نویسنده: ارنست گلنر
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
ویراستار: محمد منصور هاشمی
Nationalism
طبق این آموزه، واحد سیاسی و واحد قومی باید هم ارز یکدیگر باشند. به بیان مشخصتر و ملموستر، ملیگرایان معتقدند که دولت ملی که معادل با فرهنگ ملیای است که متعهد به حفاظت از آن است، طبیعیترین واحد سیاسی است؛ و عجیب خواهد بود اگر تعداد زیادی از اعضای اجتماعی ملی مجبور به زندگی کردن در بیرون از مرزهای دولت ملی باشند. ملیگرایی همچنین چندان رغبتی به وجود شمار زیادی از افراد غیرملی درون مرزهای دولت- ملت ندارد. اما تحمل ناپذیرترین وضعیت سیاسی برای ملیگرایان این است که قشر حاکم در یک واحد سیاسی متعلق به یک گروه قومی، غیر از اکثریت جمعیت باشد.در دنیای مدرن اعتقاد گستردهای به این اصل ملیگرایی وجود دارد و حتی آن را بدیهی میانگارند. برای اکثریت قاطع همعصران ما کاملاً واضح و بدیهی است که مردم باید ترجیح دهند در واحدی سیاسی زندگی کنند که با اعضای آن «ملیت» یا فرهنگ مشابهی دارند، و مهمتر از همه، مردم باید از حکومت خارجی بیزار باشند. واحد ملی و واحد سیاسی باید نماینده و جلوهگاه اداری اکثریت ملت باشد، از منافع آن حمایت و تداوم فرهنگ آن را تضمین کند.
تحتتأثیر ملیگرایی است که نقشه سیاسی و قومی اروپا، و بقیهی دنیا، از نو ترسیم شده است. ترسیم نقشهی اروپا در 1815 و پس از جنگهای ناپلئون، یا بر مبنای دودمانهای سلطنتی بود یا مبنای دینی داشت: به هماهنگی و منطبق کردن ملیت اتباع و حاکمان هیچ توجهی نمیشد. در بسیاری از مناطق اروپا چنین کاری در هرحال غیرممکن بود: نقشهی قومی اکثر نقاط اروپا بینهایت پیچیده و مرکب بود و پیاده کردن اصول ملیگرایانه برای لحاظ کردن این قومیتها موجب میشد که نقشهی سیاسی اروپا شبیه تصاویر هزار تکه شود. علاوه بر این، ترسیم مرزهای قومی روی نقشههای جغرافیایی از اساس غیرممکن بود: گروههای قومی، فرهنگی و دینی معمولاً تمایز جغرافیایی نداشتند بلکه به واسطهی جایگاهشان در ساختار اجتماعی از هم تفکیک میشدند. آنها غالباً ساکن سرزمین واحدی بودند، ولی نقش آنها در جامعه با هم تفاوت داشت.
توجه به این نکته خالی از اهمیت نیست که شیوههای ترسیم مرزهای سیاسی با توجه به پیوندهای دینی، اجتماعات یا پادشاهیها و بدون توجه به اصل ملیت، در آن هنگام و در زمانهای پیش از آن امری بدیهی پنداشته میشد. این شیوهها به ندرت مورد چون و چرا قرار میگرفت یا موجب ناراحتی کسی میشد. این پرسش پیش میآید که چرا اصلی که پیش از این عمدتاً نادیده گرفته میشد یا کمرنگ و بیرمق بود، در جریان قرن نوزدهم و بیستم چنین نیرو و نفوذی پیدا کرد. به این پرسش حساس و خطیر چند پاسخ داده شده است:
1. انسانها دارای سائقی غریزی و نیاکانی هستند که آنها را مایل میکند به نزدیکی و پیوند با کسانی که با آنها «خون» یا فرهنگ مشترک (یا هر دو را) دارند، و مایل میکند به حفظ یکپارچگی قلمرو ارضی و نفرت از بیگانگان و بیزاری از همسایگان (خصوصاً اگر تعدادشان زیاد باشد) و بیزاری از حکومت خارجیها. بیداری دوبارهی این سائقها را میتوان معلول علتهای گوناگونی دانست، از جمله افول ایمان دینی، آشفتگیهای زندگی مدرن، یا گرایش کلی به بازگشت به دید «طبیعتگرایانه» به انسان.
2. تأثیر و نفوذ ملیگرایی ناشی از صورتبندی و اشاعهی ایدئولوژی ملیگرایی است که در سالهای پایانی قرن هجدهم و آغاز نوزدهم به دست متفکران گوناگون انجام گرفت و سپس کاملتر شد و سرانجام رواج پیدا کرد. اصلیترین مدافع این نظریه الی کدوری است.
3. نظریهای که بسیاری از مارکسیستها به آن معتقدند این است که تضاد واقعی و بنیادی در تاریخ تضاد میان طبقات است، و بنابراین تضاد بین اقوام مسئلهی بیاهمیت و بیربطی است؛ اما با این حال تضادهای قومی به این دلیل اهمیت پیدا میکنند که طبقات مسلط به عواطف و احساسات ملیگرایانه دامن میزنند تا ذهن افراد زیر سلطه را از منافع واقعیشان دور کنند. ملیگرایی دسیسهای است برای بازداشتن ستمدیدگان از نبرد با دشمنان حقیقیشان (اما نک. Bauer, 1907).
4. ملیگرایی در جریان «توسعهی» اقتصادی پدید میآید، یعنی در جریان اشاعهی صنعت گرایی- اگر این اصطلاح را به صورتی کلی به معنای اقتصاد مبتنی بر فن آوری به سرعت رو به رشد و بسیار نیرومند تفسیر کنیم. گسترش و اشاعهی این نوع اقتصاد موجب میشود که مناطق «عقب مانده» و جمعیتهای آنها موقعیت محروم و نابرخورداری در اقتصاد صنعتی داشته باشند، هم از لحاظ اقتصادی هم از جهت اجتماعی. آنها برای حمایت از خویش باید با تلاش برای ایجاد واحدهای سیاسی مختص به خود سازماندهی شوند تا توسعهی اقتصادی خویش را، خصوصاً در مراحل اولیه و آسیب پذیر توسعه، پیش ببرند.
5. ملیگرایی محصول فرعی و ثانوی اوضاع و شرایط حاکم بر دنیای مدرن است که در آن دیگر اکثر مردم در اجتماعات بستهی روستایی زندگی نمیکنند و کار جنبهی نمادین دارد نه بدنی و مستلزم توانایی برقراری ارتباط در چارچوب مشترک گفتاری و نوشتاری است و ساختارهای شغلی چنان به سرعت تغییر میکنند که تقسیم کار قومی را برنمیتابند و تماس با بوروکراسیهای بزرگ و وابستگی به آنها، هم به لحاظ سیاسی هم به لحاظ اقتصادی، همهی جنبههای زندگی را در مینوردد. در چنین شرایطی، سواد عمومی و بهرهوری از آداب رایج به هنجار تبدیل میشود. مهارت و چیرگی شخص در زمینهی این آداب به مهمترین سرمایهی او و وسیلهی دستیابیاش به شغل، مشارکت اجتماعی و سیاسی، مقبولیت و احترام تبدیل میشود. فقط دولت میتواند همگونی و تجانس فرهنگی لازم را حفظ و حمایت کند و این است که اصل یک دولت، یک فرهنگ به اجرا درمیآید. سپس این امر برای اشخاص اهمیت بسیار خطیری پیدا میکند که دولتی که آنها در مرزهای آن زندگی میکنند باید همان فرهنگی را داشته باشد که اشخاص مورد نظر به آن تعلق دارند. آنها مبارزه خواهند کرد تا این همسانی به دست آید، یا از طریق همانندشدن با فرهنگ مسلط، یا با تلاش برای مسلط ساختن فرهنگ خودشان. آنها در تکاپوی ایجاد دولتهای نوینی خواهند بود که بر پایهی فرهنگ آنها شکل بگیرد، و / یا میکوشند مرزهای سیاسی موجود را جرح و تعدیل کنند.
من شخصاً معتقدم که حقیقت را باید در ترکیب مواضع (4) و (5) پیدا کنیم. در مخالفت با نظریهی «نیاکانی» میتوان گفت که سائقهای غریزی تاریک بشر، هرقدر که نیرومند باشند، در گذشته نتوانستهاند مانع از نفرت و خونریزی بیامان در میان اعضای گروههای فرهنگی و خونی واحدی شوند. دلیلی ندارد تصور کنیم که جاذبهی «خون و خاک» در عصر ما باید قویتر شده باشد. این تبیین «ایدئولوژیک» نمیتواند تبیین کند که چرا در عصر زایش بیشمار ایدهها، درست همین ایدهها باید جاذبهای بیش از ایدههای رقیب داشته باشند و غالباً از سوی نویسندگان و متفکران پرشورتر و هوشمندتری تبلیغ و ترویج شوند. بعضی از نظریههای مارکسیستی دربارهی ملیگرایی که ملیگرایی را نیرنگ و ترفند طبقهی حاکم میدانند، دارای پشتوانهی محکم به نظر نمیرسند.
در هر حال، این مسئله به هیچ وجه خاتمه یافته تلقی نمیشود، و در شواهد تاریخی و تجربی نیز ابهام زیاد است. نظریههایی که من از آنها دفاع کردم در مورد اروپا بهتر و بیشتر به کار میآیند تا در مورد اکثر نقاط جهان سوم که در آنها ملیگرایی قطعاً به جنبش نیرومند ضداستعماری منجر شده است، اما مرزهای استعماری، تا حد زیادی، همچنان پابرجا مانده است. واحدهای سیاسی چندقومیتی و کثرت گرا نیز همچنان به بقای خود ادامه دادهاند، همان طور که تعداد زیادی از دولتها به وجود آمدهاند که فرهنگ مشابهی دارند (دولتهای عربی و اسپانیایی- امریکایی). ربط دادن اهمیت سیاسی ملیت به دورهی صنعتی نیز با چالشهایی روبهرو بوده است؛ برای مثال، چالش یکی از فعالترین و جدیترین صاحب نظران ملیگرایی، یعنی آنتونی اسمیت.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول