اختلاف نظر دو فقيه هم‏ عصر در يک مسأله وقفي

اختلاف نظر مولي احمد نراقي و حجت الاسلام شفتي در يک مسأله وقفي دکتر تويسرکاني در سال 1314هـ.ش در خانواده‏اي روحاني ديده به جهان گشود و پس از تحصيلات ابتدائي با عشق و علاقه‏اي وافر به تحصيل و فراگيري علوم اسلامي (ادبيات عرب، فقه و اصول، فلسفه) در حوزه علميه اصفهان و قم از محضر اساتيد بزرگوار و آيات عظام پرداخت
پنجشنبه، 16 آبان 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اختلاف نظر دو فقيه هم‏ عصر در يک مسأله وقفي
اختلاف نظر دو فقيه هم‏ عصر در يک مسأله وقفي
اختلاف نظر دو فقيه هم‏ عصر در يک مسأله وقفي

نويسنده: سيد احمد تويسرکاني

اختلاف نظر مولي احمد نراقي و حجت الاسلام شفتي در يک مسأله وقفي

دکتر تويسرکاني در سال 1314هـ.ش در خانواده‏اي روحاني ديده به جهان گشود و پس از تحصيلات ابتدائي با عشق و علاقه‏اي وافر به تحصيل و فراگيري علوم اسلامي (ادبيات عرب، فقه و اصول، فلسفه) در حوزه علميه اصفهان و قم از محضر اساتيد بزرگوار و آيات عظام پرداخت.
وي ضمن فراگيري علوم قديمه در ارديبهشت سال 1333به دريافت شهادتنامه جواز مدرّسي علوم منقول نائل آمد. دکتر تويسرکاني به سال 1336 از دانشکده علوم معقول و منقول دانشگاه تهران فارغ‏التحصيل گرديد و در ارديبهشت‏ماه 1348 با گذراندن رساله دکتري به اخذ درجه دکتري از دانشگاه تهران توفيق يافت و سنواتي در سمت دبيري در دبيرستانهاي قم و اصفهان به تعليم و تربيت و ارشاد جوانان انجام وظيفه نمود، و اينک سالياني است که به تدريس علوم فلسفه، فقه و اصول در رشته‏هاي حقوق و فلسفه و معارف اسلامي در دانشگاههاي اصفهان اشتغال دارد.
مُولي احمد نراقي و حُجّت‏الاسلام شفتي اصفهاني (قدس‏اللّه‏ روحهما)

دکتر سيداحمد تويسرکاني (1)

از مصنفات عالم بزرگوار فقيه متبحر، سيد محمدباقر بن محمدنقي شفتي اصفهاني بيدآبادي معروف به سيد حجت‏الاسلام شفتي (متوفاي 1260هـ.ق) صاحب کتاب مطالع‏الانوار و تحفة‏الابرار رساله‏اي است علمي و تحقيقي در بيان عدم لزوم قبض و اقباض در تمام موارد وقف.
تأليف اين رساله در پي استفتايي است از ايشان، در مورد املاکي که شخص خيّر و نيکوکاري به نام لطف‏علي‏خان ترشيزي، فرزند محمداميرخان عرب ميش‏مست، از اعراب عامري ساکن ترشيز خراسان (کاشمر کنوني) آن را براي ساختمان و تهيه اسباب و لوازم مدرسه‏اي جهت طلاب علوم ديني در قصبه زواره اردستان اصفهان با توليت خود مادام‏الحيات وقف مي‏کند، و وقف‏نامه آن هم به سال 1215هـ.ق تنظيم مي‏گردد.
اقلام رقبات موقوفه عبارت بوده از:
1. شش دانگ مزرعه موسومه به مزدآباد سفلي (هرمزآباد) از مزارع تابع ارجستان، واقع بين مزدآباد بالا و زواره، با جميع باغات و توابع و محوطات و طاحونه.
2. شش دانگ مزرعه موسومه به حسن‏آباد، از مزارع تابع ارجستان، واقع بين حسين‏آباد و کهياز، با تمام باغات و دور و بيوتات و اراضي و صحاري تابع آن.
3. تمامي تقريبا ربع شايع کامل از تمامي مزرعه شهراب، و يا شش طاق و کسري از مدار دو قنات نيو و بلوچ‏هاي قريه شهراب سفلي، به انضمام باغات و توابع آن.
ولي نظر به اينکه به هنگام اجراي صيغه وقف، رقبات يادشده در اجاره مستأجري بوده، و همو به اجازه و نمايندگي از طرف واقف، منافع و اجاره حاصله را در اين جهت به مصرف مي‏رسانده، با درگذشت شخص واقف، املاک يادشده چند سالي در اختيار ورثه بوده، و در اين مدت بين آنان و مرحوم عالم فاضل بزرگوار مولي عبدالعظيم زواره‏اي که توليت، پس از فوت واقف، به عهده او بوده در مورد موقوفه اختلاف و درگيري شديدي روي داده، و ورثه به زعم اين‏که رقبات موقوفه فاقد شرط قبض و اقباض بوده و از طرف مالک به تصرف وقف داده نشده، با گرفتن فتوايي از عالم جليل ملاذالمجتهدين ابوالقاسم بن محمدحسن گيلاني معروف به ميرزاي قمي (متوفاي 1231هـ.ق)، صاحب کتب معروف قوانين‏الاصول و جامع‏الشتات، مبني بر بطلان و فساد
وقف، موقوفه را به يکي از متنفذين اردستان به نام ميرزا سيدحسين اردستاني، طبيب فتحعلي‏شاه قاجار، مي‏فروشند و در نتيجه مدرسه نوبنياد تعطيل، و امور آن متوقف و متروک مي‏ماند.
در اين خصوص نيز از محضر سيد حجت‏الاسلام شفتي که در آن موقع از اعاظم و اکابر علماي اصفهان بوده سؤال مي‏شود، نامبرده هم در جواب مرقوم مي‏فرمايد:
به علت عدم تحويل و اقباض عين موقوفه، رقبات مزبور در ملک ورثه است ولي پس از اعلام اين حکم، با تعقيب و پي‏گيري عده‏اي از رجال معروف اردستان بالاخص شخصي به نام ميرزا محمدعلي طباطبائي زواره‏اي متخلص به وفا (متوفاي 1248هـ.ق) که طبيب و شاعر و از معنونين آن ديار بوده، و تأمل و دقت بيشتري از طرف مرحوم سيد حجت‏الاسلام در خصوصيات مسأله، نظر و فتواي ايشان تغيير مي‏يابد، و به ورثه اعلام مي‏فرمايد املاک و رقبات مزبور ملک آنان نيست، و تماما وقف و متعلق به مدرسه و طلاب است.
تضاد حکم جديد با حکم قبلي ايشان، و حکم عالم جليل ميرزاي قمي، سبب مي‏شود که خريدار و فروشندگان موقوفه، دعوا را در کاشان در محضر شرع فقيه محقق مدقق علم‏الاعلام مولي احمد نراقي (متوفاي 1245هـ.ق)، عطراللّه‏ مضجعه الشريف، صاحب کتب معروف مستندالشيعه و عوائدالايام مطرح نمايند.
در پاسخ، ايشان نظر و فتواي ميرزاي قمي را تأييد و حکم جديد مرحوم سيد را نقض و ردّيه‏اي بر آن مکتوب مي‏دارند.
مرحوم سيد حجت‏الاسلام، اعلي‏اللّه‏ مقامه، با رؤيت اين ردّيه اقدام به تأليف و نگارش رساله يادشده مي‏فرمايد و در مسأله شرطيت قبض و اقباض در صحت و يا لزوم عقد وقف و موارد آن به‏تفصيل و مستدلّ با بيان آرا و عقايد متقدمين از فقهاي شيعه، شکّراللّه‏ مساعيهم‏العالية، به تحقيق و بررسي مي‏پردازد.
و اما املاک و رقبات يادشده در پايان، با درگذشت فقيه جليل مولي احمد نراقي، اعلي‏اللّه‏ مقامه، و بسط نفوذ و قدرت سيد حجت‏الاسلام در عالم دين و سياست و پي‏گيري ميرزا محمدعلي وفا از تصرف خريدار خارج و با خلع يد از او در تصرف متولي عالم فاضل مولي عبدالعظيم زواره‏اي قرار مي‏گيرد، به انضمام اجرت‏المثل سنوات گذشته.
شرحي که مرحوم سيد حجت‏الاسلام شفتي در اين مورد مرقوم فرموده چنين است:
هو الواقف بضمائر عبيده
صدور وقف رقبات و املاک مسطوره از مرحوم واقف ثابت و عمل به مقتضاي قرارداد واقف بر آن لازم و ورثه مرحوم واقف را در اين املاک موقوفه حظّي و بهره‏اي و تسلّطي نمي‏باشد، لهذا اگر أحدي از ورثه مرحوم در اين باب ادعا نمايند ادعاي آنان باطل و مخالف شريعت مطهره و منافي با ملت قاهره است اجتناب و احتراز از آن لازم است، غبّ ذلک (پي‏آمد اين) اعلام به برادران ديني که خائف از مؤاخذه موقف حساب مي‏باشند و علماء و سادات و کدخدايان و رعايا و ساير اهل ايمان از اهالي اردستان و زواره و غيرهما، مي‏دارد که به مقتضاي شريعت منوره بر قاطبه شماها لازم است که اعانت متولي در اين باب نموده که در نماء و منافع املاک مرقومه به مقتضاي قرارداد واقف معمول شود و به حکم لازم‏الاذعان حتمي‏الامتثال خلاّق جهان جلت‏عظمته، بر متصرفيني که به غير طريقه وقف متصرف مي‏باشند، لازم است که تخليه يد از موقوفه نموده، به تصرف متولي داده و از مؤاخذه منتقم حقيقي اجتناب و احتراز نمايند، و اجرت‏المثل أيام تصرف را به متولي رسانند، حرّره خادم‏الشريعة في تاسع عشر شهر رجب في سنة 1240 مهر حجت‏الاسلام رشتي و ديگران از علما و اعيان اردستان و زواره (2)
در اين رساله پس از بسمله و ستايش الهي چنين آمده:
وَ بَعْدُ يَقولُ الملتجِئُ إلي بابِ سيّدِهِ الغافِرِ ابن محمدنقي الموسوي محمدباقر حَشَرَهُمااللّه‏ُ تعالي بِفَضْلِهِ مَعَ أَجْدادِهِما ساداتِ الأَوائلِ والأَواخِرِ: إذا وَقَفَ واقِفٌ بَعْضَ أَمْلاکِهِ عَلي جهةٍ مخصوصةٍ کبِناءِ مدرسةٍ و تعميرِها مثلاً و جَعَلَ توليتَهُ مادامَ حياته لِنفسِهِ يکفي في الحکمِ بلزومِهِ صدورُ العقدِ مِنَ الواقفِ تقرّبا إلي‏اللّه‏ِ تَعالي ولايَفتقِرُ في الحکمِ بِذلک إلي إقباضٍ و قبضٍ لانتفاءِ الدّليلِ عليه إذ النّصوصُ الواردةُ في المسألةِ الدّالّةِ عَلي افتقارِ الوقفِ إلي القبضِ کلُّها ظاهرةٌ في غيرِ الصّورَةِ المفروضةِ و کذا الحالُ في الإجماعاتِ المنقولةِ في المسألةِ و کلماتِ علمائِنا الأَجِلّةِ و إنْ شِئْتَ أَنْ تَطَّلِعَ عَلي حقيقةِ الحالِ فَاسْتَمِعْ لِما أَتْلو عليکَ مِنَ المقال (3)
اين رساله به عربي است، ولي در مواردي به فارسي نگاشته شده، از آن جمله است صورت استفتاء يادشده و جواب آن و رَدّيّه مرحوم نراقي.
در صفحه 24 نسخه موجود نزد نگارنده، پس از ذکر روايات مورد استناد و توضيح معني قبض و اِقباض و کلمات اکابر فقها مي‏فرمايد:
وَ مِنْ جميعِ ما ذُکِرَ مِنَ الأَوّلِ إلي هُنا ظَهَرَ ظُهورا بَيّنا أَنَّ مَنْ وَقَفَ بَعْضَ أَمْلاکِهِ عَلي جهةٍ مخصوصةٍ و فَوَّضَ تَوليةَ الوقفِ إلي نفسِهِ لايَفتقِرُ لزومُ الوقفِ حينئذٍ إلي إقباضٍ و قبضٍ بل يُحکمُ بلزومِهِ بمجرَّدِ صيغةِ الوقفِ و لذا لمّا استَفْتي مِنّي
بَعْضُ أَهلِ الإيمانِ أَفْتَيْتُهُ بذلک بَعْدَ التأمّلِ في المسألةِ و أَطرافِها بَعْدَ ما أَجَبْتُهُ في أَوّلِ الأَمرِ مِنْ غيرِ تدقيقِ النظرِ فيها بالفسادِ لِعدمِ تحقّقِ القَبضِ و الإقباضِ ثمّ لمّا تَأمَّلْتُ المسألةَ و مستندَ القبضِ و الإقباضِ تَبَيَّنَ لي أَنَّ الحقَّ خِلافُ ذلک کتبتُ في مقامِ الجوابِ بالصّحةِ واللّزومِ فها أَنا أَذْکُرُ مرادَ المستفتي ثمّ ما کتبتُهُ في جوابِهِ لِيَتَبَيَّنَ حقيقةُ الحالِ (4)
و پس از اين عبارت آمده:

الاستفتاء

شخصي راغب به خيرات قرارداد مدرسه‏اي در بعض بلاد ساخته باشد که طلبه در آن‏جا ساکن شده تحصيل علوم دينيه نموده باشند، املاک چندي داشت در آن بلد و نواحي آن، و آن املاک را به اجاره داده بود و قرار آن شخص مالک چنين بود که کلّ آن املاک را وقف نموده که منافع حاصله آن صرف بناء آن مدرسه و تعمير آن و فرش حجرات آن و روغن چراغ حجرات و ساير محتاج‏اليه آن شده باشد و قرار بناي مدرسه گذاشت و آن شخص مستأجر املاک را مقرر داشت که وجه اجاره آن املاک را مصروف در اخراجات بناي مدرسه مذکوره نموده باشد و آن شخص مستأجر نيز اقدام بر آن مطلب نمود، به اين معني که بنّا و عمله که مشغول بنّايي بودند اين شخص مستأجر از وجه اجاره آن املاک نظر به قرارداد مالک اجرت بنّا و عمله را مي‏داد و هم‏چنين مصروف ساير مايحتاج ضروريه در بناي آن مدرسه مي‏نمود و در آن حال صيغه وقف آن املاک را به اين جهت مخصوصه جاري نمود قبل از انقضاء مدت اجاره آن شخص، و در ضمن عقد وقف، توليت وقف را مادام حياته به جهت نفس خود قرار داد و بعد از خود به ديگري و هکذا.
و بعد از آن‏که چندي گذشت که هنوز مدرسه به نحوي که بايد و شايد به اتمام نرسيده بود آن شخص واقف فوت شد قبلِ انقضاء مدت اجاره.
آيا املاک مذکوره محکوم به وقفيت است و عمل به مقتضاي آن لازم است، يا مال وارث است نظر به عدم تحقق اِقباض و قبض.
الجواب
آنچه به فهم اين قاصر مي‏رسد آن است که هر گاه ملکي را مالک آن وقف نمايد بر جهت مخصوصه و توليت را به جهت نفس خود قرار دهد مادام‏الحيات صحت و لزوم چنين وقفي موقوف به قبض نبوده باشد به علت آن‏که مقتضاي عموم «أَوْفوا بالْعُقودِ (5)» و خصوص صحيحه محمد بن الحسن الصفار «الوقوفُ عَلي حَسَبِ ما يوقِفُها أَهْلُها (6)» لزوم عمل به مقتضاي وقف است به محض تحقق آن دليل که به عنوان عموم دلالت کند که هر وقفي صحت يا لزوم آن موقوف بر قبض است نداريم، بل مواردي چند است که مورد احاديث است غالب در کبار اولاد است، فرموده‏اند که اگر واقف، موقوف را به تصرف موقوف‏عليهم داده است، وقف لازم است، رجوع نمي‏تواند نمود والاّ رجوع مي‏تواند نمود با آن‏که اگر به قبض آنها نداده باشد و بميرد موقوف مال وارث مي‏شود.
مجملاً جميع آنها مشترک است که موقوف در تصرف متولي نبوده باشد بنابراين تخصيص عمومات لازم است در مورد نصوص، و محل کلام از جمله آنها نيست، پس حکم به لزوم وقف به محض تحقق آن در محل کلام لازم است و بر فرض تسليم ثبوت اشتراط به عنوان عموم مي‏گوييم:
کفايت مي‏کند در تحقق شرط، صدق آن‏که موقوف در تصرف متولي است بعد از تحقق وقف و اين معني در محل کلام متحقق است. نظر به اين‏که مفروض اين است که خود واقف متولي اين است و بودن ملک در اجاره ديگري منافي با متصرف بودن مالک حقيقة نيست و لهذا جايز است در حق او انواع تصرفات مالکانه در اين حالت، مثل هبه نمودن به ديگري و مصالحه و بيع و نحوهما.
و همين‏قدر کفايت مي‏کند در حکم به لزوم، کما هو المستفادُ مِنَ الصّحيحِ المرويِّ في الکافي و التهذيب (7) عنِ محمد بن مسلم عن أَبي‏جعفرٍ، عليه‏السلام، أَنَّه قالَ في الرَّجلِ يَتَصَدَّقُ عَلَي مَنْ لم‏يُدْرِکْ مِنْ ولدِهِ فهو جائزٌ لأَنَّ والدَهُ هو الّذي يلي أَمْرَهُ والمرادُ بالصّدقةِ في الحديثِ الوقفُ عَلي ما فَهِمَهُ العلماءُ منه والمرادُ بالإدراکِ و عدمِهِ البلوغُ و عدمُهُ و حاصلُ المعني في الذّيلٍ هو أَنَّ الموقوفَ عليه لو کانَ ولدهُ الصّغير يکون الوقفُ لازما و عَلَّلَهُ بقولِهِ، عليه‏السلام، لأَنَّ والدَهُ هو الّذي يلي أَمْرَهُ والمستفادُ منه أَنَّ الحکمَ بلزومِ الوقفِ هُناکَ لِکونِ الموقوفِ في تصرّفِ مَنْ يَتَوَلّي أَمْرَ الموقوفِ عليه و هو متحقّقٌ فيما نحن فيه کما هو المفروضُ.
مجملاً وقف مزبور بنا بر اعتقاد اين قاصر صحيح و لازم است و بعد از فوت واقف بر متولي ثاني لازم است عمل به مقتضاي وقف نمايد. هذا مجملٌ لما فَصَّلْناه.
اين جوابي است که مدتي قبل در جواب اين استفتاء قلمي شده در اين وقت مذکور شد که اين جواب در دارالمؤمنين کاشان به بعضي از علما رسيده، مرضيّ ايشان نشده، عنان قلم در ميدان ردّ اين جلوه داده صورت آنچه در مقام ردّ قلمي فرموده‏اند که از خط شريف ايشان نقل شده اين است:

رديه مرحوم نراقي

بدان که اجماعي است که قبض در صحت يا لزوم وقف علي اختلاف‏القولين شرط است و مصرح به در کلام متقدمين و متأخرين از فقهاي شيعه است و در کتاب غنيه و تنقيح و مسالک دعواي اجماع بر آن شده است و در مفاتيح و شرح مفاتيح و غيرهما نفي خلاف از آن فرموده‏اند و قول شاذّي از حلبي به عدم اشتراط قبض در آن منقول است و همه فقها تصريح به شُذوذ آن نموده‏اند و چنين خلافي غير قادح در اجماع است، و بعضي نسبت به ابن‏حمزه نيز داده‏اند، وليکن او در اين مقام خلاف نکرده بلکه مي‏گويد: هر گاه واقف، خود متولي باشد قبض او کفايت مي‏کند، و اين قول را نيز نسبت به شُذوذ داده‏اند و علاوه بر اجماع، ادلّه قويّه ديگر دلالت بر اشتراط قبض مي‏نمايد:
اول، اصالت عدم لزوم يا ترتب اثر قبل از قبض و آن دليلي است قوي بر اشتراط صحت يا لزوم عقد.
دوم، توقيع رفيع دفيع مرويّ در اکمال‏الدين که مي‏فرمايد: «و أَمّا ما سَأَلتَ مِنَ الوقفِ عَلي ناحيتِنا و ما يُجعَل لنا ثمّ يحتاجُ إليه صاحِبُهُ فکلّما لم يُسَلّمْ صاحبُه بالخيارِ و کلّما سَلَّمَ فلا خيارَ لصاحِبِهِ (8)»
و اين خبر صريح در مطلب است و في‏نفسه به حسب سند، قوي و حجت است و با قطع نظر از آن منجر به عمل اصحاب و اجماعات منقوله است و چنين خبري حجت است.
سيم، همان صحيحه محمد بن مسلم که در فتوي قلمي شده و روايت عبيد بن زرارة که آن نيز مثل آن است و اين دو روايت اگرچه مخصوص اولاد رسيده اما حکم در غير اولاد، به اجماع مرکب ثابت مي‏شود و نفي جواز رجوع در وقف بر اولاد صغار در آخر اين دو روايت منافات با مطلوب ندارد، زيرا که قبض والد قائم‏مقام قبض صغار است، بلکه تعليلي که در اين خصوص ذکر فرموده‏اند به جهت عدم جواز رجوع در اين است که عدم رجوع به جهت حصول اِقباض است.
پس مفهوم تعليل نيز دليلي است واضح، چه اگر محتاج به قبض نمي‏بود چه حاجت بود به اين عبارت که لأَنَّ والدَهُ هو الذّي يلي أَمْرَهُ، بلکه اين عبارت لغو مي‏بود.
پس آنچه را مفتي (9) وَفَّقَهُ‏اللّه‏ ذکر نموده است که لزوم چنين وقفي موقوف به قبض نيست و گفته: دليل که به عنوان عموم دلالت کند که هر وقفي صحت يا لزوم آن موقوف بر قبض است نداريم، صحيح نه بلکه ادلّه واضحه بر آن هست و هيچ دليل که دالّ بر عدم اشتراط کند به عموم و خصوص نيست و آنچه گفته که مقتضاي عموم «أَوْفوا بِالْعُقودِ» لزوم عمل به مقتضاي وقف است بر فرض دلالت، عام خواهد بود و ادلّه مذکوره خاصند و تخصيص عام به خاص لازم است، علاوه بر اين‏که اصلاً آيه مزبوره دلالتي بر اصالت لزوم عقد ندارد، اگرچه بسياري از فقها به آن استدلال کرده‏اند، هم‏چنان‏که ما تحقيق آن را به بسط تمام در کتاب عوائدالأيام ذکر کرده‏ايم و بيان نموده‏ايم که آيه مبارکه را ده احتمال است که به غير يکي از آنها فايده در استدلال ندارد، و علاوه بر اين ابحاثي ديگر بر استدلال بر آن وارد است و با وجود اينها عقد بودن وقف بر جهت عامه محل نظر است، خصوصا در زمان نزول آيه مبارکه.
و اما صحيحه صفار را دخل در اين مقام نيست، بلکه در مطلبي ديگر است، چه مراد از آن اين است که عمل در وقف بايد به جهتي که واقف فرموده باشد نه بر وجهي ديگر، پس وقف بر فقها را صرف بناي مدارس مثلاً نمي‏توان کرد و هکذا، و دخلي به اين‏که واقف تواند او را به هم زند يا نه ندارد و در اين‏جا فرموده: الوقوفُ عَلي حَسَبِ ما يوقِفُها أَهْلُها و کسي که قبض را شرط صحت مي‏داند بدون قبض وقف نمي‏داند تا اين صحيحه فايده کند و از اين معلوم شد که آنچه مفتي در بيان عدم اشتراط بيان نموده بي‏وجه است، بلکه بسيار غريب است.
اينها عين کلماتي است که از اين شخص عالم صادر شده چنانچه به خط شريف ايشان به نظر رسيده. بر هر کس که في‏الجملة ربط در مباحث فقه و مباني آن داشته باشد ظاهر است که جميع آنچه مذکور شده بسيار بي‏وجه و بي‏وقع است.
اما تمسک متقدمين و متأخرين و اجماعات و نفي خلاف در کتب مسطوره يا به جهت اثبات شرطيت قبض است در وقف في‏الجملة يا در خصوص محل کلام. اگر اول است، تمسک در اين مقام لغو و بي‏ثمر است.
آن‏کس که منکر اين‏مطلب است کيست، و عبارتي‏که در اول جواب قلمي شد هرگاه ملکي را مالک آن وقف نمايد بر جهت مخصوصه و توليت را به جهت نفس خود قرار دهد صحت و لزوم چنين وقفي موقوف بر قبض نمي‏باشد يُنادي بِأَنْدي صوت اين‏که شرطيت قبض في‏الجملة مسلم است و کلام در خصوص ما نحن فيه است، بلکه صاحب اين فتوي آن‏قدر از اجماعات منقوله در مسأله مطلع بوده از مورد ظاهر مي‏شود که مطلع نبوده و لهذا نقل اجماع از خلاف و تذکرة و نفي خلاف از جامع‏المقاصد ذکر ننموده و هم‏چنين اصل مسأله را محل خلاف دانسته و صاحب فتوي معتقد انتفاي خلاف در آن است.
و اگر ثاني است، يعني کلمات علما و اجماعات منقوله بعمومها مقتضي اشتراط است ولو فيما نحن فيه، مفصلاً دانستي که چنين نيست، بلکه کل آنها ظاهر است در صورتي که موقوف در تصرف واقف بوده باشد و امر توليت مفوض به خود واقف نبوده باشد. پس تمسک به کلمات علما و اجماعات در اين مقام بي‏وجه است.
و اما آنچه فرموده قول شاذّي از حلبي به عدم اشتراط قبض در آن منقول است و همه فقها تصريح به شُذوذ آن نموده‏اند، اين کلام مشتمل بر دو مطلب است:
مطلب اول آن‏که همه فقهاء اين قول را از حلبي نقل نموده که او منکر شرطيت قبض است در مطلق وقف، يعني هيچ وقفي موقوف بر قبض نيست،
و ثاني آن‏که کلّ تصريح به شذوذ آن نموده‏اند. هر دو مخالفِ واقع و اشتباهِ بيّن است؛ چه مراد از حلبي در السنه فقهاء ابوالصلاح است و کلام او در کافي صريح در اين است که قبض را در وقف، شرط مي‏داند؛ قال في الکافي:
الصَّدقةُ وَجْهٌ لِتَحريمِ التَّصرفِ عَلَي المُتَصدّقِ وَ إباحَتهُ للمُتصدّق عَلَيه و إنّما يکونُ کذلکَ بِشرطِ القَبْضِ أوْ ما يَقومُ مقامَه (10)
مجملاً کسي از علماء شيعه مدعي اين شده باشد که هيچ وقفي موقوف بر قبض نيست تا حال برنخورده‏ايم، بلکه مي‏توان گفت چنين قائلي از فقهاي شيعه، قدس‏اللّه‏ تعالي أرواحهم، نيست.
و شاهد بر اين مطلب اين است که شيخ‏الطائفه در کتاب خلاف درمقام ذکر خلاف نقل خلاف از اهل‏خلاف فرموده:
قالَ مِنْ شرطِ لُزُومِ الوقفِ عِنْدَنا القَبضُ وَ بِه قال محمدُ بن الحسن و قالَ الشافعي والباقون لَيْسَ من شرطِ لُزوُمِه القبضُ و دَليلُنا اجماعُ الفِرقَة.
و هم‏چنين علامه، نَوّرَاللّه‏ تعالي مَرْقَدَه، في التذکرة قال: الوقفُ يَلزم بالعقدِ وَ القبضِ عندَ علمائِنا أجْمع وَ بِه قال احمدُ في إحدَي الرِّوايَتَيْنِ و محمدُ بن الحسنِ لأنّه مُتبرِّعٌ بمالٍ فلايلزمُ بمجرده کالهِبَةِ إلي أنْ قال: و قالِ الشافعي و
أبويوسف و عامّةُ الفقهاء انّ الوقفَ يلزم بمجرّدِ العَقدِ من غير إقباضٍ و لم يَجْعلوا القبضَ شرطا في صحّةِ العقدِ و لا فِي لزومِه.
و آنچه فرموده‏اند که همه فقها تصريح به شذوذ اين نموده‏اند، اين کلام مستلزم اين است که کلّ فقها متعرّض اين نقل شده‏اند و تصريح به شذوذ اين قول نموده‏اند. اين فقير عرض مي‏کند: شبهه در شذوذ اين قول نيست، بلکه مخالف اجماع است، بلکه قائلي از علماي شيعه ندارد، لکن ما از همه فقها گذشتيم، پنج نفر از فقها مي‏خواهيم که متعرض اين نقل شده باشند و تصريح به شذوذ آن نموده باشند، فَأْتِ بِه إن کنتَ مِن الصّادِقين!
طريقه مستقيمه اين است کسي چيزي را که در کتابي ديد درصدد صحت و سقم آن برآيد، و بر فرضي که برنيايد، اقتصار کند بر آنچه ديده است و از آن مغرور نشده، نسبت به کافّه فقها دهد، با آن‏که اصلش مخالف واقع بوده باشد.
مجملاً اين شخص عزيز مظنّه اين است گول از شرح کبير خورده، و اگر اقتصار بر آنچه در آن‏جا بود نموده بود سالم از اين مهلکه بود.
علي ايّ حال چنين قائلي در فقهاي شيعه نيست بل شيخناابوالصلاح بعد از آن‏که در اوايل بحث تصريح فرموده بر اين‏که ترتّب ثمره بر وقف، موقوف است به قبض، و تفصيلي داده در آخر مبحث مابين آن‏که وقف بر مسجد يا مصلحتي باشد، يا وقف بر کسي بوده باشد که قبض از آن يا وليّ آن ممکن بوده باشد، اگر اول است لزوم وقف در آن موقوف بر قبض نيست، بلکه تحقق عقد و إشهاد بر آن کفايت مي‏کند در لزوم، بخلافِ الثاني فإنّه لابدّ مِنَ القَبْضِ.
قال في الکافي اذا تَصَدَّقَ علي أحَدِ الوُجوه المذکورةِ و أشْهَدَ علي نَفْسه بذلک و مات قبلَ التَسْليم و کانَتِ الصَّدَقةُ علي مسجدٍ أو مَصْلحَةٍ فهي ماضيةٌ و إن کانتْ علي مَنْ يَصِحُّ قَبْضُه او وَلِيُّه فهِي وصيةٌ يحکم فيها بأحکامِ الوصايا، وَ هذا القولُ هُو الّذي حکاهُ في الإيضاحِ و شرحِ القواعِدِ للسّيد عميدالدين والدّروسِ والتنقيح عنه.
قال في الايضاح: وَ ظاهِرُ کلامِ ابي‏الصلاحِ أنّه لايشترِط الفوريةُ و انّه إنْ وقَفَ علي المصالح العامّة والمساجدِ و ماتَ قبلَ التَسليمِ لَزِمَ فلم يشترط القَبضُ هنا (11)
و في شرحِ القواعدِ للسيد عميدالدين بعد اَنْ حَکي عن ابي‏الصلاح ما حَکَيْنا عنه ما هذا لَفظُه: فهذا الکلامُ يَدلّ علي أنّ الشّرطَ الاقباضُ و لو قبلَ الوفاة و إن تأخّر عن العقد مَعَ دَلالتِه علي صحّةِ الوقفِ بِدونِه في المصالحِ و صحّته بدُونِه وصيّةٌ في غيرها.
و في الدروس قال الحلبي: اذا أشْهَدَ علي نفسِه و ماتَ قبلَ القبضِ و کانَ علي مساجدَ أوْ مصلحةٍ صحّ و إن کان علي مَن يَصِحُّ قَبْضُه أو قَبْضُ وَليّه فهي وصيّةٌ (12)
و في التنقيح: لو ماتَ قبلَه بَطَلَ خلافا للتقي (13) فإنّه قالَ بصّحتِه مَعَ الإشهادِ قبلَ الموتِ اذا کانَ علي مصلحةٍ أو مسجدٍ و إن کانَ علي مَنْ يصحُّ قبضُه أو قبضُ وليِّه فهوَ وصيّة (14).
وَ هُو وَ إن کانَ نقلاً بالمعني لکنَّه مطابِقٌ لِما صَدَرَ مِنَ المُنْتَسبِ إليه و هؤلاءِ الأماجدُ حَکُوا هذا القولَ عَنهُ و اقتصروُا علي أهلِ النِسْبةِ من غير تعرّضٍ للشّذوذِ أصلاً.
مجملاً طريق تدين اين نيست، مطلبي را که کسي در کتابي ديد، خبر از هيچ‏جا نداشته آن را نسبت به همه فقها دهد، با آن‏که چنين نسبتي که کسي مي‏دهد لااقـلّ در ده کتاب مي‏بايد اين را ببيند، آن وقت چنين نسبت تواند داد، از آن گذشتيم پنج‏نفر از فقها دست ما بده که نسبت را داده باشند و تصريح به شذوذ آن نموده باشند، بلکه از کيفيّت حکايت اعاظم مذکوره تنبيهي بر ضعف اين قول نيز ظاهر نمي‏شود، مگر صاحب تنقيح. فَدَقّقِ النَّظَرَ حتي يتَّضح لَکَ الحالُ!
و امّا آنچه فرموده: «و بعضي نسبت به ابن‏حمزة نيز داده‏اند». ولکن او در اين مقام خلاف نکرده بلکه مي‏گويد:
هر گاه واقف خود متولي باشد، قبض او کفايت مي‏کند، و اين قول را نيز نسبت به شذوذ داده‏اند. پس اين نيز مخالف واقع است، بلکه آنچه به ابن‏حمزه داده‏اند و کلام آن مرحوم مغفور، أعْلَي‏اللّه‏ُ مقامَه، منطبق بر آن است که اين قاصر در اول استفتاء ذکر نموده.
قالَ في الدّروس: قال ابنُ‏حمزة اذا جَعَلَ الواقفُ [النظرَ لنفسِه مُدّةَ حياتِه] فَلَيْسَ القبضُ شرطا (15)
و قال السيّد الاستاد، أعلي‏اللّه‏ُ تعالي مقامَه في المعادِ، بعدَ الحکمِ بتوقّفِ الوقفِ عَلَي القبِض والاستدلال عليه خِلافا للتّقي فقال بالصّحةِ مَعَ الإشهادِ عَلَيه قبلِ الموتِ و إنْ لَمْ يقبض و هو شاذّ کَالْمحکيِّ عن ابن‏حمزة مِنْ عدمِ اشتراطِ القَبْضِ حيثُ جَعَلَ النِظارَةَ لنفسِه و هذا النسبة مُطابقةٌ لِما في کتابِه حيثُ قالِ في مقامِ ذکرِ شرايطِ الوقفِ مِنَ الموقوفِ عَلَيه أو مِنْ وليِّه إلاّ اذا جَعَلَ ولايةَ الوقفِ لنفسِهه مدّةَ حياتِه، انتهي کلامُه رُفِعَ مقامُه،
و اين کلام از اين علاّم، بَلَغَهُ‏اللّه‏ُ تعالي روحَه إلي اشرفِ الغُرفاتِ في دارِالسَّلام، صريح است در اين‏که هر گاه واقف ملکي را وقف کند، و توليت وقف را به جهت خود قرار دهد، صحت و لزوم وقف در چنين صورت، موقوف بر تسليم به موقوف‏عليه يا متولي وقف نيست، و چون که مراد به قبض در اين مقام و نحوه عبارت از تخليه مابين موقوف و موقوف‏عليه است، پس قبض به اين معني عبارة أخراي تسليم خواهد بود، و لهذا نسبت داده‏اند جماعتي از أجلّه علماي مذکوره به ابن‏حمزة که فرموده: وقف در صورتي که واقف خود متولي بوده باشد، موقوف بر قبض نيست، و اين عين آن است که حقير در اول فتوا قلمي نموده‏ام به اين عبارت:
هر گاه ملکي را مالک وقف نمايد بر جهت مخصوصه، و توليت را به جهت نفس خود قرار دهد، صحت و لزوم چنين وقفي موقوف به قبض نيست.
بعد از آن‏که معني عبارت ابن‏حمزة معلوم شد و مشخص شد نسبتي که جماعتي از علماء به ايشان داده‏اند، مطابق واقع است.
ملاحظه کن کلام اين شخص عزيز را، از کلام ايشان ظاهر مي‏شود مرجع ايشان در اين نسبت شرح کبير است، چنانچه در نسبت خلاف به حلبي دانسته شد، و عبارت شرح کبير صريح در آن است که ابن‏حمزة قبض را شرط نمي‏داند، در صورتي که متولي وقف خود واقف بوده باشد. چنانچه عبارت دروس و تنقيح نيز صريح در اين است، و مشخص شد که نسبت مطابق با واقع است.
بنابراين پس کلام اين شخص: «ولکن او در اين مقام خلاف نکرده، بلکه مي‏گويد هر گاه واقف خود متولي باشد قبض او کفايت مي‏کند» بي‏وجه است؛ چه کلام حاکي که بناي نسبت اين شخص بر آن است صريح در آن است که ابن‏حمزه قبض را در اين صورت شرط نمي‏داند.
و اما حکايت آن‏که قبض او کفايت مي‏کند يا نه، مطلقا اثري از آن در کلام حاکي و هم‏چنين در کلام ابن‏حمزه نيست. پس اين شخص عزيز از چند راه خبط در نقل نموده:
اول آن‏کـه قول خـلاف واقع منسوب به حلبي را فرموده، که همه فقها تصريح به شذوذ آن نموده‏اند، يعني همه فقها اين نسبت را به حلبي داده‏اند؛ خواه به‏واسطه يا بي‏واسطه و کل تصريح فرموده‏اند به شذوذ آن، و اين خلاف واقع است.
دوم اين‏که، ابن‏حمزه نفرموده: در صورتي که واقف متولي بوده باشد وقف، موقوف بر قبض نيست، بلکه مي‏گويد قبض او کفايت مي‏کند. و اين نيز خلاف واقع است؛ چه دانستي که کلامي که مظنه اين است که بناي اين شخص در نسبت به آن است، صريح است که ابن‏حمزة قبض را در اين صورت شرط نمي‏داند؛ چنانچه مطابق با واقع است.
سوم اين است که بعد از حکايت قول ابن‏حمزة فرموده: اين قول رانسبت به شذوذ داده‏اند. و سياق کلام مقتضي اين است که مراد اين بوده باشد، چنانچه قول حلبي را فقها نسبت به شذوذ داده‏اند اين نيز چنين است، يعني همه فقها اين قول را نيز نسبت به شذوذ داده‏اند. و اين نيز خلاف واقع است، بلکه تصريح در نسبت اين قول به شذوذ نداده‏ايم، بل ظاهر از عبارت سابقه شرح کبير آن است، و در واقع چنين نيست؛ چنانچه مطلع خواهد شد ان‏شاءاللّه‏ تعالي.
سُبْحانَ‏اللّه‏ِ کَيْفِ يَرْضيَ الثقةُ الأمينُ بِتَمْوِيهِ المرامِ عَلَي الْمؤُمنين و يَغْفِلُ عَن مؤاخَذةِ خالِق السّمواتِ و الأرَضِين لِکنّ الإنسانَ محلُّ النِسْيانِ وَ لَيْسَ المعصومُ إلاّ مَنْ عَصَمَهُ اللّه‏ُ سبحانَه.
بعد از آن مي‏گوييم: کلام قدما و متأخرين که به‏تصريح در آن شرطيت قبض شده بنا بر اعتقاد اين شخص عزيز يا شامل اين صورت که مفروض در کلام ابن‏حمزه مي‏باشد هست يا نه؟ اگر هست پس ايشان در اين صورت نيز قبض را شرط خواهد دانست، پس کلام اين شخص عزيز: «ولکن او در اين مقام خلاف نکرده» صحيح نيست.
و اگر بنا بر اعتقاد اين شخص، کلمات مذکوره شامل نيست، پس کلمات قدما و متأخرين دالّ بر اشتراط قبض در محل کلام نخواهد بود، پس تمسک به کلمات آنها در اين مقام بي‏وجه است.
و ايضا اين شخص عزيز قبض را در اين مقام شرط مي‏داند يا نه؟ بلکه مي‏گويد که قبض متولي کفايت مي‏کند، اگر مي‏داند، پس حکم به اين‏که: او در اين مقام خلاف
نکرده، غير صحيح مي‏باشد. و اگر نمي‏داند، يا قبض متولي را ضرور مي‏داند يا نه؟ علي‏التقديرين نسبت به شذوذ دادن قول کفايت قبض متولي درست نيست، اگرچه نسبت شذوذ را به ديگري داده، لکن سياق کلام او ناطق بر آن است که در مقام توهين اين را ذکر نموده. مجملاً کلام او به همه جهات، مختلّ‏النظام و ناشي از عدم تأمل شده، تحقيق مطلب مقتضي اين است که گفته شود، که کلمات علما که ناطق شرطيت قبض است شامل محل کلام نيست، نظر به اين‏که مراد از قبض در اين مقام تخليه مابين موقوف و موقوف‏عليه است مثلاً و ظاهر است اين در صورتي است که توليت وقف در حق خود واقف ثابت نبوده باشد، پس حکم شرطيت قبض در کلمات ايشان در غير صورت مفروضة چنانچه اقباض در جمله‏اي از عبارات و تسليم در جمله أخري، مؤيد قوي است بر اين مطلب.
پس فرق ميان ابن‏حمزه و غيره اين است، ايشان، رفع‏اللّه‏ُ قَدرَهُ، متنبّه بر اين مطلب شده تصريح و تنبيه بر اين مطلب فرموده‏اند به خلاف ديگران که ملتفت اين معني نشده‏اند.
بعلاوه مطّلع خواهي شد، چنانچه مصرح در کلام ابن‏حمزه عدم اعتبار قبض است در صورت مفروضة، ظاهر مي‏شود همين مطلب از کلمات جمع کثيري از فقها، پس نسبت خلاف به ابن‏حمزه در آن صورت مناسب نيست، اگرچه از بعضي صادر شده است؛ منشأ آن قلّت تأمل در مسأله و اطراف آن است، بعد از آن فرموده علاوه بر اجماع أدّله قويّه ديگر دلالت بر اشتراط قبض مي‏نمايد:
اول اَصالت عدم لزوم يا به ترتّب اثر قبل از قبض، و آن دليلي است قوي بر اشتراط صحت يا لزوم قبض.
بي‏وقعي اين کلام ظاهر مي‏شود از آنچه در سابق مذکور شد.
توضيح مطلب، مقتضي آن است که گفته شود: مصرحٌ‏به در کلام اين شخص عزيز آن است که مراد از قبض، تخليه يدِ مالک است از منقول، و رفع موانع از تصرف موقوف‏عليه، چنانچه بعد خواهد آمد، بلکه فرموده: جمعي از اصحاب بر اين تفسير دعوي اجماع کرده‏اند. اگر مراد اين است که أدله دلالت مي‏کند بر شرطيت قبض به اين معني في‏الجمله يا در خصوص ما نحن فيه أيضا؛ اگر مراد اول است، اين مطلب مسلّم است، بلکه محل انکار نيست، ولکن نافع در محل کلام نيست. و اگر ثاني است ببينيم آنچه را متمسک شده وافي به اين مطلب خواهد بود يا نه؟
پس مي‏گوييم: أمّا اجماعات، پس مشخص شد که تمسّک به آنها در اين مقام بي‏وجه است.
و أما اَصالت عدم، پس ظاهر است که تمسّک به اصل در صورت انتفاي نصّ است، و امّا بعد از وجود نصّ، پس التفاتي به آن نيست اصلاً، چنانچه اگر ادّله دالّه بر اعتبار قبض در مواردي که مدلول آنهاست نمي‏بود، نمي‏توانستيم متمسک به اصالت عدم شد، بلکه قطعا حکم مي‏کرديم بر لزوم عقد، نظر به عمومات سابقه، ولکن در مواردي که أدلّه خاصّه دلالت مي‏کند بر اعتبار قبض، قائل شديم به تخصيص عمومات، پس چگونه متمسک مي‏توانيم شد در حکم به عدم صحت يا عدم لزوم و به اصالت عدم در مواردي که ادلّه دالّه بر اعتبار قبض شامل آنها نيست؟
اوضح از اين ضرورات مي‏گوييم:
اگر کسي ملکي را وقف نمايد بر کبار اولاد خود، مِنْ دون اقباض، حکم مي‏کنيم به جواز عدول، اگرچه بعد از انقضاي يک سال فصاعدا بوده باشد، نظر به صحيحه محمد بن مسلم و غيرها، و اگر فرض کنيم اين ادله نمي‏بود، قطعا حکم مي‏کرديم بر لزوم و عدم جواز عدول؛ مثل بسياري از عقود، و متمسک به اصالت عدم در حکم به عدم لزوم نمي‏توانستيم شد قطعا؛ نظر به اين‏که اصالت عدم قابل معارضه با عمومات از کتاب و سنت نبوده، و کذا الحال فيما نحن فيه، نظر به آنچه مفصّلاً بيان شد که ادلّه دالّه بر اعتبار قبض شامل آن نيست.
و أما حديث اکمال‏الدين، فقد أوضحنا فيه الحالَ بِحَيْثُ لايَبقي للمتأمِّلِ المُنْصِف إرْتِيابٌ.
جهت معرفي رساله که واقعا جالب و تعبيرات و کيفيت استدلال مؤلف قابل توجه و دقت است، به همين مقدار بسنده مي‏شود، و به ياري و توفيقات الهي اين رساله در آينده به حضور علاقه‏مندان تقديم مي‏گردد.
رساله داراي 109 صفحه است به قطع 15ضربدر20 سانتي‏متر نوشته در ماه مبارک رمضان 1233هـ.ق، ضمن مجموعه‏اي که ديگر رسائل آن به ترتيب عبارت است از:
1. رساله‏اي در اقسام اراضي: اراضي انفال، اراضي جزيه، اراضي که با رغبت و ميل صاحبان آن به مسلمين تحويل شد، اراضي که به قهر و غلبه از کفار گرفته شده؛
2. رساله‏اي در کيفيت زيارت عاشورا؛
3. رساله‏اي در عمر شريف حضرت سجاد، عليه آلاف‏التحية والسلام، در واقعه کربلا
رسائل يادشده نيز از مؤلفات سيد حجة‏الاسلام شفتي، اعلي‏اللّه‏ مقامه، است؛
4. رساله‏اي در اثبات مقام خلافت و امامت حضرت امير، عليه‏السلام، از شخصي به نام يوحناي يهودي که قبول اسلام کرده؛
5. رساله‏اي از شيخ احمد احسائي به نام «حيوة النفس»؛
6. نقد الأصول في علم الاصول از مرحوم فيض کاشاني، طاب ثراه.

پي نوشت :

1- سيداحمد تويسرکاني، فرزند عالم فاضل نبيل، مرحوم آقا حاج سيد محمدباقر تويسرکاني، قدس سره، امام مسجد حاج محمدجعفر آباده‏اي واقع در محله نيم‏آورد اصفهان. .
2- رک: مجله يغما: الف. شماره چهارم، تيرماه 1344هـ.ش، شماره مسلسل 204، «شعري از وفا در ديوان يغما»؛ ب. شماره دهم، دي‏ماه 1355هـ.ش، شماره مسلسل 340، «يغماي جندقي و سادات زواره».
3- چنين مي‏گويد پناهنده به پيشگاه مولاي بخشنده و آمرزنده‏اش؛ محمدباقر بن محمدنقي موسوي، خداوند هر دو را با اجداد و نياکان بزرگوارشان که سروران پيشينيان و آيندگان‏اند در قيامت محشور فرمايد:
هر گاه شخصي قسمتي از اموال خود را وقف کرد در جهت خاصي چون ساختمان مدرسه‏اي و تعمير آن و توليت آن را هم در زمان حيات خود براي خود قرار داد، با مجرد اجراي صيغه وقف و داشتن قصد قربت، عقد لازم و وقف تحقق مي‏يابد و ديگر نيازي به قبض و اقباض عين موقوفه نيست، زيرا دليلي بر لزوم قبض و اقباض نداريم و ادله وارده در اين مورد (شرطيت قبض و اقباض) ظهور دارد در لزوم قبض و اقباض در غير مورد بحث، و چنين است ظهور اجماعات منقوله و کلمات و سخنان فقها و علماي بزرگوار و اگر علاقه‏مند به اطلاع و آگاهي بيشتر باشي به مقالت و گفتار ما توجه بفرما.
4- با توجه به آنچه گفته آمد، به‏روشني معلوم مي‏شود، که اگر کسي قسمتي از اموال خود را وقف کرد براي مصرف در جهت خاصي، و توليت آن را نيز مادام‏الحيات با خود قرار داد، ديگر لزوم وقف، نيازي به قبض و اقباض ندارد، و عقد مزبور لازم‏الاجراست، و از اين‏رو آن گاه که بعضي از من در اين مورد سؤال کردند و نظر خواستند، من پس از تأمل و بررسي مسأله و ادله آن، به لزوم وقف و صحت آن پاسخ گفتم، با آن‏که قبلاً به علت عدم قبض و اقباض، فساد و بطلان وقف را اعلام نموده بودم، ولي با تحقيق و دقت در مسأله و ادله قبض و اقباض بر من خلاف آن ثابت شد و در پاسخ نوشتم که وقف صحيح و لازم‏الاجراست و در اين رساله براي روشن شدن مطلب در آغاز به توضيح و بيان منظور سائل مي‏پردازم و به دنبال آن از آنچه در پاسخ آن نوشته ام ياد مي گردد.
5- مائده: 1.
6- کليني، کافي، ج7، ص37؛ طوسي، تهذيب‏الاحکام، ج9، ص129.
7- کافي، ج7، ص31؛ تهذيب‏الاحکام، ج9، ص135.
8- اکمال‏الدين، اواخر باب 49 در توقيعات وارده از ناحيه امام زمان، عجل‏اللّه‏ تعالي فرجه‏الشريف، منقول از محمد بن احمد شيباني و علي بن احمد بن محمد دقاق و حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام مؤدب و علي بن عبداللّه‏ وراق.م و به دنبال آن از آنچه در پاسخ آن نوشته‏ام ياد مي‏گردد.
9- منظور از مفتي، سيد حجت‏الاسلام شفتي است.
10- الکافي في الفقه، ص324.
11- همان، ص325.
12- الدروس، ج2، ص267.
13- هو الشيخ الفقيه السامي ابوالصلاح التقي بن نجم بن عبداللّه‏ الحلبي (متوفاي 447هـ.ق).
14- هنا ينتهي ما نقل من التنقيح، ج2، ص302.
15- الدروس، ج2، ص267.

منبع: ميراث جاويدان

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.