Modernity

مدرنیته

مدرنیته «مفهومی تقابلی» است. معنای این اصطلاح همان‌قدر که از آن‌چه اثبات می‎کند گرفته می‎شود از آن‌چه انکار می‎کند نیز می‎آید. پس این اصطلاح می‎تواند در زمان‌های مختلف با معناهای بسیار متفاوتی به کار رود، بسته به این که
جمعه، 22 مرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
مدرنیته
 مدرنیته

 

نویسنده: کریشان کومار
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی


 

 Modernity

مدرنیته «مفهومی تقابلی» است. معنای این اصطلاح همان‌قدر که از آن‌چه اثبات می‎کند گرفته می‎شود از آن‌چه انکار می‎کند نیز می‎آید. پس این اصطلاح می‎تواند در زمان‌های مختلف با معناهای بسیار متفاوتی به کار رود، بسته به این که چه چیزی را انکار، و در مقابل، چه چیزی را اثبات می‎کند. در نظر قدیس آگوستین در قرن پنجم میلادی، واژه‎ی لاتین modernus بیانگر طرد شرک و الحاد و ورود به دوران نوین مسیحی بود. متفکران رنسانس، با احیای انسان‌گرایی (اومانیسم) کلاسیک، انسان‌گرایی را با مسیحیت درهم آمیختند تا تمایزی میان جوامع و دولت‌های «باستانی» و «مدرن» برقرار کنند. روشنگری سده‎ی هجدهم نه فقط «قرون وسطی» را در میان دوره‎ی «باستانی» و «مدرن» جای داد بلکه امر مدرن را با «این‌جا و اکنون» یکسان دانست. این معنا سیالیت تازه‌ای به مفهوم مدرن اضافه کرد. از این پس، جامعه‎ی مدرن جامعه‎ی ما شد، جامعه‎ای که ما در آن زندگی می‎کنیم، خواه در قرن هجدهم باشد یا در قرن بیستم. جامعه‎ی غربی که بارزترین تفاوت را با جامعه‎های پیشین یا جوامع دیگر- که هر دو ظاهراً مترادف شده بودند- نشان می‎داد، مثال اعلای مدرنیته شد. همین تحول بود که مرزهای مدرنیته را ترسیم کرد. مدرن شدن به معنای غربی شدن بود.
بنابراین، جامعه مدرن حامل ویژگی‌ها و نشانه‎های جامعه‎ی غربی سده‎ی هجدهم به بعد بود. این جامعه، صنعتی و علمی و شکل سیاسی آن دولت- ملت (دولت ملی) بود که با انواع و اقسام حاکمیت مردمی مشروعیت پیدا می‎کرد. این جامعه نقش بی‌سابقه‎ای برای اقتصاد و رشد اقتصادی قائل بود. فلسفه‎های دست اندرکار در این جامعه عقل‌گرایی و فایده‌باوری بود. این جامعه با همه‎ی این شیوه‎ها نه تنها گذشته‌ی خود را، که همه‎ی فرهنگ‌های دیگری را هم که در حد و قواره‌ی خود نمی‎دید، نفی می‎کرد. درست نیست که بگوییم مدرنیته تاریخ را انکار می‎کند، چون تقابل با گذشته- که امر دائماً در حال تغییری است- همیشه نقطه‌ی مرجع ضروری و لازمی به شمار می‎آید. اما این درست است که مدرنیته در می‌یابد که گذشته چیزی برای آموختن به او ندارد؛ کشش مدرنیته پیوسته به سمت آینده است. جامعه‌ی مدرن، برخلاف سایر جوامع، از بدعت و نوآوری استقبال می‎کند و به آن پر و بال می‎دهد. می‎توان گفت که جامعه‌ی مدرن «سنت نوبودگی» را ابداع کرده است.
مدرنیته- جامعه‎ی صنعتی مدرن- در نوشته‎های نظریه‌پردازان اجتماعی بزرگ سده‎ی نوزدهم، مثل هگل، مارکس، توکویل، وبر، زیمل و دورکم به طور کامل و مشروح تحلیل شده است. تحلیل‎های آن‎ها از جهات زیادی برای جوامع امروزی نیز همچنان مناسبت دارد، حتی تحلیل‌های مارکس به‌رغم سقوط سوسیالیسم دولتی در بخش‎هایی از جهان. اما رشد بعضی از ابعاد و جنبه‎های جامعه‎ی مدرن در زمان ما، از جمله جهانی شدن اقتصاد، افول دولت ملی و مهاجرت‎های عظیم جمعیتی، بعضی از متفکران را به پذیرش فرض پایان مدرنیته به معنایی که عموماً درک می‎شده، رسانده است. جفری باراکلاف «تاریخ معاصر» را چیزی متفاوت با «تاریخ مدرن» معرفی کرده است؛ دیگران از این هم جلوتر رفته و آغاز «عصر پست مدرن» را اعلام کرده‌اند.
هیچ یک از این ادعاها حتمی و قطعی نیست. تقریباً همه‎ی تحولاتی که روی آن‎ها انگشت گذاشته می‎شود، بدون شک ریشه‎های عمیقی در مدرنیته‌ی کلاسیک داشته‎اند. این سخن خصوصاً درباره‌ی تأکیدهای مکرر و نو به نو بر گذرابودن، چند پارگی و فقدان معنا در فرایند تاریخی صادق است. متفکرانی همچون بودلر، نیچه و بورکهارت پیش از این همین روندها را برای زمانه‌ی خویش خاطرنشان کردند. «آخرین انسان» نیچه پیش از این همه‌ی دشواری‎ها و دوراهی‎های انسان «پست مدرن» را تجربه کرده بود.
همان طور که ماکس وبر و گئورگ زیمل با اصرار زیاد همیشه تأکید می‎کردند، مدرنیته پدیده‎ی یکپارچه‎ای نیست پویش مدرنیته پیوسته بخش‎ها و اجزای آن را به تضاد با یکدیگر وامی‌دارد- سیاست علیه اقتصاد، فرهنگ علیه عقلانیت ابزاری. بخش بزرگی از آنچه «پست مدرنیته» به نظر می‎رسد نخستین بار در قیام فرهنگی علیه مدرنیته‎ای جلوه‌گر شد که مشخصه‎ی نهضت «مدرنیسم» در سال‎های چرخش قرن بود. مسلماً مدرنیسم به دلیل آنکه بر کارکردگرایی و کمال و پختگی فن‌آورانه تأکید می‎کند، انعکاسی از مدرنیته است؛ اما به همان اندازه و در هیئت جریان‎هایی مانند سوررئالیسم و دادائیسم، بعضی از اصول اساسی مدرنیته را واژگون می‎کند، چون از داعیه‎های «اصل لذت» بر علیه «اصل واقعیت» حمایت می‎کند.
نمی‎توان انکار کرد که جامعه‌ی مدرن امروز از جهات زیادی جامعه‎ی مدرن زمان مارکس یا وبر نیست. اما مدرنیته معادل هیچ یک از مراحل خاص جامعه‎ی غربی نیست. مدرنیته روح و رکن جامعه‎ی غربی است. پای‌بندی به رشد و نوآوری مداوم ایجاب می‎کند که شکل‌های موجود همگی موقتی قلمداد شوند. بنابراین کاملاً می‎توان انتظار داشت که شکل‌ها و ویژگی‌های تازه‎ای پدید آید. پرسش مهم این است که پویش حیاتی صنعت‌گرایی تا چه حد مهار شده یا تغییر جهت داده است. اشاعه و گسترش روش زندگی صنعتی در سراسر گیتی گواه نیروی پایدار و مداوم آن است. در عین حال، صنعت‌گرایی تهدیدی برای سیستم‎های پشتوانه‎ی حیات در کره‎ی زمین است. در همین جاست که صنعت‌گرایی احتمالاً با محدودیت‌های خود مواجه می‎شود؛ بازاندیشی‌ها و تغییر جهت‎هایی که به دنبال خواهد آمد شاید بعضی از ویژگی‌های بنیادی مدرنیته را از میان بردارد. آیا در این صورت به «فراسوی مدرنیته» خواهیم رفت؟ هنوز نمی‎توانیم پاسخی به این سؤال بدهیم.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه‌ی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما