نویسنده: اشتفان بوم
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
Austrian Economics
این اصطلاح به معنای شیوهی مشخصی در تحلیل اقتصادی یا برنامهی پژوهش اقتصادی است. در طول دههی 1970 و 1980 مکتب اقتصاد اتریشی به عنوان یکی از مکاتب اقتصادیی که در آنها با سوءِظن به جریان اصلی علم اقتصاد مینگریستند، وارد صحنه شد. این مکتب از آنرو «اتریشی» نامیده میشود که شجرهی خود را به اقنومهای سه گانه کارل منگر، اویگن بوم فون باورک و فریدریش فون وایزر میرساند که در اواخر امپراتوری هابسبورگ در دانشگاه وین تدریس میکردند.مکتب اتریشی یا وینی- همراه با مکاتب بریتانیایی (مارشالی) و لوزانی (والریسی)- یکی از شاخههای مهم علم اقتصاد را تشکیل میداد که بعدها به نام اقتصاد نوکلاسیک- در برابر اقتصاد سیاسی کلاسیک- یا اقتصاد مارژینالیستی شناخته شد. اقتصاددانان مکتب اتریش با این که از حیث نگرش کلی با این جریانهای فکری توافق نظر داشتند، از همان آغاز خود را با پروراندن دیدگاه سوژهمحور در اقتصاد از دیگران متمایز کردند. نظریهی ارزش در مکتب اقتصاد اتریشی مثال خوبی در همین زمینه است: برخلاف مفاهیم کلاسیک، «ارزش» چیزی نیست که بتوان همچون طول یک میز آن را به صورت عینی اندازهگیری کرد؛ ارزش قابل تبدیل به کمیت فیزیکی نهفته در کالاها نیست، بلکه باید آن را محور رابطهی میان تصمیم گیرندگان ارزیاب و موضوع ارزیابیشان قلمداد کرد. در نظرگرفتن ارزش به منزلهی مفهومی سوژهمحورانه راه را برای تغییر کانون علم اقتصاد باز کرد. در راستای چرخش کلی از مسائل تولید (فنآوری) مثل تولید ثروت، به مسائل تقاضا، فرد انتخابگر (و اقتصاد پرداز) کمکم کانون توجه تحلیل اقتصادی شد. این حرکت معطوف به دو امر بود: (الف) فرایندهای تصمیم گیری فردی که در لفافهای از بوالهوسیهای زمانه و جهل پیچیده بود؛ و (ب) پیوند دادن این تصمیمها به تبیین پیدایش شبکهی پیچیدهای از روابط متقابل مبادله که نظم بازار را شکل میداد.
ماهیت و هویت مکتب اتریشی و دستاوردهای آن در نتیجهی چند مناقشهی شدید آشکارتر شد: مناقشه با مکتب تاریخی آلمان در دورهی جدال روشها؛ مناقشه با نظریهپردازان مارکسیسم اتریشی؛ در جریان بحث و جدل با پیشگامان سوسیالیسم بازار بر سر محاسبهی سوسیالیستی؛ و مناقشه با طرفداران کینزگرایی نوین.
در اوایل دههی 1940 اوجگیری سیاسی و فکری انقلاب کینزی، اقتصاد اتریشی را چنان از اعتبار انداخته بود که به نظر میرسید طومار مکتب اتریش برای همیشه درهم پیچیده شده باشد. غیر از لودویگ فون میزس و لودویگ فون لاخمان به ندرت کسی پیدا میشد که آشکارا از موضع مکتب اتریش طرفداری کند (هایک نظریهی اقتصادی را رها کرده و به سراغ فلسفهی اجتماعی رفته بود). ولی هنگامی که ناخرسندیهای گسترده از جهتگیری کلی اقتصاد در اواخر دههی 1960 و اوایل دههی 1970 بالا گرفت و اقتصاددانان را ترغیب به تأمل و خودکاوی کرد، رستاخیز اندیشهها و سنتهای فراموش شده تحقق یافت. احیای مکتب اقتصاد اتریش به تدریج و به مثابه جریان بسیار کوچکی در ایالات متحده آغاز شد؛ سپس به بخشهایی از بریتانیا و قارهی اروپا و حتی امریکای جنوبی گسترش یافت. مکتب اقتصاد اتریش امروز در صف اول اندیشههای اصلاح اقتصادی در کشورهای اروپای شرقی همچون لهستان است.
طرفداران مکتب اقتصاد اتریش پایبندی خود را به فردگرایی سیاسی و روش شناختی صریحاً اعلام میکنند؛ توجه اصلی آنها به ماهیت فرایندهای رقابتی بازار است که سائقهای انتروپرونری محرک آن است، نه به تحلیل وضعیتهای تعادل فارغ از این فرایندها؛ آنها بر جنبههای اکتشافی بازار تأکید میکنند و پیرو نظریهی پیدایش و ظهور نهادهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به مثابه برآیندهای خودجوش و طراحی نشدهی تلاشهای فردیاند و پیدایش نهادهای مذکور را تحت هدایت «خیر همگانی» نمیدانند.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول