز مى شود. مى دانيم كه ميان سده دوازده و هفدهم يعنى از زمان سهروردى تا مكتب اصفهان خلأيى وجود دارد كه بايستى روزى پر شود.» (فلسفه ايرانى، فلسفه تطبيقى، هانرى كوربن، ترجمه جواد طباطبايى، توس ۱۳۶۹، صص ۵۷ و ۵۸)
آشتيانى تكه گمشده اى از تاريخ و فرهنگ ايران را باززدايى كرد و در دسترس قر ار داد.
از اين رهگذر، مى توان به اهميت و زنده و سيال بودن سنتى كه آشتيانى براى درك صحيح آن مى كوشيد پى برد. اينكه بى ذوقان و كم سوادانى بر بالاى تصوير و خبر ارتحال آشتيانى نوشتند: «پايان فلسفه سنتى» يا با انتخاب بى وجه و نابخردانه قطعاتى فارسى - عربى از استاد فقيد در شرح احوال صدرالدين و توصيف عالم مثال، عمق حمق خود را نشان دادند، وظيفه دشوار دقت و احساس مسؤوليت را در ما افزونتر مى سازد. مهمترين و بارزترين وجه از خدمت آشتيانى به فرهنگ ايران كه در حقيقت مترادف با اثبات تداوم حيات عقلى و فلسفه در ايران تا اين روزگار بود، تحقيق در مكتب اصفهان و تصحيح و انتشار و توضيحات روشنگر در نصوص و متون اين دوران بود. اين دوره به فرموده آشتيانى :
«... دوره سلاطين صفويه يعنى دوره نضج تشيع است. در اين عصر حوزه علمى اصفهان به مقام و مرتبه اى رسيد كه از لحاظ جامعيت شايد نظير آن در ادوار اسلامى به وجود نيامده و از جهت جامعيت بر حوزه هايى كه قبلاً در بخارا و هرات و نيشابور به وجود آمده بود، برترى داشت. علوم مختلف از معقول و منقول داراى گرمترين حوزه ها در آن شهر بود و طلاب از اقصى نقاط جهان اسلام، به ويژه از شامات و هند براى آموختن حكمت متعاليه به آن مكتب الهى مى پيوستند و آثارى كه در فقه و اصول و حديث و رجال و تفسير و فلسفه و عرفان و علوم رياضى و حتى علوم ذوقى همچون موسيقى به دست ما رسيده است، دليل بر جامعيت اين مكتب توانمند و توانگر است....»
اين يك وجه از پردازش مجدد سنت به خرد و خامه استاد فقيد بود. افزون بر آن به گفته سيد حسين نصر، از لحاظ سير تاريخى فلسفه اسلامى، بايد به كوشش استاد آشتيانى در روشن ساختن انتقال حكمت از اصفهان به تهران و تأسيس مكتب تهران در عصر قاجاريه و استمرار آن تا دوران معاصر اشاره كرد. ايشان در اين زمينه، تفحص در متون و رسائل خطى را با سنت شفاهى كه سينه به سينه انتقال يافته و از استادان ايشان كه خود تربيت يافتگان اين مكتب بودند دريافت شده بود، آميختند و نكاتى مهم را در سير انديشه فلسفى از ملا اسماعيل خاجويى و ملاعلى نورى تا استادان خودشان مانند مرحوم سيد محمد عصار و مرحوم سيد ابوالحسن قزوينى روشن ساختند. (طول و عرض تاريخى فلسفه اسلامى، سيد حسين نصر، جشن نامه استاد آشتيانى، فرزان روز ۱۳۷۷، ص ۱۶) به عبارت ديگر، آشتيانى زنده بودن فرهنگ فلسفى ايران را حداقل از صفويه تاكنون به اثبات رساند و جريان پنهان و مكتوم سنت را آشكار و عيان و امكان كتمان آن را از نااهلان و ناآگاهان سلب نمود. اين همان وجه مثبت و ارزشمند سنت است كه بدان نيازمنديم و عقل ايرانى معاصر در غياب آن مرده و تهى از معنا و حتى هتك اعتبار خواهد شد. فيلسوف معاصر داريوش شايگان هنگام سخن گفتن از آشتيانى، به نحو شورانگيزى از مواجهه با والاترين قله هاى سنت سخن مى گويد و به پرسش معطوف به «چيستى سنت» پاسخ مى دهد:
«آشتيانى نقطه تبلور يك نحوه هستى است كه از يك سو معطوف به قله هاى بزرگ تفكر اين مرز و بوم... و از سوى ديگر نگاهى است باز به آينده... از اين رو برخورد با او يعنى تشرف به يكى از وجوه اصيل روح ايرانى، يعنى برخورد با يك نهاد. نهادى كه على رغم گسست هاى زمانه و گردش چرخ گيتى همچنان پابرجاست و مانند صخره اى عظيم از بلنديها به عرصه زمان به گذشته و آينده مى نگرد و شايد اين دو را به هم پيوند مى دهد و در اين درنگ، لنگر گاهى نيز براى ما مى جويد. اين صفت اخير دو مسأله به همراه دارد. ابتدا اينكه انسان را به اين پرسش وا مى دارد : معنى سنت چيست ؟ آيا سنت تشييع جنازه است؟ يا بازدايى مجدد است در وجود مردان بزرگ كه امانت داران آن محسوب مى شوند؟ آشتيانى چنانكه متذكر شدم، يك نهاد ديرينه است ولى نه نهاد متحجر، بلكه نهادى كه محل باز زدايى يك فرهنگ معنوى است و نقطه اتصال دو رويه يك سكه است در ارتباطشان با مبدأ. ولى آيا سنت مى تواند شكافهاى تاريخ را ناديده بگيرد؟... سيد جلال از هر گونه توهم آزاد است و به فراست دريافته كه تداوم معنويت در تلاقى بارور با غير است و هر آيينه هر يك از طرفين به نفى ديگرى بپردازد، عاقبت خود نيز نابود خواهد شد...» (فرزانگى و وارستگى، داريوش شايگان، همان صص ۲۱ تا ۲۵)
استاد سيد جلال الدين آشتيانى، همچون اسلاف نامدارش، شيفته حكمت و بنده حقيقت بود، نگارنده يك بار اين شعر را از ايشان در منزلشان شنيدم و تصور مى كنم سخت بدان باور داشت:
هر وقت خوش كه دست دهد مغتنم شمار
كس را وقوف نيست كه انجام كار چيست؟
پيوند عمر بسته به موئيست هوش دار
غم خوار خويش باش، غم روزگار چيست
خوشباشى در مرام وى، دل سپاردن به حكمت و تحصيل مدام در محضر ائمه و اقطاب و استادان دين و عرفان و فلسفه بود. درك او، به فراخور مطالعات و تتبعات وسيع و اعجاب انگيزش، بسيار عميق و پرمايه بود. همچنانكه به شهادت دوست و بيگانه، صفات والاى انسانى وعلمى نيز در وجودش مؤكد و ثابت گرديد و بسيار دوست داشتنى مى بود. او به تمام معنى نماد سنت زنده و مانا و متداوم ما و نمونه زيستن در آفاق وسيع عصرى و تمدنى ايران محسوب مى شود. در يادنامه اى كه ساليانى قبل در بزرگداشت وى منتشر شد، بهاء الدين خرمشاهى نوشته است:... از استاد پرسيدم كه آيا شما مسأله نو و بى سابقه اى در تحقيقات و تأليفات خود مطرح فرموده ايد؟ ايشان به سرعت و قاطعيت پاسخ دادند خير و در آنجا بود كه ديدم سنت گرايى و سنت پژوهى ايشان در اوج كمال است. (نقشى از جوانى استاد، بهاء الدين خرمشاهى، همان ص ۳۱) پرسش جالبى است و پاسخ كوتاه استاد فقيد عين نوآورى، اما شگفت آنكه استاد نازك انديش بهاء الدين خرمشاهى، ظرافت امر را راجع به تخصص ايشان و سنت گرايى و سنت پژوهى فرموده اند. نوآورى و تجدد استاد در افقى وسيع و آشكار نياز به شهادت خود آشتيانى هم ندارد. اينكه فلسفه اسلامى در تداوم منطقى و معقولى زنده ماند و از ميرداماد به بعد و نيز قبل از آن در آثار دوانى و ديگران، سير استعلايى و تلفيقى شگفت آورى داشته و نيز كشف بهترى از عرفان نظرى در قرون دوازده و سيزده و چهارده هجرى تا اتصال به آراى استادان معاصر نظير ميرزا مهدى آشتيانى و سيد ابوالحسن قزوينى و افزودن سرفصلهاى مهمى همچون مكتب اصفهان، مكتب تهران، مكتب قم و مكتب مشهد به فرهنگ فلسفى ايران و خارج از ايران و نيز بازگويى متون كهن در كيفياتى تازه، آن سان كه مستند فلسفه دانان معاصر قرار گيرد، جملگى وجوه تجدد و تازگى كار استاد فقيد بوده و بالاتر از همه، تفهيم اين موضوع به ادله استوار و براهين قاطع كه ايران، همچنانكه هميشه مهد حكمت و فلسفه و عرفان بوده است، هنوز امانتدار بزرگ فرهنگ در تمدن اسلامى است و اين دانشها و ارزشهاى معنوى در آن زنده و در حال گفت و گو با مخاطبان معاصر است. آشتيانى البته مبدع نظريه هايى همچون حركت جوهرى و اصالت وجود و امثالهم نيست، اما باز زدايى ميراث بزرگ حكمى و معنوى ماست.
منبع: روزنامه ایران

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط